خبرگزاری کار ایران

بیژن ارژن مطرح کرد؛

«مثنوی» در رجزخوانی‌های جنگ تحمیلی کاربرد داشت/ برخی دوره‌ها دور قالب‌های شعری سیم‌خاردار می‌کشیدند!

«مثنوی» در رجزخوانی‌های جنگ تحمیلی کاربرد داشت/ برخی دوره‌ها دور قالب‌های شعری سیم‌خاردار می‌کشیدند!
کد خبر : ۱۰۸۸۶۹۹

بیژن ارژن (شاعر و عضو شورای شعر و موسیقی صداوسیما) می‌گوید: پس از انقلاب اسلامی و وقوع جنگ ایران و عراق یکسری شعرها و قالب‌ها مانند دوبیتی،‌ رباعی و مثنوی دوباره زنده شدند. این سه قالب به شکلی بیانگر و راوی لحظه به لحظه جنگ بودند. مثلا مثنوی در رجزخوانی‌ها کاربرد داشت.

به گزارش خبرنگار ایلنا، ناگفته اما بر اساس اصول و قواعد موجود، همچنین تایید اساتید و هنرمندان، شعر جزیی جدایی ناپذیر از موسیقی ایرانی است. جدا از این موضوع‌، شعر و ادبیات همواره نزد ایرانیان از جایگاه ویژه‌ای برخوردار بوده و گواه آن وجود شاعران و مفاخر متعددی است که نامشان در تاریخ هنر و فرهنگ این مملکت می‌درخشد و آوازه آنها به دیگر کشورهای دنیا رسیده است.

در موسیقی امروز نیز ترانه یکی از ارکان موسیقی باکلام و سبک‌های مختلف است و از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. بی‌شک ضعف شعر و ترانه تاثیری مستقیمی بر کیفیت اثر دارد و به این دلیل است که خوانندگان همواره به کیفیت شعر و ترانه و لحن و زبان آن دقت می‌کنند.

طی سال‌ها و دهه‌های اخیر شعر و ترانه نیز مانند دیگر بخش‌های موسیقی مسیر پرفراز و نشیبی را پیموده و حال با نگاهی به آثار تولیدی می‌توان دریافت آنچه در موسیقی امروز بیش از دیگر مقولات دارای ضعف و نقص است همان شعر و ترانه است.

بیژن دایی‌چی؛ متخلص به بیژن ارژن؛ یکی از شاعران معاصر است که سال‌هاست به سرایش رباعی مشغول است و در زمینه ترانه‌سرایی نیز دستی بر آتش دارد و آثاری را برای خوانندگانی چون  علیرضا افتخاری، سینا سرلک و دیگران سروده است. او در نخستین کنگره‌ غزل معاصر که سال ۱۳۷۸ در رشت برگزار شد، شیوه‌ای نو در غزل‌سرایی را ایجاد کرده که «فراغزل» نام دارد.

نحوه سرودن«فراغزل» به شیوه‌ شعر نیمایی شباهت دارد با این تفاوت که قالب نیمایی با بلند و کوتاه شدن افاعیل عروضی ساخته می‌شود، اما «فراغزل» با کوتاه و بلند شدن جمله‌ها نوشته می‌شود. موضوع مورد توجه اینکه در این شیوه وزن و قافیه‌ شعر از بین نخواهد رفت.

 ارژن از سال ۱۳۸۵ عضو شورای شعر و موسیقی صداوسیماست و تاکنون مجموعه‌ شعرهای « پیراهنی از آه برایت دارم»، « رنگ انار»، « بی‌هم شدگان»، « چهل کلید» و « چارانه‌ها» را منتشر کرده و رمان «ساعت چند است، دارد دیر می‌شود» را به دو زبان کردی و فارسی در کارنامه دارد.

او در گفتگو با ایلنا، علاوه بر توضیحی کلی درباره اثر جدیدش، درباره نحوه فعالیتش در عرصه ترانه‌سرایی توضیحاتی داد و از قدمت و پیشینه قالب رباعی در شعر پارسی گفت. 

از فعالیت‌های اخیرتان بگویید.

کتابی را به رشته تحریر درآورده‌ام که «شیرین‌ خه‌و» نام دارد و معنای فارسی آن «شیرین خواب» است. این اثر که نگارش آن را 15 سال پیش شروع کردم، توسط نشر «دیباچه» منتشر شده و تا چند روز آینده روانه بازار می‌شود. «شیرین خواب» با نام کردی«شیرین خو» دوبیتی پیوسته‌ای است که داستان شیرین و فرهاد را به شکل و گونه‌ای دیگر روایت می‌کند. این اثر به لحاظ روایت در نوع خود جدید و تازه است و با آنچه که نظامی گنجوی روایت کرده، تفاوت دارد. از آنجا که خودم کرد و اهل کرمانشاه هستم این اثر را با توجه به شرایط جغرافیایی و اقلیمی منطقه کرمانشاه نوشته‌ام.

من با خانواده‌ام از شهرستان به تهران آمدم، که شهری بزرگ با خرج و مخارج بسیار است. در چنین شرایطی باید به هر دری می‌زدم تا لااقل بتوانم کرایه خانه و هزینه زندگی و مخارج آن را تامین کنم. این وضعیت باعث شد تا لااقل برای رفع غم نان و تامین هزینه‌های زندگی هم که شده کاری کنم. درنهایت مشغول ترانه‌سرایی شدم و این نوشتن‌ها و نوشتن‌ها دلیل اصلی‌اش غم نان بوده است

شما علاوه بر شعر، در عرصه ترانه‌‌سرایی نیز فعال هستید و چندین اثر را برای برخی خوانندگان سروده‌اید. در کل ترانه‌سرایی برای شما چه جایگاهی دارد و تا چه حد جدی است؟ از طرفی شما به طور متمرکز رباعی می‌سرایید و این قالب به دلیل ریتم آهنگینش با موسیقی هم‌خوانی دارد و می‌تواند در ترانه‌سرایی به کمک شما آید. با توجه به کیفیت آثار قبلی،‌ حتی می‌توانید با بهره‌گیری از قالب رباعی به طور کامل و جدی به ترانه‌سرایی بپردازید. در نهایت مقوله ترانه برای شما چه جایگاهی دارد؟

 زمانی که در کرمانشاه زندگی می‌کردم، بیشتر رباعی می‌سرودم و در فضای ترانه نبودم. آن زمان هم که برای زندگی از کرمانشاه به تهران آمدم مستقیم به مرکز موسیقی صداوسیما رفتم و این بخش محل کار من شد. شما حساب کنید من با خانواده‌ام از شهرستان به تهران آمدم، که شهری بزرگ با خرج و مخارج بسیار است. در چنین شرایطی باید به هر دری می‌زدم تا لااقل بتوانم کرایه خانه و هزینه زندگی و مخارج آن را تامین کنم. قاعدتا با حقوق بسیار اندکی که داشتم این اتفاق میسر نمی‌شد. این وضعیت باعث شد تا لااقل برای رفع غم نان و تامین هزینه‌های زندگی هم که شده کاری کنم؛ هیچ ایرادی هم در بیان این مسائل ندارم. به هرحال یک نقاش در مقاطعی از زندگی مجبور می‌شود چندتا از تابلوهایش را بفروشد تا هزینه‌هایش تامین شود و بتواند چند اثر دیگر بکشد. در نهایت همه مسائل موجود باعث شد ناگزیر مشغول ترانه‌سرایی شوم، که این نوشتن‌ها و نوشتن‌ها دلیل اصلی‌اش غم نان بوده است. در عرصه ترانه آثار کمی دارم که دلی سروده شده باشند.

در این میان مقوله ترانه‌ بر سرایش رباعی‌هایتان چه تاثیری گذاشت؟

ترانه باعث شد حدود ده سال از اصل قضیه که همان رباعی است دور بیفتم. زندگی تعارف ندارد و تامین هزینه‌های زندگی اتفاقی غیرقابل اجتناب است.

و شما طی آن ده سال نیز کتابی با محوریت رباعی‌هایتان منتشر نکردید، درست است؟

از سال 1384 که مجموعه «بی‌هم شدگان» چاپ شد، رباعی‌هایی داشتم که در کتاب «چهل کلید» که گزیده اشعار دیگر بود، چاپ شد. چند سال بعد کتاب «چارانه‌ها» بیرون آمد که حدود 313 رباعی است و نزدیک به صدتای آنها آثاری است که بعد از سال 1384 سروده شده‌اند.

می‌بینم اگر ترانه‌ای بگویم، در همان شب به اندازه چند برابر آن ده سالی که برای یک کتاب شعر زحمت کشیده‌ام، عایدم می‌شود، طبیعی است که به ترانه‌سرایی ترغیب شوم. زندگی هم این چیزها را نمی‌پرسد و باید مخارجش تامین شود

در نهایت ترانه‌سرایی برای شما به مقوله‌ای جدی تبدیل نشد؟ از طرفی ترانه‌سرایی نسبت به سرایش شعر درآمد بهتری هم دارد.

زمانی که می‌بینیم مثلا فردی پنج،‌ شش سال روی یک کتاب کار می‌کند و حق التالیفش می‌شود بیست جلد از همان کتاب که هدیه به نزدیکان است،‌ معلوم است که حوزه نشر چه اوضاعی دارد. از سویی می‌بینم اگر ترانه‌ای بگویم، در همان شب به اندازه چند برابر آن ده سالی که برای یک کتاب شعر زحمت کشیده‌ام، عایدم می‌شود، طبیعی است که به ترانه‌سرایی ترغیب شوم. زندگی هم این چیزها را نمی‌پرسد و باید مخارجش تامین شود. موضوع دیگر اینکه آن زمان که در عرصه ترانه‌سرایی فعالیت می‌کردم،‌ این مقوله را حدود شش سال به طور جدی و کامل کنار گذاشتم و حال نیز اگر در این زمینه اثری بسرایم سعی می کنم همانی باشد که خودم دوست دارم نه آن چیزی که از من می‌خواهند.

از قدمت رباعی به عنوان یکی از قالب‌های شعری بگویید.

آنطور که در کتاب «المجعم» نوشته شمس قیس رازی آمده، پیدایش رباعی روایتی دارد. می‌گویند روزی رودکی شاعر سده چهارم هجری قمری از منطقه‌ای می‌گذشت که پسری را در حال گردو بازی دید.حین این اتفاق  پسر گردو را به سمت چاله‌ای که در آن نوع بازی مرسوم بوده می‌اندازد و همزمان می‌گوید: «غلتان غلتان همی رود تا بن گو». رودکی این مصرع را می‌شنود و خوشحال می‌شود وزن آن را می‌پسندند و آن در سرایش اشعارش مورد توجه قرار می‌دهد.

یعنی سرآغاز سرایش رباعی این روایت عامیانه است؟

بله اینطور می‌گویند. در صورتی که من نظر دیگری دارم. حتی اگر این روایت درست باشد، اما تصورم این است که این ماجرا به چند دلیل شکل دیگری داشته است. اول اینکه این روایت به نوعی شفاهی است و اساس آن اتفاقی در لحظه است. پسری هیجان زده شده و از سر ندانستن مصرعی را بیان کرده و رودکی هم بنا به اتفاق از آنجا می‌گذشته و آن را شنیده است. همه اینها در حالی است که صدها سال قبل در قرآن آمده است: «لا حول ولا قوة الا بالله». این وزن وزن رباعی است. اگر چند قرن بعد روایت بیان شده درباره آن پسر گردو باز شفاهی بوده، اینجا بر اساس سندی مکتوب است که در کتاب آسمانی و معتبر قرآن آمده است. از طرفی «لا حول ولا قوة الا بالله العلی العظیم» ذکر اهل باطن و عرفا بوده است. به نظرم با توجه به دلایل مذکور، نظریه دوم درباره رباعی به نوعی معتبرتر است. همانطور که گفتم وزن اصلی رباعی هم همین آیه «لا حول ولا قوة الا بالله» است،‌ در حالی که مصرع «غلتان غلتان همی رود تا بن گو» در واقع جزو ظرایف وزن رباعی است. به نظرم باید بدون هیچ تعصبی این نظر مکتوب شده در قرآن کریم را بپذیریم. جدا از این موضوع،‌ چند هزار سال پیش از قرآن کتاب «گات‌ها» را داشته‌ایم که دارای وزن بوده‌ است. در این اثر آمده است؛ «اهیا یاسا نمنگها اوستانزستو رفذرهیا منیه اوش» که در واقع یک بیت رباعی است، نه یک مصرع، و در ادامه‌اش می‌آید «مزداو پئواورویم سپنتهیا اشا ویسپنگ شیئوثنا ونگهه اوش خرتوم مننگهو». پیشینه این موضوع خیلی پیش از قرآن و آیه «لا حول ولا قوة الا بالله» است. به هر صورت همه این موارد وجود دارد. اگر سند معتبر قرآن درباره رباعی را بپذیریم، درست‌تر است؛ زیرا کتاب آسمانی ما زبان عالم بالاست. اگر کتاب گات‌ها (کهن‌ترین بخش اوستا) و «اهیا یاسا نمنگها اوستانزستو رفذرهیا منیه اوش» را هم بپذیریم بازهم به کتابی آسمانی استناد کرده‌ایم که این هم درست است. دیگر اینکه کوتاهی وزن رباعی با کوتاهی برهای گات‌ها همخوانی دارد. از طرفی دیگر اندیشه و حکمتی که در رباعی است، با اندیشه و حکمتی که در کتب آسمانی وجود دارد،‌ هم‌خوانی دارد. یعنی از هر طرف بنگریم،‌ کوتاهی، مطنطن بودن و حکمت و فلسفه‌ای که در کتاب‌های آسمانی وجود دارد، با رباعی هم‌خوانی دارد. من نیز نمی‌خواهم متعصبانه بنگرم و بگویم آنچه در قرآن آمده سند معتبرتری است زیرا پیش از آن کتاب آسمانی «گات‌ها» را داشته‌ایم. مهم این است که این اسناد در کتب آسمانی مکتوب شده‌اند و وجود دارند و می‌توان به آنها استناد کرد. به هر روی، با توجه به همه اینها به نظرم قالب شعری رباعی با روایتی که از پسرک گردو باز و مصرع «غلتان غلتان همی رود تا بن گو» بیان شده هم‌خوانی ندارد. این سوال نیز مطرح می‌شود که آقای رودکی زمانی که مصرع «غلتان غلتان..» را شنید، چرا با آن مثلا قصیده نساخت و دوبیتی سرود؟!

چرا قالب رباعی هیچگاه از سوی شاعران گذشته و امروز به عنوان سبکی مستقل و تخصصی مورد توجه قرار نگرفته است؟ حتی شاعران و مفاخر گذشته کشور نیز بیشتر به سرایش غزل و قصیده و مثنوی پرداخته‌اند و در کنار همه اینها بوده که به رباعی توجه کرده‌اند و ابیاتی را سروده‌اند؟

بحث کمیت مطرح است. در مقطعی، موج خیام نویسی افزایش می‌یابد و سرودن به شیوه او مرسوم می‌شود. در آن دوران هرکس که می‌خواست حرفی بزند و می‌ترسید که به واسطه گفته‌هایش ملحد قلمداد شود، رباعی می‌سرود آن را به خیام نسبت می‌داد و این رویه تا سال‌ها و سده‌ها ادامه یافته است. در ادامه بالاخره به لطف بزرگان و ادیبان گذشته و افرادی که در این حوزه به صورت تخصصی کار می‌کنند، این رویه فروکش کرد. حال نیز رباعی دارد به اصل و ریشه خود بازمی‌گردد و در این میان آقای سیدعلی میرافضلی زحمات بسیار زیادی کشیده و حق بزرگی به گردن شعر و ادبیات ما دارند و انشالله سلامت و برقرار باشند.

در مقاطعی از تاریخ تنها رسانه موجود شعر بوده است. زندگی مردم نیز با امروز تفاوت‌هایی داشته است. معمولا زندگی و کار عموم مردم با فرا رسیدن غروب آفتاب تعطیل می‌شده؛ لذا باید شب را با متل و داستان و شعر سپری می‌کرده‌اند. در این میان رباعی که قالبی کوتاه و غیر متصل داشته نسبت به دیگر قالب‌های شعری کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

 گفتید در زمینه عدم توجه شاعران به رباعی بحث کمیت مطرح است. در اینباره توضیح دهید.

درست است که طی سال‌ها و دهه‌های اخیر رسانه‌های بسیار متعددی داریم، اما در مقاطعی از تاریخ تنها رسانه موجود شعر بوده است. در واقع شعر در آن روزگار پیوند بین حکومت و مردم بوده است. در ادوار مذکور که شعر رسانه بوده و رسانه‌ای هم وجود نداشته، زندگی مردم نیز با امروز تفاوت‌هایی داشته است. معمولا زندگی و کار عموم مردم با فرا رسیدن غروب آفتاب تعطیل می‌شده؛ لذا باید شب را با متل و داستان و شعر سپری می‌کرده‌اند. این رسانه بودن باعث می‌شده تولید محتوا شکل بگیرد. یعنی نویسندگان و شعرا لحظه به لحظه در حال تولید اثر بوده‌اند تا به مردم خوراک بدهند. حال در این میان رباعی که قالبی کوتاه و غیر متصل داشته نسبت به دیگر قالب‌های شعری کمتر مورد توجه قرار گرفته است.

از طرفی مردم در گذشته‌های دور که رسانه و سرگرمی به شکل امروزی وجود نداشته، شنیدن روایت، قصه و افسانه‌های طویل و طولانی را بیشتر می‌پسندیده‌اند.

همینطور است. به همین دلیل است که شاهنامه و مثنوی‌ها و قصاید بیشتر مورد توجه بوده است. حتی می‌توان گفت غزل که معمولا بین هشت،‌ 12 بیت است نیز بیش از رباعی مورد توجه بوده است زیرا به لحاظ کمی دارای ابیات بیشتری است.

اما حال با توجه به زندگی پرشتاب امروز شاید رباعی به لحاظ قالب مینی‌مالیستی و کوتاهش بیش از دیگر سبک‌ها به با دنیای امروز انطباق داشته باشد.

بله همینطور است.

باقی ماجرا به شاعران ما بستگی دارد که تا چه حد به مقوله رباعی در شعر توجه کنند، ‌زیرا احساس می‌شود  مردم امروزی با آثار کوتاه و خلاصه (داستان‌ها و روایات کوتاه، اشعار کوتاه، ‌تئاتر و فیلم کوتاه) اما در عین حال کامل و مستقل، ارتباط بهتری برقرار می‌کنند. شاید این رویه به نفع رباعی است.

درست است و اتفاقا، داستان‌ها و آثار مطرح دنیا نیز خلاصه‌نویسی می‌شوند تا مردم اصل آن را متوجه شوند. زمانی که این اتفاق برای داستان‌های بلند می‌افتد و زمانی که مردم به سراغ کتاب‌ها یا صفحات شعر می‌روند و کوتاه‌ترین‌ها را انتخاب می‌کنند تا در کوتاه‌ترین زمان ممکن به اندیشه‌های شاعر پی ببرند، این تغییر رویه به جا و طبیعی است. در روزگار اصطلاحا فست فودی امروز مردم زمان زیادی برای انجام امور ندارند. این را هم در نظر داشته باشید، سرعت و شتاب صرفا مربوط به امور فرهنگی و هنری نیست. حتی مثلا زن خانه‌دار امروزی دیگر برای بار گذاشتن ناهار ساعت پنج صبح بیدار نمی‌شود. در چنین روزگاری به قول شما شاید کارکرد رباعی نسبت به قبل بیشتر باشد و دنیای مدرنیته چنین وضعیتی را رقم زده و ما نیز باید با آن همراه باشیم.

قالب رباعی طی سال‌ها و دهه‌های گذشته تا چه حد ارتقا یافته است؟

طی سال‌های اخیر چند اتفاق رخ داده است. چهل سال و اندی است که با وقوع انقلاب اسلامی حکومت شکل دیگری به خود گرفته است. پس از انقلاب نیز جنگ هشت ساله ایران و عراق را داشتیم. طی این اتفاق‌ها یک سری شعرها و قالب‌ها مانند «دوبیتی»، «رباعی» و «مثنوی» دوباره زنده شدند. این سه قالب به شکلی بیانگر و راوی لحظه به لحظه جنگ بودند. مثلا مثنوی در رجزخوانی‌ها کاربرد داشت و برای بیان احساسات مادرانه‌ای از قالبی چون رباعی استفاده می‌شد.

اگر به دایره واژگانی آثار سال‌های جنگ تحمیلی توجه کنیم با واژه‌هایی چون خون،‌ آفتاب،‌ شفق، طلوع و ستاره مواجه می‌شویم. پس از پایان جنگ ناخودآگاه با فقدان موضوع و کلمه مواجه شدیم. طی این اتفاق بود که خیلی‌ها رباعی را کنار گذاشتند و به سراغ دیگر قالب‌های شعری رفتند

موضوع جالب اینکه اشعار و ترانه‌ها در دهه شصت که درگیر جنگ بودیم بدون هیچ تاکید و تاییدی از لحاظ مضمون و محتوا، کیفیت بالایی داشتند.

همینطور است و دلایلی هم دارد. به هرحال خواسته یا ناخواسته درگیر جنگ بودیم و آثار اشعار اغلب درباره مردمی بود که در جنگ حضور می یافتند. اگر به دایره واژگانی آثار آن سال‌ها توجه کنیم با واژه‌هایی چون خون،‌ آفتاب،‌ شفق، طلوع و ستاره مواجه می‌شویم. پس از پایان جنگ ناخودآگاه با فقدان موضوع و کلمه مواجه شدیم. طی این اتفاق بود که خیلی‌ها رباعی را کنار گذاشتند و به سراغ دیگر قالب‌های شعری رفتند با این تصور که رباعی دیگر کاربرد ندارد. این خلا و عدم توجه تا آنجا بود که آقای علیرضا قزوه در کتابش از رباعی به عنوان مرحوم رباعی یاد کرد. به نظرم ما تازه پس از جنگ، شاعر شدیم.

منظورتان این است که رباعی نه پس از انقلاب، که پس از جنگ تحمیلی احیا شد؟

بله همینطور است.

پس می‌توان گفت، شاعرانی که پس از جنگ دوباره به سراغ رباعی رفتند حدودا هم‌نسل شما بوده‌اند؟

بله درست است. از آنجایی که ما بیشتر سبک هندی خوانده بودیم و رباعیات دیگر شاعران را مطالعه می‌کردیم، دیدیم بزرگان ما به جز کلمات قبلی، ‌کلمات و عبارات دیگری را نیز به کار برده‌اند. اینگونه بود که من نیز به فعالیت جدی پرداختم و اینکه تا چه حد موفق بوده‌ام را دیگر باید درباره‌اش نظر دهند.

سال 1368 که سرباز بودم در محفلی یکی رباعی خواندم که بیت دومش این بود؛ «بر شاخه بی برگ درختان بی‌شک/ مانند شکوفه‌های گیلاسی برف» این رباعی را که کامل خواندم به ناگاه یکی از شاعران عزیز ایلام بر من نهیب زد و گفت تو با چه اجازه‌ای ردیف غزل را برداشته‌ای و در رباعی از آن استفاده کرده‌ای. منظورش این بود که واژه برف ردیف است و ردیف متعلق به غزل است و من نباید از آن استفاده می‌کردم

 درست که آثار و اشعار دهه شصت به لحاظ مضمون و محتوا کیفیت بالاتری داشتند اما این را هم در نظر داشته باشیم که در آن مقطع تا اواسط دهه هفتاد فضای فعالیت‌های فرهنگی و هنری به شدت بسته و محدود بود. اشعار نباید به عشق زمینی می‌پرداختند و اینطور نبود که شاعری عشق و رابطه و فراق و هجران را دستمایه قرار دهد. این محدودیت‌ها تا چه حد در مقولات تخصصی وجود داشت و حال این فضا تا چه حد شکسته شده است؟

من سال 1368 سرباز بودم و ما را برای آموزشی به پادگان فرجیان زاده ایلام اعزام کردند. روز جمعه یا پنجشنبه بود که برای حمام رفتن از پادگان بیرون رفتیم و من پرسان پرسان به کتابخانه مرکزی ایلام رفتم که نسبت به الان خیلی کوچکتر بود و مشغول بازسازی آن بودند. به طبقه دوم رفتیم و انجمنی آنجا بود و من نیز لباس سربازی آموزشی به تن داشتم. یادم هست در همان محفل یکی رباعی خواندم که بیت دومش این بود؛ «بر شاخه بی برگ درختان بی‌شک/ مانند شکوفه‌های گیلاسی برف» این رباعی را که کامل خواندم به ناگاه یکی از شاعران عزیز ایلام بر من نهیب زد و گفت تو با چه اجازه‌ای ردیف غزل را برداشته‌ای و در رباعی از آن استفاده کرده‌ای. منظورش این بود که واژه برف ردیف است و ردیف متعلق به غزل است و من نباید از آن استفاده می‌کردم. با چنین فضایی مواجه بودیم و در نهایت من آن روز به دلیل انجام دادن کاری خلاف قاعده آن روزگار، محکوم شدم. من آن روز خیلی ناراحت شدم و گفتم فردی در یک رباعی می‌گوید: «ابریق می مرا شکستی ربی/ بر من در عیش را ببستی ربی/ من می خورم و تو می‌کنی بدمستی/ خاکم به دهان، مگر تو مستی ربی» و به این وسیله بد و بیراهی می‌گوید و فردی هم با رباعی‌اش مدح خداوند و خالق را مدح و ستایش می‌کند، در این میان آوردن واژه برف مورد خاصی نیست که آن شاعر عزیز ایلامی باز هم گفتند ردیف متعلق به غزل است و شما چه حقی داشته‌اید که در رباعی از آن استفاده کرده‌اید! زمانی که تا این حد محدودیت وجود داشته و دور قالب‌های شعری را سیم خاردار می‌کشیدند، نمی‌توان توقع زیادی داشت. اما خوشبختانه آن فضای موجود شکسته شد و امروز با جو آزادتر و بازتری در کشور مواجهیم.

البته این باز شدن فضا اتفاقی طبیعی است و باید اینگونه باشد. محدودیت در دنیای امروز که همه چیز در دسترس است، هیچ معنایی ندارد. در دهه شصت و اوائل دهه هفتاد، موسیقی نیز چنین اوضاعی داشت. استفاده از واژه ترانه به نوعی ممنوع بود و آثار موسیقایی را سرود می‌خواندند. همه اینها درحالی است که نمی‌توان موسیقی و شعر را از هم منفک کرد.

همینطور است. مثلا اگر در آن دوران می‌خواستیم شعری عاشقانه بخوانیم، باید می‌گفتیم این اثر عرفانی است. کسی هم نبود که بگوید مثلا تو بچه بیست ساله مگر عرفان می‌دانی و به معنای آن واقفی! واقعا فضا تا این حد محدود بود.

طی چند سال اخیر مشغول نگارش داستان بوده‌اید درست است؟

بله درست است. همان تصمیمی که درباره عدم سرایش ترانه گرفتم، باعث شد سه، چهار سال پیش بر اساس یکی از رباعی‌هایم (که قابلیت داستان شدن داشت) نگارش داستانی را شروع کنم که «ساعت چند است، ‌دارد دیر می‌شود» نام دارد. کتاب مذکور که خودم آن را به زبان کردی هم ترجمه کرده‌ام، پنج‌شش ماه پیش در دو جلد فارسی و کردی منتشر شده و سپس به خط «سیریلیک» نویسه گردانی و چاپ شده و برای دوستان تاجیک و همسایگان هم‌جوار فرستاده شده است. اثر «شیرین خواب» را نیز دارم که طی روزهای آینده به بازار می‌آید و در ابتدای گفتگو درباره‌اش توضیح دادم.

انشالله این اتفاق زودتر رخ دهد. اگر ناگفته‌ای مانده بفرمایید.

از مخاطبان و شنوندگان می‌خواهم این موضوع را در نظر داشته باشند که ترانه مقوله‌ای مشترک است و سراینده به تنهایی آن را خلق نمی‌کند به این دلیل که خیلی وقت‌ها باید آن چیزی باشد که خواننده و آهنگساز می‌خواهد. مثلا اینکه آهنگساز برای پرداخت بهتر ملودی به ترانه‌سرا پیشنهاداتی می‌دهد و خواننده نیز واژه‌هایی را از او طلب می‌کند. این موارد باعث می‌شود در نهایت سطح اثر پایین بیاید و آن کلام و واژه‌ها جان و احساسی نداشته باشند. می‌خواهم بگویم دیگران ترانه در هر قالبی را (خواه رباعی و غزل یا قصیده و مثنوی) با شعر محض قیاس نکنند. شاعر در شعر خودش است و تفکر و جهانبینی خودش را دارد اما ترانه مقوله‌ای سفارشی است.

گفتگو: وحید خانه‌ساز

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز