خبرگزاری کار ایران

سرنوشت واکسن طاعون در شوروی استالینی

سرنوشت واکسن طاعون در شوروی استالینی
کد خبر : ۱۰۸۷۵۲۷

رمان فقط یک طاعون ساده نوشته‌ی لودمیلا اولیتسکایا، نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس روس، با ترجمه‌ی آبتین گلکار روانه‌ی بازار کتاب شد.

به گزارش ایلنا، فقط یک طاعون ساده داستانی واقعی از زندگی دانشمندی به نام «مایر رودلف» است که در آزمایشگاه روی واکسن طاعون کار می‌کند. او در حین تحقیقاتش به بیماری مبتلا می‌شود و وقتی برای شرکت در کنفرانسی راهی مسکو می‌شود، قبل از شروع کنفرانس علائم بیماری‌اش ظاهر می‌شود. 

از دوران باستان تا اواسط دوره‌ی رنسانس، طاعون همواره سبب مرگ‌ومیر بسیاری شده و مورد توجه نویسندگان و هنرمندان زیادی قرار گرفته است؛ از جمله دانیل دفو، آلبرکامو و دن براون…

این بار، لودمیلا اولیتسکایا برایمان از طاعون می‌گوید؛ از «طاعونی در میانه‌ی طاعون» در شوروی سال ۱۹۳۹. روایتی از خفقان، ترس و دلهره‌ی مردمی که زندگی‌شان زیر سلطه‌ی رژیم استالین در آستانه‌ی نابودی است و از سرنوشتشان بی‌اطلاع‌اند؛ اکثریت آن‌ها از ترس اینکه هر لحظه بیایند و دستگیرشان کنند به خود می‌لرزند؛ اکنون طاعون واقعی در حال شیوع است. 

هنگامی که علائم بیماری مایر رودلف ظاهر می‌شود، مسئولیت ردیابی ناقلانی که با او در تماس مستقیم بودند، به ان. کا. و. د (پلیس مخفی) واگذار می‌شود؛ پنهان‌کاری حکومت در اطلاع‌رسانی بیماری فجایع بیشتری به بار می‌آورد. 

طاعون، ترس و وحشتی است که بر روسیه‌ی استالینی سایه افکنده است؛ دوره‌ای مملو از سرکوب و اختناق که در آن، سرنوشت اکثر بازداشت‌شدگان، زندان، تبعید و اعدام است. 

رمان فقط یک طاعون ساده نوشته‌ی لودمیلا اولیتسکایا، نویسنده و فیلم‌نامه‌نویس روس، با ترجمه‌ی آبتین گلکار روانه‌ی بازار کتاب شد. نشر برج این کتاب را با رعایت کامل قوانین بین‌المللی و پرداخت حقوق مؤلف (کپی رایت) به چاپ رسانده است. 

آثار اولیتسکایا به بیش از ۲۵ زبان زنده‌ی دنیا ترجمه شده است. این نویسنده تاکنون ۱۸جایزه‌ی ادبی را در سراسر جهان از آن خود کرده است. وی در سال ۱۹۹۸ برنده‌ی «جایزه‌ی مدیچی» در بخش بهترین رمان خارجی و در سال ۲۰۱۱ برنده‌ی «جایزه‌ی سیمون دوبوار» شد. 

بخشی از مصاحبه با نویسنده: 

در اتفاقی که سال ۱۹۳۹ رخ داد، چه‌چیزی بیش از همه توجه شما را جلب کرد، بر شما تأثیر گذاشت یا آزارتان داد؟ 

اینکه اتفاق سال ۱۹۳۹ طاعونی بود در میانه‌ی طاعون دیگر. 

در ۱۹۳۹، بازداشت‌های فراگیر هنوز به پایان نرسیده بود و هزاران نفر در سرتاسر شوروی شب‌ها خواب راحت نداشتند و از این خیال که هر لحظه ممکن است بیایند و دستگیرشان کنند بر خود می‌لرزیدند. درست در همان زمان، تهدید طاعون واقعی با یک عامل بیماری‌زای آزمایشگاهی پدید آمد… آشنا به نظر نمی‌رسد؟ چیزی از دوره‌ی معاصر در ذهنتان تداعی نمی‌شود؟ 

آیا پیش از انتشار، تغییری در متن اولیه دادید؟ 

در حد چند کلمه و ویرگول. 

آیا فیلم‌نامه‌ی شما بر مبنای رخدادهای واقعی است؟ 

من این وقایع را، که شمار اندکی در شوروی از آن خبر داشتند، از دوستم ناتاشا راپاپورت شنیدم. پدر او، که متخصص کالبدشکافی بود، در بخشی از ماجرا که در ۱۹۳۹ در مسکو رخ داده بود، شرکت داشت. او همان پزشکی بود که اجساد کسانی را که در اثر طاعون مرده بودند کالبدشکافی کرده بود. راستش قربانیان فقط سه نفر بودند؛ یکی از آن‌ها دانشمندی بود که در آزمایشگاهی روی ساخت واکسن طاعون کار می‌کرد. او در جریان تحقیقاتش به این بیماری مبتلا شد و در همان حال برای شرکت در کنفرانسی به مسکو آمد. اولین نشانه‌های بیماری‌اش در غروب همان روزِ ورودش به مسکو پدیدار شد، ولی پیش از آن سخنرانی‌ای کرده بود و شمار زیادی از افراد را با خطر ابتلا مواجه کرده بود؛ یعنی هریک از آن‌ها ممکن بود ناقل طاعون باشند. مسئولیت ردیابی همه‌ی ناقلان احتمالی به ان. کا. و. د (پلیس مخفی) واگذار شد که رئیسش در آن زمان لاورنتی بریا بود. در آن سال‌ها مردم عادت کرده بودند که نیمه‌شب‌ها زنگ خانه‌هایشان به صدا درآید؛ اشخاصی ناپدید شوند و دادگاه‌های فرمایشیِ چنددقیقه‌ای سرنوشت آن‌ها را معلوم کنند. البته تا حدی که بشود به این قبیل چیزها عادت کرد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز