چگونه حقوق بشر از هرگونه پتانسیل واقعی رهایی یافت؟ / رابطه میان سازمانهای حقوق بشر غربی و نئولیبرالیسم چیست؟
برخی از مفسران و نویسندگان جهان باور دارند، سازمانهای حقوق بشر غربی در اشاعه اندیشههای نئولیبرانه، نقشی اساسی داشتهاند.
به گزارش خبرنگار ایلنا به نقل از پایگاه «لسآنجلس ریوییو او بوکز»، «رونی برومن» در میانه دهه ۸۰ میلادی ریاست سازمان مردم نهاد (سمن) «پزشکان بدون مرز» را برعهده داشت. او در اقدامی جدید، گروه بشردوستانهای با نام «آزادی بدون مرز» را تاسیس کرد و در آیین افتتاحیه از چندین سخنران دعوت به عمل آورد. «پیتر باوئر» استاد بازنشستۀ دانشکده اقتصاد لندن، یکی از مدعوین در این جلسه بود. این نظریهپرداز از مدافعان سرسخت استعمار محسوب میشود به همین دلیل، حضور او در مراسم افتتاحیه گروه آزادی بدون مرز، غیرعادی بود. یک نشریه دانشجویی، انگلیسیها را متهم کرده بود، کائوچو را از مالزی، چای را از هند، و مواد اولیه را از سراسر جهان (به زور) میگیرند. او در واکنش به این گزارش گفت: حقیقت این است که انگلیسیها کائوچو را به مالزی و چای را به هند آوردند. به گفته استاد دانشکده اقتصاد لندن، غربیها موجب فقر کشورهای در حال توسعه (جهانسوم) نیستند. براساس باورهای باوئر، ارتباط با غرب، عامل اصلی پیشرفت مادی مستعمرههای اروپاییان شده است.
او بار دیگر بر باورهای خود تاکید کرد و با اشاره به وضعیت بومیان جنگلهای آمازون گفت: آنها کمترین ارتباط با جهان پیرامون خود را داشتهاند به همین دلیل جزو فقیرترین مردمان جهان محسوب میشوند. بررسی وضعیت تایوان، هنگکنگ، مالزی، و سنگاپور از نمونههای بارز ارتباط خارجی هستند از مزایای اقتصادی این ارتباط برخوردار هستند هر تصوری درباره استعمار دیگر کشورها توسط اروپاییان داشته باشیم نباید آن را عامل عقبماندگی و فقر جهان سومیها بدانیم.
«جسیکا وایت» در کتاب خود یعنی «رفتار بازار: حقوق بشر و ظهور نئولیبرالیسم»، به دعوت از باوئر در مراسم افتتاحیه آزادی بدون مرز اشاره میکند تنها به دلیل اینکه چرایی این موضوع را کشف کند. هفتهنامه خبری «اکونومیست» در توصیف باوئر نوشت: خصومت او با کمکهای خارجی به اندازه مخالفت «فردریش هایک» با سوسیالیسم-است تا در مراسم افتتاحیه یک سازمان حقوق بشری جدید سخنرانی کند. پاسخ به این پرسش چندوجهی است. هنگامی که تاریخ نئولیبرالیسم و حقوق بشر را بررسی میکنیم، مشخص میشود که این مولفهها دو خط موازی نیستند بلکه برخلاف تصور، آنها نقاط مشترک فراونی دارند.
در واقع باید گفت، سازمان آزادی بدون مرز، عامل اساسی بیاعتبار شدن روایتهای کشورهای در حال توسعه از استعمار اقتصادی است. این سازمان بیوقفه اتهاماتی که ادعا میکرد ثروت اروپاییان از راه استعمار به دست آمده و همچین نظام اقتصاد جهانی ثروتمندان را ثروتمندتر و فقرا را فقیرتر میکند، را طرح میکند. صدای این گروه نسبت به گروههای دیگر حقوق بشر در انتقاد به «جهانسوم گرایی» ضعیفتر است اما به هیچگاه از دایره حمایتی از آنان خارج نشده است. نویسنده کتاب «رفتار بازار: حقوق بشر و ظهور نئولیبرالیسم» برملا میکند، دیدگاه نهاد حقوق بشر مثل «عفو بینالملل» و «دیدهبان حقوق بشر» این است که آنها اروپاییان و نظم اقتصاد بینالمللی را عامل مشکلات دولتهای پسااستعماری نمیدانند، بلکه دیکتاتورهای فاسد جهان سوم را به عنوان مقصر اصلی این مشکلات معرفی میکنند که با ظلم خود مانع توسعه اقتصاد آزاد میشوند و حقوق مردمشان را نقض میکنند. این رویکرد با اندیشۀ نئولیبرالی منطبق است.
به گفته وایت، اگر نئولیبرالیسم را آموزهای اقتصادی بدانیم که در آن خصوصیسازی، مقرراتزدایی، و بازارهای آزاد نسبت به نهادهای عمومی و دولت ارجحیت دارند، چرایی شکوفایی حقوق بشر و نئولیبرالیسم در کنار هم را نخواهیم فهمید. وایت درصدد این است که خود را از اندیشه متفکرانی مثل «وندی براون» و «میشل فوکو» مبرا بداند اما هنگامیکه بر ذات اخلاقی اندیشههای نئولیبرالانه تاکید میکند، اندیشههایش همسو با آنها میشود: بازار رقابتی، صرفاً ابزار مؤثرتری برای توزیع منابع نیست بلکه نهاد اساسی برای جامعهای اخلاقی، متمدن و تکیهگاه لازم برای احقاق حقوق افراد است.
وایت برملا میسازد، ایدههای نئولیبرالی چگونه میتوانند بر موضوع «حقوق بشر» تاثیر بگذارند. او توضیح میدهد که به مرور زمان، گروههای حقوقبشری غربی و نئولیبرالها تفسیر مشابهی از حقوق بشر ارائه دادند که بر آزادیهای فردی به قیمت حقوق جمعی و اقتصادی تأکید میکرد. این تفسیر با بسیاری از رهبران دولتهای پسااستعماری تازهاستقلالیافته آشکارا در تضاد بود.
وایت مثال میزند، «قوام نکرومه» اولین رئیسجمهور غنا پس از استقلال، از عبارت «استعمار نو» استفاده میکند که پارامترهای استعماری را پس از استقلال صوری کشورها جاودانه میکنند. این اظهارنظر، درست پیش از تصویب دو پیماننامه «میثاق بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی» و «میثاق بینالمللی حقوق اقتصادی، اجتماعی، و فرهنگی» اتفاق افتاد. نکرومه معتقد است، حاکمیت و استقلال صوری سبب آزادی مستعمرههای اقتصادی نمیشود اگرچه سرزمین آنها آزاد شده باشد. چنین شرایطی سبب میشود تا دولتها در تامین حقوق اساسی شهروندان خود ناتوان باشند. رئیسجمهور توضیح داد: «دولتی که در چنگ استعمار نو است بر سرنوشت خود حاکم نیست.»
این سیاستمدار تصور میکرد، دولتهای پسااستعماری در صورتی میتوانند رفاه مردم خود را تامین کنند که منابع طبیعی خود را کنترل کنند. پارامترهای اقتصادی استعمار نو، سدی برای دولتهای آفریقایی بود. استعمار نو به آنها اجازه نمیداد تا آموزش، مراقبتهای بهداشتی مناسب و سایر حقوق اقتصادی و اجتماعی را در اختیار شهروندان خود قرار دهند. چنین شرایطی حاکی از آن است که تمهیدات اقتصادی با سیاستهای بینالمللی انطباق دارند. درک این مولفهها نیاز به حضور و بررسی هر دو مورد دارد. بررسی هرکدام بدون دیگری، سبب انحراف از واقعیت میشود.
سه دهه پیش از استقلال غنا یعنی در سال ۱۹۲۷، «لودویگ فون میزس» اقتصاددان گفت: استعمار از سلاحهای برتر «نژاد سفید» برای مطیع کردن، غارت و به بردگی گرفتن ملتهای ضعیفتر استفاده کرد. درحالیکه این اقتصاددان توجه میکرد تا میان سرکوب استعماری و اهداف اقتصادی بازار رقابتی، تمایز ایجاد کند. او، انگلیس را نسبت به کشورهای غربی دیگر متمایز میدانست، الگوی استعماری این کشور، تعقیب «اهداف بزرگ تجاری» بود. بر اساس این استدلال، «لایونل رابینز» اقتصاددان بریتانیایی، میان اقتصاد و سیاست تفاوت ایجاد کرد. او در دهه ۳۰ میلادی نوشت: «نه سرمایهداری، اما سازمان سیاسی آنارشیک جهان، بیماری ریشهای تمدن ماست.»
این متفکران دیدگاه اقتصاددانان نئولیبرال را تصریح کردند، این اقتصاددانان، امپریالیسم استعماری را قالبی از نظام سرمایهداری نمیدانستند بلکه این پدیده را متعلق به سیاست تعریف میکردند. از دیدگاه این افراد، بازار محل مبادلات آزاد، مسالمتآمیز و سودمند دو طرفه است. بنابراین این سیاست است که منجر به خشونت میشود نه اقتصاد. نئولیبرالها در عصر استعمارزدایی به این نتیجه رسیدند که در پرتو توجیهات اخلاقی میتوانند به استثمار اقتصادی مستعمرات پیشین خود ادامه دهند. «وایت» نسبت به درک این موضوع که حقوق بشر به سرعت به زبان میانجیگری جدید در میاحث اخلاقی جهانی تبدیل میشود، افرادی مثل نکرومه از این موضوع برای مباحث حقوقی استفاده کردند. نئولیبرالها از این مباحث به عنوان سلاحی علیه کشورهایی که سعی در کنترل منابع طبیعی کشورشان داشتند، استفاده کردند. همچنین این دیدگاه برای آنها مثل سپری بود که از بازار سرمایه در برابر انتقادها دفاع میکردند.
رابطه آنها با دولت پیچیده بود، اما در واقع با آنچه که مورد حمایت پیشینیان لیبرال بود، تفاوت نداشت متفکران نئولیبرال فهمیدند که دولتها برای اجرای انضباط کار و محافظت از منافع شرکتها ضروری هستند و کشورهایی که مثل کنیز در بازارهای رقابتی خدمت میکنند، پذیرفتهاند. اگر کشوری تفکیک حاکمیت سیاسی را از مالکیت اقتصادی تضعیف میکند یا با مطالبات مردمش برای ملی کردن منابع همگام شود، آن کشور به ناچار به عنوان یک دشمن تلقی میشود. راهحل، تعیین محدودیت برای اعمال حاکمیتی دولت است. به گفته «فریدریش هایک» نویسنده کتاب «راه بردگی»، «اهلی کردن وحشیان» باید با «اهلی کردن دولت» دنبال شود.
شکلگیری دولت به گونهای که بتواند الگوی اقتصادی نئولیبرال را پیش ببرد، میتواند اقدامی وحشیانه باشد و پیامدهای آن رنج قابل توجهی برای آحاد زیادی از مردم به وجود میآورد. زبان حقوق بشر لیبرال که از هرگونه تعهد به حاکمیت مردمی و تعیین سرنوشت اقتصادی، آزاد شده بود، به نئولیبرالها ابزاری برای مشروعیت بخشیدن مداخلات تحول آفرین ارائه میداد تا دولتها را در معرض دستورات بازارهای بین المللی قرار دهند. به همین دلیل تصورشان از حقوق بشر با مفهوم حقوق ارائه شده توسط نکرومه متفاوت است.
در تحلیل تاریخی وایت، ایدئولوگهای بازار آزاد بر این اساس واژه نامهای از حقوق بشر را تصویب کردند که از دولت نئولیبرال پشتیبانی میکند و به صورت همزمان سیاستهای تودهای را به عنوان تهدیدی برای آزادیهای فردی آسیبشناسی میکنند. به طور خلاصه، اقتصاددانان نئولیبرال فهمیدند که حقوق بشر میتواند نقشی حیاتی در اشاعه ایدئولوژی آنها داشته باشد، بنا بر اظهارات وایت، «بازارهای رقابتی با پایههای اخلاقی و قانونی» میسر خواهد شد.
تقریباً در همان زمان که نئولیبرالیسم هژمونیک شد، سازمانهای حقوق بشر در صحنه بین المللی جوانه زدند. دو سازمان «سازمان عفو بینالملل» و «کمیسیون بین المللی قضات» در دهه ۷۰ میلادی در بسیاری از کشورهای جهان فعال بودند و سازمان دیده بان آمریکا به تازگی تاسیس شده بود. به گفته «ساموئل موین» استاد تاریخ دانشگاه ییل و نویسنده کتاب پرفروش «آخرین مدینه فاضله»، دقیقاً در این دوره بود که حقوق بشر برای اولین بار به شهرت جهانی رسید. ووت استدلال میکند، سازمانهای مدافع حقوق بشر غربی که در عصر قدرتگیری نئولیبرال ظهور یافتند، موضوعی تصادفی نیست.
اگرچه وایت بر نوشتههای متفکران برجسته نئولیبرال تأکید میکند، اما یک رویکرد کمی ظریفتر میتوانست این تحولات را به عنوان بازتاب یک لحظه زمانبندی تنظیم کند، که به موجب آن ظهور نئولیبرالیسم و سازمانهای غیردولتی حقوق بشر بخشی از تغییرات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی بود. شیلی به عنوان یک نمونه خوب از این زمینه شناخته میشود و نشان میدهد که چگونه ترکیبی از شرایط تاریخی منجر به ادغام اقتصاد نئولیبرال و برداشت خاصی از حقوق بشر میشود.
علیرغم تسخیر خونین، اعدامهای غیرقانونی، ناپدید شدن و شکنجه هزاران مخالف، پاسخهایی که به کودتای ۱۹۷۳ پینوشه این بود، «جهان باید بهبود شیلی را به عنوان یکی از معجزات بزرگ اقتصادی عصر ما بداند.» «میلتون فریدمن» که از چهرههای کلیدی مکتب شیکاگو محسوب میشود، این ارزیابی را تکرار کرد و شیلی را یک معجزه اقتصادی و سیاسی خواند. این دو برنده جایزه، ناظر مستقلی نبودند، زیرا مشاورهای را به پینوشه درباره چگونگی خصوصیسازی خدمات دولتی مانند آموزش، مراقبتهای بهداشتی و امنیت اجتماعی ارائه دادند و این دانشجویان سابق فریدمن، «پسران شیکاگو» بودند که موقعیتهای مرکزی را در رژیم استبدادی گرفتند و به یک اصل تبدیل کردند.
به طور قطع، واکنش سازمانهای حقوق بشر به کودتای خونین شیلی تعجببرانگیزتر است. وایت تصریح میکند، «نائومی کلاین» در کتاب خود یعنی «دکترین شوک»، جایی که او جزئیات نحوه عفو بین الملل از رابطه «شوک درمانی» نئولیبرالی و خشونت سیاسی را پنهان میکند. کلاین، «مخروط جنوبی» (نیمه جنوبی آمریکای لاتین) را به عنوان «آزمایشگاهی» برای نئولیبرالیسم و فعالیتهای بنیادی حقوق بشر توصیف میکند. کلین استدلال کرد، سازمان عفو بینالملل با تاکید بر بیطرفی خود، قتل و شکنجه را نادیده میگیرد، در نتیجه «به ایدئولوژی مکتب شیکاگو کمک کرد تا از اولین آزمایشگاه خونین خود بدون هیچ آسیبی عبور کند.»
برای این کار، او نشان میدهد که ساموئل موین چقدر با این ادعای کلاین مخالف است که جنبش حقوق بشر در ظهور نولیبرالیسم همدست بوده است؛ موین میگفت که «تقارن زمانیِ ظهورِ حقوق بشر و نئولیبرالیسم غیرقابل اثبات» است و این به اصطلاح «معجزۀ شیلی» درست به همین اندازه همزمان با «ناکامی خود چپها»ی این کشور بوده است. وایت به شکل متقاعدکنندهای میگوید که توضیح موین «این سؤال را ایجاد میکند که چرا، در دورۀ اوجگیری نئولیبرالیسم، سازمانهای بینالمللی حقوق بشر شکوفا شدند، سازمانهایی که عمدتاً از سرکوبی که علیه چپگراها، اتحادیههای صنفی، سازماندهندگان روستاها، و افراد بومی در کشورهایی نظیر شیلی صورت میگرفت جان به در بردند.
برای این کار، او نشان میدهد که چگونه ساموئل مون ادعای کلاین را مبنی بر اینکه جنبش حقوق بشر در ظهور نئولیبرالیسم شریک بوده است، به چالش کشیده است. بر اساس استدلال او، ادعای همزمانی ظهور حقوق بشر و نئولیبرالیسم بیاساس است و به اصطلاح «معجزه شیلی» به همان اندازه به دلیل «ناکامیهای چپهای کشور» است. بنا بر اظهارات وایت، توضیح موین سبب این پرسش میشود، چرا در عصر شکوفایی نئولیبرال، سازمانهای بین المللی حقوق بشر شکوفا شدند، که تا حد زیادی از سرکوب با خشم علیه چپ گرایان، اتحادیههای صنفی، سازمان دهندگان دهیاریها و بومیان در کشورهایی مانند شیلی گریختند.
ترجمه: علی خسروجردی