خبرگزاری کار ایران

یک نویسنده آمریکایی مطرح کرد؛

دوران امپراتوری ایالات متحده به سر آمده است/ آمریکا نتیجه جنگ‌های صلیبی کنترل نشده در هزاره پیش است

دوران امپراتوری ایالات متحده به سر آمده است/ آمریکا نتیجه جنگ‌های صلیبی کنترل نشده در هزاره پیش است
کد خبر : ۱۰۶۹۷۴۶

یک نویسنده آمریکایی درباره یکی از آثار خود توضیح داد: تصمیم داشتم تا آنجا که ممکن است از آمریکای ترامپ دور شوم. بنابراین یک مدینه فاضله زنانه را در قرن دوازدهم روایت کردم.

به گزارش خبرنگار ایلنا به نقل از نیویورکر، «لورن گراف» نویسنده آمریکایی است. بیش از هر چیز، با رمان خودیعنی «خشم و تقدیر» و همچنین مجموعه داستان «فلوریدا» شناخته می‌شود. این نویسنده متولد نیویورک است و در کالج «امهرست» تحصیل کرده است. او همچنین در دانشگاه «ویسکانسین مدیسن» در رشته‌ی نویسندگی خلاق کارشناسی ارشد گرفت. او در مصاحبه‌ای درباره آثار خود و آناتومی جامعه آمریکا، سخن گفته است. ترجمه متن مصاحبه را در ادامه می‌خوانید:

شما در رمان خود یعنی «آقای ولف! ساعت چند است؟»، داستان را با یک پسر آغاز می‌کنید که به پشت روی آب برکه‌ای شناور است. مخاطبان به تدریج متوجه خواهند شد، پسر عضو یک خانواده ثروتمند است که برای تعطیلات تابستانه به املاک خود در ایالت «نیوهمپشایر» آمده‌اند. این پسر بچه شخصیت اصلی داستان است و «چیپ» نام دارد. چگونه این شخصیت شکل گرفت؟ 

والدینم ساکن یک مزرعه قدیمی در نیوهمپشایر هستند، آن‌ها تمامی درختان سیب، حوضچه‌ها و بوقلمون‌های مزرعه را در محل زندگی خود دارند اما بسیار فروتنانه‌تر از آن چیزی است که داستان روایت می‌کند. چند سال پیش، خانواده من انبار کوچک خانه پدر و مادرم را بازسازی کردند تا بتوانیم تابستان را در آنجا سپری کنیم و از گرمای فلوریدا بگریزیم.

استخر، بدبو و مملو از سمندرک بود که شرایط محیطی را تا حدودی ناخوشایند کرده بود. این استخر به وسیله آب چشمه پر می‌شود لذا همیشه آب آن سرد است. گاهی، آفتاب ماه جولای باعث می‌شود تا دمای آب استخر کمی گرم شود. اگر بیش از اندازه روی پشت خود شناور باشید و به آسمان نگاه کنید، رفته رفته، احساس خواهید کرد که به یک سمندرک تبدیل شده‌اید. یکی از روزها، احساس کردم پسری از یک خانواده خوشبخت را می‌شناسم. این پسر راه و سنت خانواده خود را نرفت. دریاچه و گوسفندان سیاه دو عنصری بودند که چیپ را شکل دادند. 

شما جدیدترین اثر خود را با زبان سوم شخص روایت می‌کنید. تمام رویدادهای داستان از زبان چیپ روایت می‌شود. بخش اول داستان در غروب نخستین روز از ماه ژوئن اتفاق می‌افتد. سپس شما دوران کودکی نویسنده را رها و دوران دانشجویی او را روایت می‌کنید. هنگامی که مخاطب از این مرد آغاز زندگی جدید را انتظار دارد، او دچار زوال می‌شود. آیا پیش از شروع داستان، چنین طرحی در ذهن خود داشتید؟ روند پیشروی داستان در بخش‌هایی سرعت می‌گیرد و در برخی از مواقع، کند می‌شود. چگونه روند پیشروی مناسب برای داستان را تشخیص می‌دادید؟ 

چند سال گذشته، تلاش کردم تا ایده خود را در قالب یک داستان کوتاه پیاده کنم. پیش از آنکه اثری را به رشته تحریر دربیاورم، چند سال به آن فکر می‌کنم و تنها در این صورت رضایت به نوشتن خواهم داد. زمانی که تصمیم داشتم این رمان را در قالب داستان کوتاه ارائه دهم، درباره شخصیت‌ها و حوادث داستان فکر کرده بودم. 

تمامی عناصر و میزان روایت میان داستان کوتاه و رمان موجود مشترک است. عناصر داستان کوتاه آنچنان فشرده بودند که فرصت نفس کشیدن به مخاطب نمی‌دادند. زمان، موضوع و ماده داستان است و بازی با آن، یکی از لذت‌های بزرگ نوشتن است. در هر صورت، وقتی می‌خواهم بافت زمانی را تغییر دهم، ترجیح می‌دهم تا به یک اثر سرعت دهم. 

آیا پیش از اینکه نگارش کتاب را تمام کنید، اسم آن در ذهن شما شکل گرفته بود؟ 

من به اسم کتاب فکر نکرده بودم. نگارش کتاب، دو سال طول کشید و همین موضوع باعث شد تا اسم کتاب در ذهن من شکل بگیرد. نام یکی از شخصیت‌های کتاب را «پرل» گذاشتم که از نام یک نانوایی در نزدیکی محل کارم گرفته شده است. 

یک نقاشی از یک منظره زمستانی را نیز بارها دیدم اما چیزی دستگریم نشد و نتوانستم از آن الهام بگیرم. سرانجام، پس از نوشتن چند پیش‌نویس، بازی بچه‌ها را به یاد آوردم که به یکدیگر می‌گفتیم: «زمان! آقای ولف». عنوان کتاب همان کاری را کرد که باید انجام دهد، داستان به آن رجوع می‌کنند و حول محور آن می‌چرخد. 

اوایل سال جاری، داستان کوتاه شما یعنی «باد» منتشر شد که داستان فرار یک مادر به همراه فرزندانش از دست شوهر بد دهن را روایت می‌کند. آیا کتاب جدید شما یعنی «آقای ولف! ساعت چند است؟» ادامه داستان کوتاه «باد» است؟ 

من این رمان را به عنوان یک قطعه همراه «باد» تصور می‌کنم. سال‌های گذشته، من در داستان‌هایم درباره خشونت که در فرهنگ ما نهادینه شده است، اشاراتی داشتم. من معتقدم، غالب این دست از خشونت‌ها که در باورهای ما وجود دارد از مردانگی تجلی می‌یابد. این دست از نوشته‌ها، انسان را کمتر به تفکر وامی‌دارد و بیشتر شبیه به فشردن یک کوفتگی دردناک است. من نمی‌توانم روی این موضوع دست بگذارم، چون دو فرزند پسر دارم، بزرگ شدن آن‌ها در این فرهنگ ترسناک است. 

«ماتریکس» نام چهارمین رمان شماست که در سپتامبر منتشر خواهد شد. این اثر ادبی سرگذشت زنی فرانوسی به نام «ماری دو فرانس» را در قرن دوازدهم روایت می‌کند. او از فرزندان نامشروع سلطنت است که توسط «النورآکویتن» به انگلیس فرستاده می‌شود و به پیر صومعه تبدیل می‌شود. 

از دیدگاه خواننده‌ها، داستان‌ها از نظر موضوع قطعاً دور از دسترس به نظر می‌رسند. با این حال، همین وسواس در مورد خشونت و مردانگی آمریکایی، موتور محرکه‌ام برای نوشتن «ماتریکس» بود که در دوران مبتذل ترامپ اتفاق افتاد.صدای عقایدی که از باورهای مردسالارانه نشات می‌گرفتند، در دوران ترامپ، بسیار سرسام‌آور و خشن بودند.

تصمیم داشتم تا آنجا که ممکن است از آمریکای ترامپ دور شوم. بنابراین یک مدینه فاضله زنانه را در قرن دوازدهم روایت کردم. اگرچه نوشتن این داستان سخت بود اما این سختی را به برخی از باورهای مذهبی و توهم برتری داشتن مردان سفید پوست، ترجیح می‌دهم. امپریالیسم و فاجعه مشکلات تغییرات آب و هوایی، جهان امروز را درنوردیده‌اند. من به این نکته اشاره می‌کنم، آمریکا نتیجه جنگهای صلیبی کنترل نشده است که در هزاره پیش اتفاق افتاد. می‌توان مطالب زیادی درباره امپراتوری در حال مرگ آمریکا بیان کرد.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز