قاسم پورحسن:
ما نیازمند جستجوی تازهتر در بنیادهای نظری انقلاب هستیم/ تا پشتوانه عقلانی تحولات را سامان ندهیم نمیتوانیم راهی به آینده داشته باشیم
عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی با اشاره به اینکه ما نیازمند جستجوی تازهتر در بنیادهای نظری انقلاب هستیم، عنوان کرد: تا بنیانهای نظری و پشتوانه عقلانی تحولات را سامان ندهیم نمیتوانیم راهی به آینده داشته باشیم، در واقع با ابتنا بر خرد ایرانی و نه قومیتی، خردی که از سنخ اخلاقی و انسانی است، میتوانیم در جستجوی آینده باشیم و زمینههای آن را شکل دادیم.
به گزارش خبرنگار ایلنا، «قاسم پورحسن» دانشیار و عضو هیئت علمی گروه فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی است، او که از صاحبنظران و پژوهشگران حوزه علوم انسانی به ویژه در رشته فلسفه است با حضور در کمیتههایی از جمله فلسفه اسلامی و فلسفه دین فعالیتهای فراوانی نیز برای راهاندازی مقطع دکتری این رشتهها نیز داشته است. وی با تلاشهایی که در این حوزه داشته آثار، مقالات و تألیفات بسیاری از جمله هرمنوتیک تطبیقی، ابن سینا و حکمت مشرقی، فرهنگ و جامعه ایرانی را به علاقهمندان این حوزه هدیه کرده، بر این اساس در فرصت به دست آمده با او در خصوص موضوعاتی از جمله خصوصیات مدرنیته ایرانی، نسبت ما با دوره جدید و همچنین نوع دیدگاهش در خصوص تحولات قرن جدید به گفتگو پرداختیم.
به نظر شما امروز بعد از گذشت ۴۳ سال از انقلاب اساسا چه نسبتی با دوره جدید داریم یعنی وضعیت امروز ایران در نسبت با مواجهه با تفکر، فرهنگ، هنر و هر آنچه که دوره جدید ساخته به چه شکلی است، ما امروز پس از ۱۱۵ سال از انقلاب مشروطه در جمیع شئون چه نسبتی با دوره جدید برقرار کردیم؟
من تلاش میکنم در نکته مقدماتی مطالبی را توضیح دهم تا به پاسخ بپردازیم، نکته اول این است که آیا در دوره جدید میتوانیم از حیث نظری وقوع انقلاب را ممکن بدانیم به عبارت روشنتر دوره جدید که متعلق به انباشتگی خرد جمعی بشری است اساسا با انقلاب نسبتی دارد، اگر فوکو به عنوان روزنامهنگار سال ۵۶ و ۵۷ به ایران میآید و گزارشی درباره انقلاب ایران در روزنامههای غرب و از جمله روزنامههای فرانسوی و ایتالیایی منتشر کرده و عنوان میکند که شگفتانگیز است که در دوره جدید یک انقلاب شکل گرفته که اصلا برگرفته از نظم و بنیانها و نظام دوره جدید نیست این را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا ما داریم از ابنای چنین پدیدهای حرف میزنیم یا از اهمیت چنین پدیداری سخن میگوئیم، و نکته دوم این است که من دو دیدگاه اساسی را درباره دوره جدید قائل هستم، نگاه اول نگاه ایجابی است، چراکه دیدگاه ایجابی گاهی با شیفتگی و دلدادگی در غرب شکل گرفت، به این معنا که در تاریخ بشر، عقل بشر حرکت کرد، حوادث را دید، تحولات را از سر گذراند و الان به پایان عقل رسیده، به این معنا که دوره جدید آغاز پایان عقل است یعنی هیچ مسئله لاینحلی درباره خرد و عقل وجود ندارد که در دوره جدید بخواهد شکل بگیرد، بنابراین ما در دوره جدید با انباشتگی خرد روبرو هستیم و اصلا این سنخ از خرد است که میتواند همه پدیدارها و همه تاریخها را تفسیر کند.
در واقع در نگاه ایجابی تأکید این است همچنان که هگل و دیگران تأکید میکنند ما با پایان عقل روبرو هستیم و دوره جدید بدون منظر پایان عقل امکانپذیر نیست، پس همه امکانها و تواناییهای عقل ظهور پیدا کرده و ما الان در دوره پایان عقل هستیم و دوره جدید در ابتدای پس از پایان عقل معنا دارد و فقط این دوره جدید و خرد جدید است که میتواند تحولات را شکل دهد و تفسیر کند، این نگاه ایجابی است.
نگاه دوم نگاه سلبی ولی انتقادی است، یعنی پرسش نخستین این است که آیا دوره جدید دوره تمام و کمال است و این دیدگاه درست است که دیگر حوادثی نمیتواند پیش بیاید که از دیدگاه جدید پرسش کند، فروید در کتاب «تمدن و ملالتهای آن» نقدی میکند بر دوره جدید و عنوان میکند دوره جدید لزوما به معنای تکامل عقل نبود بلکه سرکوب بود و نظام سرمایهداری سرکوب مضاعف را با خود به همراه آورد، مارکوزه در کتاب «اروس و تمدن» به او جواب داد که ذات دوره جدید لزوما سرکوبی نیست، بلکه تاریخ این ذات که در غرب ظهور پیدا کرد با سرکوب روبروست. خوب این دو نکته را که من گفتم به این جهت بود که اگر میخواهیم از انقلاب سخن بگوئیم و اینکه انقلاب چه نسبتی با دوره جدید دارد، یک گفتمان این است که انقلاب نقد دوره جدید و ناکامیابیهای دوره جدید است و انقلاب تلاش میکند که بر فراز آن ناتمامیتهای دوره جدید و کاستیهای عقل و سرکوبهای مضاعفی که در مغرب زمین به وجود آمده بیاید، یعنی چه؟ یعنی انقلاب بر اساس دیدگاه متفکران حیث انسانیتر جوامع بشری را جستجو میکند، اگر اینگونه باشد پس بنیاد انقلاب اخلاق است، اخلاق از این باب که آنچه را که در دوره جدید به آن توجه نشده در یک نظام قدرت به آن توجه کند، انقلاب در جستجوی نظام دانایی مبتنی بر اخلاق و انسانیت است.
اگر این حیث باشد آن وقت مسئلهای به وجود میآید که اینگونه نیست که ما بگوئیم در دوران خرد انقلابهای مذهبی ایدئولوژیک هستند، نه، انقلابها میتوانند جوامع، تاریخ و تمدنها را به جانب حیث انسانیتر سوق دهند، پس ما به واسطه انقلاب بود که تفتن پیدا کردیم که در درون عالمیت غربیم، هیچ جامعهای از جوامع اسلامی، هیچ کدام از جوامع نتوانستند این تفتن را پیدا کنند ترکیه، عربستان، امارات و خیلی از کشورهای اسلامی ادامه عالمیت غرب هستند بدون اینکه استشعار و آگاهی داشته باشند، انقلاب به ما آگاهی داد که باید از عالمیت غرب بیرون بیائیم و به نحو مستقل درباره تاریخ و ذات بیندیشم، از این حیث میتوانیم از وجه اخلاقی انقلاب دفاع کنیم، لذا یک انقلاب دینی میتواند سلفیگری نباشد، یک انقلاب مذهبی میتواند ایدئولوژیک نباشد ولی بر بنیاد اخلاق و عقل بنا شود، امری که به نظر میآید همچنان که جان رالز در کتاب «نظریه عدالت» بیان کرد مهمترین خواسته دوره جدید است، لذا تصورم این است که ما نیازمند جستجوی تازهتر در بنیادهای نظری انقلاب هستیم.
انقلاب پنج رخداد مهم را میتواند سامان دهد که بخشی از آنها ظهور کردند؛ نخست توجه ما به دوره جدید و نسبتی که میتوانیم با دوره جدید داشته باشیم و در پرتوی آن دریافتیم که تمدن بشری نیازمند بازسازی و نوسازی است، دوم اینکه متوجه شدیم که میتوانیم عالم جدید با نظام دانایی به وجود بیاوریم و در بیرون از نظام قدرت به انسان، اخلاق، فرهنگ و جوامع نگاه کنیم، سوم اینکه نیازی نیست برای اینکه در دوره جدید قرار بگیریم دنبال مغرب زمین باشید و میتوانیم با نقد معقول بنیادهای جدید به مسئله اخلاق و انسان توجه مطلوبتری بکنیم، پس بنابراین میشود راه جدیدی را شکل داد، چهارم اینکه انقلاب به ما توجه داد که ساختن عالم جدید نیازمند دانایی و تمدن است، تمدن بشری کنونی نقصانهای آشکاری دارد و مهمترین آن فقدان اخلاق و وجه انسانی است و پنجم اینکه اینگونه نیست که همه جوامع و همه نگاههای معطوف به آینده باید از دل نگاه مغرب زمین بگذرد، بلکه انسان شرقی، فرهنگ شرقی و اندیشه مشرقی میتواند با تکیه بر جریان عقلی و سنت عقلی متفکران ایرانی راهی را برای آینده سامان دهد.
یک قرن روبه پایان است، قرن پیش رو برای شما واجد یک افق روشن یا یک روزنهای برای بهبود و التیام گسلهایی که در چند سال اخیر بر پیکره جامعه ایرانی وارد شده هست یا خیر؟
من در تمامی نوشتههایم آینده را معطوف به نگاه اخلاقی و انسانی میدانم، ۱۴ سال از عمر مشروطه نگذشته بود که دچار استبداد شدیم یعنی ناکامیابی آشکاری در دستاوردهای مشروطه داشتیم و در سایر جنبشها هم این مسئله را میبینیم، تحولات و تطوراتی که در ایران از زمان مشروطه تاکنون طی شده یک درسی به ما داد که تا زمانی که نتوانیم بنیانهای نظری و پشتوانه عقلانی تحولات را سامان دهیم نمیتوانیم راهی به آینده داشته باشیم، عین همین پرسش در دنیای اسلام از جانب متفکرانی که در آثارم آوردم هم مطرح میشود، من از متفکران دنیای عرب و روشنفکران عرب حرف میزنم، مانند طاها عبدالرحمن، جابری، ابوزید و دیگرانی که آنها هم کوشیده بودند در این ۱۰۰ سال راهی به سوی خرد جدید شکل دهند اما در ورطه نگاه قوم مداری و نژاد محوری افتادند، لذا ما میتوانیم درس بگیریم اما با ابتنا بر خرد ایرانی نه بر قومیتی، سنت عقلی ایران از فارابی تا علامه طباطبایی یعنی فارابی، ابن سینا، سهروری، خواجه نصیر، ملاصدرا تا علامه طباطبایی مبتنی بر خرد است، این سنخ خرد، سنخ اخلاقی و انسانی است، پس ما میتوانیم با این نگاه در جستجوی آینده باشیم و زمینههای آن را شکل دادیم، در واقع آینده ما میتواند مبتنی بر این سنخ از خرد باشد.