سالمندان خسته از تلاطم روزگار
من از سالمندانی می گویم که هنوز نان آور خانواده اند.از آنهایی که به جبر روزگار دچارند و با آخرین توانی که دارند کار می کنند تا روزانه، خرج زندگی شان را درآورند. از آنهایی که هنوز تومان به تومان پس انداز می کنند برای روز مبادا. مبادایی که اگرخدای نکرده از راه برسد، مثل سیل آنهایی را که پشتیبانی ندارند با خود می برد. من از آنهایی می گویم که بازنشسته اند ودغدغه شان زیاد شدن حقوق بازنشستگی شان است زیرا فیش های حقوقی حداقلی شان کفاف زندگی و کفاف هزینه های درمانشان را نمی دهد و این روزها در هر کوی و برزنی که پای صحبت هایشان بنشینی ازتورم و شجاعت اعتراضات و همسان سازی حقوق ها و وعده هایی که اجرا نشد می گویند. آنهایی که انگار اجازه خندیدن ندارند و وقتی می خندند به خود لقب بی عاری می دهند. من ازقشری آسیب پذیرمی گویم که کرونا از لحاظ عاطفی، معنوی، اجتماعی و اقتصادی، توانی برای آنها باقی نگذاشته و آنها را تنها، بی حوصله و افسرده کرده است. من از بزرگترهایی می گویم که عزیزند و دوست داشتنی، مهربانند و قابل احترام. کسانی که بعد از عمری کارو زحمت روزگار، حالا شایسته زندگی آرام ولایق آسایش و راحتی خیالند. من از پدر بزرگ هایی می گویم که دیگر قصه نمی گویند.