خبرگزاری کار ایران

گفتگوی ایلنا با فیلمنامه‌نویس ساکن طبقه وسط؛

محمدهادی کریمی: مرگ را برایمان بد تعریف کرده‌اند

محمدهادی کریمی: مرگ را برایمان بد تعریف کرده‌اند
کد خبر : ۲۱۵۷۳۲

بشر امروز هر چقدر آگاهی‌اش بیشتر می‌شود اضطرابش نیز بیشتر می‌شود درحالیکه گفته می‌شود بشر امروز باتوجه به امکانات باید حالش بهتر بشود اما اینگونه نیست.

فیلم سینمایی ساکن طبقه وسط به کارگردانی شهاب حسینی و براساس فیلمنامه‌ای نوشته محمدهادی کریمی ساخته شده. کریمی در بیشتر فیلمنامه‌هایی که نوشته سعی کرده قصه از یک بار معنایی خاصی برخوردار باشد. این موضوع حتی یکی از منتقدان ورایتی را هم کنجکاو کرده است. با او درباره فیلمنامه ساکن طبقه وسط و نگاهش به فیلمنامه‌نویسی گفتگو کرده‌ایم.

فیلمنامه‌های شما از یک بار معنایی مشخص بهره می‌برند. از شمعی در باد و مارال تا رستگاری در هشت و بیست دقیقه، انعکاس، برف روی شیروانی داغ و… علت اینکه عمدهٔ آثار شما درونمایهٔ معنوی را دارند؛ چیست؟

وقتی فیلمنامه می‌نویسم از ناخوداگاهم می‌نویسم و یک رفتار جوششی است و نه کوششی، کاملاً ارتجالی است، عمدی برای اینگونه نوشتن ندارم، نیاز درونی‌ام به این سمت سوق می‌دهد بی‌آنکه تلاشی از سمت من صورت گرفته باشد، به عبارت بهتر این معنوی یا معناگرا شدن از سرگشتگی و نیاز من می‌آید نه اینکه بنده خیلی معنوی باشم و به مقاماتی رسیده باشم که حالا لاف عرفان بزنم و بخواهم پای این مقولات را به سینما بکشم، و این تفاوت نگاه با اکثر قیلم‌هایی که معتاگرا تلقی می‌شدند و کارهای سفارشی هم بودند این است که در نوشته‌های من نیاز دیده می‌شود نویسنده خود سالکی است که هنوز وادی به وادی در حال پرسه و جستجو است، قراری ندارد اما در آن آثار فیلمساز در هییت مرشد کاملی ظاهر می‌شود که می‌خواهد دست تماشاگر را بگیرد، و این تفاوت نگاه خوشبختانه وجود دارد در کارهای من و دیگرآثاری که معناگرا عنوان می‌شوند.

معنوی با معناگرا یکی است یا متفاوت؟

معنوی با معناگرا تفاوت دارد. معناگرا یک زیرگروهی از فیلم‌هایی با درونمایهٔ معنوی است که داشت کم‌کم قواعد و اسلوب یک ژانر را پیدا می‌کرد. عمدتا فیلم‌های که در روستا و در محیط‌های فقیرانه بود یا آدم‌های مثبتی که معصومیت‌شان ریشه در یک کودکانگی بود و عدم بلوغ فکری ظاهری و…، این محتوا با فرم و قالبی که تکرار شونده بود؛ داشت به یک ژانر تبدیل می‌شد که به دلیل عدم استقبال مخاطب و تغییرات مدیریتی بر چیده شد، به نظرم بخاطر آنکه فیلم دینی یا فیلم ارزشی یا عناوینی از این دست، از حیطهٔ شعار دور شود و شمول بیشتری بگیرد و در قلمرو فکری وسیع‌تری تعریف شود این اصطلاح معناگرا وضع و فیلم‌هایی با این عنوان تولید شد که اکثراً دولتی بودند.

در فیلم ما شاهد یک انسان سرگشته هستیم که نمادی از سرگشتگی انسان امروز است. این سرگشتگی به چه دلیل است و علتش چیست؟

یک بخش که‌‌‌ همان تکرار سوال مکرر و همیشگی است، «ز کجا آمده‌ام، آمدنم بهر چه بود به کجا می‌روم آخر ننمایی وطنم»، همهٔ انسان‌ها در هر عصر و زمانی این سرگشتگی‌ها را داشته‌اند اما انسان این هزاره سرخورده از چیزهایی است که یا زود‌تر و یا بهتر از قبل لمس می‌کند و درمی‌یابد اصالتی ندارد، آنچه برای اسلاف ما آرزو بوده حالا برای ما خاطره‌ای بیش نیست. حالا، افق‌های جدیدی را می‌خواهد درنوردد و هنوز برایش آمادگی ندارد، بشریت از آن صباوت خود گذشته، نیاز‌های جدیدی دارد که شاید خود به درستی هم از آن آگاه نباشد که ماهیت نیازش چیست.

علم و آگاهی چطور؟ آیا کمکی به رفع این سرگشتگی کرده؟

اصلا، مثالی بزنم، فکر کنیم که در یک غار هستیم و در تاریکی محض، مثلا دستمان به یک شی در غار می‌خورد و بعد متوجه می‌شویم که شیرین است و عسل است و خوشحال شروع به خوردن آن می‌کنیم، حالا به اندازه یک چوب کبریت روشنایی پیدا کنیم؛ متوجه می‌شویم که بالای این عسل یک کندوی زنبور است و این امر ایجاد اضطراب می‌کند بعد روشنایی کمی بیشتری می‌شود؛ بعد می‌بینم که دو خفاش در بالای سرمان است و با نور بیشتر می‌بینم که یک مار هم در غار است و دیگر آن عسل لذت ندارد. این چراغ‌‌‌ همان دانایی و آگاهی است، آگاهی به شدت اضطراب می‌آورد، مگر تا زمانی که آگاهی کامل شود و نور آنقدر زیاد شود که بتوانید خروجی غار را یافته و فرار کنید. پس تا زمانی که خروجی غار را پیدا نکنید هرچه که دارید؛ اضطراب است. به همین دلیل بشر امروز هرچقدر آگاهی‌اش بیشتر می‌شود؛ اضطرابش نیز بیشتر می‌شود درحالیکه گفته می‌شود بشر امروز باتوجه به امکانات باید حالش بهتر بشود اما اینگونه نیست.

یعنی علم به نوعی مانع شادی شده؟

بله، البته علم نه به معنای تکنولوژی و ابزار مدرن؛ علم به معنای اصالتی که به این ابزار می‌دهیم. علمی که شما را می‌خواهد بی‌نیاز از همه چی بسازد اما سرشت شما با نیاز درآمیخته. به همین دلیل عرفا به این نوع علم می‌گویند حجاب
اکبر است. نور علم اندازه نور فانوس است و این نور نمی‌گذارد که شما نور واقعی را که از درزهای خروجی غار بیرون زده؛ ببینید. پس یا باید یک نور قوی داخل غار در خدمتت باشد یا نور فانوس علوم حصولی باید نور فاوس را که اجازه نمی‌دهد برای شما اتفاق شهودی بیفتد را خاموش کنیم که نور بیرون را که از منافذ متعددی می‌تابد ببینیم و به خروجی غار از رد آن‌ها برسیم.

یعنی اینکه انسان نباید دنبال دانش باشد؟

نه منظورم دنبال دانش رفتن نیست؛ رد ابزار‌های مدرن نیست، اصالت دادن به آن است، اصلا اولین پایهٔ علم اطلاعات است که این اطلاعات بعداً که جمع شد تبدیل به دانش می‌شود. بعد دانش‌ها جمع شده تبدیل به حکمت می‌شود و اگر این اطلاعات و دانش تبدیل به حکمت نشود نه تنها سودی برای انسان ندارد بلکه وی را بیچاره می‌کند. به همین دلیل در قدیم لقب حکیم داشتیم. حکیم یعنی کسی که دانش‌ها در وی رسوب کرده و تبدیل به معرفت و حکمت شده است و دانش در تسخیر فرد درآمده است نه اینکه دانشمند در تسخیر دانش باشد. سرگشتگی انسان امروز به خاطر این است که انسان امروز بمباران اطلاعاتی و دانشی می‌شود اما این دانش تبدیل به حکمت و معرفت نمی‌شود و حتی این اطلاعات تبدیل به علم هم نمی‌شود امروز. یک جوان دیپلمه اطلاعاتش بسیار بیشتر از یک دانمشند ۵ قرن پیش است اما سر گشته‌تر است و مضطرب‌تر.

اما دانش و اطلاعات باعثشده بسیاری از مسائل که برای انسانهای گذشته ناشناخته بود؛ برای انسان امروز شناخته شود؟

اما بسیاری از مسائل هم هنوز مبهم مانده است و یکی از مهم‌ترین مسئله‌ها مرگ است. سوالی که از گذشته‌ها همچنان وجود داشته است. بسیاری در جستجو برای پاسخ به این سوال آنقدر جلو رفته‌اند که مرگ‌آگاه شده‌اند. مرگ‌آگاهی در فیلم کاملا به آن اشاره شده است.

آیا این مرگ‌آگاهی کمک کرده به انسان یا مانند دانش؛ وضع زندگی را بد‌تر کرده است؟

مرگ‌آگاهی یک تیغه دولبه است و مانند چاقویی است که دست جراح باشد یا یک قاتل تفاوت ایجاد می‌کند. گروهی از انسان‌ها همهٔ موارد را تحربه کرده‌اند و تنها چیزی که نزدیک شدن به آن لذت بخش است مرگ است، اما گروهی دیگر که به حکمت رسیده‌اند، دریافته‌اند دار قرار و منزل آرامش در جای دیگری جز اینجاست. این خیلی خوب است زیرا این افراد نه از مسئله‌ای شدید اندوهگین می‌شوند و نه خیلی خوشحال ولی برای دیگران این مرگ‌آگاهی یک سم است چون مانع پیشرفت در زندگی می‌شود.

از طرف دیگر برای ما مرگ را بد تعریف کرده‌اند و آنرا پایان بودن و حیات تعریف کرده‌اند، گویا مرگ در مقابل زندگی است درصورتیکه اینگونه نیست و در امتداد زندگی است، با تولد رشد و نمو و بلوغ جسمی به ارمغان می‌آید و در ادامه به مرگ می‌رسد. اگر مرگ یعنی نبودن پس شخصی که اصلاً نطفه‌اش بسته نمی‌شود و متولد نمی‌شود هم نیست، با این نیست شدن بعد چه تفاوت دارد هر دو تا نبوده‌اند؟! اینکه نمی‌شود، همانگونه که مسلمان‌ها این کلام را از سوی خدا باور دارند که: کل نفس ذائقه الموت یعنی هر نفسی مرگ را می‌چشد یعنی فاعل نفس است و مرگ مفعول است در این آیه نیامده که هر نفسی را مرگ احاطه می‌کند و از بین می‌برد بلکه این نفس است که چشنده مرگ است‌‌ همان نفسی که دوره کودکی و رشد و بلوغ را چشیده، طعم مرگ را نیز روزی می‌چشد لذا این نفس است که در مقام فاعل بر مرگ چیرگی دارد.

در مقابل مرگ بحثجاودانگی است که حتی شخصیت اصلی فیلم نیز در فیلم دنبال جاودانگی است این جاودانگی از کجا می‌‌آید؟

میل به جاودانگی از جایی می‌‌آید که ما یقین پیدا می‌کنیم که روزی می‌میریم. روزی روی زمین نخواهیم بود و پس دنبال این هستیم کاری کنیم که در آن روزگار باشیم. میل به جاودانگی هم از همین جاست. در فیلم نیز شخصیت فیلم کارهای زیادی می‌کند تا شاید جاودانه شود. در فیلم نیز افراد عادی اسم ندارند و فقط افراد جاودانه اسم دارند مانند چگوارا، مسیح، بوچلی، سقراط، سهروردی و… اسم‌ها برای کسانی است که مانده‌اند.

شخصیت داستان؛ در پایان از یک راه دیگر جاودانه می‌شود؟

بله به نوعی رستگار می‌شود و وقتی رستگار می‌شود و جاودانه می‌شود. شخصیت اصلی فیلم در طول فیلم با خدا جز از راه تخاصم و جدل حرف نمی‌زند اما وقتی در پایان فیلم با تمام عجزش می‌گوید منو بپذیر خدا وی را قبول می‌کند، زمانی که این خواستن آزروی اخلاص باشد.

یعنی رفتار و عمل ما برای معامله نباشد یا اصطلاحا برای ثواب صرف نباشد؟

دقیقا، عین سکانس صدقه دادن و کمک کردن به نیازمند در فیلم که چون یک معامله است و برای خدا نیست بد‌تر موجب دردسرش می‌شود درصورتیکه باید زمانی که مثلا صدقه می‌دهی باید این موضوع برای رضای خدا و بعد بازشدن گره زندگی یک فرد باشد تا مشکل خودت هم بازشود. این پذیرفتن همه چیز بخاطر خداوند و نه خود که اخلاص است؛ هر کاری را ارزشمند می‌کند. در مثل مانند این است که شخص اول باید وارد ارتش شود و نظام ارتش را قبول کند و بعد آرام آرام در این نظام به وی درجه می‌دهند والا اینکه انسان ارتش نرفته هرسال برود از خیابان سپه درجه بخرد و روی دوش خودش نصب کند که واقعا انسان را سپهسالار نمی‌کند.

گفتگو از: علی زادمهر

ارسال نظر
پیشنهاد امروز