گفتگوی ایلنا با کارگردان تجریش ناتمام؛
پوریا آذر بایجانی: با گران شدن سفرهها؛ ارزشها از بین رفتهاست
تا قبل از دقاع مقدس جامعه دارای تعاریف مشخصی بود اما بعد از جنگ؛ به یکباره بیآنکه زیرساختهای فرهنگی را بسازیم؛ جامعه بزرگ شد و فرصت نکرد به تعاریف اصیل اجتماعی که بخشی از آن عرفی، مذهبی و اجتماعی است؛ توجه کند و با آن بزرگ شود پس منافع فردی جایگزین منافع جمعی شد.
پوریا آذر بایجانی؛ کارگردان جوان سینمای ایران بعداز ساخت " روایتهای ناتمام "؛ فیلم سینمایی تجریش ناتمام را کارگردانی کرده است. تجریش ناتمام بعداز دو سال توقیف امسال اکران شده است. با آذربایجانی به مناسبت اکران این فیلم گفتگو کردیم.
ایده اولیه فیلم از کجا به ذهن شما رسید؟
من آدم خاطرهبازی هستم و زمان زیادی از سنین نوجوانی را با آدمهایی گذراندم که اغلب دانشجویان سینما و تئاتر بودند. این علاقه در من تا آنجا رسوب کرد که نتیجه آن شد فیلم «عاشقانههای تهران» که اسمش به «تجریش ناتمام» تغییر نام داد.
فیلم نهایی تا چه اندازه با ایده اولیه برابر بود؟
خط سیر داستان همین بود از وقتی فیلمنامه را شروع کردم تا پایان یک ماه طول کشید و تنها در دورخوانیهای بازیگران تغییرات جزئی بوجود آمد اما بیس اصلی آن تغییری نکرد.
در این فیلم اشارهای بر خاطره بازی داشتی اما این خاطرهها آدم را اذیت میکند. گویا گذشته بهتر از حال است؟
واقعیت همین است. درست است که بعد نوستالژی فیلم قوی است و لباس عاشقانه به تن دارد اما در اصل درباره اضمحلال اصالتها است. زیرا من معتقدم هرچقدر با زمان جلو میرویم اصالتها از بین میرود و این امر شامل روابط اجتماعی، روابط عاشقانه و شکل ساختمانسازی میشود. همه این موارد در فیلم به چشم میخورد و طبعا زمانیکه به گذشته نگاه میکنیم گذشته شیرینتر از زمان حال است. نکته مهم این است که آن چیزی که در ذات گذشته وجود دارد درحال حاضر موجود نیست. اگر دقت کرده باشید زمانیکه درباره سختیهای گذشته صحبت میکنیم به نوعی برایمان شیرین است.
تعریف شما از اصالت چیست و دلیل از بین رفتن اصالتها را در چه میبینید؟
تا قبل از هشت سال دقاع مقدس و در طول آن جامعه ما دارای تعاریف کاملا مشخصی بود اما بعد از سالهای جنگ جامعه به سمت صنعتی شدن پیش رفت و به یکباره بدون آنکه زیرساختهای فرهنگی را بسازیم؛ جامعه بزرگ شد. نتیجه این شد که نسلی که از اوایل دهه ۷۰ شروع به رشد کردن کرد؛ زیاد فرصت پیدا نکرد تا به تعاریف اصیل اجتماعی که بخشی از آن عرفی، مذهبی و اجتماعی است؛ توجه کند و با آن بزرگ شود و به نوعی منافع فردی جایگزین منافع جمعی شد.
یعنی به مرور منفعتطلبی با از بین رفتن اصالتها رشد کرد؟ نتیجه این منفعت طلبی چیست؟
بعداز جنگ و دفاع مقدس به سرعت به سمت صنعتی شدن رفتیم، پول به جامعه تزریق شد و یک سری اتفاقات اقتصادی افتاد و به شکل درست یا نادرست عدهای رشد اقتصادی خیلی جدی کردند و عدهای هم همانطور که میخواستند به زندگی ادامه دادند اما با رشد جامعه؛ طبقه اجتماعی آنها سقوط کرد درنتیجه شکاف اجتماعی طبقاتی جدیدی بعد از اوایل دهه ۷۰ در جامعه بوجود آمد و این شکاف موجب شد تا عدهای از آدمها که پولدار شده بودند؛ به رشدشان ادامه دهند از طرف دیگر گروهی دیگر از آدمها در منگنه اقتصادی جدید؛ زندگی بر دوش آنها فشار آورد و باعثشد فکر کنند عقب میمانند و به مرور این منفعت طلبی در جامعه بوجود آمد و نتیجهاش این است که آدمها ارزشهای انسانی که خیلی برای آن ارزش قائل بودند را از دست دادند.
فکر نمیکنید این منفعت طلبی موجب شده تا آدمها عقل گراتر شوند؟
طبیعی است که با این روند یواش یواش آدمها فکر میکنند که کاملا منطقی و به دور از نگاه انسانی باید با همه چیز برخورد کنند. نگاههای آدمها در این صورت متفاوت میشود. اگر به جامعه نگاه کنیم سفرهها نسبت به ۲۰ سال گذشته بیشتر و رنگینتر شدند اما با گران شدن این سفرهها ارزشها هم از بین رفته است. هزینه سفرههای رنگین صرف از بین رفتن ارزشها شده است.
به نظر میرسد آدمهای فیلم میخواهند بگویند با عاشقی صرف نمیتوان زندگی کرد.
قطعا همینطور است مجموعهای از عوامل است که آدمها را درکنار هم قرار میدهد و دوست داشتن صرف نمیتواند اینکار را انجام دهد. دوست داشتن صرف به عنوان یک کاتالیزور است که میتواند شروع کننده باشد و بعد از آن آدمها هستند که باید سعی کنند رابطهای که براساس عشق بوجود آمده را نگه دارند. همیشه تشنگی برای رسیدن به آدمی وجود دارد که با رسیدن به آن آدم بخش زیادی از آن از بین میرود و این هنر است که بتوانی آنرا حفظ کنی. امروز جدا شدن آسان شده به نظر میرسد آدمها دیگر نمیخواهند برای علاقهشان وقت صرف کنند. امروز آدمها رابطهای را شروع میکنند اما درباره رابطه مسئولیتی را نمیپذیرند. باید بدانیم که منفعت طلبی در همه جامعه ما وجود دارد. آدمها احساس میکنند در جایی باید هزینه کنند و یا فشار وارد میشود و یا علاقه شخصی را باید کمتر کنند زیرا قرار است دو نفر باهم زندگی کنند و به خاطر اینکه تحمل ندارند جدایی زیاد میشود.
با توجه به اینکه شما در کشورهای دیگر هم زندگی کردهاید و پژوهشی هم درباره زندگی آن سرزمینها داشتید قطعا پی بردید که مشکلات خانوادگی و روابط آدمها در ان کشورها بهتر از ایران است؟
ما شرایط زندگی خودمان را داریم و آنها هم شرایط زندگی خودشان را. آنها یک فرق بزرگ با ما دارند. آنها با آن شرایط بزرگ شدهاند و با آن جریان شکل گرفتند و رشد کردند ضمن اینکه فضای فرهنگی غرب یک فضای شکل گرفته شدهای است که خیلی تهاجم فرهنگی در آن وجود ندارد زیرا آنها خودشان تولید کننده و مصرف کننده فرهنگ هستند اما ما تولید کننده فرهنگ نیستیم بلکه مصرف کننده فرهنگ شدهایم. زیرساختهای فرهنگی را هر روز از بین میبریم نتیجه این میشود که هر روز با یک سری آدم روبرو هستیم که هیچ زیرساخت فرهنگی ندارند و چیزهای مختلف را از جهان میگیرند.
با این تفاسیر چیزی به عنوان عشق ابدی نداریم. اینکه آدمی را پیدا کنیم که کسی راتا ابد دوست داشته باشد؛ نداریم؟
نمیتوان گفت چنین آدمی وجود ندارد. اما جامعه به سمتی رفته که وجود یک عاشق ابدی را سخت میکند زیرا زمانی وقتی برای عشق و عاشقی نداشتیم براساس قصهها و داشتهها و شعرا پتانسیل داشتن عشق ابدی را داریم اما جامعه به سمتی رفته که نسبت به پتانسیل موجود آگاه نیست.
انگار فیلم مردانه است. یعنی اگر شکست عشقی باشد برای زنها این شکست آسیبپذیرتر است؟
بهرحال براساس شکل عرفی و اجتماعی که در جامعه داریم و براساس سنت و مذهب اصولا شکست رابطه عاطفی برای زنها بدتر از مردها است. همچنان که وقتی زنی از مرد جدا میشود به مراتب تبعات سختتری نسبت به یک مرد دارد. همه اینها موجب میشود شکست در رابطه عاطفی برای زن سختتر باشد.
تا نیمههای انتهایی فیلم همه فکر میکنیم فروتن به سمت شقایق فراهانی برمیگردد اما در نهایت حلقه را پس میدهد انگار کار عقلانی انجام میدهد درحالیکه از زندگی حال حاضر خودش هم رضایتی ندارد؟
من اسمش را مواظبت یا متعهد بودن میگذارم. همه ما ممکن است شرایط زندگی متفاوتی داشته باشیم و حتی ممکن است یک مقطع کوتاه بدی با همسرمان داشته باشیم اما این اختلاف مقطعی است. آدمها تا جاییکه شرایط حاد نشده باشد باید سعی کنند زندگیشان را نگه دارند. و فروتن نیز دوست دارد زندگیاش را نگه دارد.
زیرلایه فیلم درباره فرهنگ، هنر، سینما و تئاتر است که نکته جالبی است زیرا سینما نقش زیادی در خاطرهسازی داشته اما این منفعت طلبی در سینما هم وارد شده یعنی هرچه جلوتر میرویم خاطره شدن فیلمها کمتر میشود؟
در ده سال گذشته سینما به سمتی رفته که فیلم ماندگار تولید نشود ضمن اینکه سلیقه مردم هم تغییر کرده است. مردم تنها دلشان میخواهد به سینما بروند و ۲ ساعت خوش بگذرانند اما برایشان مهم نیست به چه قیمتی. ممکن است در نگاه اول بد نباشد و فکر کنیم آدمها با سینما قهر نیستند و چرخ سینما میچرخد اما ما درواقع فقط به بعد اقتصادی توجه کردیم و به اصل فرهنگ و جریان سازی توجه نکردیم مثلا آیا هامون جریان ساز است یا اخراجیها؟ اخراجیها خوب فروخت اما ماندگار و جریان ساز نیست. امروز اگر کسی را که اهل فرهنگ است و از خارج آمده باشد را به لاله زار ببریم باور نمیکند که اینجا روزی سینما و تئاتر و دفتر روزنامه بوده است؟ این امر درباره موسیقی نیز وجود دارد امروز در موسیقیهایی که جوانان گوش میدهند هم دچار اضمحلال شدهایم و مشخص نیست در موسیقیهایمان چه چیزی را رواج میدهیم و تنها برایمان مهم این است که جمله و ملودی داشته باشد درحالیکه باید برایمان مهم این باشد که کدامشان ماندگار است. از نظر من ماندگاری یک اثر هنری است که آنرا جریان ساز میکند.
آیا این سهلانگاری به این دلیل نیست که به مرور کار هنرمندان هم سختتر شده و ممیزی بیشتری روی فعالیت آنها صورت میگیرد؟
بله. کار آنها هم سختتر شده است. بعضی از فیلمهایی که امروز ساخته میشوند نگاهشان دستخوش منفعت طلبی و سرد و ممتنع نگاه کردن است. در ۱۰ سال گذشته کاری کردیم که مخاطب فکر کردن را فراموش کند و به خاطر سرگرمی فیلم ببیند.
گفتگو از: علی زادمهر