حاتمیکیا: طغیان بشریت را علیه خداوند میبینم و آزارم میدهد
بغض سازنده آژانس شیشهای شکست
بنیاد شهید وقتی که میخواهد خیلی از حرفهای انقلابی و آرمانی در لایههای تکراری و دیکته شده و کلیشه شده طرح شود این امکان را از من میگیرد / جنگ سلسه خوبان است و اگر اختلافی هم هست از جنس ابوذر و سلمان است.
ایلنا: مراسم بزرگداشت ابراهیم حاتمیکیا(کارگردان سینمای ایران) با حضور علی کشوری(فرزند خلبان شهید علیاکبر کشوری)، محدثه نجفی(فرزند شهید کاظم نجفی رستگار)، فرزندان شهیدان همت، باکری، زینالدین، رودکی، تهرانی درحالی در موسسه سینمای اوج برگزار شد که حاتمیکیا از بعضی رفتارهای سازمانهایی همچون بنیاد شهید انتقاد کرد.
به گزارش خبرنگار ایلنا، حاتمی کیا با تقدیر از کسانی که این مراسم را برگزار کردند، گفت: از همین فضا برای صحبت کردن در این شب عزیز الهام میگیرم. شاید این خاطرهای که میخواهم بگویم تکراری باشد، اما اجازه بدهید من باز هم آن را تکرار کنم. در جریان عملیات بدر، ما برای فیلمسازی به منطقهای در هویزه رفته بودیم. هوا و فضا بسیار زیبا و خوش بود. آسمان آبی بود و از دور که نگاه میکردی همه چیز تصویری و روشن بود. من از قایق پیاده شدم به عنوان مسئول یک تیم فیلمبرداری و حرکت کردم به سمت جایی که میگفتند خط بچهها آنجاست. همه چیز قشنگ و زیبا و حتی من صدای بلبلهای وحشی آنجا را هم هنوز به خاطرم هست که منظرهای که ما از دور میدیدیم را بسیار شاعرانه و زیبا میکرد. هیچ صدای انفجاری هم نبود و کسی که نمیدانست در آن منطقه جنگ است خیال میکرد که واقعا چه منظره طبیعی شگرفی.
وی ادامه داد: صد متر، دویست متر حرکت کردم تا به دشتی بسیار زیبا رسیدم که چشمانداز زیبایی را جلوی افق دیدمان قرار میداد. آسمان آبی بود و اگر قرار به عکسبرداری بود، عکس قشنگی از آب درمیآمد، کم کم دیدم که ستونهایی دورادور به اندازه نقطههایی کوچک به این سمت میآیند. شروع کردم به فیلمبرداری، باز هم منظره خیلی زیبا و قشنگ بود. نقطهها به تدریج نزدیک و نزدیکتر میشدند و میتوانستم آدمها را تشخیص بدهم. عدهای زخمی بودند و عدهای هم در حال کمک به آنها. تا به ما رسیدند. اولی تا ما را دید رو به دوربین گفت: دیرآمدی برادر؛ الان چه وقت آمدن است. دومی هم آمد و گفت: بهت توصیه میکنم جلوتر نروی. دیگری گفت: جرات نداشتید در شب عملیات بیایید، الان آمدید؟ ما جلوتر میرفتیم و حرفهای این رزمندهها را میشنیدیم که بعضی نیش بود و بعضی نوش. کمکم، داشت تصویری واقعی از جنگ به من منتقل میشد و هولی به جان همه ما افتاده بود.
حاتمی کیا افزود: کم کم صدای آتش به ما نزدیک شد و یک هلیکوپتر سنگین عراقی را با آن عظمت دیدیم که آمد بالای سر ما و خیلی راحت شروع کرد به تیراندازی. بچهها با ضدهوایی میزدند اما اثر نمیکرد. من هم اول شروع کردم به فیلم گرفتن از هلیکوپتر اما بعد دیدم که فایده ندارد و این هلیکوپتر افتادنی نیست و رها کردم.
کارگردان آژانس شیشهای ادامه داد: دشت خلوت بود و فضایی هم برای پناه گرفتن نداشت. یک لحظه حس کردم که هلیکوپتر مماس به سمت ماست و بعد خیلی سریع دیدم آتشی از هلیکوپتر رها شد. گمان کردیم ما را میخواهد بزند و در یک لحظه همه فرار کردیم و پراکنده شدیم. راکت بزرگی بین ما فاصله انداخت و زمین را شخم زد بدون اینکه راکت را ببینم میدیدم که زمین در حال شخم خوردن است. راکت نترکید؛ اما صدای نعره شخم زدن آن میآمد. من حیرت زده نگاه میکردم و این نقطه عطف ورود من به میدان جنگ بود. اینکه جنگ به این زیبایی هم نیست و روی دیگری هم دارد.
وی افزود: بعد از این اتفاق بین بچهها حرف افتاد، یکی میگفت برویم جلو و یکی میگفت عقبنشینی کنیم و نهایتا به این نتیجه رسیدیم که جلو رفتن فایدهای ندارد. برگشتیم به دژی که آنجا را ترک کرده بودیم. آنجا دیگر خیلی واضح گلولههای رسام سرخی دیدیم که به سمت ما میآمدند. کاملا شفاف و واقعی و فضا خیلی تصویری شده بود. در آن میانه سربازی بلند شد که سرک بکشد که ببیند کجاست که گلولهای به طرز واضحی به او خورد، او دوباره بلند شد و دوباره تیر به او خورد و دوباره و دوباره. من از نزدیک نگاه میکردم و باورم نمیشد که جلوی چشمم چنین تصویری رخ داده. سرانجام بچهها او را کشیدند پایین. عقب نشینی شروع شد و به موازات یک دژ عقب میرفتیم من بودم و دستیار فیلمبردارم و صدابردار و پسرعموی من، عباس که عکاس جنگ است.
حاتمی کیا ادامه داد: در جایی که عقب نشینی میکردیم حالتی وجود داشت که باید به دفعات از آن رد میشدیم و در امتداد و مماس با تیراندازی قرار میگرفتیم. گل زمین هم حرکت را به شدت سخت میکرد. از اولی که میخواستیم رد شویم؛ پسرعموی من رد شد و جلوتر از من رفت و من با خود گفتم که معلوم است که من رد نشوم و گلوله حتما به پس کله من میخورد، اما زنده ماندم و رد شدم. اما کم کم رد شدن از هر کدام از آن معبرها برای من ترس وحشتناکی به وجود آورده بود. همه موضوع ۵ ثانیه هم بیشتر طول نمیکشید اما من تشییع جنازه خودم را هم میدیدم، تنها بچهام را میدیدم. این باز من رد شدم از معبر بعدی و محمود عقب ماند و این بار حس میکردم زنعموی من، من را دیده است و به سراغ من آمده است و میگوید چرا او را تنها گذاشتی و رهایش کردی.
وی ادامه داد: به تدریج جلو میرفتیم تا آتش خمپارهها آنقدر قوت گرفت که پناه بردیم به سنگری که تا دیشب برای عراقیها بود. داخل سنگر شدیم و دیدیم که عراقیها دیشب در داخل آن خرابکاری هم کردهاند و باید فقط دور این سنگر بنشنیم. دور سنگر نشستیم در سکوت محض که ناگهان سکوت ما را سربازی شکست. که گفت من نمیتوانم به اسرائیل بروم. و بعد شروع کرد با خود حرف زدن که چه گونه است اصلا ویزا بگیریم و نمیشود و از این حرفها. تا مدتی کسی صدایش درنیامد تا بالاخره یکی پرسید برادر اصلا اسرائیل چرا میخواهی بروی؟ گفت من بیسیمچیام و دیشب بیسیمام را آنجا گذاشتیم و فرمانده ما میگوید این نوع بیسیمها آمریکاییاند و فقط از اسرائیل میشود آنها را خرید و من حالا چه طوری برم اسرائیل؟
کارگردان از کرخه تا راین افزود: صدایی از بیرون آمد که آرپی چی زنها بیایند بیرون. این بنده خدا آرپی جی زن گروه ما نشسته بود و بیرون نمیرفت و نشنیده میگرفت تا بالاخره یکی به او گفت برادر بیرون شما را میخواد، و آرپی جیزن رو کرد به او و آرپیجیاش را به او داد و گفت بیا برو، اگر میتوانی برو خودت.
وی ادامه داد: از بیرون خبر میآمد و لحظه به لحظه آتش قویتر میشود. اما ما میشنیدیم که سرداری به اسم عباس کریمی فریاد میزند و آرپی جیهای به زمین افتاده را پیدا میکند و تانکها را میزند و هر کس به او میگوید بیا عقب نشینی کن. فقط میگوید بچههام بچههام.
حاتمی کیا افزود: آمدیم جلوتر و رسیدیم به قایقها و خوشحال از اینکه توانستیم زنده بمانیم. زمین گلی بود و اذیت میکرد، در حال عبور بودیم که یکهو یکی پای من را گرفت. برگشتم و دیدم کسی است که نیمی از بدنش در آب و نیمی بیرون است پای من را به قوت چسبیبده و بچهها هم دارند رد میشوند پرسیدم برادر چه کار داری. حرفی نمیتوانست بزندصورتش سفید سفید در اوج معصومیت. من اگر بخواهیم یک پری دریایی مردانه را تمثیل کنم به او اشاره میکنم. آمده بود من را به امتحان بکشد. پای من را ول نمیکرد و آدمها داشتند میرفتند و خمپارهها قوت میگرفتند. میدانستم استمداد جان میکند، اما چارهای نداشتم. شروع کردم انگشتانش را نرم نرم باز کردم، سعی میکردم بدون اینکه فشاری به آنها بیاید پای خودم را نجات بدهم. گفتم من میروم به امدادگرها میگویم که بیاید کمک. همچنان لازم میدانم بگویم جای دست آن عزیز، هنوز روی پای من چسبیده است و از من جدا نمیشود.
حاتمی کیا تاکید کرد: عزیزان ما همان موقع هم قرارمان بر این نبود. عشق سینما ما را به این عالم نکشیده بود. علاقه داشتیم اما مساله ما سینمای صرف نبود احساس من این بود که باید همین حرفها را بزنم. همین ساختمانی که داخلش هستید ساختمان سپاه تهران بود و من دم همین در کشیکها دادم از اینجا به ماموریتها رفتم و کلی خاطره دارم از این ساختمان.
وی افزود: دیدم در حرفها و محبتهایی که میکنید حرمت نگه میدارید و با اشاره ظریفی از برخی فیلمها میگذرید. اما من باید بگویم که هنرمند و اهل هنر اگر به اجبار بیفتد برای آنچه باید بگویند، آن اثر دیگر اثری خوب نمیشود. من هم مثل همه شما در این جامعه زندگی میکنم طغیان بشریت را علیه خداوند میبینم و آزارم میدهد و از آنچه طغیان بشریت علیه خداوند مینامم در «دعوت» از آن سخن میگویم. برخی میگویند تو فقط از جهاد و باروت و خون بگو اما من این طغیان را میبینم و نمیتوانم از آن بگذرم. من باید از جوانها بگویم باید گزارش یک جشن بسازم و این گزارش در تاریخ این ممکلت بماند، ممکن است خیلیها هم خوششان نیاید. آقای کشوری امیدواریم زنده بمانم و فیلم شما را از پدرتان ببینم و چه کسی بهتر از شما. خودتان وارد شوید.
حاتمی کیا ادامه داد: این نشست خیلی دیرهنگام شکل گرفته است، اما من بیگناهم. من با تک تک شما ارتباط داشتم به انواع مختلف. ولی نگهبان بالای سر شما، بنیاد شهید وقتی که میخواهد خیلی از حرفهای انقلابی و آرمانی در لایههای تکراری و دیکته شده و کلیشه شده طرح شود این امکان را از من میگیرد. من فکر میکنم که آرنولد شوایتزنگر هم باشم کم میآورم. البته باید بگویم که بحثم سیاسی نیست و نمیدانم الان اصلا رئیس بنیاد شهید کیست.
وی افزود: من خیلی جسارت کردم و فیلم چمران را ساختم، اما باید بگویم که این فیلم صرفا فقط در مورد چمران نیست. واقعا واقعیت آن ماجراها انقدر غلیظ و پیچیده است که ما یا اصلا حرف نمیزنیم یا اینکه اصلا گفتنی نیست. اما من تیرم را رها کردم و «ما رمیت اذ رمیت» و بقیهاش را نمیدانم چه اتفاقی بیفتد.
حاتمی کیا ادامه داد: من را دعا کنید. خدا نکند که من در بستر عافیت بمیرم. در قنوت سحر همیشه میگویم که اصلا قرار ما این نبود. هر وقت از این ساختمان خارج میشدیم با پیکانی که دست ما بود به این قصد میرفتیم که برنگردیم و به خیل این کاروان میپیوندیم. اما چارهای نیست ما بازماندگان قطعا به چیزهای دیگری هم مشغول میشویم این را رد نمیکنم مثل خود شماها. شماها هم همه از ذریه آدم هستید. اما وقتی از ما انتخاب را بگیرند از شعور انسانی دور میشویم.
وی افزود: ما نسل انتخابگری بودیم و این راه را انتخاب کردیم. دعا کنید من وقف این عالم باشم و اما وقت این عالم بودن فقط باورت و جنگ نیست که دعوت جنگیترین فیلم من است در شکلی که من به آن اعتقاد دارم.
حاتمی کیا ادامه داد: اعتقاد دارم که جنگ سلسه خوبان است و اگر اختلافی هم هست از جنس ابوذر و سلمان است. دیدم که خطاهایی هم بوده اصلا اینها را رد نمیکنم اما این نسلی که دست خالی در بین المقدس بود و گردان وارد منطقه میشد بدون اسلحه و فرماندهشان با آنها اتمام حجت میکرد که میتوانید برگردید و کسی برنمیگشت آدمهایی واقعی در تاریخ این مملکت بودند. رفتند این بچهها و عملیات دفاع مقدس را با آن غربت و دست خالی فتح کردند.
وی افزود: امیدوارم خدا به من این اجل را بدهد که سر صحنهای بمیرم که شرمنده نباشم. انشاا.. که دعای خیر شما پشت سر من باشد و نفس شما مطهر کند مسیری را که من میروم.
در این مراسم؛ علیرضا رضا داد، پژمان لشگریپور، احسان محمدحسنی و مهدی چمران حضور داشتند و جمعی از فرزندان و خانواده شهیدان از جمله لیلا زینالدین، فاطمه مرقاتی، ناصر نامدار، حسن آزما، رضا رودکی، مهدی همت و رضا کاوند با اهدای کتاب خون نوشته؛ از این هنرمند سینمای دفاع مقدس تجلیل کردند.
کتاب خون نوشته کتابی است که جمعی از فرزندان شهدا آن را نوشته و شامل دلنوشتههای آنان است.