/یادداشت علی ربیعی/
یلدا در سه برداشت
نوروز، سیزده بدر، چهارشنبه سوری، یلدا و... درسهایی است برای سیاست گذاری فرهنگی. ایران آمیزه ای از تمام این نمادها و فرهنگهاست که باید پاس داشته شود.
علی ربیعی
برداشت اول:
هیچ دقت کرده اید یلدا، هرسال، جاندارتر از سال گذشته در میان ایرانیان جشن گرفته می شود؟ شاید این نوعی مقاومت، در برابر تلاشهای صورت گرفته برای زدایش عناصر فرهنگی در سالهای اخیر باشد. همانگونه که مدرنیته و باستان گرایی افراطی، قادر به انزوای محرم و همه آیین های مذهبی نشد، برخی تلاشهای بنیادگرایانه دهه های اخیر نیز نتوانست عناصر فرهنگ ایرانی را منزوی کند.
نوروز، سیزده بدر، چهارشنبه سوری، یلدا و... درسهایی است برای سیاست گذاری فرهنگی. ایران آمیزه ای از تمام این نمادها و فرهنگهاست که باید پاس داشته شود.
برداشت دوم:
چهارشنبه شب را ، به بهانه شب یلدا، در کنار بزرگان علم و ادب ایران امروز گذراندم. شب خوبی که با حافظ خوانی خرمشاهی، شاهنامه خوانی کیخسرو دهقانی، بحثی بر ابیات شاهنامه توسط قدمعلی سرامی، سخنان پرمغز دکتر پرهام در خصوص فرهنگ ایرانی در کنلر بزرگانی چون دکتر انوشه، محقق، خانگاه، مجتهدی و... در موسسه انتشارات علمی و فرهنگی (فرانکلین سابق) رقم خورد. فرهنگ ایرانی با نمادها و آثار تولید شده حافظ، سعدی، جامی، خیام، مولوی و ... امتداد یافته است. تاریخ نشان می دهد که هیچ گاه رفتار بسزایی با خالقان فرهنگ در دوره تاریخی شان صورت نگرفته است. امروز در وانفسای تغییرات گسترده اجتماعی و فرهنگی، این پدیدآورندگان علم و ادب و فرهنگ هستند که می توانند در پویایی و آرامش جامعه و همچنین تداوم فرهنگی و حتی زندگی و رفتار فاخر در جامعه، مستقیم و غیرمستقیم تاثیر داشته باشند. همه باید تلاش کنیم تا بزرگانمان، بزرگی کنند. ما به کدکنی ها، موحدها، خرمشاهی ها و... نیاز داریم. نیازی که شاید در هیاهوی معیشت سخت و جنجالهای اجتماعی، چندان احساس نشود. ما برای همه اتفاق های خوب به این بزرگان نیازمندیم. مدتهاست از زایش های جدید بی خبریم. جامعه بدون این افراد، هنجارهای پیش برنده را ادراک نخواهد کرد.
برداشت سوم:
پنج شنبه شب در هوای بارانی برای مراسم یلدایی به حاشیه در جنوب تهران رفتم تا یلدا را در بین افرادی که میان هیچ خانواده ای نیستند و هیچ پدر و مادری برایشان اناری دانه نکرده و هندوانه ای نبریده و سفره یلدایی پهن نکرده به جشن بنشینم. به یافت آباد رفتم. در حاشیه تهران و در محله پرجمعیت جنوب شهر در میان بچه های یکی از شعبه های بهشت امام رضا (ع) حضور پیدا کردم.
این پرسش برایم مطرح است که تا زمانی که افراد و گروههای رها شده در جامعه حضور دارند، چقدر زیست یک جامعه، اخلاقی است؟ بی تردید، گذر بی تفاوت از میان کم توانان و ندیدن آنها، جامعه را خشن تر و بیرحم تر کرده است. زندگی راحت نیاز به روح لطیف دارد. لطافت اجتماعی برای گذار همدلانه از بحرانها و مشکلات و دیدن همه افرادی که توان ندارند اجتناب ناپذیر است. من فکر می کنم همه ما، فراتر از خودبینی ها و فردگرایی های منفی باید به جامعه و همه آنچه در آن جریان داد بیندیشیم.
امشب "پوریا" برایم خواند. پوریا از پدری با اعتیاد شدید و مادری با بیماری روانی، آوازه خوانی تنها و غمزده در گوشه بازار رشت بود. امروز او به همت بچه های جنوب شهر که کانونی برای صدوچهل کودک ناتوان جسمی ساخته اند، خانواده پیدا کرده است. شنیدم "خانم فاطمه بسطامی" خواهر "زنده یاد ایرج بسطامی" به او علاقه مند شده و او را به کلاس موسیقی فرستاده است. قرار است در سالگرد بزرگداشت بسطامی نیز بخواند. "زنده باد فاطمه"
امشب "یاسین" نیز برایم خواند. یاسین را از کودکی دیده ام. نوجوان رعنایی که هم خوب درس می خواند و هم آواز زیبا دارد. یاسین هم به کلاس موسیقی می رود. همین روزها، آلبوم او به بازار می آید. امیدوارم همه آلبوم او را بخریم. آلبوم او، فقط یک متن و شعر و صدای آلات موسیقی نیست. آلبوم یاسین، فریاد کودکی تنها در جامعه ای است که آرام آرام تنهایی و بیرحمی را تجربه می کند.
امروز "پوریا" و "یاسین" و "بهرام پیکاسو" و... را در مرکز، پر از امید به آینده دیدم. برای آنها، "یوسف اصلانی" و بچه های جنوب شهر، نه با پول بلکه با همت، خانواده ساختند. "زنده باد یوسف ما" و "زنده باد همه آنهایی که برای دیگران تلاش می کنند"