مقدمهای بر طراحی راهبرد بینالمللی برای افزایش قدرت نرم؛
الزامات «صفرشویی» در دیپلماسی عمومی وزارت امور خارجه
به گزارش ایلنا، مهدی خانعلیزاده، پژوهشگر روابط بینالملل در یادداشتی نوشت: یکی از ارکان سیاست خارجی در میان واحدهای سیاسی، کسب «پرستیژ» است؛ مفهومی که متاسفانه در فضای عمومی و حتی آکادمیک داخلی به درستی فهم نشده و در مقاطع زمانی و رویدادهای مکانی مختلف، به صورتهای اشتباه به کار برده شده و میشود. پرستیژ در واقع به معنای ذهنیتِ بنیادین و حقیقی از یک واحد سیاسی در فضای بینالاذهانی واحدهای سیاسی دیگر است؛ یعنی پرستیژ صرفا نوعی از ظاهرانگاریِ غیرواقعی نیست و زمینه را برای طراحی راهبرد سایرین نسبت به آن واحد سیاسی، فراهم میکند. در صورتی که این تعریف را برای پرستیژ در نظر بگیریم، آنگاه امکان تحقق منافع ملی از این طریق فراهم میشود و اهمیت مسالهی رسانه و راهبردهایی که منجر به افزایش قدرت نرم برای کشورها میشود، جایگاهی درخشان پیدا میکند؛ موضوعی که در دستگاه دیپلماسی ایران تاکنون ارزش واقعی خود را پیدا نکرده است.
تلاش برای طراحی راهبردهای بینالمللی رسانهای به منظور تامین منافع ملی – که در ساختار سیاسی کشورها، «دیپلماسی عمومی» نام میگیرد – یکی از ستونهای اجرایی سیاست خارجی هر کشور است؛ یعنی دیپلماسی عمومی به عنوان یک فرع برای اصلِ سیاست خارجی درنظر گرفته نمیشود؛ بلکه بخشی از اصلی طراحی است. این دقیقا همان چیزی است که نگاه فانتزی و اصطلاحا «دورچین»ی به مساله رسانه و دیپلماسی عمومی در ساختار سیاست خارجی ایران، آن را فهم نکرده و به همین دلیل آسیبهای فراوانی به منافع ملی کشورمان وارد شده است.
در سالهای گذشته، مناظرههای فراوانی در زمینهی ارتباط بین اخبار تلویزیونی و نتایج گرفته شده از آنها برای مداخله در اهداف ظاهرا انسانی در حوزهی سیاست خارجی و روابط بینالملل انجام گرفته است که توجه جهانی را به خود جلب کرده است. از زمانی که بازیکنان تازه واردِ صنعت رسانه - از جمله شبکه تلویزیونی CNN - آغاز به فعالیت جدی در این زمینه کردند، به گفتهی برخی از تحلیلگران، رسانه تبدیل به نیروی محرک اصلی در مداخلههای به اصطلاح انساندوستانه در کشورهایی مثل سومالی، لیبی، عراق و بوسنی شده است. اصطلاح «تاثیر سی.ان.ان» (CNN Effect) به این معنا درک شد که جریان اصلی رسانهای در جهان، بطور کلی در شکلگیری سیاست بینالمللی تاثیر بسزایی داشته و دارند.
اهمیت دیپلماسی عمومی در نظام بینالملل کنونی تا اندازهای است که اساسا میتوان یک حکم قطعی دربارهی آن صادر کرد و از «عدم امکان موفقیت» در اجرا و پیگیری یک راهبرد سیاست خارجی که اعتنایی به دیپلماسی عمومی ندارد، سخن گفت. رویدادهای تاثیرگذار جهانی نظیر لشگرکشی نظامی ایالات متحده آمریکا به عراق، تهاجم فدراسیون روسیه به اوکراین و بمباران کشور لیبی توسط جنگندههای پیمان سازمان آتلانتیک شمالی (ناتو)، همگی – فارغ از ارزشگذاری صحیح یا غلط – دارای یک بستر دقیق در حوزهی دیپلماسی عمومی بودند تا زمینه برای پیگیری اهداف کشورهای آغازکنندهی جنگ فراهم شود.
در بسیاری از موارد هم اساسا دیپلماسی عمومی به جلوگیری از شکلگیری جنگ و پیروزیِ بدون جنگِ واحدهای سیاسی منجر شده است. به عنوان مثال، یکی از گروههایی که بهترین استفاده از این راهبرد را در قرن بیست و یکم داشته و توانسته هم مانع از وقوع درگیری و مشکل امنیتی برای خود شود و هم جنگها را با استفاده از دیپلماسی عمومی، نهایتا به سود خود پایان ببرد، «حزبالله لبنان» است؛ گروهی که در ساختار سیاسی لبنان، به عنوان یک حزب فعال سیاسی شناخته میشود و حتی اختیارات کامل یک دولت مستقر را هم ندارد اما توانسته در تمامی نبردهای اطلاعاتی - میدانی که با اسرائیل از سال 2000 میلادی تاکنون داشته، دیپلماسی عمومی را به عنوان یکی از ستونهای اصلی پیروزی خود مورد استفاده قرار دهد. از اخراج نیروهای نظامی اشغالگر در جنوب لبنان تا جنگ 33 روزه و آزادی «سمیر قنطار» و حتی تعیین مرز میدان گاز مشترک لبنان و اسرائیل، حزبالله همیشه برگ برندهای به نام دیپلماسی عمومی و قدرت نرم داشته است که بخش مهمی از آن را مدیون کاریزمای سیدحسن نصرالله و سخنرانیای طراحی شدهی اوست.
همین کشور لبنان، میتواند یک مورد مطالعاتی (Case Study) مناسب برای تحلیل اثر منفی عدم توجه به دیپلماسی عمومی بر سیاست خارجی و تامین منافع ملی نیز باشد. در زمانی که «رفیق حریری»، نخست وزیر اسبق و محبوب این کشور ترور شد، طرف غربی با استفاده از ابزارهای مرتبط با «دکترین شوک» و به کارگیری هوشمندانهی دیپلماسی عمومی، هم نیروهای سوریهای حاضر در این کشور را مجبور به ترک خاک لبنان کرد و ارتباط دمشق – بیروت تا مدتها به تاریکی گرایید و هم زمینه برای چسباندن برچسبهای اتهام بر گروههای مقاومت فراهم شد؛ یعنی یک دستاورد بزرگ برای اسرائیل و آمریکا. نکتهی ویژه در این رویداد این بود که ترور حریری، تبدیل به مبداء تاریخ سیاسی معاصر لبنان شد و حالا با وجود گذشت سالها، عرصهی سیاسی این کشور همچنان با ادبیات موسوم به «هشت مارس» و «چهارده مارس» - که برگرفته از نوع واکنش گروههای سیاسی به آن ماجرا است – تعریف میشود. در سال 2005 میلادی و همزمان با ترور حریری، التهاب گستردهای در عرصه سیاسی لبنان پدید آمد که نتیجهی آن، دستهبندیهای جدید دو قطبی فراتر از الگوهای مذهبی سابق در این کشور بود. این تغییرات – که برآمده از فعالیت جدی طرف غربی در عرصهی دیپلماسی عمومی بود - در نوع خود بیسابقه بود. «گروه 8 مارس» در پی گردهمایی حزب الله در بیروت و به دنبال مخالفت با خلع سلاح این گروه مقاومت اسلامی، حمایت از سوریه و مقاومت در برابر اسرائیل شکل گرفت؛ جبهه متحدی که برگرفته از حزبالله، حزب امل و حزب مسیحی آزاد بود و بعدها جریانهای دیگری نیز به آن اضافه شدند. همزمان با این ترور و با کمک کشورهایی چون آمریکا، فرانسه، عربستان سعودی و مصر، جریانی «گروه 14 مارس» در درون لبنان شکل گرفت که با طرح ادعاهای رسانهای در مورد عاملان این ترور، خواستار خروج سوریه از لبنان و خلع سلاح مقاومت شد.
حالا و بعد از بررسی این دو رویداد جهانی در یک کشور مشخص، بهتر میتوان به تبیین نظریِ اهمیت و جایگاه «رسانه» در حوزهی سیاست خارجی و روابط بینالملل پرداخت. تا زمانی که دیپلماسی عمومی جایگاه مناسب و متناسبی در راهبردهای بینالمللی ایران نداشته باشد، اقدامات واقعی در این حوزه نظیر «مبارزه با تروریسم در سوریه و عراق»، به صورت کامل و با تمام ظرفیت، تبدیل به منافع ملی برای کشورمان نمیشود و حتی طرف مقابل با استفاده از همین ابزار، میتواند قهرمانِ مبارزه با تروریسم را «فرماندهی تروریستها»، معرفی و دست به ترور او بزند. زمانی که سیدابراهیم رئیسی، رئیسجمهور کشورمان در هفتادوهفتمین اجلاس مجمع عمومی سازمان ملل متحد تصویر سپهبد قاسم سلیمانی را بالا برد، نگارنده متوجه چهرهی متعجب یکی از کارکنان سازمان ملل از ایناقدام و دیدن تصویر شهید سلیمانی شد. وقتی از او پرسیدم که علت این نگاه تعجبآمیز چیست، پاسخ داد که مگر این فرد، فرماندهی تروریستها داعشی در عراق نبوده؟ و زمانی که با یک جستجوی سریع، سابقهی فعالیتهای ضدتروریستی حاج قاسم را به او نشان دادم و فیلمهای مربوط به مبارزه نیروی قدس سپاه با تروریستهای تکفیری را تماشا کرد، متعجبتر از قبل شد و تاکید کرد که تا پیش از این گمان میکرده که دولت آمریکا اقدام به از بین بردن یک فرماندهی تروریست – مانند رهبران القاعده و داعش – کرده است. این، دقیقا همان جایی بود که ضعف عمیق ساختار و سازوکار دیپلماسی عمومی ایران خودش را نمایان کرد.
شاید بتوان اینگونه جمعبندی کرد که در حوزهی عملیات رسانهای به منظور تامین و افزایش قدرت نرم کشورمان، نیاز به یک اتاق فکر تهاجمی وجود دارد که به جای تلاش برای توجیه اقداماتی که در گذشته انجام شده، زمینه را برای تبیین اقداماتی که باید در آینده انجام شود، فراهم کند. در واقع اگر دستگاه سیاست خارجی جمهوری اسلامی ایران به دنبال تامین منافع ملی ایرانیان است، باید ابتدا این مساله را از یک قالب تشریفاتی به یک واقعیت میدانی تبدیل کند و سپس رویکرد تدافعی خود را به رویکرد تهاجمی تبدیل کند؛ همان چیزی که تحلیلگران فوتبال بهترین توصیف را نسبت به آن دارند: بهترین دفاع، حمله است...