به مناسبت هفتادوهشتمین سالروز تولد رئیس دولت اصلاحات؛
لوح یادبودی از سوی محمود دعایی به سید محمد خاتمی اهدا شد
به مناسبت هفتاد و هشتمین سالروز تولد سید محمد خاتمی، لوح یادبودی از سوی سید محمود دعایی و به نمایندگی از جمعی دوستان، یاران و علاقمندان به وی اهدا شد.
به گزارش ایلنا، به مناسبت ۲۱ مهر هفتادو هشتمین سالروز تولد حجت الاسلام والمسلمین سید محمد خاتمی لوح تبریکی توسط حجت الاسلام والمسلمین سید محمود دعایی به نمایندگی از دوستان، یاران و علاقمندان رییس جمهوری اسبق کشورمان به ایشان تقدیم شد.
متن لوح به شرح ذیل است:
بسم الله الرحمن الرحیم
الهی، به نام تو زبانها گویا شده، به نام تو جانها شیدا شده، بیگانه آشنا شده، زشتها زیبا شده، راهها پیدا شده.
الهی، به شناخت تو زندگانیم، به نصرت تو شادانیم، به کرامت تو نازانیم، و به عزت تو عزیزانیم.
الهی، ما که به تو زندهایم، هرگز کی میریم؟ و ما که به تو شادمانیم، اندوهگین کی شویم؟
عشـق، بیـن بـا عـاشـقان آمیخته روح، بیـن بـا خاکدان آمیـخته
چند بینی ایـن و آن و نیک و بـد؟ بنگـر آخـر ایـن و آن آمیـخته
چنـد گـویی بـینشان و بـانشان؟ بـینشان بیـن بـا نشان آمیـخته
چند گویی این جهان و آن جهان؟ آن جهان بین، وین جهان آمیخته
انـدرآمیـزید، زیـرا بهـر ماست ایـن زمین بـا آسمـان آمیـخته
آب و آتش بین، و خاک و باد را دشمنان چـون دوستان آمیـخته
اتحـاد انـدر اثـر بیـن و بـدان نـوبهـار و مهـرگـان آمیـخته
نیاکان ما از عصر باستان، این روزها را «مهرگان» مینامیدند و به شکرانۀ نعمتهای فراوان، به نیایش و شادمانی میپرداختند. ما نیز در عصر خود، نعمت دیگری را دیدهایم که بارانی از مِهر و صفا و وفا بود و بر کویر تشنۀ جانِ مشتاقان بارید؛ مردی که بذرِ همدلی و وفاق را در عمق دل مردم کاشت؛ مردی که از جان، مایه گذاشت و کسی را نردبان ترقی خود نساخت و آبرو در قمارِ سیاست نباخت، بلکه به منصب و سمتی که عهدهدار شد، رونق و اعتبار بخشید و نشان خدمتگزاری به گردن آویخت؛ مردم را سروَر خود شناخت و ولینعمت خود دانست. این است که باز امسال جمع شدهایم، هرچند به دلیل همهگیری کرونا، در فضای مجازی، اما در فضای مجازی نیز جشنِ حقیقی میگیریم و گرامی میداریم یاد عزیزانی را که هر سال در این روز گرد میآمدند و دیداری تازه میکردند و دریغا که جایشان همچون بسیاری از هموطنان عزیزمان خالی است. خداوند آنان را با کاروانیان کربلا همنشین کند و به بازماندگانشان شکیبایی عنایت فرماید.
تقارن امروز با «روز حافظ» را که دیروز بود و هر روز هست، به فال نیک میگیریم؛ حافظی که همواره موجب دلگرمی، آسودگیِ خاطر و اعتماد و امیدواری است و هیچگاه، حتی در تاریکترین ایام و تلخترین روزها، کورسوی امید را خاموش نمیکند. این روز به دیدار مردی آمدهایم که او نیز کوشید امیدها را زنده کند، افسردگان را خوش کند و خستگان را مدد بخشد. از آزادیی بگوید که ثمرۀ دینداری است؛ از دینی بگوید که برآمده از خِردورزی است؛ از ایرانی بگوید که شایستۀ دلبستگی و آبادانی و پیشتازی است؛ به دفاع از انقلابی برخیزد که نویدبخش اعتلای انسان و احیاگر کرامت همگان و مژدهرسانِ امامت مستضعفان بود. مردی که سیمای راستین روحانیت شیعه را نشان داد: آمیزة دین و دانش و تقوا، پاکدامنی، فروتنی و خدمتگزاری، در کنار دردمندی و آگاهیبخشی. کسی که کوشید در منصب قدرت، خدمت کند نه به خدمت درآورد. راست بگوید و درست رفتار کند. نشان دهد که میتوان مهربانی را با صلابت آمیخت، و شادی را با شرف، نیکوکاری را با نیکاندیشی، اخلاق را با عمل، آزادی را با آزادگی، خداپرستی را با مردمباوری، ایراندوستی را با رعایت کرامت انسانی، و سیاست را در هر حال و هنگامهای، با ادب.
تو خاتمی عزیز!
کسی بودی که چون بر فراز مسند رفتی، کسی از تو نترسید و چون از آن فرود آمدی، مِهرت از دلها زدوده نشد. تو جا را بر هیچ صاحبفضیلتی تنگ نکردی، و هیچ درستکاری را ناامید نساختی. نشان دادی که با زبان محترمانه و رفتار خردمندانه، میتوان بر حقْ استوار بود و از هیچ اصلی کوتاه نیامد. نشان دادی که چگونه میتوان دنیای تشنۀ معارفِ راستین را با آبِ زلال دانش و صفا و معرفت سیراب کرد و در حقیقت تشنهتر و جویاتر ساخت. تو در روزگارِ دینگریزی، دینورزان را سرفراز کردی و کسی را از مسلمانی شرمنده نساختی. تو در زمان مهاجرتِ انبوهِ نخبگان، ثابت کردی میتوان ایرانی ماند و به ایرانی بودن افتخار کرد و در سربلندیاش سهیم بود. تو جامهای را که میراث پدران پاکبازت بود، دستمایۀ کسب نان و نام نکردی، بلکه بر حرمت آن افزودی و از وجاهتش نکاستی و تا توانستی و کجاندیشانِ متحجرِ دینفروش مجال دادند، رمیدگانِ بیشتر و بیشتری را در زیر آن جای دادی. تو یاد امام و طالقانی و صدر را زنده نگاه داشتی و به تشنگانِ آزادی و معنویت، چشمهای جوشان و بیپایان نمایاندی. ما به پاس این صفات، گرامیات میداریم و سالیان خوشی برایت آرزو میکنیم. پایانبخشِ سخن، چه بهتر از شعر امیدبخشِ حافظ:
رسید مژده کـه: ایـام غم نخواهد ماند چنان نماند، چنین نیـز هـم نخواهد ماند
چه جای شُکر و شکایت ز نقش نیک و بد است؟ چو بـر صحیفۀ هستی، رقم نخواهد ماند
بدین رواقِ زبرجَد نوشتهانـد بــه زر کـه: جـز نکوییِ اهل کرَم نخواهد ماند
ز مهـربانـیِ جانان، طمع مبـر حـافظ که نقشِ جوْر و نشان ستم، نخواهد ماند