میزگرد با حضور دو جوان فعال سیاسی درباره اندیشههای امام دربارهی جوانان
جوانان چگونه دربارهی «اندیشههای امام دربارهی جوانان» میاندیشند؟ ویژه نامه " چکاوک "(ویژه نامه امام و جوانان به مناسبت بیست و پنجمین سالگرد ارتحال امام خمینی) این محور سئوالاتمان در میزگردی بود که با حضور آقایان حسین نقاشی، دبیر اسبق انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه تهران و علوم پزشکی تهران، فعال سیاسی اصلاح طلب و آقای رضا نساجی، فعال سابق انجمنهای اسلامی دانشجویان و مدیرمسئول سایت دانشجویان خط امام برگزار کردیم.
در محور اول بحثمیخواهم به رابطهی عاطفی عمیق بین امام و جوانان بپردازیم. چه شد که امام و جوانها اینطور رابطهی عاطفی عمیقی با هم برقرار کردند.
نساجی. بسماللهالرحمنالرحیم. رابطهی امام و جوانان را باید از چند زاویه بررسی کرد. نخست از زاویه تاریخی؛ بدین معنا که ببینیم رویکرد گروهها و شخصیتهای مختلف و بهطور خاص امام خمینی در دوران نهضت به جوانان چه بوده است و متقابلاَ نگرش اقشار جوان به امام چگونه. دیگر از زاویهی تحلیل اقشار اجتماعی؛ بدینمعنا که ببینیم در مقایسه با نگرش و تأثیرگذاری سایر انقلابیون، رهبران و نظریهپردازان مسلمان و غیرمسلمان، حرکت امامخمینی چه تأثیری بر نسل نوجوان دانشآموز و نسل جوان دانشجو و طلبه گذاشته است. تحتتأثیر نهضت امام خمینی، جریانی در نسل
نوجوان و دانشآموز ما شکل میگیرد که در برخی مقاطع به تنهایی یا با حمایت دانشجویان مسلمان در برابر سرکوب رژیم میایستد، به نحوی که حماسه سیزده آبان ۵۷ شکل میگیرد. در آن زمان بین طلاب هم رویکرد جدیدی را شاهد هستیم که همراه با امام به نجف رفتند یا در سوریه و لبنان با اسرائیل مبارزه کردند. این طلاب جوان حول امام در نجف شکل گرفتند و رادیوی روحانیون در بغداد را اداره کردند. برخی از این طلاب جوان همانهایی بودند که از دل «جامعه روحانیت مبارز» یک رادیکالتر و عدالتخواهتر تحتعنوان «مجمع روحانیون مبارز» را با رهنمود امام خمینی راهاندازی کردند. علاوه بر مسائل
سیاسی، در نسل جوان طلاب هم به تبع گرایشات متنوع و نوین فکری امام خمینی، گرایشات نوین فکرب و انقلابی شکل میگیرد، چنانچه علاوه بر صحنههای آگاهیبخشی و تهبیج مردم، شاهد حضور طلبههای جوان در مقام عکاسی و مستندسازی از انقلاب و دفاع مقدس هستیم و نیز حضور در دفاع مقدس تا حد رهبری گردان و…
همچنین به تبع رابطه میان امام و اقشار مختلف اجتماعی خصوصا جوانان، ارتباط میان اقشار دانشجو و طلبه هم قوت میگیرد. امام خود روحانی و معمم است، اما توجه داشته باشید که از همان اوان نهضت، دانشجویان به تدریج توجه جدی به ایشان میکنند. روحانیت به شکل سنتی آن زمان، به صورت گسترده در دانشگاهها راهی نداشت، اما به واسطه نفوذ کلام امام به تدریج محبوبیت پیدا میکند که البته افرادی مثل مرحوم طالقانی و مطهری هم در این موج اسلامگرایی میدمند.
اما اگر از زاویهی تاریخی به دوران انقلاب نگاه کنیم میبینیم که دانشجویان نقش خاصی در انقلاب داشتند، بهطوری که حتی به زعم برخی قرار بوده امام بعد از تشریففرماییشان به ایران در دانشگاه تهران سخنرانی کنند اما به دلیل تعداد جمعیت مکان سخنرانی را تغییر دادند. این را آقای صادق زیباکلام در مقدمهی کتاب دانشگاه و انقلاب و در جواب به این سئوال که دانشگاه چه سهمی در انقلاب داشته، مطرح میکند. اما در همین ابتدا باید تکلیفمان را با برخی شایعات و شائبههای تاریخی موجود معلوم کنیم. نخست اینکه نقشآفرینی جوانان و به خصوص دانشجویان در فرآیند پیروزی انقلاب و سپس تثبیت جمهوری اسلامی، یک رشته رفتارهای هیجانی بر اساس خصایص ذاتی نسل جوان نبوده، هرچند که این خصیصه را جزو علل انگیزشی در جنبش دانشجویی به عنوان یک جنبش اجتماعی متمایز به حساب میآورند. شاهد استدلال من هم اینکه نسل جوان دانشجو و طلبه تحتتأثیر امام خمینی در ادوار بعد هم اگرچه به تبع افزایش سن و تجربه، محافظهکار شدند اما همچنان یک نسل متمایز در تاریخ معاصر به شمار میآیند.
دیگر اینکه رابطهی جوانان با امامخمینی، رابطهی بوروکراتیک نبوده، همچنانکه از جنس قدرتطلبی و سهمخواهی نیز نبوده است. همان دانشجویانی که در قالب تشکلهای دانشجویی با نام «سازمان دانشجویان مسلمان» و «انجمنهای اسلامی دانشجویان»، فعالیت میکردند و در دوران نهضت جزو خط مقدم مبارزه علیه رژیم شاه بودند، پس از پیروزی انقلاب هم بدون اینکه سهمی از قدرت و مناصب حکومتی بخواهند، در امر بازسازی کشور پیشقدم شده و در قالب اردوهای جهادی در تابستان ۵۸ برای بازسازی مناطق محروم عازم مناطق مختلف شدند که بعدها تحت عنوان «جهاد سازندگی» به عنوان یک نهاد انقلابی متشکل شد. همین اعضای انجمنهای اسلامی داخل کشور که در همان ایام(۲۹ شهریور ۱۳۵۸) با هم متحد شدند و «دفتر تحکیم وحدت» را به وجود آوردند، به همراه برخی فعالان انجمنهای اسلامی اروپا و آمریکا که از نوفل لوشاتو همراه امام بودند، نهاد انقلابی «سپاه پاسداران» را تشکیل دادند و یاریگر انقلاب در برابر توطئههای گروهکها بودند با ایثار جان خودشان. همچنانکه اولین گروههای مردمی که عازم دفاع در برابر ارتش بعثی شدند.
شائبهی دیگر اینکه، به زعم برخی علت ورود ناگهانی دانشجویان و جوانان به سطوح مختلف مسئولیت در نظام جمهوری اسلامی در سالهای نخست انقلاب، این بوده که اقشار پیرتر و لایههای سنتیتر جامعه، در نسبت با رژیم گذشته تعریف میشدند. در نتیجه جوانها که به دنبال تغییر رژیم بودند، به دنبال پیروزی انقلاب، به قدرت رسیدند، چرا که انقلاب نمیتوانست به نسل گذشته اعتماد کند. اما این دیدگاه را نمیتوانیم بپذیریم، چراکه اگر نسل گذشته متعلق به رژیم گذشته بود - که البته ادعایی کلی و غیرقابل اثبات است – نسل جدید و دانشجو هم نمیتوانست قابل اعتماد باشد، چرا که فقط شامل دانشجویان مسلمان با رویکرد مکتبی و پیرو امام نمیشد، چنانچه مثلاً مجاهدین خلق و چریکهای اکثریت و اقلیت فدایی خلق هم حضور داشتند. اما اینکه چرا با وجود طیف متنوعی که در بین جوانان آن دوران وجود داشته، باز هم جوانان مورد توجه امام بودهاند، پرسش مهمی است که باید در ادامه با استناد به روایتهای تاریخی بررسی کنیم.
حسین نقاشی.بسماللهالرحمنالرحیم. بحثرا آقای نساجی از جای خوبی شروع کردند. ولی من میخواهم بحثرا با یک اشاره به موردی که دغدغهی ذهنی خودم از قبل بوده است، آغاز کنم. باید توجه ویژهای به پیش از انقلاب اسلامی بشود. ما بعد از اتفاقی که در سال ۱۲۸۵ در انقلاب مشروطه رخ داد شاهد سردرگمی بودیم. نهضت مشروطه با تمام آرمانهای والایش به شکست مواجه شده و به کودتای سیدضیا و نهایتا به استبداد پهلوی اول منتهی شد. در این مقطع تاریخی یک شکست روانی در بین روشنفکران و روحانیون پیش آمد. البته این سرخوردگی ئر کیان جریان مذهبی - به خصوص روحانیون هوادار مشروطیت - به وجود آورد. در همین اثناء به تدریج گروههای غیرمذهبی، علیالخصوص کمونیستها و چپها، شکل گرفتند. البته این گروهها قبلتر از آن در انقلاب مشروطه نیز حضور داشتند، مثل جریان " اجتماعیون عامیون " یا همان سوسیال دموکراتها و بعدتر حزب کمونیست ایران شکل میگیرد. بعد از سقوط رضاشاه نیز حزب توده شکل گرفت. یک فضای ویژهای بین دانشجویان و روشنفکران و جوانان وجود داشت و گفتمان چپ غلبهی ویژهای داشت. بعد از اتفاقات دوران نوسازیهای آمرانهی رضاشاه و بهخصوص بعد از اصلاحات ارضی در دوران پهلوی دوم، یک طبقهی متوسط در ایران شکل میگیرد. بخشی از اینها طبقهی متوسط سنتی بودند و بخشی دیگر طبقهی متوسط مدرن. بین اینها نیز جوانها وضعیت شاخصی داشتند. اینها را گفتم که به اینجا برسم که ما در طول این سالها یک مشکل گفتمانی در بین جوانان مذهبی داشتیم. تا اینکه آموزههای نواندیشان مذهبی مثل مرحوم آیتالله طالقانی، مرحوم بازرگان و مرحوم سحابی طیفی از جوانانی که علاقه به مذهب داشتند را تحتتأثیر قرار داد. ولی همچنان یک جایگاه سیاسی ویژه و یک رهبر کاریزماتیک و فرهمند که بتواند در مقابل رژیم پهلوی مبارزات را رهبری کند خالی بود. جلوتر که برویم توضیح خواهم داد که امام بر چه مؤلفههایی انگشت تأکید گذاشت که در واقع توانست یک برتری را در فضای سیاسی کشور بوجود بیاورد که بعد رفتهرفته به وقوع انقلاب منجر شد. به طور اجمال باید گفت که امام در برههی بعد از کودتای ۲۸ مرداد، علیالخصوص بعد از رحلت آیتالله بروجردی، یک خلا را پر کرد. خلاء رهبریِ سیاسیِ مخالف وضع مستقر موجود.
بحثدوم که آقای نساجی به خوبی به آن اشاره کردند، به بازهی زمانی ابتدای انقلاب اسلامی برمیگردد. جوانانی که در دهههای چهل و پنجاه بزرگ شده بودند و به یک موقعیتی رسیده بودند، اعم از مسلمان و غیرمسلمان، به واسطهی ویژگیهایی که باید در ادامه به آن پرداخت سمپاتی و علاقه ویژهای را نسبت به رهبری امام پیدا کردند و نسبت به رهبری امام اجماع داشتند. بعد از انقلاب نیز طیف مکتبی و خط امامی این علاقه را ادامه داد و عامل گفتمانی با عنوان " خط امام " شد. همین دانشجویان هستند که در بحثتسخیر سفارت امریکا، در شکلگیری مجموعهای به نام دفتر تحکیم وحدت یا جهاد سازندگی و جبهههای جنگ تحمیلی حضور پیدا میکنند.
دو سئوال اینجا مطرح میشود. یکی اینکه آیا ما در تاریخ ایران فردی مانند شخصیت امام با این سطح از محبوبیت و نفوذ را داشتهایم؟ و اینکه آیا میتوان به نقطه عطفی در تاریخ انقلاب اشاره کرد که آن نقطه را بتوان آغاز توجه ویژهی نسل جوان به امام نامید؟
نساجی.اگر بخواهیم به یک نقطهی عطف تاریخی در گسست نسلی میان اقشار پیر و جوان اشاره کنیم که از آن مقطع، نگرش جوانان و نقش آنان در معادلات اجتماعی و مبارزات سیاسی به شکل آشکاری تمایز پیدا کرده است، آن نقطه مسلماً پانزده خرداد ۱۳۴۲ است. مقطعی که عموم دانشجویان چه آنهایی که گرایشات مذهبی داشتند و چه دانشجویانی که گرایش چپ و یا ملی داشتند، از گروههای سنتی موجود فاصله گرفتند. شاهد هستیم که بین گروههای چپ سرخوردگی شدیدی نسبت به حزب توده و هواداران شوروی ایجاد میشود. مخصوصاً وقتی رادیو مسکو اعتراضات امام خمینی به اصلاحات ارضی را حرکت ارتجاعی و مردم
معترض در پانزده خرداد را «ارتجاعی» مینامد، شکاف عمیقی بین جریان جوان - هم در میان آنهایی که بعد از کودتای سال ۱۳۳۲ در ایران تحتفشار شدید حکومت در ایران ماندند و هم آنهایی که به خارج کشور رفته و در تشکلی مثل کنفدراسیون دانشجویان ایرانی فعالیت میکردند - با حزب توده ایجاد میشود.
در جریانات مذهبی هم بعد از انفعالی که ایجاد شد گروهها و رهبران سنتی نتوانستند جمعیت جوان را جذب کنند. حتی «نهضت آزادی» که در قیاس با سایر عناصر جبهه ملی، رویکرد مذهبی داشت و بین جوانان مذهبی و دانشجویان اشتیاق به وجود آورده بود، و از سوی دیگر تفاسیر نوین در قالب «اسلام علمی» ارائه میداد، هم نتوانست این نسل جوان را حول خود نگاه دارد و خیلی زود این اشتیاق و جاذبه از بین رفت. در همین سالها بود که محافل مذهبی و سیاسی در دانشگاهها حول محور انجمن اسلامی دانشجویان در دانشکدههای مختلف همچون دانشکده فنی و دانشکدهی کشاورزی دانشگاه تهران در کرج، تشکیل میشود و بزرگانی چون استاد مطهری، علامه طباطبایی، آیتالله طالقانی، مهندس بازرگان و دکتر سحابی در آن حضور دارند. اما در همین سالها وقتی برای اولینبار انجمنهای اسلامی حول انجمن اسلامی دانشجویان کشاورزی تجمع میکنند، محور وحدت کسی چون محمد حنیفنژاد است که هم دبیر انجمن اسلامی دانشکده است، هم نماینده جبهه ملی و هم نهضت آزادی در دانشکده. اما نهایتاً همو وقتی محافظهکاری جریانات ملی و نهضت آزادی را میبیند دستاندرکار پیریزی گروهی انقلابیتر با گرایش عدالتخواهانه - و به تعبیر مرسوم، چپ - میشود که بعدها «سازمان مجاهدین خلق» نام گرفت. وقتی این نسل دیدند که با جریانات مذهبی موجود نمیشود حرکت انقلابی در ادامهی قیام پانزده خرداد داشت - اعم از جریاناتی که امام را رهبر خودش میدانست و بعدها به «جریان بازار» موسوم شد، و نیز جریاناتی مثل نهضت آزادی - به سمت کارهای تئوریک و پراگماتیک جدیتر رفتند.
اما این رویکردهای محافظهکارانه و پیرسالار را که نه حضور امروز جوانان را تأیید میکند و نه توجهی به افق دوردست نهضت با نقشآفرینی همین جوانان دارد، با رویکرد امام خمینی مقایسه کنید که وقتی از ایشان میپرسند که سربازان و حامیان تو چه کسانی هستند، میگویند که در گهواره هستند، یعنی کسانی که سالهای بعد به سن جوانی میرسند. همان جوانهای سرباز در سال ۵۷ پادگانها را ترک کردند، همان کارگرها که اعتصاب کردند یا همان دانشجو و دانشآموز که به خیابانها آمدند.
نقاشی. در طول نهضت چهار نقطهی عطف داریم. اول، انقلاب مشروطه که روشنفکران سکولار به همراه روحانیان مترقی که پدیدههای جدیدی مثل پارلمانتاریسم و عدالتخانه را پذیرفته بودند در کنار هم قرار گرفتند و نهضت را به یک جایی رساندند. کمتر از یک دههی بعد این نهضت به انحراف رفت و به استبداد ختم شد. دوم، نهضت ملیشدن صنعت نفت است. سومین نقطهی عطف قیام پانزده خرداد و چهارمین پیروزی انقلاب اسلامی بود. هر کدام از اینها نقطهی اوج است. مشخصاً وقتی میخواهیم در مورد توجه جدی جوانان به امام صحبت کنیم ابتدا باید این را در نظر بگیریم که در انقلاب مشروطه یک اتفاق ویژه افتاد و
بخشی از روحانیت در مقابل بخشی دیگر ایستاد، روحانیت تجددگرا در مقابل روحانیت سنتگرا. افرادی چون مرحوم بهبهانی و مازندرانی و آخوند خراسانی و نایینی یک طرف قرار گرفتند و طرف دیگر هم شیخ فضلالله نوری قرار داشت. نامهها و مشاجرات مکتوب و شفاهی سنگین و سختی بین این دو جریان شکل گرفت که در تاریخ مضبوط است. تمام این رودررو ایستادنها به یک نقطهی منفی یعنی استبداد پهلوی ختم شد. ابتدا کودتای ۱۲۹۹ سیدضیا و بعد استبداد پهلوی که منجر به یک سکولاریسم آمرانه و شدید شد. دینزدایی از عرصهی عمومی، آموزش و محاکم قضایی شکل گرفت و روحانیت کنار گذاشته شد. این اتفاق برای
روحانیت یک تضعیف روحیه محسوب میشد. به همین دلیل برای یک مدت طولانی، روحانیت عملاً نوعی بازگشت به درون دارد. رضاشاه با نوعی تندخویی با رویکردهای دینی و مظاهر دین مقابله میکرد. بعد از او محمدرضاشاه روالی متفاوت را در پیش گرفت. آستانبوسی میکرد و رویکردی را در پیش گرفت که نگاههای منفی را تشدید نکند. تا مدتی به این مسیر ادامه داد و به همین دلیل بخشی از روحانیت شیعه تا مدتی با او همراه بود. در این میان، جریان رقیبی در کشور مقابل جوانان مسلمان وجود داشت که جریان چپ مارکسیستی بود که داعیهی جهانی نیز داشت. عدالتخواه، استکبار و استبدادستیز بود و با سلطهی
نظام شاهنشاهی نیز مخالف بود. اما جوانان مسلمان که ادعاهایی داشتند رهبر و مرکزیتی نداشتند.
امام در دوران ملیشدن صنعت نفت با جریان آیتالله کاشانی مراوداتی داشته است اما به صورت آشکار خود را وارد معادلات سیاسی نمیکند. تا زمانیکه آیتالهت بروجردی در قید حیات است، بهعنوان مشاور سیاسی در کنار ایشان حضور دارد و در بسیاری از دیدارها و گفتوگوهای آیتالله بروجردی در کنار ایشان قرار دارد. اما ظهور سیاسی مشخص امام با قانون کاپیتولاسیون و قیام پانزده خرداد انجام میشود و ایشان با مجموعه سخنرانیهایشان در سالهای ۴۱ و ۴۲ به طور تمامقد وارد عرصه سیاسی میشوند.
چند موضوع هم در این مقطع بهطور خاص مورد تأکید امام قرار دارد؛ بحثکاپیتولاسیون که عرق ملی و میهنی مردم را موردتوجه قرار میدهد، بحثبعدی اصلاحات ارضی در کنار انتخابات انجمنهای ایالتی و ولایتی است. امام در آن زمان این بحثرا مطرح میکنند که در جامعهای که مردان در آن حق رای ندارند دادن حق رای به زنان یک ترفند سیاسی است.
در اسناد تاریخی هم ذکر شده است که ساواک در آن زمان به سه چیز حساسیت داشت؛ در منابر اینقدر نگویید اسلام از دست رفته است، بحثاسرائیل را مطرح نکنید و وارد حریم شخص اول مملکت نشوید.
امام در همان مباحثسال ۴۰ و ۴۱ به هر کدام از این سه محور تلنگر میزند و شاه را بهطور مستقیم مورد خطاب قرار میدهد. همان زمان بحثاسرائیل را هم مطرح میکند و میگوید که با رفتارهای اینچنینی شاه، به اسلام و قوانین اسلامی ضربه وارد میشود. در آن سالها رویکرد امام براندازانه و انقلابی نبود و امید(تاکتیکی یا استراتژیکی) به اصلاح سیستم داشت اما نسبت به دیگر گروههای مبارز در مقابل شاه تندتر و صریحتر بود. همین موارد موجب شد که برای جوانان آن زمان بحثاستقلال و آزادی مطرح شود و به امام توجه جدی کنند.
در دهههای چهل و پنجاه و شصت شمسی اسرائیل و صهیونیزم مفهومی بود که همهی جریانهای روشنفکری از آن تبری میجستند، یعنی به دنبال این بودند که خود را از آن جدا کنند و نگرش مبارزاتی نسبت به آن داشتند. آن زمان فضای روشنفکری ما نیز نسبت به اسرائیل خصمانه بود. امام نیز وقتی بحثاسرائیل را مطرح کردند در فضای دانشگاهی با استقبال زیادی مواجه شد. همین اتفاقات امام را در یک موقعیت فرادست قرار داد و جوانان را به ایشان حساس و امیدوار کرد. این اتفاق البته در یک فرایند بود.
گفته میشود مبارزهطلبی و مواجهه با نظام حاکم زورگو با ویژگیهای روانشاختی و جامعهشناختی نسل جوان مطابق است. جوان بهطور ذاتی مبارزهجو است و میخواهد با حکومت ستمگر مبارزه کند. ولی بحثی پیش میآید که چرا این نیاز روانشناختی با فردی بهنام آیتالله خمینی همراه میشود؟ امام چه ویژگیهایی دارند که توانستند جوانان را به خود جذب کنند؟
نساجی.از پانزده خرداد سال ۴۲ تفاوت نگاه امام با دیگر روحانیون مبارز و رهبری ممتاز ایشان مطرح شد، اما ایشان علاوه بر رهبری ممتاز سیاسی در ابعاد دیگری نیز تفاوتهای عمدهای داشتند. بعد از فوت آیتالله بروجردی اگرچه امام به عنوان یک فقیه برجسته در کنار مراجع دیگری در قم و نجف مطرح بود، اما امام شخصاً دنبال مطرحکردن خودش نبود. مرحوم شانهچی از چهرههای ملی تعریف میکند که رهبران آنزمان جبهه ملی به قم رفتند تا نگرش علما را نسبت به شاه بررسی کنند، که قاطبه مراجع وقت آنها را تحویل گرفتند. اما امام که هنوز به عنوان مرجع تقلید چندان مشهور نبود، نه به شیوه مرسوم علما آنها را پذیرایی کرد، نه رساله خود را به آنها داد و نه تلاشی برای معرفی خود به خرج داد. لذا رهبران جبهه ملی، از همان ابتدا ایشان را یک رهبر متمایز دیدند.
اما امام علاوه بر فقه – که باید تألیف کتاب «حکومت اسلامی» یا «ولایت فقیه» را یک نقطه عطف در آن به حساب آورد - فلسفه و عرفان را هم تدریس میکند، در حالی که بین علمای سنتی هم عرفان و هم فلسفه مطرود بود، چنانچه هنوز هم بسیاری از ملاصدرا و ابنعربی اعلام برائت میکنند. روایت مرحوم آیت الله منتظری از مشکلات تدریس فلسفه توسط مرحوم علامه طباطبایی در حوزه علمیه قم هم گواه بر این مسئله است. با این حال، امام فقه، فلسفه و عرفان را در عالیترین سطوح دنبال میکند، همچنانکه اهل ادبیات است و اشعار قابل توجهی از ایشان به یادگار مانده. همین روزها حرفهایی را از برخی روحانیون بر علیه مولانا جلال الدین بلخی میشنویم و میخوانیم ولی امام بهواسطه نگرش مثبت خود به عرفان و ادبیات عرفانی، جملات ستایشآمیزی در وصف مولوی دارد.
در سیاست نیز رهبری ممتاز امام خمینی در وقایع اصلاحات ارضی، لایجه انجمنهای ایالتی - ولایتی و رفراندوم انقلاب سفید و پس از واقعه پانزده خرداد نشان داد که مشی متفاوتی دارد. به همین دلیل در بین جوانها هم خیلی زود مطرح شده و رابطه آنان با امام روز به روز محکمتر می شود. به رغم وجود زعمای دینی، رهبران سیاسی و نظریهپردازان انقلابی امام مورد وثوق دانشجوها قرار میگیرد، چنانچه پس از درگذشت ناگهانی دکتر شریعتی، انجمنهای اسلامی خارج از کشور به امام نامه مینویسند و از ایشان میخواهند که در این واقعه تسلیبخش آنان باشد. امام هم پیغام میدهد، در حالی که خیلیها به دنبال این بودند که ایشان پیغام ندهد و مرحوم شریعتی را تکفیر میکردند. پس از این هم امام در نوفل لوشاتو بارها، اختلافافکنی بین انقلابیون و روحانیون بر سر مسئله دکتر شریعتی و کتاب «شهید جاوید» را توطئهی ساواک میداند. بهواسطه همین نگاه نافذ، مشی عقلانی و روشنبینی منحصر به فرد امام است که بین جوانها محبوبتر و مطرحتر است. شهید بهشتی در اروپا و دکتر یزدی - تنها فرد غیرروحانی که از امام اجازهنامهی شرعی داشت - در آمریکا که رهبری معنوی انجمنهای اسلامی خارج از کشور را بر عهده داشتند، نمایندگان امام خمینی بودند. وقتی نیروهای مسلمان خارج از کشور راه خود را از تشکلهای چپ و ملی مثل کنفدراسیون جدا کردند و انجمنهای اسلامی را تشکیل دادند، پیامهای امام خمینی راهگشای کنگرههای انجمنهای اسلامی بود که برخلاف کنفدراسیون که چند سال مانده به پیروزی انقلاب اسلامی فروپاشید، فعالیتشان روز به روز قویتر می شد.
نقاشی. گمان من این است که یک بستری شکل گرفت و یک دفعه رهبری امام شایع نشد. بعد از سال ۴۱ و ۴۲ که آن فضا بوجود آمد و شناسایی امام در فضای سیاسی در میان فعالان سیاسی علیالخصوص نسل جوان رخ داد، چون وسایل ارتباطی به شکل اکنون نبود، تبعید امام به نوعی موجبات دورافتادن ایشان را ایجاد کرد. اما در خارج از کشور جمعهایی شکل گرفت. مهمترین جمع متشکل که تا اواسط ۱۹۷۵ میلادی هم وجود داشت کنفدراسیون دانشجویان ایرانی سراسر دنیا بود که بیشتر در اروپای غربی و امریکا مستقر بود که بعداً دچار انشعاباتی شد. این کنفدراسیون مهمترین مکان برای اعتراض دانشجویان خارج از کشور به رژیم شاه بود. ارتباطات بسیار خوبی هم با کنفدراسیونهای دانشجویی دانشجویان آلمان و فرانسه ایجاد کردند. اعضای این کنفدراسیون را هواداران جبهه ملی و چپها و بخش کوچکی از آن را دانشجویان مسلمان تشکیل میدادند. جریان مسلمان داخل کنفدراسیون به امام علاقهمند شدند و چون امام در خارج از کشور حضور داشت با نمایندگان ایشان رابطه برقرار کردند و به تدریج رهبری ایشان شناسانده شد. از طرف دیگر باید در نظر گرفت که افراد مختلفی در دوره پانزده سالهی انقلاب از سال ۴۲ تا سال ۵۷ حضور داشتند که فعالیت آنها بسترساز شد. نهضت آزادی و روحانیونی مثل آیتالله طالقانی و مجموعهای مثل حسینیه ارشاد و دکتر شریعتی جایگاه ویژهای در بازسازی هویت دینی دانشجویان و جوانان داشتند. من گمان میکنم مجموعهی اینها مثل یک پازل در کنار هم قرار گرفتند و قطعهی تکمیلکننده و در واقع پازل آخر، امام بود. البته قطعهی آخر پازل همیشه مهمترین قطعه است، چون بدون آن فرایند تکمیل نخواهد شد. امام از ویژگیهای خاص دیگری هم برخوردار بودند که روحانیت آن دوره و حتی الان از آن ویژگیها برخوردار نبودند. ایشان عرفان و فسلفه میخواندند و تدریس میکردند و بنابراین در عرصهی فعالیتهای سیاسی و اجتماعی از یک انعطاف روحی و روانی برخوردار بودند. بنابراین وقتی درباره امام صحبت میکنیم باید دربارهی شاخصههای شخصیتی ایشان نیز صحبت کنیم.
نساجی: این نکته هم جالب است که فردی که به دنبال تحصیل و تدریس اخلاق و عرفان(اعم از نظری و عملی) میرود معمولاً منزوی و درونگرا میشود، اما امام با وجود اینکه درس اخلاق و عرفان میگفت، برونگرا و در خط مقدم رهبری سیاسی بود.
نقاشی. اینها مشخصههای ممتاز امام هستند که نسل جوان را علاقهمند کرد. در دهههای سی و چهل تصور رایجی دربارهی روحانیت وجود داشت. امام به این تصور تلنگر زد. البته افراد دیگری، مثل مرحوم طالقانی و نسل جوانتر که همهشان شاگرد امام بودند مثل شهید مطهری، باهنر و مفتح، نیز به این تصور تلنگر زدند.
رابطهی جوانهای غیراسلامگرا با امام چگونه بود؟ آیا آنها هم از همان ابتدا رهبری امام را پذیرفتند؟
نقاشی.به نظر من امام از زمان شروع نهضت رهبر همهی جریانهای انقلابی نبود. ایشان به طور مشخص در اول سالهای نهضت فقط رهبر بخشی از اسلامگرایان بودند. امام در سال چهل خودشان را به طور مشخص به جامعه شناسایی میکنند و طبقهی متوسط سنتی اسلامگرا ابتدا به ایشان اقبال نشان میدهند. هر چه به سالهای ۵۶ و ۵۷ نزدیکتر میشویم موقعیت امام فرادستی میشود. یعنی یک فرایند بوده است. اما در سال ۵۶ بعد از وفات شهادتگونهی آیتالله مصطفی خمینی و وفات شهادتگونهی دکتر علی شریعتی دیگر همه به رهبری امام معتقد بودند.
نساجی. مرحوم بازرگان جملهای دارد با این مضمون که دو عامل باعثپیروزی انقلاب شد؛ یکی قوت و قدرت رهبری امام و دیگری ضعف شاه. من این جمله را بدون اینکه تأیید کنم، اینطور بسط میدهم که ضعف عملکرد سایر گروهها و رهبران مبارز را هم در این معادله باید محسوب کرد. گروههایی که در مراحل مختلف مبارزات شکل گرفتند عموماً اشتباهاتی داشتند که باعثمیشد نه تنها اقبال عمومی را کسب نکنند که هواداران خاص خود در اقشار دانشجو و جوان را هم از دست بدهند. برای مثال، گروههای چریک فدایی خلق در انتقاد از وابستگی حزب توده به اتحاد جماهیر شوروی تشکیل شدند. اما با اعدام نسل اول چریکهای فدایی، شاهد هستیم که رهبران بعدی مثل اشرف به دنبال آن هستند که با شوروی ارتباط بگیرند و همین امر آنها را در میان گروههای مارکسیست خارج از کشور، بدنام میکند. یا سازمان مجاهدین خلق که اولاً از ابتدا تأیید امام را کسب نکردند و لذا اگرچه از جانب برخی روحانیون حمایت مالی و معنوی میشدند اما نتوانستند در بین عامه جامعه محبوب شوند. دوم اینکه در سال ۵۳-۵۴ مشی مارکسیسم - لنینیسم را اتخاذ و مذهبیهای سازمان را قتل عام کردند که همین موضوع نه تنها موید تیزبینی امام در قبال مواضع التقاطی آنان بود، که بالتبع نفوذشان را در میان مردم مذهبی از بین برد. ضمن آنکه جوانان چپگرا هم از آنان متنفر شدند.
این اشتباهات رهبران گروههای مختلف سیاسی را باید در مقابل عملکرد هوشمندانه امام قرار دهید. امامی که مجاهدین خلق را به خاطر التقاط مبانی تایید نکرد، در مقابل شریعتی موضع سازندهای داشت، در عین انتقاداتی که در مقاطع مختلف نسبت به برخی مطالب ایشان مطرح نمود. اگرچه برخی افراطیون امروز نامهی امام به انجمنهای اسلامی در مورد شریعتی را خنثی یا منفی تلقی میکنند، اما وقتی مرحوم بازرگان و شهید مطهری نامهی تندی بر علیه شریعتی مینویسند امام چنین کاری نمیکند. امام به نامهی طولانی استاد مطهری در انتقاد از مرحوم شریعتی پاسخ معتدلی دادند، در حالی که شهید مطهری مهمترین شاگرد امام و مورد اعتماد ایشان بود.
این شواهد نشان میدهد که امام چه قرابتهایی با اقشار جوان داشت، اما این همراهی امام هم سیاسی و یا فرصتطلبانه نبود. هرچند که امروزه همچو نسبتهایی آگاهانه یا ناآگاهانه به امام داده می شود گویی که رفتارهای ماکیاولیستی در وجود ایشان هم راه داشته است. از قبیل اینکه اخیراً بحثهایی مطرح میشود که امام معتقد بود که عنوان حکومت باید «حکومت اسلامی» باشد اما چون «جمهوری اسلامی» را شعار متناسب با عصر جدید دیدند، در ظاهر آن را پذیرفتند. اما امام محافظهکار و یا فرصتطلب نبود. امام واقعاً حرف جامعه را میفهمید و ارتباط خوبی با جامعه برقرار میکرد، متقابلاً جامعه هم ارتباط بهتری با ایشان برقرار کرد.
بعد از انقلاب هم همین تفاوت رویکرد را میبینیم. مثلاً مرحوم مهندس بازرگان در دولت موقت رابطهی خوبی با دانشجویان نداشت و اگر داماد ایشان مهندس بنیاسدی و دکتر یزدی نبودند، رابطه ایشان با دانشجویان بدتر از این نیز میشد. آقای میردامادی از اعضای وقت شورای مرکزی دفتر تحکیم وحدت میگوید ما به مهندس بازرگان گفتیم میخواهیم در این انقلاب نقش ایفا کنیم و در کنار دولت باشیم، اما ایشان گفتند اگر میخواهید کمک کنید بهتر این است که در کار دولت فضولی نکنید. این یک نمونه از رفتار مهندس بازرگان با جوانان است.
اگر بخواهیم از سال چهل به طور فرضی نسلسازی کنیم، یعنی یک نسل را جوانانی بدانیم که در دوران نهضت با امام بودند و یک نسل دیگر که در سال ۵۷ در پیروزی انقلاب سهیم بودند. تفاوت ارتباط امام و این دو نسل را در چه چیزهایی میدانید؟
نقاشی.نقطهی مهمی را اشاره کردید. نسل اول که رهبران سیاسی همراه امام بودند نوع رویکردشان به امام شاگرد استادی بود و با امام محاجه و بحثمیکردند. در بخشی از خاطرات آقای هاشمی نیز آمده که ایشان بعضی وقتها در برابر تصمیمات امام میایستادند و با آنها مخالفت میکردند. در جریان دورهی دوم ریاستجمهوری آیتالله خامنهای و انتخاب نخستوزیر نکتهی مهمی وجود دارد. میدانیم که اختلافاتی بین رییسجمهور و نخستوزیر در دور اول وجود داشت و به همین دلیل ایشان میخواست که در دور دوم نخستوزیر را تغییر دهد. امام به هر دلیلی با این تغییر مخالف بودند. امام به مجلس نامه مینویسند و درخواست میکنند که ایشان را ابقا کنند. اما همان موقع میبینیم که ۹۹ نفر در مجلس با درخواست امام مخالفت میکنند. آن نسل با همهی ارادتی که به امام داشت برخی اوقات بر سر موضوعی نگاه متفاوت و حتی متضاد و واگرا با امام داشت.
اما رابطهی امام و نسل دوم مرید و مرادی است. این نسل هیچوقت در طول مبارزه با امام همراه و نزدیک نبودند، هیچوقت امام را از نزدیک درک نکرده بود و همیشه امام را از یک زاویهی دورتر دیده بود. من نظرم این است که این نسل دوم بعدها زمینهساز یک انسداد در فضای سیاسی کشور شد. نسل اول با همان روحیهی انتقادی خود این امکان را فراهم میکرد که با شخصیت سترگی مثل امام حتی زاویه پیدا کند و با او به بحثبپردازد، ولی نسل دوم یک رویکرد غلط را به سیاست وارد کرد و آن هم رویکرد مرید و مرادی بود. هروقت این رویکرد وارد سیاست شود یک فضای ویژهای ایجاد میشود و شما دستتان از نقد
کوتاه خواهد شد. نسل دوم تحتتأثیر شرایط ویژهی انقلابی قرار گرفت و این موجب غامضشدن شرایط انقلاب در سالهای بعد شد.
نساجی. من در این بحثنگاهم با آقای نقاشی کاملاً متفاوت است. ما باید نسل جوانی که در سال ۴۲ جوان بودند و در سال ۵۷ به سنین میانسالی رسیدند به چند لایه تقسیم کنیم. یک لایه نسلی هستند مثل شهید بهشتی، شهید مطهری و مرحوم منتظری که هم از محفل علمی مرحوم بروجردی و هم امام خمینی بهره برده بودند و به لحاظ سن و جایگاه علمی و فقهی در جایگاه رفیعتری قرار داشتند. یعنی علاوه بر اینکه شاگرد امام بودند، شاگرد استاد امام هم بودند و به نوعی اگر امام مظهر فقه پویا و نوگرایی در حوزههای علمیه بود، اینان هم از فقه سنتی و ساختار سنتی حوزهها بهره برده بودند، هم نگرش فقهی، فلسفی و
سیاسی امام را در نحلههای متفاوت دنبال میکردند. اینان روحانیون نوگرای مکتب سنت بودند که با روحانیون سنتی شاگرد مکتب نوین امام که بعدها در قالب «جامعه روحانیت مبارز» و «جامعه مدرسین حوزه علمیه» فعالیت حوزوی و سیاسی کردند، متفاوت هستند. نگرش کسانی چون شهید بهشتی و شهید مطهری که به واسطه ترور خیلی زود از عرصهی انقلاب حذف شدند و تأثیرشان در ادوار آتی انقلاب، غیرمستقیم بود، متفاوت است از علمایی که بعد از انقلاب در قالب «فقه سنتی» و «اسلام رساله» فعالیت میکردند و منتقد نگرش «فقه پویا» بودند.
همچنین این فقها و روحانیون سنتی را باید از نسل روحانیون انقلابی جوانتر که عموما با امام در تبعید عراق و سپس نوفل لوشاتو همراه بودند و بعد از انقلاب هم حول محور «فقه پویا» متمرکز شدند، تفکیک کرد. اگرچه این گروه آخر به علت اشتغال بیشتر به امر مبارزه و تحمل مصائب دوران تبعید در عراق، سوریه، لبنان و… نتوانستند همچون فقهای سنتی داخل کشور تحصیلات فقهی را ادامه بدهند و بالتبع در نهادهای مهمی مثل شورای نگهبان حضور داشته باشند. این گروه اگرچه جایگاه فقهی مشابهی نداشتند و بعد از امام(ره)، حتی چهرههای ارشد علمیشان در قالب «مجمع مدرسین و محققین حوزه علمیه» هم در ساختار رسمی حوزههای علمیه تحمل نمیشدند، اما به تبع دنبالهروی از فقه پویا، نگرش عقلانیتری نسبت به مسائل پیشروی انقلاب داشتند.
لذا نمیشود آنها را متهم به این کرد که رابطهشان با امام خمینی صرفا از جنس رابطه مرید و مراد بوده و لذا تکلیف نقد و پرسشگری در مواجهه با رهبری را معطل گذاشتهاند. ضمن اینکه باید بررسی کرد که آیا نگاه منتقدانه برخی از افراد به امام، به خصوص در ماجرای موسوم به ۹۹ نفر، از اعتقادشان به جمهوریت و مردمسالاری منشأ میگرفت یا اینکه چون سلیقهی سیاسیشان در آن مقطع و آن مسئله با رهبر وقت(امام خمینی) متفاوت بود در مقابل امام ایستادند؟
من به شخصه گزینه دوم را محتملتر میدانم، همچنان که بعد از رحلت امام هم شواهدی مبنی بر پیگیری عملی پرسشگری و نقد رهبری ندیدیم، همچنان که حتی فرهنگ پرسشگری در چارچوب سیره امام خمینی هم مهجور و متروک شد. اما همان گروه روحانیون انقلابی و رادیکال که خود را پیرو خط امام میدانستند – هر چند که موضع من به معنای تأیید سوابق و لواحق آنان در تمامی مقاطع نیست – نگرش سازندهتر و عقلانیتری را در این سالها هم دنبال کردند.
در این مورد بحثروانشناسی فرهنگی ایرانیان نیز مطرح میشود که امام به طور هوشمندانهای در از این رابطهی مرید و مرادی برای حفظ تمامیت ارضی کشور و انسجام ملی استفاده کرد. چون اگر قرار بود هر فردی در شرایط جنگی آن موقع حرف خود را بزند، ما در جنگ نمیتوانستیم به خوبی از خودمان دفاع کنیم.
نساجی. من برخلاف آقای نقاشی معتقدم که این رابطهی مرید و مرادی بد نبود. اتفاقاً آنجا که نسل جوان ما شیفتهی امام میشد، آنجایی بود که امام اظهار خاکساری، فروتنی و ضعف نفس میکرد. جایی که جوانهای رزمنده گریه میکردند، آنجایی بود که امام میگفت «دست و بازوی شما را میبوسم» و «همواره به خلوص و صفای بسیجیان غبطه میخورم و از خدا میخواهم تا با بسیجیانم محشور گرداند». همانجا بود که امام در اعتراض به تزئینات اولیهی حسینیهی جماران اعتراض میکرد که «میخواهید از من شاه بسازید، من آمدم اندیشهها را بسازم نه اینکه کاخ بسازم.»(قریب به مضمون)
امام که به دنبال کاریزماپروری، جلب محبوبیت و مطرحکردن شخص خود نبود، امام یک شخصیت علمی، سیاسی و اخلاقی داشت که این علاقه را در نسل جوان ایجاد میکرد. وگرنه امام هرگز مشی غیرعقلانی در سطوح مدیریت نظام را ترویج نمیکردند.
امام اعتقاد راسخ به جمهوریت و مردمسالاری داشت، چنانچه در پاسخ به نامهی بنیصدر که درخواست تفویض اختیارات میکند، هم فرماندهی کل قوا و هم اختیار مدیریت سازمان صداوسیما را به ایشان تفویض میکند. یعنی اختیارات رهبری را به رییسجمهوری میدهد که طبق نظام پارلمانی قانون اساسی آن زمان، کارهای نبود. امام همچنین اجازه نمیداد از روحانیون بت ساخته شود، همچنانکه ابتدای امر از مسئولیتهای اجرایی و از جمله حضور در انتخابات ریاستجمهوری منعشان کرد و روحانیون صرفاً به واسطه رأی مستقیم مردم در قوه مجریه و بهواسطه آشنایی با فقه اسلامی در قوه قضائیه مسئولیت گرفتند.
یا وقتی روحانیون سنتی در انتخابات مجلس دوم در مقابل اراده انجمنهای اسلامی برای ارائه لیست انتخاباتی مستقل، مطرح میکنند که باید فقها لیست بدهند و شما از آنها حمایت کنید، امام صریحاً در مقابلشان موضع میگیرد و میگوید اینکه شما میگویید فقط روحانیون باید در سیاست دخالت کنند، توطئه است و از آن توطئه قبلی که قبلاً میگفتند روحانیون نباید در سیاست دخالت کنند خطرناکتر است. ایشان معتقد است که مردم خودشان باید نمایندگانشان را انتخاب کنند و روحانیون فقط میتوانند مشورت بدهند. لذا «جامعه مدرسین حوزهی علمیه قم» را محدود به لیستدادن در شهر قم یا «جامعه روحانیت مبارز تهران» را محدود به لیستدادن در تهران میکند. اینها کارهایی است که موجب محبوبیت امام شد.
بنابراین ساختهشدن تصویری از موقعیت امام به عنوان یک رهبر کاریزمایی با مناسبات مرید و مرادی محض که در تعارض به مناسبات عقلانی حکومت و از جمله تفکیک قوا و جمهوریت باشد، از جنس تحریفات تاریخی است. هرچند که این برداشتها در ذهن نسل جوان امروز بر اساس موقعیتهایی که امروز شاهد آن هستند شکل گرفته است. البته من تصاویری که از امام به عنوان «پیر جماران» و «پیر خمین» وجود داشته و دال بر رابطهی عاطفی بین امام و جوانان بوده را نفی نمیکنم، اما معتقدم وجوه عرفانی و ایضاً فلسفی امام مانع از غیرعقلانیشدن رابطهشان با جوانان میشد.
نقاشی.من نظرم این نبود که امام میخواست که یک رابطهی مرید و مرادی بین خود و جوانان شکل بگیرد. قاعدتاً این رابطه تأثیرات مثبتی هم داشته است که اگر یک رهبر محوری در یک فضای جنگی وجود نمیداشت با توجه به اختلافاتی که در فضای سیاسی آن زمان وجود داشت، رزمندگان باید به یک نفر دلشان خوش بود که فارغ از این اختلافات به او تأسی کنند. این نکتهی مثبت رابطهی امام و جوانان بوده است.
امروز بیست و پنجمین سالی است که امام خمینی دیگر در بین ما نیست. به نظر میرسد این بیست و پنج سال را میتوان به این صورت دید که دو نسل در آن شکل گرفته است. یک نسلی که در زمان رهبری امام در دوران کودکی و خردسالی قرار داشت و نسل دیگری که بعد از حیات امام به دنیا آمد و از ایشان هیچ تصویری در ذهن ندارد که الان در مقطع دبیرستان و دانشگاه در حال تحصیل است. در میان این دو نسل دو نگرش شکل گرفته است؛ یک نگرش خواستار بازگشت به ارزشهای دوران امام میشود و نگرش دیگری که اصلاً برایش این مسائل اهمیتی ندارد. آیا شما این دو بخشیشدن را قبول دارید؟ آیا اصلاً خوب است که اندیشهی امام در حال حاضر بازتولید شود؟
نقاشی.من معتقدم که تفاوتی که شما میگویید قطعاً بین نسل سوم و چهارم وجود دارد. میخواهم به نکتهای در اینجا اشاره کنم. بخش مغفولی از اندیشههای امام وجود دارد که ایشان در نوفللوشاتو مطرح کرد. آقای دکتر صادق طباطبایی نیز به درستی بر گفتمان نوفللوشاتو تأکید دارند. انقلاب ایران با مصاحبهها و بیانیههای امام در نوفللوشاتو به دنیا و حتی در داخل ایران به بخشهای کمتر فعالی که بعداً به کوران انقلاب پیوستند، عرضه شد. بخش عمدهی مردم که به صحنه آمدند تحتتأثیر بیانیهها و مصاحبههای امام در نوفللوشاتو بودند. باید دید که در آنجا امام به چه جریانات و مؤلفههایی تأکید میکرد. ایشان علاوه بر اینکه دائم تأکید میکردند که این نهضت اسلامی است و اسلام به عنوان یک ایدئولوژی و یک مکتب انسانساز در آن نقش خواهد داشت، از جمهوریت با این تعبیر که به مانند همان جمهوریتی است که در تمام دنیا از آن یاد میشود یاد میکنند. این نظرات را امام در فرانسهای مطرح میکند که مهد جمهوری است. من هم مثل آقای نساجی معتقدم که امام برخلاف دیدگاهی که برخی افراد مطرح میکنند، برای اسکات افکار عمومی و اسکات خصم حرفهایش را نزد. ایشان میدانست که چه میگوید. ایشان میدانست که جمهوریت یک لوازمی دارد و به لوازم آن آگاه و معتقد بود. من معتقدم امروز بخشی از نسل سوم و چهارم دلمشغول و دلنگران آن هستند که چرا بخشی از آن نظریات و اندیشهها اجرایی نشد. البته ما در دههی اول انقلاب اتفاقات بزرگی را تجربه کردیم، مثل بحثتعرض به حاکمیت ملی و تمامیت ارضی که در تمام دنیا مهم است. در آن فضا نمیشد که همهی آن شعارها و بحثهای نوفللوشاتو پیاده شود. اما در سال پایانی عمر حضرت امام نامهای به ایشان نوشته میشود که در آن به مواردی از نقض قانون اساسی اشاره میشود. امام در پاسخ میگوید به دلیل فضای سیاسی ممکن است از برخی از موارد قانون اساسی عدول شده باشد و سعی داریم که آن را اصلاح کنیم. نظر امام این است که این وضعیت به دلیل شرایط ویژه بوده و ما در شرایط عادی باید به همهی اصول قانون اساسی بازگردیم. من گمان میکنم نسل سوم و چهارم این دغدغه را دارد که چرا در شرایط فعلی و در برخی از موارد ما هنوز ادامهی شرایط اضطراری دههی شصت را تجربه میکنیم، چرا هنوز مقطع حساس کنونی را داریم و چرا این مقطع به پایان نمیرسد. این انتقادی جدی است که نسل سوم و چهارم دارد. نکتهی دوم این است که وقتی شما باب انتقاد را ببندید و برخی از موارد را خط قرمز کنید، باب شایعهپراکنی باز میشود. دیگر نمیتوان بهطور روشنی متوجه ایرادات و اشتباهات شد. ما در این سالها از اندیشههای امام و انقلاب مدام کلیشهسازی کردیم.. طبیعی است که بعد از مدتی این کلیشهها دل را زده و به اصل انقلاب ضربه میزند. یکی از دلایلی که نسل سوم و چهارم از انقلاب دور افتاده این موارد است.
نساجی.من صحبتهای آقای نقاشی را تأیید میکنم، از این جهت که شرایط امروز با شرایط دوران امام و سالهای دفاع مقدس قابلمقایسه نیست. امروز اگر یک گفتمان مخالف و یا حتی معارضی وجود داشته باشد به کلی با دههی شصت که ایدئولوژی مارکسیستی مبارزات مسلحانه را ترویج میکرد و هیچ فرصتی برای پیادهشدن قوانین اسلام در قالب جمهوری اسلامی قائل نبود، متفاوت است. امروز گفتمان منتقد، مخالف و معارض مسلح وجود ندارد، به جز گروههای سلفیگری که آن هم دلایل شکلگیری خاص خود را دارد. بنابراین شرایط موجود را نمیتوان با شرایط دوران حیات امام و رهبری ایشان مقایسه کنیم و آن برخوردها را به شرایط فعلی تعمیم دهیم. آن برخوردها در شرایط شکلگیری انقلاب قابلفهم بوده است. چنانچه حضرت امام در یک سخنرانی با انتقاد از گروههای خودسر این تعبیر را به کار بردهاند که اینها کرمهایی هستند که میخواهند باطن این نظام را به فاسد بکشانند.
یک اشکال دیگر در مواجهه با گروه دیگری است که دغدغهی اسلام و انقلاب و امام دارند، اما تفاسیر سطحی و بعضاً مبتذلی از امام را شناخته و در نظر و عمل خود نهادینه کردهاند. در پاسخ به اینان هم باید بار دیگر به خط امام بازگشت که یک مکتب فکری مستند به صحیفهی امام خمینی است. و البته در مقاطع مختلف سیاسی و تاریخی، اشخاص و گروههایی نسبت نزدیکتری با آن داشتهاند. پس خط امام را منحصر به فرد و گروه خاصیدانستن غلط است، همچنانکه انحصار تفسیر و عمل آن به شخص رهبر انقلاب هم غلط است. امامخمینی سخنان خود را در مواجهه با عموم مردم مطرح کرد و امر به جمعآوری آن توسط فرزند مورد اعتماد خود نمود تا تحریف نشود و در دسترس همگان بماند. وصیتنامه سیاسی الهی امام هم خطاب به همه مردم است نه فقط مسئولان آیندهی نظام. هرچند که بخشهای از آن تکالیف مشخصی را بر دوش مسئولان مختلف نظام گذارده است. پس برخلاف تفاسیر غلط مرسوم، اینگونه نبوده که امر مطابقت نظام با آرمانهای انقلاب و خط امام، صرفاً وظیفهی رهبران آتی انقلاب باشد. خیر؛ همه وظیفه دارند برای اصلاح نظام تلاش کنند.
بنابراین صحیفهی امام برای همگان موجود و قابل ارجاع است، که تاکنون تحریف نشده و نباید بگذاریم که تحریف شود. بدین معنا که باید به کلیت صحیفه امام یعنی مواضع امام در دوران نهضت، نوفل لوشاتو و دوران زعامت جمهوری اسلامی ارجاع کرد و همه را مورد عنایت قرار داد. هرچند که برخی پیامهای امام در سال پایانی عمر بابرکت ایشان همچون «منشور استقامت»، «منشور روحانیت»، «منشور برادری» و «منشور هنر انقلاب» پیامهای ویژهای هستند. در کل، بعد از سی و پنج سال باید به امام برگشت، امام به معنای کلیت صحبتهای ایشان از آغاز نهضت تا امروز.