گفت وگو با قاتل سریالی کرج / فریبا آخرین قربانی چگونه کشته شد
عامل قتل عام یک خانواده پس از 6 سال سکوتش را شکست و با اشک و فریاد از این جنایت پرده برداشت.
به گزارش ایلنا، روز 20 خرداد ماه سال 92 ماموران پلیس آگاهی کرج در جریان پیدا شدن جسد ناشناس پسر جوانی در کرج، انتهای مسیر شمالی اتوبان همت قرار گرفتند و خیلی زود تیمی از ماموران دایره جنایی در صحنه جرم حاضر شدند.
کارآگاهان با حضور در محل مشاده کردند پسر جوانی با شلوار لی آبیرنگ و تیشرت چهارخانه در حالیکه دست وپاهایش با طناب بسته شده بود خفهاش کرده بودند.
بدین ترتیب بازپرس ویژه قتل پس از بررسیهای مقدماتی در صحنه جرم دستور داد تا جسد پسر جوان برای شناسایی و مشخص شدن چگونگی قتل به پزشکی قانونی منتقل شود.
کارآگاهان در این مرحله به سراغ پروندههای فقدانی رفتند تا اینکه خانوادهای با حضور در اداره پلیس از ناپدید شدن پسر نوجوانی خبر دادند و زمانیکه مشخصات پسر گمشده با جسد ناشناس مورد بررسی قرار گرفت مشخص شد که جسد ناشناس یاشار همان جوان گمشده از اهالی تهران هستند.
جسد سوخته معلم جوان و شوهرش
تجسسهای پلیسی ادامه داشت تا اینکه ماموران در برابر پیدا شدن جسد سوخته شده پدر یاشار که داوود 60 ساله، کارمند یک شرکت داروپخش در استان قزوین است قرار گرفتند.
جسد داوود در جاده خاکی معدن روستای زیاران پیدا شده بود و در ادامه ماموران پی بردند که جسد مادر یاشار که فریبا 43 ساله است داخل خودروی ال 90 سفید رنگ در شهرستان آبیک، کنار اتوبان زیرگذر نزدیک روستای تازه آباد پیدا شده است.
دستگیری قاتل پس از 6 سال
با توجه به حساس بودن این قتل عام خانوادگی تیمی از ماموران برای شناسایی عامل این جنایت هولناک وارد عمل شدند اما با گذشت 6 سال و باتوجه به حرفهای بودن عامل جنایت ردیابیها به درهای بسته خورد.
ماموران اداره ویژه قتل پلیس آگاهی استان البرز از 6 ماه قبل تحقیقات ویژهای برای افشاگری در این قتل عام خانوادگی آغاز کردند تا اینکه با تجسسهای فنی و اطلاعاتی توانستند روز 10 اردیبهشت ماه سال جاری با شناسایی خانه مجتبی در عملیاتی غافلگیرانه وی را در منطقه بلوار کشاورز تهران دستگیر کردند و متهم پس از 4 روز سکوت لب به سخن باز کرد.
گفتگو با عامل قتل عام خانواده خانم معلم
مجتبی 36 ساله که بعد از 6 سال وقتی قرآن را پیش رویش گذاشتند تا قسم بخورد دیگر نتوانست سکوت کند و به قتل 3 عضو یک خانواده اعتراف کرد.
این مرد در تمام لحظات گفتوگو اشک میریخت و با یاد آوردن صحنههای قتل در حالیکه ضجه می زند ادعا میکرد که در آن صحنه خودش نبوده و ای کاش اسلحه همراهش نبود و یک تصمیم درست میگرفت تا 6 سال عذاب نمیکشید.
سابقه داری؟
نه، اولین بار است که دستگیر شدم.
ازدواج کردی؟
بله، 13 سال قبل ازدواج کردم و 2 فرزند پسر دارم.
الان به چه جرمی دستگیر شدی؟
قتل.
قتل چه کسی؟
خرداد ماه 92 اعضای خانواده صابخانه ام را کشتم. پدر، مادر و فرزند.
اولین نفر چه کسی را به قتل رساندی؟
یاشار پسر صاحبخانه.
روز جنایت چه اتفاقی افتاد؟
روز یکشنبه بود که یاشار به در خانهمان آمد. من چند روز قبل با دادن پول قرارداد خانه را برای یکسال دیگر تمدید کرده بودم که یاشار به در خانه مان آمد و یک سررسید نیز به من داد. پسر جوان ادعا کرد که می خواهند خانه را پس بگیرند و خواست به دنبال یک خانه دیگر بگردم که بر سر همین موضوع با هم بحث کردیم که یاشار مرا هل داد و روی زمین افتادم و وقتی بلند شدم او را هل دادم که او نیز به زمین افتاد، در این صحنه یاشار دستش را روی گلویم فشار داد و من هم گلوی او را فشار دادم که ناگهان دیدم پسر جوان خودش را خیس کرده و دیگر نفس نمی کشد.
بعد از قتل چه کردی؟
باور کنید من قصد کشتن نداشتم، یک اتفاق بود. ترسیده بودم، جسد را به پارکینگ خانه بردم و داخل صندوق عقب خودرویم گذاشتم و یک پتو نیز روی او کشیدم.
بعد از یاشار چه کسی را به قتل رساندی؟
پدرش داوود 60 ساله را کشتم.
داوود را چطور به قتل رساندی؟
بعد از قتل یاشار با گوشی موبایلش به پدرش زنگ زدم و گفتم میخواهم با شما صحبت کنم.
نپرسید گوشی یاشار دست تو چیکار می کند؟
گفتم یاشار حالش خوب نیست.
با خودروی خودت رفتی سر قرار؟
نه، رفتم میدان توحید و داوود با خودرویش به محل قرار آمد.
چرا رفتید به سمت قزوین؟
وقتی سوار بر خودرو شدم گفتم یاشار تصادف کرده و میخواهم با شما کمی حرف بزنم و به یک مسیر برو تا حرف بزنیم که خودش به سمت زیاران رفت.
از صحنه قتل داوود بگو؟
دوربرگردان زیاران را داوود دور زد که همانجا گفتم که یاشار صبح آمد در خانه و با هم درگیر شدیم و او را کشتم که در این صحنه داوود خودرو را در کنار جاده پارک کرد و از ماشین پیاده شد و سپس با یک سنگ بزرگ به کمرم زد که من هم در آن لحظه سنگ را برداشتم و به سرش زدم، داوود زنده بود و سوار بر خودرو کردم و در همان مسیر زیاران حرکت کردم که در کنار جاده توقف کردم و داوود را کنار یک سنگ بزرگ ایستاد، خواست حمله کند که او را هل دادم و روی زمین افتاد، رفتم عقب خودرو تا از صندوق آب بردارم که یک شیشه الکل و بادبزن دیدم که ناگهان احساس کردم داوود ایستاده، ترسیدم و نفهمیدم، با اسلحه ام شلیک کردم.
چند گلوله شلیک کردی؟
مجتبی در حالیکه اشک می ریزد گفت: نمیدانم، ترسیده بودم که ناگهان یاد الکل پشت خودرو افتادم و به سراغ آن رفته و روی داوود الکل ریختم و با فندکی که داخل خودرو بود اقدام به آتش زدن جسد داوود کردم.
چرا جسد را آتش زدی؟
می خواستم کسی متوجه جسدش نشود.
بعد از قتل کجا رفتی؟
مجتبی حال خوبی نداشت و از شدت اشک و گریه قدرت حرف زدن نداشت تا اینکه کمی آب خورد و شروع به حرف زدن کرد و گفت: موبایل داوود داخل خودرو بود، به فریبا همسر داوود زنگ زدم و گفتم که داوود تصادف کرده است. فریبا پرسید گوشی دست تو چیکار می کند گفتم نگران نباش چیزی نیست باید شما را ببینم و با هم پیش داوود برویم.
قرار ملاقات گذاشتی؟
فریبا گفت که تا مترو ورداورد میآید و من هم با خودرو داوود به جلوی مترو رفتم.
چرا میخواستی فریبا را ببینی؟
دیوانه شده بودم، می خواستم با او حرف بزنم شاید یک راه حل جلوی من بگذارد.
فریبا به محل قرار آمد؟
فریبا سوار خودرو شد و به سمت آبیک قزوین در حال حرکت بودیم که در مورد کشته شدن پسر و شوهرش حرف زد که فریبا با کیف مرا کتک زد.
او را چطور به قتل رساندی؟
مجتبی در صحنه بازگو کردن قتل فریبا فریاد می کشید و گویا پس از 6 سال صحبت در مورد قتل و فریادهایش او را آرام می کرد، این قاتل جوان گفت: فریبا با کیف مرا کتک می زد که با اسلحه یک گلوله به سمتش شلیک کردم، در آن صحنه من دیگر مجتبی نبودم، یک آدم دیگر بودم، دیگر توجه نداشتم که صدای گلوله را کسی میشنود یا نه، حال بد بود به صندلی عقب رفتم و که دیدم فریبا به عقب برگشت، خونریزی داشت که دوباره شلیک کردم، زدمش، زدمش ...
بعد از قتل فریبا چه کردی؟
دیوانه شده بودم، حال خوبی نداشتم، داخل ماشین الکل ریخته شده بود که اقدام به آتش زدن خودرو و جسد فریبا کردم و خودم به آن طرف خیابان رفتم و 2 تفنگ کوچک و بزرگ را همانجا پرت کردم و سپس سوار بر خودروی ون تاکسی که یک مسافر داشت شدم و به سمت تهران آمدم و گوشی های موبایل را در مسیر از خودرو به بیرون پرت کردم. وقتی به تهران رسیدم دیدم گوشی داوود هنوز همراهم است که آن را خاموش کردم و همانجا روی زمین انداختم و به سمت خیابان جمهوری رفتم و یک شیشه آبلیمو خوردم اما حالم خوب نشد.
آن روز سرکار نرفتی؟
بعد از اینکه به تهران آمدم به مغازه رفتم و به پدرم گفتم رفته بودم خرید و خودرو داخل خانه است و چون حالم خوب نبود به سمت خانه رفتم و کمی استراحت کردم.
جسد یاشار را چه کردی؟
وقتی بیدار شدم به سراغ جسد یاشار رفتم که دیدم بدنش سرد است به همین خاطر سوار بر خودرو به اتوبان همت رفتم و جسدش را در آنجا رها کردم.
شنیدم فردای آن روز به محل رها کردن جسد یاشار رفتی؟
بله، با همسرم به سمت رها کردن محل جسد رفتم و دیدم پلیس در آنجا است که همسرم پرسید چرا اینجا آمدیم که ادعا کردم می خواهم با هم به پارک چیتگر برویم.
اسلحهها را از کجا تهیه کرده بودی؟
از یک نفر پول می خواستم که در قبال آن این 2 تفنگ را به من داد.
همیشه همراهت است؟
هیچ کسی از 2 تفنگ خبری نداشت به همین خاطر آن را داخل کیفم گذاشته بودم و چون میترسیدم کسی به آن دست بزند یا اطلاع پیدا کند همیشه داخل کیف همراهم بود ولی هیچ وقت به فکر استفاده آن نداشتم. اگر آن روز اسلحه همراهم نبود این اتفاقات رخ نمی داد.
در این 6 سال چطور زندگی کردی؟
6 سال با کابوس زندگی کردم، یک شب آرام نبودم.
چرا پیش پلیس نرفتی؟
از ترس آبرویم، بخاطر پدرم، مادرم، همسر و فرزندانم نرفتم خودم را لو بدهم و اعتراف نکردم.
خواب قربانیان را دیدی؟
بله، باورکنید من هر پنج شنبه برای آنها خیرات میدهم. بیشتر خواب یاشار و مادرش را میبینم که یاشار می گفت باهم در همان خانه زندگی می کردیم و تو در یک اتاق بودی و من در یک اتاق دیگر .
در این 6 سال یکبار هم تصمیم نگرفتی خودت را لو بدهی؟
یکبار به عنوان مظنون دستگیر شدم اما چندی قبل رفتم کربلا و تصمیم گرفتم سکوت را بشکنم، 6 سال زندگی سخت داشتم و اصلا زندگی نداشتم. به اداره پلیس آگاهی کرج رفتم و تا جلوی میز افسر پرونده رفتم اما نتوانستم حرفی بزنم.
به 6 سال قبل برگردیم و یاشار دوباره با تو درگیر شود چه تصمیمی می گیری؟
به خانه بازمیگشتم و در را میبستم و با پدر یاشار صحبت می کردم.
چطور بعد از این همه سال اعتراف کردی؟
وقتی دستگیر شدم سکوت کردم و اصرار داشتم بیگناهم تا اینکه جلوی من یک قرآن گذاشتند ودستم را روی آن قرار دادند و خواستند تا قسم بخورم که این قتل عام کار من نبوده که دیگر نتوانستم و اعتراف کردم و از خدا خواستم کمکم کند.
می دانی یک تصمیم اشتباه باعث شده تا 3 نفر را به قتل برسانی، خانوادههایی را عزادار کنی و زندگی خودت را ویران کردی؟
بله، باور می کنید چند روز قبل پسرانم به ملاقاتم آمدند و در وسط سالن به دنبالشان رفتم تا آنها را بغل کنم اما هر دو پسرم پیش من نیامدند.
خدایی نکرده اگر کسی دست به قتل یک نفر از عزیزان خانواده ات بکند چه تصمیمی میگیری؟
مجتبی لحظاتی برای پاسخ به این سوال سکوت کرد و سپس در حالیکه آرام اشک میریخت گفت: به همان امام رضا (ع) که همه را شفا میدهد می بخشیدم.
حرف آخر؟
میخواهم مادر فریبا را یکبار ببینم و با او 2 دقیقه حرف بزنم. میخواهم مرا ببخشند نه بخاطر خودم، فقط بخاطر 2 پسرم، فقط فقط فقط مرا برای فرزندانم ببخشند آنها گناهی نکردند.
باورکنید پدر و مادرم در این اتفاق دق میکنند. باور کنید من در این 6 سال زندگی نداشتم.
منبع: رکنا