روایت مسافری که از تصادف هولناک سنندج نجات یافت+تصاویر
یکی از نجات یافتگان اتوبوس سنندج که در برخورد شدید تانکر حامل مواد سوختی آتش گرفته و مسافرانش سوخته بودند، در حالی که نامش به عنوان یکی از قربانیان اعلام شده بود، از لحظات نفسگیر حادثه و نجات معجزه آسایش گفت.
به گزارش ایلنا، ماشالله صنوبرطاهایی که دریک معجزه از حادثه اتوبوس سنندج نجات یافته بود از لحظات تلخ و ثانیههای مرگباری که بر او گذشته میگوید: تنها در چند ثانیه داخل اتوبوس به جهنمی سوزان تبدیل شد.
کردستان و مردمانش این روزها حال خوشی ندارند و همه ناراحت، مضطرب و نگران هستند. در ساعت پایانی شبی که بسیاری از مردم به تماشای فوتبال نشسته بودند شهروندانی به سبب ضرورت کاری عازم سفر بودند. اتوبوس درسای شرکت دیدارسیر گیتی خط سنندج - تهران به رانندگی افشین عمویی که از رانندگان خوشنام و زحمتکش میباشد برای ساعت ١١و ٤٥ دقیقه بلیط آن فروخته شد.
ماشالله صنوبرطاهایی بازنشسته بانک تجارت اهل و ساکن سنندج محله قطارچیان ورزشکاری خوشاخلاق و چهرهای آشنا برای شهروندان سنندجی است. او به همراه فرزند پسرش از جمله مسافرات اتوبوسی بود که در آن شب دچار آتشسوزی شد.
کاک ماشاالله به کمک موتورسواری به نام نیما آن شب از مهلکه دور میشود و به صورت معجزهآسایی از مرگ حتمی نجات مییابد. فرصتی شد که با توجه به دوستی و آشنایی چندین ساله با ایشان داشتم به عیادت وی در منزل بروم؛ خانه مملو از مهمانان و شهروندانی بود که برای عیادت آمده بودند؛ از ایشان شرح ماوقع و حادثه را جویا شدم و او علیرغم حال ناخوشی که داشت تا آنجا که به یاد داشت واقعه را بازگو کرد.
اتوبوس با ١١ سرنشین و مقارن ساعت ١٢ شب پس از پرداخت عوارض مسافری به باجه خروجی ترمینال به سمت بلوار دکتر حسینی بسیار آرام خارج میشود.
کاک ماشا الله به همراه پسرش شکیب و برای حل مشکل امریه سربازی باید ساعت ٨ صبح روز چهار شنبه در تهران و محل مورد نظر باشند؛ ابتدا میخواستند با اولین پرواز سنندج تهران سفر کنند اما بلیط وجود نداشت و در نهایت برای ساعت ١١ و ٤٥ دقیقه دو بلیط تهیه نموده اما اتفاق و حادثه غمناک تصادف تانکر و اتوبوس سرنوشت سفر آنها تغییر داد و به صورت معجزهآسایی از این حادثه نجات یافتهاند از لحظات تلخ و ثانیههای مرگباری که بر آنها رفته میگویند: تنها در چند ثانیه داخل اتوبوس به جهنمی سوزان تبدیل شد.
حوالی ساعت 12 شب، اتوبوس با ١١ سرنشین در داخل ترمینال آرام آرام به سمت در خروجی ترمینال حرکت کرد در همین حالت تعدادی از مسافران تقاضای آب نموده و مسعود مهماندار اتوبوس، آب و بستههایی که حاوی کیک و نوشیدنی بود را تقسیم میکرد. در پشت صندلی ما مادر و کودکی هفت- هشت ساله بودند که مادر کیک و نوشیدنی را برای کودکش باز کرد؛ در این حال، اتوبوس از ترمینال خارج شد و ما سرگرم تماشای مسابقه فوتبال بودیم؛ اما ناگهان صدای مهیبی همه را وحشتزده کرد فقط در عرض چند ثانیه داخل اتوبوس به جهنمی تاریک و سوزان تبدیل شد.
ما چون ردیفهای اول، صندلی ٤ و٥ نشسته بودیم بودیم سریع از جا برخاستیم پسرم دست مرا کشید تا خارج شویم. شدت ضربه به حدی بود که شیشه جلو اتوبوس ازجا کنده و پرت شده بود. از شیشه شکسته جلو، راننده بیرون پرید و ماهم به دنبالش رفتیم؛ در حین خروج، پایم در لاستیک دور شیشه جلو اتوبوس گیر کرد به زحمت پایم را رها نمودم و برای لحظهای برگشتم تا شاید بتوانم کودک معصوم را نجات دهم اما فشار و انبوه دود و آتشی که به جلو میآمد مانع بود.
کف زمین مملو از ماده چسپنده و سیاهرنگی بود که مرتب در آن لیز میخوردیم، از اتوبوس بیرون پریدیم به کمک شکیب فرزندم و با سرعت در حال فرار بودیم؛ کف زمین مملو از ماده چسپنده و سیاهرنگی به مانند قیر بود؛ مایعی لزج که در آن سر میخوردیم. کشان کشان خود را چندمتری از اتوبوس دور کردیم هیچ توانی نداشتیم و کاری نمیتوانستیم بکنیم؛ در حالی صورت و قسمتی از کمر و کشاله ران خودم دچار سوختگی و شکیب پسرم نیز از ناحیه گردن آسیب دیده بود.
منتظر آمبولانس بودیم افرادی هم بودند که بیتوجه به شرایط ما گوشی بدست در حال گرفتن عکس و فیلم بودند! تقاضا کردیم که اورژانس و ١١٥ را خبر کنید و زنگ بزنید اما توجهی نمیشد؛ در برزخ مرگ و زندگی گیر کرده بودیم، شعلههای آتش هر لحظه نزدیکتر میشد. آتش و انفجار شدت زیادی گرفت و ما نیز مانده بودیم که چه کنیم که همسفرانمان در درون اتوبوس در حال سوختن بودند. صدای انفجارهای پشت سر هم لحظهای قطع نمیشد.
هر لحظه آتش گسترده و فراوانتری دور تا دور اتوبوس را فرا میگرفت، چند باری دعا و خدا خدا کردیم و در جلو چشمان ما هر لحظه آتش گسترده و فراوانتری دور تا دور اتوبوس را فرا میگرفت. لحظات بسیار سخت و درد ناکی بود. در آن شلوغی محل و در میان جمعیت حاضر موتورسواری به ما نزدیک شد که بعدا فهمیدم نامش نیما است. او با مشاهده وضعیت جسمی ما ناجی وامدادگر ماشد و میتوان گفت که به نوعی فرشته نجات بود. من و فرزندم را با زحمت و تلاش فراوان سوار موتورکرد. هیچ ماشینی تردد نمیکرد خون بدنم با مواد سیاه رنگ قاطی شده بود هر چه باد به صورت و بدن ما میزِد درد بیشتر احساس میکردم.
موتورسوار عزیز و ما هم به دلیل شوک حادثه که ایجاد شده بود به جای اینکه به سمت بیمارستان کوثر برود اشتباهی از جاده ساحلی به سمت پل بهاران رفت و جلو خانه برادرم نزدیک مسجد قبا توقفی کوتاه نمود و از آنجا به بیمارستان کوثر منتقل شدیم. در بیمارستان قسمتهای بدن که سوخته بود با توصیه یکی از همشهریان که در آنجا حضور داشت با چند عدد سس مایونز خوراکی اغشته نمودند بعد از آن را به یاد ندارم...
من و پسرم جزو آمار متوفیان بودیم
البته کادر درمانی بیمارستان کوثر برای ما زحمات زیادی کشیدند که جای تقدیر و تشکر دارد. تا قبل از ورود ما به بیمارستان کوثر نام من و پسرم در آمار متوفیان بود و همه فکر می کردند که ما نیز در درون اتوبوس ماندهایم و از آن خارج نشدهایم و این موضوع به دلیل اینکه در آمار مصدومان انتقالی با امبولانسهای اورژانس و امداد نبودیم و یک دستگاه موتورسیکلت منتقل شدیم.
این حادثه در کمتر از ١٠ ثانیه اتفاق افتاد. اکنون ما هستیم و جسمی سوخته همراه با شوک روحی شدید... هنوز چهره تک تک همسفران در جلو چشمانم هست خصوصا آن کودک معصوم و در کنار صندلی ما زندهیاد کامران مقبل نشسته بود پس از خروج از ترمینال راننده اتوبوس گفت که در پلیس راه نیز یک مسافر دیگر را سوار میکنیم.
در اتوبوس حادثهدیده فقط ١١مسافر وجود داشت و این حادثه به وقوع پیوست. تا آنجا که به یاد دارم بیرون ترمینال هیچ مسافر اضافهای سوار نشد اصلا وقت و فرصت این کار فراهم نشد. البته برخی دوستان در بیمارستان که به عیادت آمده بودند میگفتند که یکی از عابران پیاده که خانمی بوده دیده که تانکر با روشن و خاموش کردن چراغهای جلو به نشانهی هشدار با سرعت زیادی در حرکت بوده است.
برای جلوگیری از تکرار حوادث اینچنینی باید کار کرد از مسولین استانی و نمایندگان تقاضا دارم که فکری اساسی برای وضعیت جادهها وراههای موجود استان بنمایند. پیشنهاد میشود که مسیر عبور تانکرها و ماشینهای سنگین را عوض نمایند و مانع تردد آنها از داخل شهر و اماکن مسکونی شوند. بلوار دکتر حسینی ظاهرا دارای اشکلات فنی و مهندسی میباشد. سزاوار نیست که اینگونه مردم قربانی و داغدار یا آسیبدیده شوند. شب بسیار تلخ و مصیبت باری بود. امیدوارم خداوند مانند این حادثه را به هیچ انسانی نشان ندهد.
پسر، عصای دست پدر
زنده بودن خود را مدیون پسرم شکیب و الطاف خداوندی هستم به واقع اگر شکیب سرعت عمل در فرار و خارج نمودن من از اتوبوس را نداشت اکنون سرنوشت چیزی دیگر بود و الحق پسر عصای دست پدر شد و تشکر ویژهای از کاک نیما موتورسوار عزیز و محترمی که با تمام وجود برای ما زحمت کشید و تلاش کرد و ما را به بیمارستان رساند دارم. انشاالله خداوند به ایشان طول عمر با عزت بدهد. خدای بزرگ را شاکرم که مشیتاش بر آن بود که زنده بمانیم؛ ای کاش فرصت و توان کافی برای نجات همسفران و خصوصا آن کودک معصوم داشتم. اما افسوس... امید که پرودگار به بازماندگان معزز این مسافر آسمانی صبر جمیل عطا فرماید.
باید از عموم همشهریان گرانقدرم که از همان لحظات اولیه حادثه پیگیر و همراهی نمودند سپاس و تشکر داشته باشم
انتظاری که به عنوان یک حادثه دیده و مصدوم جسمی و روحی از مردم دارم در مواقع بروز هر حادثه اجازه دهند که عوامل اجرائی و امدادی سریعا در محل حضور یابند و به نوعی تسهیلگر أمور باشند.
با شنیدن این صحبتها در فکر فرو میروم نمیدانم از نیما تشکر کنم یا تاخیر در امدادرسانی را مذمت نمایم یا از برخی شهروندان بیتفاوت که چنین صحنههایی میبینند اما واکنشی از نوع حس انساندوستی از خود نشان نمیدهند که هیچ، بلکه با رفتارهای دون شان انسانیت از جمله گرفتن فیلم و عکس که از عوارض جامعه مدرن امروزی است گله کنم. راستی چرا ارزشهای اجتماعی تا این حد سقوط کرده است؟ شاید دوست دارند در انتقال سریع پیامها در دنیای به اصطلاح مدرن امروزی و فضای مجازی از همقطاران خود عقب نمانند!
اگر احساس مسولیت نیمای موتورسوار نبود مشخص نبود چه زمانی وسیله امدادی میرسید. شاید یکی از دلایل دیررسیدن امدادگران شلوغی و ازدحام جمعیت در محل حادثه بوده است و یا عدم همکاری و همراهی ناخواسته برخی افراد حاضر در محل حادثه با نیروهای امدادرسان و بازگشایی راهها برای آمبولانسها. در هر حال برای کاک ماشالله و فرزند برومندش آرزوی شفای عاجل داریم و با همه ضمن ابراز همدردی با خانوادههای داغدار امیدواریم امثال نیماها روزبه روز در جامعه بیشتر و بیشتر باشد.
منبع: فارس