خبرگزاری کار ایران

روایت عشق ناکام یک شاعر

روایت عشق ناکام یک شاعر
کد خبر : ۶۰۲۹۰۷

یک بار در سلسله پاورقی‌های «واکاوی ترانه‌های قدیمی» صحبت از چگونه ساختن و متولد‌شدن ترانه «آمدی جانم به قربانت، ولی حالا چرا» کردیم و قرار هم شد که در این‌باره صحبت کنیم و هنوز هم در پی اسناد و مدارک معتبری هستم که درباره آن عشق شورانگیز استاد شهریار که منجر به خلق آن غزل زیبا و جاودانه شد برایتان بنویسم، که حتماً خواهم نوشت، اما پیش از آن ترانه، قطعه زیبای «آمد اما در نگاهش آن نوازش‌ها نبود» که با صدای استاد بنان سال‌ها پیش اجرا شده است نیز حکایتی شنیدنی و خواندنی دارد که در این‌مجال کوتاه، به‌طور خلاصه به‌آن می‌پردازم.

پیش از پرداختن به دلیل چگونه خلق‌شدن این غزل زیبا توسط مرحوم استاد ابوالحسن ورزی لازم است به این نکته اشاره کنم که گرچه این ترانه به صورت یک قطعه مستقل در فهرست ترانه‌های ماندگار و شنیدنی استاد بنان قرار دارد، اما واقعیت این است که این ترانه بخشی از برنامه رادیویی گلهای رنگارنگ شماره ۲۲۴ است.

که در اواخر دهه ۴۰ ساخته شد. در آن روزگار این گل‌های رنگارنگ با ترکیبی از آهنگسازی استاد همایون خرم، پیانوی استاد جواد معروفی ساخته شد و استاد بنان آواز زیبایی از خود در این برنامه گلها که یکی از ماندگارترین شماره‌های برنامه‌های گلهاست یه یادگار گذاشت.

در قسمتی از این برنامه رادیویی آواز «آمد اما»، با نام اصلی «مستی رؤیا» با صدای استاد بنان و پیانوی جواد معروفی در بیات اصفهان اجرا شد.

اما مطلع برنامه گلهای ۲۲۴ تصنیف زیبای «تا بهار دلنشین، آمده سوی چمن» در دستگاه همایون با شعری از بیژن ترقی و آهنگی از روح‌الله خالقی اجرا شده است.

با این‌حال اجرای آواز «آمد، اما در نگاهش» یکی از دلنشین‌ترین قطعاتی است که از دل برنامه‌های گلهای جاویدان و گلهای رنگارنگ به فهرست ترانه‌ها و آوازهای پرطرفدار آن روزگار و این روزگار تبدیل شده است و در همان روزها نیز شایعات زیادی در مورد سرودن این غزل زیبا توسط استاد «ابوالحسن ورزی» به سر زبان‌ها افتاد که او هیچ‌گاه پاسخی درباره این شایعات نداد یکی از شایعات این بود.

بازگشت همسر سابق

بسیار نوشته‌اند و گفته‌اند که همسر استاد ابوالحسن ورزی در سال‌های اول زندگی سر سازش چندانی با او نداشت و از آنجا که در میان زنان آن روزگار از وجاهت و زیبایی قابل‌توجهی برخوردار بود، یکی از منابع الهام اشعار و غزل‌های نغز استاد ابوالحسن ورزی بود که به واسطه تمجیدها و ستایش‌هایی که استاد از او در غزل‌هایش به‌عمل می‌آورد، دچار غرور و کبر خاصی شد و چون مورد توجه بسیاری، از هنرمندان آن روزگار هم بود، سرنا سازگاری را با استاد گذاشت و سرانجام از او جدا شد و با یکی از جوانان اهل هنر مازندرانی ـ که مدتها در پی چنین فرصتی بود ـ روابطی بر هم زد و در نهایت با او ازدواج کرد و رفت.

طبع ظریف و حساس استاد ابوالحسن ورزی، از این واقعه تلخ بسیار آزرده و مکدر و ملول شد، آنچنانکه به تدریج به یک‌سری بیماری‌های آشفتگی روحی گرفتار آمد و دوستان و اطرافیان که از دور و نزدیک شاهد این آشفته احوالی بی‌حد استاد ابوالحسن ورزی بودند و احتمال آن را می‌دادند که کار او دیر یا زود به جنون بکشد، در نشست‌‌ها و گفتگوهای مکرر و فشار آوردن به آن هنرمند بلندبالای مازندرانی، او را مجبور کردند که دست از سر همسر مطلقه استاد ابوالحسن ورزی بردارد و راه را برای بازگشت او به زندگی سابقش هموار کند، که این فشارها بالاخره نتیجه داد و آن دو نیز پس از حدود ۶ـ۷ زندگی مشترک از هم جدا شدند و همسر استاد ابوالحسن‌‌ورزی به زندگی سابق خود وارد شد و آنها دوباره زندگی از هم پاشیده‌شان را آغاز کردند و استاد در این مقطع از زندگی‌اش این غزل زیبا و در برخی جراید منتشر ساخت و بدین‌‌‌وسیله همه کسانی که تلاش کردند آرامش روزهای رفته را به زندگی‌اش بازگردانند فهماند که دیگر همسرش، آن همسر سابقش نیست با این حال غزل جاودانه بار دیگر بخش تازه‌‌ از آزردگی‌های روحی و احساسات لگد مال شده خود را بیان کرد و از سردی بوسه‌ها و نگاه‌های بی‌نوازش و آغوش بدون مهر او، شکوه و شکایت سرداد و چنین سرود:‌

آمد اما در نگاهش، آن نوازش‌ها نبود

چشم خواب‌آلوده‌اش را، مستی رویا نبود

نقش عشق و آرزو، از چهره دل شسته بود

عکس شیدایی در آن آیینه سیما نبود

لب همان لب بود،‌ اما بوسه‌اش گرمی نداشت

دل همان دل بود، اما مست و بی‌پروا نبود

در دل بیزار خود جز بیم رسوایی نداشت

گر چه روزی همنشین جز با من رسوا نبود

در نگاه سرد او غوغای دل خاموش بود

برق چشمش را نشان از آتش سودا نبود

دیدم آن چشم درخشان را، ولی در این صدف

گوهر اشکی که من می‌خواستم پیدا نبود

بر لب لرزان من، فریاد دل خاموش شد

آخر آن تنها امید جان من، تنها نبود

جز من و او «دیگری» هم بود، اما ای دریغ

اگر از درد دلم، زان عشق جان فرسا نبود

ای نداده خوشه‌ای زان خرمن زیبایی‌ام

تا نبودی در کنارم، زندگی زیبا نبود

****

دوستان او وقتی این غزل زیبا را خواندند، تازه فهمیدند که بازگشت همسرش به خانه، دیگر آن شور دلنشین نغمه‌های گذشته را در استاد ابوالحسن ورزی برپا نمی‌کند.

منبع: اظلاعات- حسن فرازمند

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز