بهشتی به بهشت زوری معتقد نبود
هر کس تاریخ انقلاب اسلامی را در ذهن یا در کتابها یا در مستندات مرور کند شهید دکتر بهشتی را شخصیتی موثر، متنفذ، آیندهنگر، اهل تدبیر و برنامه، آشنا به زمان و در عرصههای تقنینی و قضایی شخصیتی محوری مییابد. یک دلیل اینکه تروریستها به سراغ او رفتند و دفتر حزب جمهوری اسلامی را منفجر کردند همین بود که متوجه ارزش و اهمیت او در مدیریت انقلاب و همراهیاش با امام بودند و میدانستند که کشتن او ضربه سنگینی به پیکره انقلاب است. معذلک شخصیت شهید بهشتی با مظلومیت درآمیخته و علیرغم گذشت نزدیک چهار دهه، هنوز غبارهای ترور و مظلومیت و شایعه و سوءتفاهم و سوءنیت فرو ننشسته تا ما با حقیقت چهره این شهید بزرگوار آشنا شویم.
حالا که به بهانه سالگرد پیروزی انقلاب صفحاتی از تاریخ معاصر در رسانهها ورق میخورد، بیمناسبت ندیدیم که به سراغ فرزند برومند شهید بهشتی- دکتر علیرضا بهشتی- برویم و با ایشان درباره «انقلاب و بهشتی» به گفتوگو بنشینیم. آنچه میخوانید بخشی از گفتوگوی «اعتماد» با علیرضا بهشتی است. متن کامل این گفتوگو را در سالنامه «اعتماد» بخوانید.
من مجلس خبرگان را، آن قسمتی که تلویزیون در سایت بابت تاریخ شفاهی گذاشته، با دقت دیدم. چیزی که در آن متوجه شدم این است که خیلی به حالت مدرسه اداره میشود. یکجا آقای مقدممراغهای هم به اعتراض بلند میشود و به مرحوم آقای بهشتی میگوید شما معلم شدهاید و ما هم مثل دانشآموز باید دست به سینه بنشینیم. یعنی تلقی او هم این بود که خبرگان شبیه مدرسه است. بعدا که مقداری در مورد مدرسه علوی و دین و دانش و... خواندم، دیدم الگوهای ذهنی علامه کرباسچی، الگوهای ذهنی مدرسه دین و دانش، خیلی هم بی ربط با آن چیزی که بعد در انقلاب تحقق پیدا کرده نیست، شاید به این دلیل که مدیران انقلاب تجربه مدیریتی دیگری به غیر از مدرسه هم نداشتند. احتمالا تصورشان این بوده که یک جامعه منظم خوبی بدل از یک مدرسه خوب داشته باشیم و آدمهای باسواد و با فضیلت در راس امور بیایند. همین الان هم تلقی عمومی این است که کسی که رییس میشود، احتمالا افضل یا اعلم از مرئوسین است، شاید برای همین است که مسوولان در جلسات نصیحت میکنند و به بقیه درس میدهند. یعنی جامعه ما به جای اینکه به سمت جامعه مدنی برود، به خاطر این الگوهای ذهنی، تبدیل به یک مدرسه بزرگ شده است. یعنی در آرزوی اینکه یک مدرسه بزرگ اسلامی شود ولی چون نتوانسته، تبدیل شده به مدرسهای با بچههای شرور که حرف گوش نمیکنند، دستورات را نمیپذیرند و مستحق تنبیه هستند. آیا این تلقی من با توجه به اینکه شما خیلی چیزها را هم بیشتر در جریان هستید و سوابق معلمی پدر بزرگوارتان را میدانید تلقی بیربطی است یا موجه است؟
هر دو. از این لحاظ که نگاه اولیه رهبران به جامعه و حکومت چیست، تفسیر شما به شهید بهشتی مرتبط است. بهشتی میگوید حکومت، کارش این است که بستر لازم را برای رشد و تعالی انسانها فراهم کند. اصلا وظیفهای بیشتر از این برای حکومت اسلامی قائل نیست، چون آقای بهشتی کاملا هم قبل و هم بعد از انقلاب با به زور بردن مردم به بهشت مخالف بوده است و اصلا چنین چیزی در تفکرش نیست. آثار آقای بهشتی منتشر شده و اینطور نیست که من بخواهم مطلب غیرواقعی را به ایشان نسبت بدهم. در باره قبل از انقلاب، کسانی که مایل هستند، کتاب نقش آزادی در تربیت کودکان را بخوانند که مهمترین مباحث انسان شناختی خود را آقای بهشتی، آنجا مطرح میکند. بعد از انقلاب هم میتوان به مناظرههای تلویزیونی آزادی، هرج و مرج و زورمداری، که کاملش را بنیاد نشر آثار و اندیشه های شهید
آیت الله دکتر بهشتی هم به صورت کتاب و هم به صورت دی وی دی منتشر کرده مراجعه کرد. مبنای هر دو یکی است. برای همین، همه چیز در جهت این است که بستر لازم فراهم شود که انسانها بتوانند انتخاب کنند و براساس انتخاب خود در مسیر «شدن»، قرار بگیرند. این فلسفه ایشان است و آقای بهشتی به یک معنا شاید ازانسانگراترین رهبران انقلاب اسلامی است.
به معنای اومانیستی یا انسانگرایی؟
نه، انسانگرایی. من مخصوصا اومانیسم به کار نبردم تا مطلب بد فهمید نشود. البته تفکر آقای بهشتی در این رابطه، هم بخشی از نگرش اگزیستانسیالیسم را در بر دارد، هم بخشی از نگاه لیبرالیسم را. منتها منبع و مرجع آقای بهشتی، آن چیزی است که از قرآن میفهمد. انشاءالله تفسیر قرآن آقای بهشتی هرچه زودتر منتشر میشود و مشاهده خواهید کرد که چگونه تفکرات اجتماعی اش را با مراجعه به قرآن به دست آورده است. از آن منظر است که وارد بحث میشود، نه برعکس. با اینکه خیلی خب فلسفه خوانده و فهمیده، معیارش قرآن است. خب، حالا میبینید که انقلابی شده و حکومتی ساقط شده، جامعه نویی قرار است شکل بگیرد که مختصات آن هنوز تعریف و تبیین نشده است. به اعتقاد آقای بهشتی، انقلاب خیلی زودهنگام اتفاق افتاد. انقلابیون آمادگی برای برپایی نظام جدید را نداشتند، نه به لحاظ مبانی نظری و نه به لحاظ کادرهای ورزیده، یعنی کادرهایی که عملا بتوانند این جامعه را اداره کنند. ولی به هر حال این اتفاق افتاده. از این لحاظ، رویکرد آقای بهشتی را میبینید که همه جا، تربیتی و پرورشی است. البته خود آقای بهشتی هم همیشه معلم بوده است. میدانید که آقای بهشتی هیچگاه از وجوهات، نه در دوران طلبگی و نه بعد از آن استفاده نکرده است. آموزش و پرورشی بوده، دبیر زبان انگلیسی بوده، بعد هم مدیر شده و دست آخر کارشناس تالیف کتابهای تعلیمات دینی شده است. آقای بهشتی همه جا برای خودش نقش تربیتی قایل بود. این نقش تربیتی حتی در رفتار روزمرهشان هم آشکار است. نه اینکه بخواهد همه جا چیزی یاد بدهد، نه. ولی این برایش مهم است.
یعنی همه جا «معلم» است؟
همه جا معلم است. ولی این به هیچ وجه به این معنا نیست که بخواهد همه را به زور به سمت ایدهآل مد نظر خودش حرکت دهد. آخر معلمی آقای بهشتی هم مختصات خاص خودش را داشته که باز هم توصیه می کنم در آثارشان بخوانید. شما در هیچ کدام از مناسبات آقای بهشتی، چه خانوادگی، چه اجتماعی، چه سیاسی، چیزی به نام اجبار و اکراه نمیبینید. آقای بهشتی یک اصل دارد که خیلی خلاصه میگویم. اصلش این است که انسانی که قرآن توصیف میکند، انسانی است که بارزترین وجه ممیزه اش نسبت به دیگر موجودات، انتخابگری اوست. برای اینکه بتواند انتخابگر باشد، دو پیش شرط لازم است، یکی آگاهی و یکی آزادی. پیامد انتخابگری، مسوولیت است. اگر انتخاب کردید، مسوولیت هم دنبالش میآید. بنابراین انسان، در قبال انتخابش مسوول است. این مسوولیتها، خودش را در پنج عرصه نشان میدهد. یکی در رابطه با خودش یعنی با خویشتن خویش، یکی با خالق هستی، یکی با طبیعت ، یکی با اجتماع و یکی هم با تاریخ. این خلاصه انسانشناسی آقای بهشتی است. برای همین، همه چیز را از همین منظر نگاه میکند. اگر قرار است اتفاقی بیفتد، میخواهد ببیند زمینه انتخابگری چقدر برای انسانها باز گذاشته شده و عرصه چقدر باز است. آن تفسیر شما اما از یک منظر دیگر ناقص است. شهید بهشتی تجربه مدیریتی قابل ملاحظهای در دوران پیش از انقلاب و در حین انقلاب داشته است. دبیرستان دین و دانش، مدرسه آیت الله گلپایگانی، مدرسه حقانی، مرکز اسلامی هامبورگ، اتحادیه انجمن های اسلامی، مرکز تحقیقات اسلامی، بنیاد تعاون رفاه و حزب جمهوری اسلامی از این جمله است. یک بار دوستی تجربه های مدیریتی که شهید بهشتی به نحوی از انحاء در آنها مشارکت داشت را احصاء کرد که سی و پنج موسسه می شد. البته یک نکته را نباید از یاد ببریم. جاهای دیگر هم گفتهام که آقای بهشتی دو انتخاب داشته است. یا اینکه بگوید این انقلاب، آنچه من خواستم نشد، بنابراین من هم رهایش می کنم و به سراغ کارهای خودم میروم، کارهای فکری و تربیت نیرو براساس آن فکر، همان کاری که از قبل از انقلاب هم داشته، یا اینکه بگوید به هر حال این اتفاق افتاده، باید کاری کنیم که این حرکت کمترین آسیب را ببیند.
در واقع اساس کار ایشان مبتنی بر اقتضائات و شرایط انقلاب بود؟
بله. به یک معنا بله. ولی باید توجه داشته باشیم که آقای بهشتی بین واقع گرایی و واقع بینی تفکیک قائل بود. اولی یعنی تسلیم امر واقع شدن، دومی یعنی مختصات امر واقع را در نظر داشتن. به معنی دوم، بله، همین طور است که گفتید.
به نظر میرسد آقای بهشتی در بعد از انقلاب خیلی جاها تن به مصلحت داده و از مواضع خودش عقب نشسته است.
بله، اقتضای فعالیت اجتماعی همین است. خیلی از روشنفکران میگویند یا اینطور که ما میخواهیم انجام میشود یا اصلا نباید بشود. اگر شد، ما همراهیم. اگر نشد، خودمان را کنار میکشیم. اما یک مصلح اینطور فکر نمیکند. یک مصلح به اقتضائات هم نگاه میکند. پیامبران هم این کار را میکردند.
اما ممکن است این مصلح، ناخواسته تبدیل شود به عاملی در جهت چیزی که خودش هم نمیپسندد؟
برای همین دائم باید مراقبت کند. مگر اینکه مصلح به جایی برسد که ببیند دیگر تاثیرگذاری ندارد و تبدیل به حافظ وضع موجود شده. آقای بهشتی در آن مقطع از تاریخ، وزنی دارد، چه در میان دانشگاهیان، چه در میان روحانیت و چه در میان فعالان سیاسی اجتماعی. او احساس میکند تاثیرگذار است ولی به محض اینکه ببیند تاثیرگذار نیست، مسیرش را عوض میکند. اتفاقا در یک مقطع آقای بهشتی راجع به بازگشت به رویه قبلی، تصمیم جدی میگیرد. در واقع بعد از پایان کار شورای انقلاب.
اعلام رسمی هم کردند این را؟
بعد از انتخابات ریاست جمهوری و نزدیک شدن اتمام کار شورای انقلاب. در این مقطع است که یک هفته، ده روزی آقای بهشتی، حال و هوای دیگری داشت. شادتر از همیشه در خانه سراغ فیشهای تحقیقاتی و کارهای خودش رفت. پرسیدیم میخواهید چه کار کنید؟ گفتند من فکر میکنم دیگر هیچ مسوولیت رسمی را نپذیرم، چون فکر میکنم انقلاب، نیازمند این است که من برگردم بر سر آن دو کاری که قبلا انجام میدادم. منتها الان، تربیت نیروها برمیگردد به آنچه ما در حزب جمهوری انجام میدهیم. حزب، بیش از توقع ما بزرگ شده و نیاز به سر و سامان دارد. بنابراین ساماندهی حزب الان مهمترین کار است. دوم، آن کاری است که در مرکز تحقیقات اسلامی، سال ۱۳۴۹، من و آقای موسوی اردبیلی و دیگران شروع کردیم که آنجا تولید مبانی فکری این حرکت بود. نوعی بازخوانی کلی نسبت به منابع فقهی و اسلامی، همراه با نوعی اجتهاد در اصول. آقای بهشتی اعتقاد دارد که اسلام، آیین زندگی است. تفسیر قرآن از اسلام به عنوان آیین زندگی انسان در عصر جدید چگونه است؟ این چیزی است که در یک کار تحقیقاتی جمعی شروع کردند که
بی سابقه بود در میان روحانیون. ایشان تصمیمشان این بود که این کارها را بکنند، اما بحث دیوان عالی پیش میآمد. در واقع یک جور این مسوولیت در بیمارستان قلب به ایشان تحمیل شد. آنجا هم آقای بهشتی البته کلنجار رفت. یادم هست که ایشان آمده بودند. گفتم چه شد؟ اول گفتند که امام همه را خواسته بودند. امام گفته بودند یک سری وظایف براساس قانون اساسی برعهده من است که اینها را باید انجام دهم. مثل تعیین شورای نگهبان، دیوان عالی کشور و دادستان کل کشور. فقط آقای بهشتی نبودند. عدهای جمع شده بودند. گفته بودند که من فکر کردم شما را برای دیوان عالی کشور معرفی کنم. آقای بهشتی گفته بودند من برای خودم برنامهای دارم. برنامه من این است که به حزب برسم و بعد به کار تحقیقاتی که دارم. آن را اولی میدانم.
آن موقع رییسجمهوری در ذهنشان نبود؟
نه، رییسجمهور انتخاب شده بود. امام میگویند نه، میخواهم کسی باشد که قلبم آرامش داشته باشد. صحنه عاطفی آن روز را آدم میتواند تصور کند. کسی که به خاطر بیماری قلبیاش بستری شده است. نمیدانم خاطرتان هست یا نه، ولی جامعه واقعا نگران بود.
بله. خاطرم هست. حتی مردم صف کشیده بودند که قلب خود را اهدا کنند.
آقای بهشتی گفته بودند اجازه بدهید من کسی را برای این کار پیدا کنم که قلب شما هم آرام بگیرد. این را من از آقای موسوی اردبیلی هم شنیدم. از بابا هم شنیده بودم. امام میگویند نه، تشخیص من این است. میخواهم خود شما باشید که آقای بهشتی دو شرط میگذارد. یکی اینکه بعد از ساعت اداری بتواند به کار حزب بپردازد، چون حزب، احتیاج به ساماندهی دارد. یکی هم اینکه اگر این طور است، آقای موسوی اردبیلی هم به عنوان دادستان کل باشد که اگر قرار است با کسی کار کنم، با ایشان میتوانم کار کنم. آقای موسوی اردبیلی برایم تعریف کرد که من دست آقای بهشتی را فشار دادم و به او گفتم بهشتی، خودت افتادی در چاه، من را با خودت چرا کشیدی؟ چون واقعا آن موقع مسوولیتها مثل امروز نبود، مسوولیتها، بار بود. امتیازی نداشت. اداره ویرانهای بود که از قبل از انقلاب به ارث رسیده و باید به آن سر و سامان میدادند. ویرانهای که البته بعدا، گاه ویرانهتر هم شد. تصور کنید تقریبا با یک نظام نیمه متلاشی شده روبهرو بودند. کشور باید بر اساس قانون اسلامی جدید و افکار جدید، شکل بگیرد. کار خیلی سختی است. به اضافه مطالبات روزمرهای که از در و دیوار می بارید.اصلا نمیتوانید به آن پیرزنی که با زنبیلش، یک پرونده از قبل از انقلاب آورده به دیوان عالی کشور، بگویید فعلا صبر کن، تا دو سالی به کارها سر و سامان بدهیم. او الان مطالبهاش را دارد. تعارف که ندارد. به هر حال این اتفاق افتاد. به نظر من اگر ایشان در آن مصدر قرار نمیگرفت، بیشتر منشاء اثر بود.
البته من شنیدم که ایشان در همان پست هم خیلی امور انقلاب را مدیریت میکردند.
آن موقع چارهای نبود. آن موقع اولا ایشان رییس قوه بود. ولی ...
غیر از مسوولیت ایشان یک اتوریته شخصی داشت.
اتفاقا این را من از مرحوم آقای مهندس بازرگان پرسیدم. یک بار برای مصاحبه رفتم دیدنشان سال ٦٦ یا ٦٧. ایشان می گفت آقای بهشتی یک ویژگی داشت، آن ویژگی این بود که مدیر بود. در هر کار جمعی، بلافاصله این مدیریت معلوم میشد. نمونه عرض میکنم. یک روز صورتجلسههای شورای انقلاب را میخواندم. اولین صورتجلسههای کتبی، مربوط به بعد از انقلاب است. مساله ریاست شورای انقلاب مطرح میشود. بالاخره یک نفر باید نامهها را امضا کند و مسوولیت رسمی را بپذیرد و به جای رئیس مجلس عمل کند و... همه صحبت میکنند و آقای طالقانی را انتخاب میکنند.
بعد آقای طالقانی بلافاصله میگوید وضعیت حال من را که میدانید، من که نمیتوانم این کارها را انجام دهم. یک نفر دیگر هم باید باشد که به من کمک کند. میگویند اسمش را چه بگذاریم؟ میگویند دبیر بگذاریم. بالاخره صحبت میکنند، تقریبا وقتی اسم آقای بهشتی میآید همه به اتفاق میگویند آقای بهشتی.
بعد آقای بهشتی میگوید اینطور که نمیشود. باید دبیرخانه داشته باشیم. آقای طالقانی میگویند دبیرخانه برای چی؟ آقای بهشتی توضیح میدهد که تشکیلاتی میخواهد و دبیرخانهای. خب اینها نبود در ذهن آقایان. چون آقای بهشتی کار اداری کرده بود، طبیعتا با کار آشنا بود. بالاخره گردن آقای بهشتی میافتد و عملا آقای بهشتی، شورا را اداره میکنند. به اضافه اینکه در میان چهرههای فعال کشور، آقای بهشتی آدم غریبه و ناآشنایی نبود. ایشان را از قبل از انقلاب میشناختند. بنابراین خیلی از این چیزها، به طور طبیعی گردن آقای بهشتی میافتد. من همیشه سر کلاسها به دانشجوها میگویم فکر نکنید سالهای ٦٠-۵۷ یا حتی ٦٢-٦١ با یک کشور و یک نظام مستقر روبهرو هستید. اصلا چنین چیزی نبود. سایه کودتای ٢٨ مرداد، سنگینی میکند و خاطرهاش با انقلابیها هست.
هر آن فکر میکردند که ممکن است کودتا شود یا حمله نظامی، که اتفاقا هر دو هم شد. نمیدانم شما هم یادتان هست یا نه که گاهی تصویر تلویزیون میرفت، همه میگفتیم نکند کودتا شده باشد. یعنی اینقدر اوضاع نگرانکننده بود. اوضاع هم به هم ریخته بود.من در نامهها و آرشیو آقای بهشتی نگاه میکنم، عجیب و غریب است. مثلا از کسی که مشکل ملکی دارد به آقای بهشتی مراجعه میکند تا برسد به مسائل کشور و منطقه و امور بینالملل.
این فرمایش شما را ادامه میدهیم ولی الان اجازه بدهید نکتهای را مطرح کنم. طبیعی است که هم مدیران انقلاب و رهبران انقلاب، نگران کودتا باشند و هم از آن طرف، آنها که رفتهاند امید داشته باشند که دوباره برگردند. به نظر میرسد در ابتدای انقلاب یک حالت موقتی وجود دارد. حتی حالا هم که به ٤٠ سالگی انقلاب رسیدهایم این حالت موقتی در بعضی لایهها دیده میشود. گویی میخواهند فعلا امشب را صبح کنند. هم از جانب بعضی مسوولان و هم از جانب ضد انقلاب.
نمیدانم. شاید بعضیها این حالت را داشته باشند. من فکر میکنم آن حالت که می گویید امروز هست، یعنی نوعی روزمرگی، علل دیگری دارد که باید در جای خودش درباره آن صحبت کرد. ولی آن زمان همه انقلابیون در این جهت حرکت میکنند که نظام جدید، زودتر نهادینه و مستقر شود. ببینید من اصلا کاری به اشخاص ندارم. امام هم معصوم نبود ولی چیزهایی را امام در آن زمان رویش تاکید کرد که هوشمندی او را میرساند. امام اصرار دارد که زودتر قانون اساسی تدوین شود، زودتر رفراندوم انجام شود. با اینکه هنوز هیچ چیز سر جایش نیست...، اصلا تبدیل مجلس موسسان به خبرگان به خاطر همین فشار زمانی است. بعد هم وسط مجلس خبرگان باز تاکید امام بود که زودتر بحث را جمع و جور کنید و این قانون را زود بنویسید تا به رای مردم بگذاریم. بعد از آن هم انتخابات ریاست جمهوری، بعد از آن هم انتخابات مجلس. یعنی امام مصر بودند که زودتر وضعیت کشور حالت نهادینه پیدا کند. قانون اساسی زودتر اجرا شود. این اصراری که امام دارد به لحاظ رهبری به نظر من، هوشمندانه و کاملا درست است. فعلا کاری به مشکل اجرا نداریم. بلکه میخواهم بگویم امام به هیچ وجه فکر نمیکردند وضعیت پیش آمده یک حالت موقتی دارد، بلکه سعی در تثبیت آن داشتند و برنامههایشان بلندمدت بود. ولی خب انگار که در یک دریای متلاطم دارند این کار را میکنند. یک خاطره تعریف کنم، شاید کمک کند. میخواهم بگویم تفکر رایج چطور بود. یکی از دوستان و آشنایان که قبل از انقلاب، فوق لیسانس حقوق داشت و وکیل حقوقی بود، تدریس هم می کرد و در کلاس های حسینیه ارشاد هم شرکت میکرد، وقتی انقلاب میشودبرای کمک به دادگاههای انقلاب می رود. می دانید که بلافاصله اولین مساله، دادگاههای انقلاب است.
شما میدانید که دادگاههای انقلاب در آن زمان نه سازمان داشت، نه مرکزیت. هر کسی در گوشهای برای خودش دادگاه دارد. نظام در جهت سامان دادن به این قضیه، حرکت میکند، ولی با هزینههای بسیار بالا. افرادی که اسم نمیبرم و سرخود خیلی کارها میکردند و برای خودشان هم حق قائل بودند که این کار را به عنوان پیشقراولان انقلاب بکنند.
این آشنای ما میگفت پیش آقای بهشتی رفتیم، گفتیم بالاخره ما چه چیز را باید به عنوان اسلام بفهمیم؟ آن چیزی که شما و آقای گلزاده غفوری، آقای باهنر و دیگران می گفتید و میگویند، یا اینکه این آقایان میگویند؟ کدامش اسلام است؟ آقای بهشتی، این جملهاش برایم مهم است که میگوید ببینید، انقلاب مثل توفان است و خسارت هایی همراه دارد. منتها این هم درست است که مردم نمیتوانند برای همیشه در توفان زندگی کنند. این نکته به نظرم نشان دهنده تفکری است که آقای بهشتی دارد. یعنی اینکه زودتر باید همه چیز سر و سامان بگیرد و انقلاب، از مرحله انتقالی عبور کند.
به نوعی بازرگان هم همین را میگوید.
بله. بلکه همه شورای انقلاب و دولت موقت هم همین نظر را داشتند.اختلاف دیدگاه آقای بهشتی و آقای بازرگان، سر چیزی است که آقای طالقانی هم با آقای بازرگان دارد و آن این بود که از پتانسیلهای به وجود آمده استفاده کنیم. این حجم مطالبات بالا را با این سیستم بورکراتیک کند فاسدی که از همان قبل از انقلاب هم کند و فاسد بود، نمیشود جواب داد. یعنی در جاهایی باید آن کار را با آن سیستم پیش ببرید، اما در جاهای دیگر باید کارهای فوقالعاده انجام دهید. اختلاف سر شیوه اداره کار است، نه سر نگاهی که به مسائل داشتند.
به هر حال این اختلاف دیدگاهها بعدها به چیزهای دیگر تعبیر شد. مثلا میگویند آقایان روحانیون میخواستند غیر روحانیون را از قدرت بیرون بیندازند یا دعوا سر قدرت بود و...، اینها به نظرم تفسیرهای واقعبینانه نیست. اینها تفسیرهای معطوف به اثبات مدعای مفسر است. یعنی از ماجرا که میگذرد میگویند خب پس معلوم شد اینها از اول هم سر قدرت دعوا داشتند. اینها متناسب با شناخت نسبت به شرایط آن روز نیست. به خصوص توجه داشته باشید که نکته مهم این است که مرحوم آقای بهشتی به وجود طبقهای به نام روحانیت اعتقاد نداشتند.
رسما آقای بهشتی این را نوشتهاند. آن ایام مثلا سر انتخابات ریاست جمهوری هم همین چیزها پیش آمد. یک وقت شما میگویید یک نفر توانایی انجام فلان کار را دارد، اگر روحانی باشد، اشکالی دارد که این کار را بکند؟ یک وقت میگویید چون روحانی است، باید بر مصدر امر قرار گیرد.
به نظر من از اواسط دهه ٦٠ به بعد، دومی اتفاق افتاد. یعنی صرف روحانی بودن برای تصدی امور موضوعیت پیدا کرد. در حالی که چنین چیزی اصلا در ابتدای انقلاب مطرح نبود، بلکه عکسش مطرح بود. ...
آقای بهشتی هم همیشه معلم بوده است. میدانید که آقای بهشتی هیچگاه از وجوهات، نه در دوران طلبگی و نه بعد از آن استفاده نکرده است. آموزش و پرورشی بوده، دبیر زبان انگلیسی بوده، بعد هم مدیر شده و دست آخر کارشناس تالیف کتابهای تعلیمات دینی شده است. آقای بهشتی همه جا برای خودش نقش تربیتی قایل بود. این نقش تربیتی حتی در رفتار روزمرهشان هم آشکار است. نه اینکه بخواهد همه جا چیزی یاد بدهد، نه. ولی این برایش مهم است.
اختلاف دیدگاه آقای بهشتی و آقای بازرگان، سر چیزی است که آقای طالقانی هم با آقای بازرگان دارد و آن این بود که از پتانسیلهای به وجود آمده استفاده کنیم. این حجم مطالبات بالا را با این سیستم بورکراتیک کند فاسدی که از همان قبل از انقلاب هم کند و فاسد بود، نمیشود جواب داد. یعنی در جاهایی باید آن کار را با آن سیستم پیش ببرید، اما در جاهای دیگر باید کارهای فوق العاده انجام دهید. اختلاف سر شیوه اداره کار است، نه سر نگاهی که به مسائل داشتند.