سایه سیاه مرگ اندیشی بر زندگی نوجوانان
مرگ خودخواسته دو دختر نوجوان و فیلمی که به عنوان آخرین فیلم این دو قبل از اقدام به خودکشی در شبکههای مجازی پخش شد شوک و حیرت زیادی را در بین افراد مختلف جامعه در پی داشت. سایه سیاه خودکشی بر زندگی نوجوانان موضوعی نیست که بتوان به راحتی از کنار آن گذشت و مانند بسیاری دیگر از مشکلات و مصائب اجتماعی این چند سال به دست فراموشی سپرد. لایههای عمیق و نگران کنندهای که باعث مرگ اندیشی و خودکشی دو دختر نوجوان میشود موضوعی است که برای شکافتن بیشترش با دکتر سعید معدنی جامعه شناس گفتگو کردیم.
متن گفتگوی شفقنا با این استاد دانشگاه در پی میآید:
چندی پیش خودکشی دو دختر نوجوان در اصفهان افکار عمومی را تحت تاثیر قرار داد. فیلمی که پس از آن به عنوان آخرین فیلم این دو در شبکههای مجازی منتشر شد، نکات فراوانی را در خود داشت که شاید واضحترین آن مرگ اندیشی و نگاه بیواهمه این دو نوجوان به مقولهای جدی مانند خودکشی است. فکر میکنید چه دلایلی باعث شکلگیری چنین نگاهی در دو نوجوان در بهترین سالهای عمر شده است؟
به یاد میآورم چند سال پیش نیز شاهد خودکشی دو دختر جوان بودیم که ماجرا را چندان جدی نگرفتیم و به دست فراموشی سپردیم. اما در موضوعی که اخیرا اتفاق افتاد و دو دختر نوجوان اصفهانی دست به خودکشی زدند ضبط فیلمی قبل از خودکشی از یک سو و اظهارات اولیه مبنی بر ارتباط این خودکشی با بازی نهنگ آبی باعث جلب توجه بیشتر افکار عمومی شد. اگرچه برخی هم تردید دارند که این دو دختری که از خود فیلم گرفتند همان دخترانی هستند که دست به خودکشی زدند. بنابراین فعلا اطلاعات چندان دقیقی در این مورد نداریم. اما اگر این فرضیه درست باشد و این دو نوجوان همان دخترانی باشند که خودکشی کردند باید گفت از همان ابتدا که علم جامعه شناسی ایجاد شده فردی مانند امیل دورکیم اعتقاد داشت که بر خلاف تصور عمومی که خودکشی را امری روانشناختی میداند این موضوع بیشتر علتهای جامعه شناختی دارد و عوامل اجتماعی است که باعث خودکشی میشود. به اعتقاد دورکیم فردی که پیوند و همبستگی بیشتری با جامعه دارد کمتر خودکشی میکند.
براساس این نظریه افراد متاهل، روستاییان، افراد سنتی و یا کسانی که پیوندهای مذهبی دارند کمتر خودکشی میکنند. یعنی هر چقدر همبستگی و ارتباط فرد با جامعه بالاتر باشد احتمال خودکشی کمتر است. در مورد اخیر اگر خودکشی یک نفره بود میتوانستیم مساله شخصی، خانوادگی یا روانی را وارد بدانیم اما وقتی دو نفر از دو خانواده جداگانه با هم دست به خودکشی میزنند باید این موضوع را زنگ خطری قلمداد کرد که مسائل اجتماعی خاصی را در پشت خود دارد.
تحلیل من این است که متاسفانه ما جامعه را به حال خود رها کردیم. این رهاشدگی جامعه در آینده ما را با مشکلات زیادی مواجه میکند. در مدرنیته غربی دو نهاد تضعیف شد یکی خانواده سنتی که دیگر قدرت هدایت و حمایت سابق را نداشت و دیگری مذهب که نتوانست کارکرد سابق خود را داشته باشد.
هم اکنون در بخشهایی از جامعه ما نیز احساس میشود که این دو نهاد تضعیف شده و دیگر نمیتواند رسالت خود را به انجام برساند. از سوی دیگر نظام اجتماعی ما نمیتواند این نوجوانان را تحت حمایت خود قرار دهد و این افراد احساس تنهایی میکنند. اتفاق دیگری که در جامعه به شدت در حال خودنمایی است این است که ما به یک جامعه نق زن و غر زن تبدیل شدیم که بیست و چهار ساعته نق میزنیم و به شرایط اطرافمان اعتراض داریم.
این موضوع روی بخشی از نوجوانان ما تاثیر منفی گذاشته و امید آنها به آینده را به شکل ناخودآگاه و زیر پوستی نابود میکند.
به طور مثال وقتی کودکی در خانه است دائم با نقهای پدر و مادر مواجه میشود که فلان کالا یا اجاره خانه گران شده، بعد در خیابان سوار تاکسی میشود و گلایههای مسافر و راننده را از گرانی و بدبختی میشنود. سپس در مدرسه هم با همین شرایط مواجه است و گلههای معلم را میشنود. شب در خانه تلویزیون میبیند و در آن هم دائم از مشکلات و کمبودها گفته میشود. ما داریم آواری روی سر این بچهها میریزیم بدون اینکه روزنه امیدی به او نشان دهیم. جامعه ما هم اکنون با این مشکل نق زدنهای بیست و چهار ساعته مواجه است.
یک نمونه را مثال میزنم. من در سی سال اخیر که سوار تاکسی شدم یک بار نبوده که راننده از وضعیت خود راضی باشد و گلایه نکند. یک بار نشده که بگوید خدا را شکر توانستم ماشینم را از پیکان کهنه به یک ماشین نو ارتقا دهم. در حالی که میبینیم ماشین نو و تمیز است و مشکلی ندارد اما باز هم راننده میگوید همان پیکان بهتر بود. یعنی میخواهم بگویم که ما هیچ نگاه مثبتی به اوضاع پیرامونمان نداریم. در گذشته که خانوادهها با پدربزرگ و مادر بزرگها زندگی میکردند آنها نگاه مثبت را به نوهها منتقل میکردند. آنها زندگی را تجربه کرده، سختیها را چشیده و حالا به یک رفاه نسبی رسیده بودند بنابراین نگاه مثبتی داشتند و ناخودآگاه این مثبت اندیشی را به نوهها منتقل میکردند اما هم اکنون این ارتباط قطع شده است.
من احساس میکنم که نوجوانان ما در جامعه رها شدند و کسی آنها را تیمار و حمایت نمیکند و به آنها نمیرسد. این نق زدنهای ما همه روی نوجوانان آوار شده و آنها امید خود به آینده را از دست دادند.
شما به تضعیف جایگاه مذهب در مدرنیته غربی اشاره کردید و اینکه به نظر میرسد در کشور ما نیز چنین اتفاقی در بخشهایی از جامعه در حال رخ دادن است. این موضوع تا چه حد بر نوجوانان و نگاه آنها به زندگی، مرگ و آینده موثر است؟
این هم یک وجه دیگر ماجراست. در کنار مسائلی که پیشتر گفته شد باید تضعیف باورهای مذهبی را در میان برخی از افراد جامعه هم مورد توجه قرار داد. چرا که برخی از باورهای سنتی پاسخگوی نیاز نسل جدید نیست و ما هم شیوهها و قرائتهای جدیدی از مذهب که برای همه تیپهای نوجوانان جذاب باشد چه در مدارس و چه در صدا و سیما ارائه نمیدهیم. در واقع میتوان گفت تنها شاخهای از مذهب ارائه میشود که مورد پذیرش بخشی از جامعه است. در حالی که مذهب یکی از موانع جدی خودکشی در جامعه است. هم به دلیل منعها و اعتقادات و هم از این رو که معمولا مذهب در جامعه امید به آینده را ایجاد میکند. اما در جامعه ما این حلقهها مفقود شدهاند. هم ارتباط با بزرگترها و هم اعتقادات مذهبی حلقههای مفقود شده در جامعه هستند که باید مورد توجه قرار گیرد.
پدر و مادری که خود امیدی به آینده ندارند چگونه میتوانند این امید را به نوجوان خود منتقل کنند؟
پدر و مادر باید بدانند که این غر زدنهای بیست و چهار ساعته شان امید را از نوجوان میگیرد. اینکه نوجوان احساس میکند بعد از درس خواندن بیکار میماند و امیدی به آینده ندارد. در حالی که وضعیت امروز نوجوانان و کودکان در خانواده به مراتب بهتر از دوران کودکی نسلهای قبلتر است.
در نسلهای قبل، مشکلات اقتصادی و فقر خیلی بیشتر از امروز بود اما امروز در یک جامعه نسبتا مرفه زندگی میکنیم در حالی که امید در جامعه در حال از بین رفتن است. این موضوع دلایل مختلفی هم دارد. هم کارکردهایی از سنتها نمیتواند امیدبخش باشد، هم جامعه نمیتواند امیدبخش باشد، هم سیستم اجتماعی توان امید بخشیدن به مردم را ندارد و این است که ما با این مسائل مواجهیم و باید در شیوه زندگی و نگاهمان به جامعه تجدید نظر کنیم.
فکر نمیکنید افزایش توجه خانوادهها به برآوردن خواستههای نوجوانان باعث شده خیلی از مسائل برای آنها بیارزش شود؟
نمیتوانم این موضوع را تایید کنم. آنچه بیشتر از توجه بیش از حد خانوادهها به نوجوانان ما ضربه میزند فاصله طبقاتی موجود در جامعه است که باعث میشود نوجوان هر چیزی هم که دارد باز خود را افراد دیگری که امکانات خیلی بیشتری دارند مقایسه کند و احساس تحقیر در او شکل بگیرد.
جامعه امروز ما از طبقات مختلفی تشکیل شده است. کودکی که در خانواده معمولی با یک زندگی معمولی زندگی میکند، میبیند که همکلاسیاش پولدارتر از اوست. در چنین شرایطی است که کودک با وجود اینکه رفاه دارد اما به رفاه خود قانع نیست.
قدیمیتر ها حتی اگر فقیر بودند یا زندگی معمولی هم داشتند قانعتر بودند. اما امروز اگر پدر یک دانشجو برایش پراید بخرد باز هم میبیند که همکلاسیاش ماشین هشتاد میلیونی سوار است.
در چنین شرایطی اگرچه وضعیت این دانشجو با نسلهای قبل از خود خیلی فرق دارد و بسیار بهتر شده اما باز هم نوعی سرخوردگی و احساس کوچکی در او شکل میگیرد و اعتماد به نفسش را از دست میدهد.
در واقع فاصله طبقاتی باعث شده که بخشی از نوجوانان امروزی این احساس را که دارای رفاه نسبی هستند، از دست بدهند. قطعا وضعیت امروز نوجوانان بهتر از نسلهای قبلتر از آنهاست اما باز هم از وضعیت موجود ناراضی هستند.
این نارضایتی و فاصله طبقاتی برای آنها تنشزاست و باعث میشود که اینها آرامش نداشته باشند و دائما خود را با افراد دیگر مقایسه کنند. این مقایسه آرامش را از اینها گرفته است. در حالیکه نسلهای قبل که هیچ کدام از امکانات فعلی را هم نداشتند انگار قانعتر بودند.
من به یاد دارم که در دوران کودکی ما حتی کسانی که هم وضعیت مالی خوبی داشتند رفاه زیادی برای فرزندانشان فراهم نمیکردند. یعنی فرزند فردی که وضعیت مالی آنچنانی داشت مانند فرزند یک کارمند معمولی لباس میپوشید و رفت و آمد میکرد. این احساس حقارت در قیاس با دیگران که نوجوان و جوان امروزی ما دارد پیش از این نبود و همین باعث تنشهای روحی در آنها میشود.
بنابراین باید شیوه زندگی خود را عوض کنیم. از این غرزدنهای دائمی فاصله بگیریم و به بچهها امید بدهیم. باید به آنها این احساس را بدهیم که نگران نباشند زیرا شرایط به این شکل نمیماند و تغییر میکند.
ما به جای دمیدن امید در کودکان و نوجوانانمان دائما یاس را به آنها القا میکنیم.
امیدی که در پدر و مادر وجود ندارد چگونه میتواند به نوجوان منتقل شود؟ به نظر میرسد امید به آینده در بخشهای زیادی از جامعه کم شده است.
درست است و باید این واقعیت را پذیرفت که جامعه ما دائما بین بیم و امید و وضعیت جنگ و صلح در نوسان است و مشخص است که در چنین جامعهای برنامهریزی سخت میشود.
یکی از بدترین شرایط در جامعه این است که نداند دو سال دیگر چه وضعیتی دارد. بنابراین در اینجا برای رفع مشکلاتی که میتواند جامعه را تا مدتها گرفتار کند حکومت و دولت باید وارد کار شوند.
دست اندرکاران و برنامه ریزان اجتماعی باید تلاش کنند امید را در جامعه ایجاد کنند و عناصری را که باعث ایجاد وحدت و روحیه امیدواری در جامعه میشود، تقویت کنند. اما به هر حال بخشی از کار هم به خانوادهها بر میگردد.
مسلما وقتی نوجوان میبیند که یک پدر و مادر امیدوار دارد بخشی از شخصیت او ترمیم میشود. حالا که سیستم اجتماعی نمیتواند والدین و فرزندان را ساپورت کند حداقل ما در محدوده خانواده و توان خود شرایطی ایجاد کنیم که نوجوانمان نفس بکشد و بالا بیاد.
باید امید را در جامعه نشر دهیم. من معتقدم این جلسات مذهبی و کارهای خیرخواهانه و فعالیتهای اجتماعی امیدآفرینی است که میتواند امید را در جامعه افزایش دهد. هم اکنون فشار در جامعه روی نوجوانان زیاد است. در برخی موارد در رسانهها چهره خشنی از مذهب ارائه میدهیم که نوجوان احساس میکند که تعلقی به آن ندارد. نباید چهره مهربان مذهب را از نوجوانمان دریغ میکنیم. از طرفی هم خانواده دیگر خانواده قدرتمند سابق نیست که نوجوان احساس کند حامیانی به نام پدربزرگ و مادر بزرگ و فامیل دارد.
بر اساس آخرین آمارها ۳۳درصد از جامعه ما تک فرزندی هستند. بخشی هم که تک والد هستند. همه اینها باعث میشود بسیاری از نوجوانان پشتوانه خود از دست بدهند و اگر جامعه هم از اینها حمایت نکند یاس و ناامیدی بر روحیهاشان غالب میشود و دیگر اقدام به خودکشی موضوعی دور از ذهن برایشان نخواهد بود.