گپی با ایمان محمودی عکاس و تصویربردار جوان
در کودکی از آن بچههای بازیگوش بودم . هم در مدرسه، هم در خانه. آن قدر در مدرسه شلوغ کار بودم که معلمها و مدیر مدرسه همیشه از دستم عاصی بودند. همین باعث شد کلاس دوم ابتدایی از مدرسه اخراج شوم و به مدرسه دیگری بروم.
این روزها عشق به سینما بین بسیاری از جوانان رواج یافته است. اما متاسفانه این عشق تنها حالت سراب بوده و به نوعی به هوس بیشتر شبیه است تا عشق. علت را هم باید در این موضوع جستجو کرد که سینما محلی برای شهرت و محبوبیت تبدیل شده است و این جذابیت را برای جوانان دو برابر کرده است اما غافل از اینکه سینما هنر است. هنری که هر کسی نمیتواند وارد این دنیای پر رمز و راز شود. با یک تصویربردار جوان در همین زمینه گفتوگو کردهایم. جوانی از شهرستان اراک. ایمان محمودی دانش آموخته فیلمسازی در این زمینه با ما به گفتوگو نشسته است.
از دوران کودکیات برایمان بگو؟
در کودکی از آن بچههای بازیگوش بودم . هم در مدرسه، هم در خانه. آن قدر در مدرسه شلوغ کار بودم که معلمها و مدیر مدرسه همیشه از دستم عاصی بودند. همین باعث شد کلاس دوم ابتدایی از مدرسه اخراج شوم و به مدرسه دیگری بروم.
عکاسی را چگونه شروع کردی؟
در خانهامان یک دوربین آنالوگ زنیت داشتیم که اولین بار در کودکی، شروع به عکاسی با آن کردم. همیشه هم عکسهایم خراب میشد. چون بلد نبودم نورسنجی کنم.کار با آن برایم کمی سخت بود، اما به هر حال عکاسی میکردم . یک دوربین هندیکم پاناسونیک هم داشتیم. آن روزها خیلی دوربین پرطرفدار و به قول معروف با کلاسی بود و هرکسی در خانهاش نداشت. آن دوربین را روشن میکردم و از هرچیزی تصویر میگرفتم.
اولین بار چگونه به تصویربرداری علاقهمند شدی؟
فکر کنم حدود 11 سالم بود که پشت صحنه فیلمی را در تلویزیون نشان میداد. آن را که دیدم خیلی علاقهمند شدم به فیلمبرداری و فیلمسازی. از آن روز به بعد، هر وقت معلمها میپرسیدند دوست دارید در آینده چکاره شوید، برعکس همه بچههایی که میگفتند میخواهند خلبان و پلیس و دکتر شوند، من میگفتم دوست دارم فیلمبردار شوم.
روز به روز تو به هنر علاقهمندتر میشدی تا اینکه؟ ...
سال اول دبیرستانم که تمام شد، باید انتخاب رشته میکردم. همه دوستان و هم سن و سالهای من به رشتههای ریاضی و تجربی رفتند. اما من به هیچکدام از آن رشتهها علاقه نداشتم و فقط به رشته فیلمسازی فکر میکردم و میخواستم به آن رشته بروم و خانوادهام هم مخالف آن رشته بود. آشنایان هم که آن روزها همگی شده بودند مشاور انتخاب رشته و هرکدامشان پیشنهاد یک رشتهای را به من میدادند. رشتههایی که من از آنها بیزار بودم و آنها به آن علاقهمند.
و سرانجام چه شد؟
من پایم را در یک کفش کردم که میخواهم فیلمسازی بخوانم تا آنکه به هنرستان رفتم و در رشته سینما، شروع به تحصیل کردم. عجب دورانی بود وقتی وارد رشته سینما شدم. خیلی برایم جذاب بود. یادم است یکی از درسهایمان عکاسی بود و معلممان میگفت حتما باید عکاسی کنید. آن هم با دوربین عکاسی دیجیتال. اکثر بچهها، دوربین دیجیتال داشتند، اما من فقط یک دوربین آنالوگ داشتم و استاد هم کاملا با آن مخالف بود و میگفت فقط و فقط عکس دیجیتال.
آن روزها با معلممان به نقاط مختلف شهر میرفتیم، برای عکاسی. بچه ها با دوربینهاو لنزهای گران قیمت عکاسی میکردند و من هم در کنار آنها با موبایل عکاسی میکردم. خیلی هم کیفیت دوربین گوشیم پایین بود. فکر کنم 3 مگاپیکسل. اما با همان، در کنار آنها عکاسی میکردم.
بچه ها همیشه عکسهای خود را با ویدئو پروژکشن، سر کلاس به معلممان نشان میدادند. اما عکسهای من کیفیت پروجکت کردن روی پرده را نداشتند و فقط میتوانستم در گوشی نشان معلممان بدهم. چقدر دوران سختی برایم بود.
اما بالاخره این دوران یک روز به پایان رسید. یک دوربین دیجیتال خریدم و از آن روز به طور جدی شروع کردم به عکاسی.
هر روز در سرما و گرما ، زیر برف و باران میرفتم عکاسی میکردم. معلممان که عکسهایم را میدید خیلی خوشش میآمد و روز به روز کادربندیام بهتر میشد. در سینما جوان هم فیلمسازی میخواندم و یکی از درسهای آنجا عکاسی بود. در کلاس که عکسهایم را نشان میدادم، استاد خیلی مرا تشویق میکرد.
خیلی عکاسی میکردم و همین باعث شده بود در تصویربرداری هم کادرهای خوبی ببندم.
امروز که فکر میکنم میبینم عکاسی با موبایل خیلی به من کمک کرد. چون به راحتی نمیشد کادر خوبی با موبایل بست و خیلی کادربندی مکافات داشت. برای همین است که هرکسی میخواهد عکاسی را شروع کند، به او میگویم با موبایل یا یک دوربین خیلی ساده شروع کن و اول نرو سراغ دوربینهای حرفهای.
چون با دوربینهای امروزی، چشم بسته هم میتوان عکس زیبا گرفت، اما عکاسی این نیست. عکاسی برای خودش فلسفهای دارد. این روز ها خیلیها یک دوربین dslr میخرند و اسم خود را میگذارند عکاس. اما واقعیت این است که هرکسی نوشتن بلد باشد، نویسنده نیست و هرکسی بوم و رنگ دارد نقاش نیست. عکاسی روح و جان میخواهد.
این روزها کمتر خانوادهای پیدا میشود که دوربین عکاسی نداشته باشد. همه هم عکاسی میکنند. عکسهای خوبی هم میاندازند. اما کسی که میخواهد عکاس حرفهای باشد، آن قدری باید خلاقیت داشته باشد تا بتواند در میان این همه آدم به ظاهر عکاس، خودی نشان بدهد و خاص باشد.
از آخرین کاری که تصویربرداری کردید برایمان بگویید...
فیلم مستند سوژه مورد نظر به کارگردانی امین رحیمی نیاکان بود. حدود 40 ذقیقه است و در مورد زندگی مرد کوتولهای است که آرزو هایی دارد. این مستند را با کمترین امکانات ضبط کردیم و به نظرم فیلم خوبی از کار در آمد.
و در پایان ؟؟؟
از تمام اساتید عکاسی و تصویربرداریم تشکر میکنم . به خصوص استاد تورج اصلانی، فیلمبردار بین المللی و بهترین استاد من ، که اگر یک کار خوب در حوزه تصویر داشته باشم، مدیون ایشان هستم.