سرنوشت پرونده یک جنایی ساز
کتاب « پرونده یک جنایی ساز: ساموئل خاچیکیان » توسط عباس بهارلو در نشر قطره به چاپ رسیده است.
به همین منظور خبرنگار جهان اقتصاد با نویسنده این کتاب گفت و گوی کوتاهی داشته که در زیر با هم می خوانیم:
چرا شما تصمیم گرفتید کتابی به اسم ساموئل خاچیکیان بنویسید؟
من بارها گفته و نوشته ام که ساموئل خاچیکیان از پیشگامان نامآور سینمای ایران است و حضور او در مقام فیلمساز در طول چهار دهه همواره نظرگیر بوده است. قطعنظر از دورۀ اول فیلمسازی در ایران (۱۶ـ۱۳۰۹) ـ دورۀ کوتاهی که در آن سرجمع نُه فیلم ساخته شد ـ خاچیکیان را میبایست پُرکارترین کارگردان تاریخ سینمای ایران به حساب آورد. او بهعنوان کارگردان، فیلمنامهنویس، تدوینگر، سازندۀ آنونس و جلوههای ویژۀ فیلم همواره از خود پیگیری و ابتکار نشان میداد، و از میان فیلمسازان همنسلش کسی را همتراز او از لحاظ بدعت و ذوق در زمینههای فنی و صناعتی فیلم نمیشناسیم.
چرا فیلمهای ساموئل خاچیکیان بعد از انقلاب به غیر از فیلم دفاع مقدس ایشان زیاد مورد توجه قرار نگرفت؟ (البته منظور من توجه نشدن به آثار ایشان توسط مردم نیست.)
من میتوانم بگویم که مسئولان امور سینمایی در دهۀ ۱۳۶۰ و ۱۳۷۰ نگذاشتند که خاچیکیان فیلمهای دلبخواه خود را بسازد؛ به جز این، دورۀ فیلمهایی که خاچیکیان به ساختن آنها علاقه داشت سر آمده بود. در واقع در سالهای پس از انقلاب، که خاچیکیان فیلم توقیفشدۀ انفجار (۱۳۵۹) و فیلم پُرفروش عقابها (۱۳۶۳) را در کارنامهاش داشت، مسئولان بنیاد سینمایی فارابی فیلمنامۀ ضعیف یوزپلنگ را به او پیشنهاد دادند. نشستوبرخاست کردند و قرار شد خاچیکیان فیلمنامه را بازنویسی کند که منوچهر عسگرینسب با ارسال یادداشتی تأکید کرد که همان فیلمنامۀ اولیه را جلو دوربین ببرد. خاچیکیان در گفتوگویش با من، که در همین کتاب نیز درج شده، گفته است: «من هم به این دلیل که تدارکات انجام شده بود مجبور شدم همان طرح اول را کار کنم. تصورم این بود که حتماً مصلحتی در کار هست. بعد از این نمیدانم برای چه من را مدتها ممنوع فعالیت کردند. البته میتوانم حدس بزنم.» بعد از مدتها فیلمنامههای جستجوگر و چاووش (۱۳۶۹) را به خاچیکیان پیشنهاد دادند. او در این باره هم گفته است: «راستش غافلگیر شدم. در چاووش ـ مانند جستجوگر، که این یکی را محمد متوسلانی ساخت ـ فطرت و امانتداری اسلامی مطرح میشد. بعضی موضوعها را نمیشود به تصویر کشید، برای انتقال آنها به مخاطب باید پشت تریبون قرار گرفت و وعظ کرد.» خاچیکیان همچنین گفته است که سیدمحمد بهشتی و عبداالله اسفندیاری بهطور تلویحی به او گفته بودند که دیگر فیلم دلخواهش ـ یعنی فیلم جنایی ـ نسازد. با وجود این، او در دو سال پیاپی فیلمهای مردی در آینه و بلوف را ساخت، که هیچکدام نام او را در مقام کارگردانِ تأثیرگذارِ دو دهۀ ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ احیا نکردند.
ایشان در ساخت فیلمهای جنایی شهرت دارند، آیا تعریف و تمجیدهایی که از ایشان می شود واقعی است؟
خاچیکیان نخستین کارگردانی است که در دهۀ ۱۳۳۰ فیلمهای پلیسی و جنایی ساخت و آن قدر کارش را در این نوع سینمایی ادامه داد که در مطبوعات سینمایی به طنز یا جد «هیچکاک سینمای ایران» نامیده شد؛ عنوانی که خود او نمیپسندید یا وانمود میکرد که نمیپسندد. خاچیکیان در دو دهۀ ۱۳۳۰ و ۱۳۴۰ مبتکرترین کارگردان سینمای تجاری بود. او بر اساس ایدهای کلی تابع این فرمول فیلمسازی بود: پردۀ سینما را از دید تماشاچی ببینیم و تماشاچی را از دید پردۀ سینما. اگر ارتباطی بین این دو برقرار شود فیلم خوشساخت از کار درخواهد آمد. پارهای از فیلمهای خاچیکیان، به نسبت فیلمهای آن سالها، خوشساخت و قابل اعتنا هستند.
به نظر شما چرا در سالهای گذشته کسی در ایران نتوانسته فیلمهای جنایی خوب بسازد؟
این پرسش به پاسخ مفصلی نیاز دارد؛ اما به اختصار میتوانم بگویم آنچه سینمای جنایی و پلیسی ایران خوانده میشود، قبل از هر چیز تحت تأثیر داستانهای نازل پلیسی اروپایی (بهویژه فرانسوی)، فیلمهای درجۀ ب غربی و پارهای پاورقیها و داستانهای پلیسی ایرانی بود. در عین حال آنچه با اغماض بهعنوان سینمای پلیسی و جنایی میشناسیم همواره در چارچوب آییننامههای سانسور ساخته شده و به نمایش درآمده است. آییننامههای ممیزی دست فیلمسازان را کاملاً بسته بود و آنها اجازۀ پرداختن به هر موضوع و مسئلۀ اجتماعی را نداشتند. نمیتوانستند جنایتکاری را نشان بدهند که پس از اعمال جنایتکارانهاش از چنگ پلیس بگریزد. پلیس در فیلمهای آنها حتی نمیتوانست دکمۀ پیراهنش را باز بگذارد یا موقع تعقیبوگریز کلاهش به زمین بیفتد؛ زیرا افتادن کلاه توهین به شیر سلطنت محسوب میشد. پلیسها و گنگسترهای فیلمهای سینمای ایران شباهت زیادی به پلیسها و دزدها و آدمکشهایی که ما در جامعه خودمان میبینیم نداشتند، آنها بیشتر به کارآگاههای خصوصی و گنگسترهای فیلمهای خارجی شباهت دارند، هرچند شاید خود آنها هم مابهازای خارجی نداشته باشند. من وقتی این حرف را در قالب یک پرسش با خاچیکیان مطرح کردم او گفت: اداره پلیس و شهربانی اجازه نمیداد که پلیس را شلخته نشان بدهند، یا حتی همانطور که بودند نشان داده شوند. اگر به شکلی که در واقعیت وجود داشتند نشان میدادند میگفتند که پلیس را مسخره کردهاند؛ یعنی نوعی کلیشه. عین کلام خود این است: «گنگستر که میگفتی آلکاپون در نظرت میآمد. در اینجا ما افرادی داشتیم نظیر مهدی بلیغ و اصغر قاتل. وقتی من بار اول بلیغ را در سلولش دیدم، اصلاً فکر نمیکردم بلیغ باشد؛ یک آدم مچالهشده بود. ولی در بیرون اگر قرار بود از بلیغ فیلم بسازند، حتماً از بازیگری استفاده میکردند بااُبهت و سبیلهای دوگلاسی؛ یک گنگستر به تمام معنا.»
علیرضا امامی فرد