چرا آیتالله بروجردی مانع اعدام «نواب صفوی» نشد
شاگرد قدیمی امام خمینی و همرزم شهید نواب صفوی از ناگفتههای ارتباط فدائیان اسلام با مراجع وقت و خاطرات دوران مبارزهاش همراه با آیتالله خامنهای سخن میگوید.
«هر دو (من و مقام معظم رهبری) از نظر فکری نزدیکترین فرد به هم بودیم و حتی من گاهی اوقات به بعضیها میگویم اگر من جای ایشان بودم و اطلاعات ایشان را داشتم من هم همین تصمیم را میگرفتم که ایشان گرفتند.» این تعبیر شخصیتی است که سالها همنشین و همبحث رهبر انقلاب بوده است.
آیتالله سید جعفر شبیری زنجانی متولد سال ۱۳۱۶ در شهر مقدس قم است. پدرش مرحوم آیتالله سید احمد زنجانی سالها در حرم حضرت معصومه و مدرسه فیضیه قم نماز جماعت برگزار میکرد و اکنون برادر بزرگترش آیتالله سید موسی شبیری زنجانی به جای پدر امام جماعت نماز مغرب و عشا در حرم حضرت معصومه و نماز ظهر و عصر در مدرسه فیضیهٔ قم است.
آیتالله سید جعفر شبیری تحصیلات علمیه را از محضر پدر و سایر اساتید آن زمان همچون مرحوم امام، آیتالله مستنبط و سایر مراجع آن زمان فراگرفت اما درباره عدم شرکت در درس آیتالله بروجردی عذری داشت که در مصاحبه به آن اشاره کرده است. همین عذر بود که او را به جلسات درس حاج شیخ مرتضی حائری کشاند و از این رهگذر توفیق مصاحبت چند ساله با رهبر انقلاب پیدا کرد.
وی در طول سالهای تحصیل از مبارزه غافل نبود و در مسیر مبارزه با فدائیان اسلام و سایر مبارزان انقلابی همراه بود تا جایی که برای کسب اجازه از امام برای ترور نخستوزیر رژیم پهلوی عازم نجف میشود. این یار دیرین رهبر انقلاب این روزها مشاور عالی رئیس قوه قضائیه است.
متن پیشرو مصاحبه با آیتالله شبیری زنجانی است.
با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، آشنایی شما با حضرت امام از چه تاریخی بود؟ گویا مرحوم پدرتان با مرحوم امام هممباحثه بودند.
بسمالله الرحمن الرحیم. پیش از اینکه من امام را بشناسم ایشان من را میشناختند. با پدرم دوست بودند و دوستی بین آنها معروف بود. در ماجرای فوت برادر کوچکترم، مرحوم حاج احمد آقا نامهای برای ما نوشتند و گفتند که با شنیدن فوت برادرتان منزل ما به هم ریخت.
شما از چه زمانی وارد حوزه علمیه قم شدید، شروع درس خارجتان از کدام یک از بزرگان حوزه علمیه شروع شد و شرکتکردنتان در کلاس درس امام از چه تاریخی بود؟
ورود بنده به حوزه علمیه سال ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ بود. البته زمان دقیق را فراموش کردهام. درس خارج هم سال ۳۴ شروع کردم چون سال ۳۵ عتبات رفتم.
شروع درس خارج شما از محضر آیتالله بروجردی شروع شد؟
خیر؛ درس آقای بروجردی را خیلی دوست داشتم شرکت کنم چون وضع خاصی درس ایشان داشت، من خیلی مایل بودم. منتها من دو اشکال داشتم یکی گوشم سنگین بود و یکی هم پایم درد میکرد. آن زمان بلندگو هم نبود و اگر جلو میخواستم بنشینم نزدیک خود آیتالله بروجردی، آنجا جمعیت فشرده بود و پایم آزاد نبود و اگر عقب میخواستم بنشینم، صدا را نمیشنیدم لذا با اینکه خیلی اشتیاق شرکت در درس ایشان را داشتم اما توفیق پیدا نکردم.
در قم درس امام، درس آیتالله شیخ مرتضی حائری و آیتالله حاج سیدمحمد محقق داماد شرکت میکردم و درس مرحوم آیتالله سید محسن حکیم را در نجف یک روز فقط درک کردم. در سال ۳۵ که به نجف مشرف شدم یک روز در کلاس درس ایشان بودیم که بعد ایشان مریض شدند و درس تعطیل شد. من هم در آن سال دو ماه بیشتر در نجف نبودم و به ایران برگشتم، در سفر بعدی نیز ایشان مکه مشرف شده بودند لذا درس ایشان را جز آن یک روز، درک نکردم.
درس اصلی که من شرکت میکردم، درس آیتالله خویی، آیتالله سیدحاج محمد شاهرودی و آیتالله حاج میرزاباقر زنجانی بود. در ماه رمضان، وقتی درسهای خارج دیگر تعطیل بود، یک درس خصوصی ایشان میفرمودند و در درس ایشان شرکت میکردم.
درس مرحوم آیتالله حاج سیدنصرالله مستنبط هم شرکت داشتم. درس آیتالله فانی یادم نیست که شرکت کردم یا نه، احتمالاً یک مدت کوتاهی شرکت کردم و یا بحث و صحبتی بود. چون نامهای که ایشان مرقوم فرمودند یک اظهار لطفی مبنی بر اینکه مثلاً مناسب بود به نجف برمیگشتی داشتند اما من یادم نیست که سابقۀ بحثی در خدمت ایشان داشتم یا نه، منتها مشخص است که دورانش کوتاه بوده است.
در چه سالی به نجف مشرف شدید؟
سال ۱۳۳۵ بود، یکی سال ۱۳۴۳ بعد از دستگیری بود، آن زمانی که امام از زندان آزاد شدند در نجف بودم، یکی هم وقتی امام از ترکیه به نجف منتقل شدند، سال ۴۷ بود که آن زمان سفر من برای تحصیل نبود. تحت عنوان زیارت و تحصیل رفتم اما درحقیقت میخواستیم برای قیام مسلحانه از ایشان اجازه بگیریم، ولی نمیخواستیم مطرح شود.
همان زمان که بحث ترور علم مطرح شد؟
بله واقعیت این است که وقتی امام را دستگیر کردند، من از آیتالله حائری پرسیدم که آیا میشود علم را ترور کرد؟ تا این را گفتم ایشان فرمودند خدا رحمت کند شهید نواب صفوی را، جایش خالی است! بعد گفتم بالاخره تکلیف چیست؟ نظر شما چیست؟ فرمودند مگر کسی پیدا میشود؟ گفتم اگر وظیفه باشد، تکلیف باشد خودم میروم. ایشان فرمودند که باید به مردم آگاهی داد، کشورهای اسلامی به طور کلی استعمار زده شدهاند، باید کوشش کرد و استعمارزدایی کرد. متوجه شدم نظرش این است که باید کار فرهنگی بیشتر شود.
من هم بعد از اینکه امام به نجف منتقل شدند، دیگر فکر کردم حتماً از امام موافقت میگیرم چون ایشان مبارزاتش با آن رژیم خیلی علنی و آشکار بود. من خدمتشان رفتم، صحبت کردم، ایشان همان حرف آیت الله حائری را فرمودند و گفتند: باید کار فرهنگی کرد، باید به مردم آگاهی داد و چون بالاخره جوان و خام بودیم من ابتدا پیش خودم فکر کردم امام مدتی در تبعید بودند و از وضع ایران اطلاعی ندارند. به خودم گفتم مردم آگاهی دارند، چطور امام میفرمایند باید آگاهی داد؟! تا اینکه در ماه محرم سال ۵۷ متوجه شدم بله، قبلا آگاهی نبوده است! عاشورا و آن هیجانی که ایجاد شد تازه متوجه شدم مردم آگاه نبودند و یک مرتبه مردم آگاه شدند. از سربازخانهها فرار میکردند و حاضر نبودند از آن رژیم حمایت کنند لذا متوجه شدم آنچه جوان در آئینه بیند، پیر در خشت خام بیند.
اولین آشناییتان با مرحوم نواب در چه تاریخی بود و چه شد که به شخصیت مرحوم نواب صفوی علاقهمند شدید؟
علاقهمندی من به ایشان از سال ۱۳۲۹ که مسالۀ ملی شدن نفت مطرح بود، آغاز شد. مجلس قانون ملی شدن نفت را تصویب کرد، در حقیقت ملی شدن نفت به برکت یک نامه نواب صفوی بود. نامهای که نواب برای نمایندگان نوشت و آن نامه باعث شد نمایندگان جرات مخالفت نکنند و به اتفاق آرا، رای به ملی شدن نفت دادند. از همان سال به فعالیتهایی که میشد علاقهمند شده بودم و در جمعیت فدائیان اسلام که در قم بودند، شرکت میکردم منتها نواب را بعد از آزادی از زندان، وقتی به قم آمدند برای اولین بار دیدم.
یکی از شبهات و ادعاهایی که هر از گاهی مطرح میکنند، بحث ترورهایی بود که توسط فدائیان اسلام انجام میشد. اینها میگویند این ترورها از نظر شرعی مشکل داشته و ترور کسروی یا ترور رزمآرا، عملیات تروریستی بوده است. پاسخ شما از نظر تاریخی و هم از نظر فقهی به شبهه افکنی درباره آن ترورها و اعدامهای انقلابی که توسط فدائیان اسلام انجام میشود، چیست؟
اتفاقاً این مسالهای بود که در جلسهای با حضور من، شهید نواب٬ شهید واحدی و یکی از دوستان ما -آقای خدایی از روحانیونی که در دفتر مرحوم آیت الله فاضل بودند- بررسی شد. آقای خدایی همین سوال و اشکال را مطرح کردند و آنجا بحث شد. مقداری صحبت شد که الان جزئیات بحث یادم نیست و فکر میکنم مسئله سپر کفار شدن مطرح بود که اینها (برخی عوال داخلی) منافع کشورهای اسلامی را فدای خارجیها میکنند و این افراد عامل کفار شدند. آنچه از این جلسه یادم هست این بود در اواخر سال آقای حجت فوت کرده بودند و آقایان دیگر مانند آقای سیدمحمد خوانساری و آیت الله صدر هنوز در قید حیات بودند.
آقای واحدی گفتند ما این راه را که میرویم میدانیم چه خواهد شد یعنی بالاخره ما را میکشند، ما نمیآییم کاری بکنیم که هم دنیایمان را از دست بدهیم و هم آخرتمان را اما چون آقای حجت فوت کردند میگوییم و اِلا بروز نمیدادیم. ما درباره ترورها با آیتالله حجت صحبت کردیم و کاملاً برای ما از این جهت ابهامی نیست. البته ما اطلاع داشتیم که ایشان بیش از آقای حجت، با آقای صدر و همچنین با آقای خوانساری در ارتباط بودند.
من حتی زمانی که نواب از زندان آزاد شد، همراه چند نفر رفتیم خدمت مرحوم سیدصدرالدین صدر، آقای صدر خیلی تحویل گرفتند. بعد پرسیدند حال آقای نواب چطور است؟ گفتم از زمانی که از زندان آزاد شدند، ایشان ضعیف شدهاند. مرتب این طرف و آن طرف فعالیت داشتند و سخنرانی میکنند که آقای صدر فرمودند به ایشان بگویید یک مقداری به سلامتیشان برسند. معلوم بود آقای صدر علاقه زیادی به نواب داشتند ولی آن زمان نامی از آقای صدر نبردند. همین ارتباط را با آقای بروجردی داشتند و کسی اطلاع نداشت.
یکبار خود من واسطه بین آنها و آیتالله بروجردی بودم. حتی نزدیکان آیت الله بروجردی و اطرافیان هم نظرشان این بود و خیلی مخالف نواب بودند و خیال میکردند اینها با آقای بروجردی مخالف هستند.
جماعت مذکور درباره رابطه مرحوم نواب صفوی با علما و مراجع هم شبهه وارد میکنند از جمله مخالفت مراجع وقت و آیتالله بروجردی با حرکت آنها. نمونه آن را هم کتک خوردن یکی از اعضای فدائیان توسط اصحاب آیت الله بروجردی در نظر میگیرند؟
این یکی از اشتباهات است که نوعاً کسانی که اطلاع ندارند، آن را بیان میکنند. آنچه در بیرون شایع شده مربوط به جریانی است که در مدرسه فیضیه شهید واحدی را کتک زدند. آنهایی که کتک زدند از اصحاب آقای بروجردی نبودند. تعدادی از طلاب خرمآبادی بودند. طلبههای متدین و خوبی هم بودند و به آقای بروجردی ارادت داشتند اما از یاران ایشان نبودند.
علتش این بود آقای بروجردی پیغام داده بودند که اینها مرتب هر روز در مدرسه فیضیه سخنرانی میکنند، وضع حوزه داشت به هم میریخت، مصلحت نبود و حوزه باید محفوظ میماند. آقای بروجردی پیغام دادند به اینها بگویید در فیضیه سخنرانی نکنند. طلبهها هم آمدند با آقای واحدی روبرو شدند و وی را کتک زدند، منتها زمانی که آقای نواب از زندان آزاد شده بود و قم آمد، همه علما رفتند دیدن ایشان. آقای بروجردی هم چند نفر را برای بازدید فرستادند.
برگردیم به بحث سپر کفار شدن، درباره این قاعده فقهی بیشتر توضیح دهید و بگویید منظور از سپر کفار شدن چه بود و چگونه شهید نواب صفوی با این مسئله مبارزه میکرد؟
بله؛ در آن جلسه میگفتیم اینها سپر کفار هستند و درحقیقت فدائیان اسلام و نواب صفوی اشکالشان به دستگاه حکومت در همین قسمت بود که میگفت کشورهای اسلامی باید در برابر کفار بایستند و نگذارند اینها کشورهای اسلامی را بدوشند و استعمار کنند و کشورهای اسلامی عملاً مستعمرۀ انگلستان شدهاند.
یادم هست اولین بار که قبل از انقلاب -سال ۵۶ و ۵۷ بود- دختر شهید نواب صفوی را دیدم، برایش مجلهای را بردم و گفتم میخواهید اهمیت کار پدرتان را بدانید، این خبر کوتاه را بخوانید. شهادت نواب را روزنامههای آن زمان نمیخواستند تیتر بکنند، نمیخواستند بزرگ کنند. مجله ترقی در صفحه وسط یک خبر کوتاهی نوشته بود، از قول یکی از روزنامههای معروف انگلستان که «نواب صفوی مردی که منافع انگلستان را در خاورمیانه به خطر انداخته بود اعدام شد.» این واقعیت کار شهید نواب صفوی را نشان میداد.
منافع کشورهای غربی به ضرر خاورمیانه بود. نواب صفوی از این رنج میبرد و میگفت باید جلوی آن را گرفت، سخنرانیهایش در مصر٬ اردن و در عراق تمام هم و غمش این مساله بود و خواستهاش این بود که مسلمانان قیام کنند.
در اردن در مرزی که بین اردن و اسرائیل بود، آنها وقتی از مرز عبور میکنند -در سفری که به اردن داشتند- میروند در مسجدی که آنجا بوده، نماز بخوانند (در خاطرات آقای عبدخدایی این وجود دارد) یکی از این افرادی که همراه نواب بوده با کنار دستی خودش صحبت میکند و میگوید این سید اولاد پیغمبر فکر نکرده ما از این مرز عبور کردیم و رفتیم نماز بخوانیم اگر آن سرباز اسرائیلی ما را دیده بود به رگبار میبست چه میشد؟ نواب میشنود، رویش را برمیگرداند و میگوید خیلی خوب میشد، الان کشورهای اسلامی خواب هستند، مسلمانان خواب هستند و نمیدانند چه بلایی سرشان آمده است. اگر ما ۵۰، ۶۰ نفر یکجا کشته میشدیم، جهان اسلام بیدار میشد، قیام میکرد و فلسطین را از شر اسرائیل نجات میداد.
به این ترتیب فلسفه اینکه گاهی ترورهایی انجام میدهند روشن میشود. او میخواست منافع انگلستان را در خاورمیانه را از بین ببرد و مانع از بین رفتن منافع کشورهای اسلامی شود.
بعد از دستگیری شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام، امام با مرحوم بروجردی دیدار میکنند و از ایشان درخواست میکنند جلوی اعدام آنها را بگیرند ولی گویا مرحوم بروجردی میگویند من مطمئن هستم نواب و یارانش اعدام نمیشوند. در خاطرات برخی آقایان هم آمده است که حضرت امام با دلخوری شدید محضر آیتالله بروجردی را ترک میکنند. علت عدم ورود آیتالله بروجردی برای جلوگیری از اعدام شهید نواب صفوی چه بود؟
من تعبیر ایشان را نمیدانم و اینکه امام در ملاقاتشان چه گفتند. من هم اطمینان داشتم اینها اعدام نمیشوند. در این جریان بعد از دستگیری نواب، پدرم با آیتالله بروجردی یک ملاقاتی داشتند. شاید همان جلسهای بوده که با امام رفتند. پدرم به آیتالله بروجردی گفته بودند اگر مصلحت نیست شما ورود کنید، ما و دیگران اقدامی بکنیم؟ آقای بروجردی فرموده بودند من شخصاً میخواهم اقدام بکنم.
اقدام و بنای آقای بروجردی هم این بود که اگر حکم اعدام صادر شد جلوگیری کنند و اگر زندان باشد بنا نداشتند دخالت کنند. فرد یا افرادی را در دادگاه گذاشته بودند که گزارش کار را به اطلاع آقای بروجردی برسانند. طبق معمول آن زمان بعد از اینکه رای قطعی میشود یعنی دادگاه تجدیدنظر رای میدهد -۱۰ روز حق فرجام بود، فرجام خواهی هم معمولاً آخرین روز است- حکم اعدام فدائیان وقتی تایید میشود اینها میآیند حکم اعدام را ابلاغ میکنند و با اصرار میگویند که اگر اعتراض به رای دارید الان باید اعتراض کنید و نمیگذارند ۱۰ روز بگذرد. معمولا دو روز هم فرصت میدهند وصایا و کارهایشان را انجام بدهند ولی دستگاه قضایی شاه یک روز هم تاخیر نمیاندازند.
همان روزی که حکم اعدام تایید شد، بعدازظهر آقای شیخ محمدجواد حجتی کرمانی (برادر بزرگ شیخ علی کرمانی) جلوی مدرسه فیضیه به من رسید، حوزه تعطیل بود و با یک ناراحتی گفت «حکم اعدام تایید شده و من بروم در مدرسه سخنرانی کنم» من هم چون خبر داشتم گفتم «نه؛ اعدام نمیکنند.» اطمینان داشتم. همان اطمینانی که آقای بروجردی داشتند. به آقای حجتی هم گفتم الان سخنرانی شما نتیجهای ندارد و در مدرسه فیضیه کسی نیست. همه رفتند خانههایشان. کسانی هم که در مدرسه ساکن هستند رفتند در حجرهشان و الان کسی آنجا نیست. خلاصه این را با اطمینان گفتم حالا فردا آقای بروجردی اقدامی میکنند.
بعداً متوجه شدیم برای فردا هم نگذاشتند و همان شبانه آقای بروجردی نامه فرستادند. نامه به تهران میآید و مشخص میشود شاه به «پیست اسکی آبعلی» رفته است. آنجا نامه به دست شاه میرسد و شاه میگوید زود اعدام بکنید بگویید نامه بعداً به دست من رسیده است. این بود که قبل از آفتاب آنها را اعدام کردند.
همین باعث شد بعد از اینکه نواب شهید شد آیتالله کاشانی را به همین اتهام دستگیر کردند. بلافاصله آقای بروجردی تند برخورد کردند، چون آن تجربه بود لذا دیگر آقای کاشانی یک روز هم در زندان نماندند و فوری او را آزاد کردند.
کمی به سوابق تحصیلی شما بپردازیم. حضرتعالی در محضر حاج شیخ مرتضی حائری، همبحث رهبر انقلاب بودید. ویژگی درس حاج شیخ مرتضی چه بود که شما بین استادان حوزه ایشان را انتخاب کردید و وارد درس و بحث ایشان شدید؟
درسها هر کدام یک خصوصیاتی دارد که بسته به ذوق شاگردی است که انتخاب میکند. من از برادر بزرگم (حاج آقا موسی) پرسیدم من درس کدام یک از آقایان شرکت کنم؟ ایشان فرمودند که درس را باید بروید ببینید کدام را میپسندید، ذوقها متفاوت است بعد ایشان فرمودند من خودم درس ایشان (شیخ مرتضی) را میپسندم و خوشم میآید. خیلیها خوششان نمیآمد چراکه بیان ایشان یک مقدار اِغلاق [پیچیدهگویی] داشت. شاید بعضیها خیلی آن را نمیپسندند ولی گفتند من شرح لمعه نزد ایشان خواندم خیلی خوشم آمد، من هم رفتم درس ایشان خیلی خوشم آمد.
ایشان اقوال علما را کمتر نقل میکردند و بیشتر فکر میکردند و راحت شاگرد با استاد بحث میکرد، بحث که میکردیم گاهی اگر نظرشان این بود که شاگرد درست میگوید، دیگر با او مجادله نمیکرد و فوری میگفت درست میگوید. یادم میآید اشکالی مطرح میکردند و میگفتند به نظر شما جواب چه میشود؟ یادم نیست من جواب دادم یا مقام معظم رهبری، جوابی که دادیم ایشان فرمودند نظر من هم همین بود. انصاف خاصی که ایشان در برابر شاگرد داشتند و اگر نظرشان بود که حرف شاگرد درست است تسلیم میشدند. این مزیتی بود که داشتند.
مرحوم هاشمی رفسنجانی گفته بودند من آشناییام با رهبر معظم انقلاب در درس آقای محققداماد سال ۳۸ بود. رهبر انقلاب نیز فرموده بودند که اولین دیدار ایشان با آقای هاشمی در کربلا بوده شما نیز در آن سفر حضور داشتید. آشنایی رهبر انقلاب با آقای هاشمی از کربلا شروع شد؟
در کربلا فقط آیت الله خامنهای با آقای هاشمی دیدار کردند و آشنا شدند. من وقتی آقا را اتفاقی در کربلا دیدم گفتم مناسب است با چندتن که از ایران آمدیم، دوست شوید. آمدند آنجا همدیگر را دیدند اما دیدارشان با مرحوم هاشمی در آنجا به دوستی نرسید فقط شناختند. آقای ربانیاملشی هم بودند. وقتی در صحن امام حسین من را دیدند، با تعجب گفتند کِی آمدی؟ گفتم تازه آمدم.
سال ۳۸ که آمدند قم در درس آقای داماد با هم رفیق شدند و با هم بحث را شروع کردند و رفاقت آنها از آنجا شروع شد. سفر عتبات را آقای هاشمی به اشتباه سال ۱۳۴۰ ذکر کرده است. من به ایشان گفتم آن سفر با گذرنامه نرفتیم با دفترچه ۲۰ تومانی رفتیم. گفتم سال ۳۸ بود نه سال ۴۰ که ایشان تصدیق کرد.
اولین آشنایی شما با مقام معظم رهبری در جلسات حاج شیخ مرتضی شکل گرفت یا قبل از آن؟
قبلش، درس آیت الله حائری سال ۳۸ بود که آقا از مشهد آمده بودند به قم، من سال ۳۵ در مشهد با آقا آشنا شدم. با آقای قلعهزاری به وسیله آقای عبدخدایی که باعث آشنایی ما شدند. همین علاقه مشترکی که به نواب صفوی داشتیم، عامل آشنایی ما بود و از همان سال هم فعالیتهای ما شروع شد.
بعد از این دیدار، رفاقت شما با رهبر انقلاب بیشتر شد؟
رفاقت من با ایشان از همان سال شروع شد، فعالیتهای ما هم همان سال ۳۵در مشهد شروع شد. ایشان هر زمانی میآمدند قم، من ایشان را میدیدم و در فصل تابستان من مشرف میشدم مشهد. تمام تابستان یا ایشان حجره ما بودند و یا من منزل ایشان بودم و با هم میرفتیم مجالس و جلسات که مشترک بود. برادر بزرگ ما (حاج آقا موسی) با مزاح به ایشان فرموده بود «برادرم مشهد به قصد زیارت شما میآیند، ضمناً زیارت حضرت رضا هم میروند». [میخندد]
من قبل از سال ۳۵، سال ۳۳ یا ۳۴ مشهد مدرسه خیراتخان میرفتم. سال ۳۵ آقا در مدرسه نواب، حجره یکی از دوستانشان را برای من گرفتند، حجره آقای آریانی بود. آقا هم هر روز میآمدند حجره و همان جا دهه اول محرم را برگزار میکردیم البته یادم نیست سال ۳۵ بود یا ۳۶ ولی یادم هست دهه اول محرم بود که در مشهد بودم. ما با ایشان هر روز صبح میرفتیم بالای پشت بام مدرسه نواب و زیارت عاشورا را کامل میخواندیم و بعد با هم به روضه میرفتیم.
آیتالله سیدجواد علمالهدی در مصاحبه با ما گفت که همان زمان در حوزه علمیه قم معروف بود رابطه آیت الله خامنهای با شیخ مرتضی حائری مثل پسر و پدر بسیار گرم است.
بله همینطور بود. یادم هست در زمان بیماری آیت الله شیخ مرتضی حائری خدمتشان رسیدم. با من راجع به آیت الله خامنهای صحبت کردند و فرمودند ایشان خیلی خوشفهم هستند.
درباره نسبت استاد مشترک شما و رهبر انقلاب یعنی آیت الله شیخ مرتضی حائری با انقلاب اسلامی و علت کنارهگیری ایشان از مجلس خبرگان قانون اساسی حرفهایی مطرح میشود، من جمله ادعایی که دلیل کنارهگیری ایشان از عضویت در این مجلس را اعتراض به طرح ولایت فقیه عنوان میکند. جنابعالی در این باره نظرتان را بفرمائید؟
بله؛ همانطور که گفتید آقای حائری گلایههایی داشتند که باعث شد ایشان از خبرگان قانون اساسی استعفا دهد، منشا آن هم این بود که از مذهب حقه شیعه در قانون اساسی، این کلمه «حقه» را برداشتند و ایشان ناراحت شدند و استعفا دادند ولی در عین حال که گله داشتند اما همواره امام خمینی و نظام را قبول داشت و تأیید میکردند.
در کتاب «شرح اسم» آمده که شما و آیتالله خامنهای و آسید محمد خامنهای برادر بزرگ رهبر انقلاب، درس خصوصی با آقای حائری داشتید. ماجرای این درسها چه بود؟
دو سه نفره میرفتیم چون درس حاج شیخ مرتضی عمومیپسند نبود. درس ما ابتدا درس خصوصی بود و ما ۳ نفره میخواندیم که بعد ایشان یک درس دیگری شروع کردند که نسبتاً ۳۰ نفر هم نمیدانم شد یا نشد که آقای وافی یزدی هم در آن درس بودند. آن هم درس مکاسب محرمه بود که آن زمان شروع کردیم. همین تعداد افراد که بودیم یک شیفتگی خاصی به ایشان داشتیم.
با توجه به آشنایی شما با رهبر انقلاب و اینکه خیلی با ایشان مانوس بودید، ویژگیهای بارز ایشان در درس و بحث در ایام طلبگی در چه بود؟
هر دو از نظر فکری نزدیکترین فرد به هم بودیم و حتی من گاهی اوقات به بعضیها میگویم اگر من جای ایشان بودم و اطلاعات ایشان را داشتم من هم همین تصمیمی را میگرفتم که ایشان گرفتند. برعکس در پروندههایی که من اظهارنظر کردم اگر این پرونده دست ایشان بود، ایشان هم همین رای را میدادند.
همین تعبیر را هم برادرم راجعبه امام موسی صدر داشتند و با ایشان خیلی اشتراک نظر داشت. من راجع به آیتالله خامنهای علاوه بر این وحدت نظری که با ایشان داشتیم، انصافی که ایشان داشتند من در هیچ یک از دوستانمان ندیدم. انصافِ در بحث، وقتی که زود تشخیص میدادند حق با طرف مقابل است دیگر مجادله نمیکردند.
فراموش نمیکنم یک زمانی در مباحثه، بحث ما اوج گرفته بود، صدای هر دو نفر ما اوج گرفته بود و یک مرتبه دیدم ایشان فرمودند حق با شماست. مقام معظم رهبری این خاصیت را داشتند و به محض اینکه تشخیص میدادند، فوری قبول میکردند.
استقلال در نظر داشتند ولی استبداد نداشتند. من یک زمانی همین مطلب را به ایشان گفتم، گفتم من این خصوصیت شما را خیلی جاها گفتم و ایشان از روی تواضع فرمودند این روحیه را از تو دارم. من گفتم نه اینطور نیست، شما خودتان این روحیه را داشتید که من اینطور به بحث با شما علاقهمند بودم.
بعد از وفات مرحوم آیت الله بروجردی کسی فکر نمیکرد در حوزه علمیه شخصیتی مانند امام باشد که بخواهد با شاه مقابله کند، شاه هم شاید چنین تصوری نداشت که در حوزه علمیه فردی مانند حضرت امام باشند. شروع نهضت از سمت امام بعد از وفات آقای بروجردی جرقهاش چگونه زده شد و رجوع مردم بعد از وفات آقای بروجردی به سمت امام چطور بود؟
بعد از فوت آیت الله بروجردی، آقای فلسفی در قم منبر میرفت و صحبت راجع به مرجعیت مشخص نبود و از کسی نام نمیبردند، شاه فوری به آیتالله حکیم در نجف تلگراف زد و تسلیت گفت.
آیا این کار شاه با برنامه بود تا زمینه مرجعیت را از قم به سمت نجف ببرد؟
بله، پدرم وقتی که هیچ صحبتی از کسی نبود مطلع شدم نام ۴ نفر را بهعنوان مراجع جایزالتقلید بردند -دو نفر از قم و دو نفر از نجف- دو روز بعد از فوت مرحوم بروجردی بود که آقای فلسفی در منبر گفت «آقایان علما جلسه میگذارند، آنها معرفی میکنند و عجله نکنید» یکدفعه خبردار شدیم پدرم چنین چیزی گفتند. من این را شنیدم خیلی ناراحت شدم با عجله داشتم میرفتم طرف منزل پدرم که در راه با برادر بزرگم برخورد کردم. به ایشان گفتم شنیدم پدر اینطور گفتند! گفت بله من هم دارم میروم آنجا، من تا رسیدم شروع کردم به بحث کردن. هیچ وقت بحث نمیکردم و اگر اشکالی میخواستم به حرف پدرم بگیرم به صورت اشکال نمیگفتم، من میگفتم اجازه بدهید حرف شما را فهمیدهام یا نه، سوال میکردم اما اینجا طوری شد که به صورت بحث و جدل با ایشان وارد شدم و گفتم حاج آقا شنیدم که شما نام بردید و آقایان دیگر نگفتند.
پدرم گفت باید تکلیف مردم را روشن کنیم. گفتم شما آقایان قم را با آقایان نجف یکی میدانید؟ ما هم ذهنمان برای مرجعیت بعد از آقای بروجردی سمت نجف بود. ایشان گفتند «آقایان قم تحتالشعاع آقای بروجردی قرار گرفته بودند و نمود نداشتند والا آقایان قم هم کمتر از آقایان نجف نیستند». بعد ایشان گفتند ما با آیتالله خمینی سر همین موضوع بحثی داشتیم و ایشان میگفتند اگر تقلید از اعلم را لازم بدانیم کار قدری مشکل میشود برای اینکه حتی متخصصین هم به این آسانی نمیتوانند اعلم را تشخیص بدهند و خیلی سخت است.
من پرسیدم پس بر این مبنا از آقای خمینی میشود تقلید کرد؟ گفتند بله چرا نمیشود. گفتم پس چرا از ایشان نام نبردید؟ گفتند «ایشان رساله ندادند، ما مردم را به چه ارجاع بدهیم؟» پدرم نزدیکترین فرد به امام بودند، منتها حرفشان درباره عدم نام بردن از امام رساله نداشتن ایشان بود.
بعد پدرم فرمودند «من احساس تکلیف کردم. شاه میخواهد مرجعیت در قم نباشد و قم را از بین ببرد، مرجعیت در نجف باشد، قم میتواند نجف را حفظ کند ولی نجف نمیتواند قم را حفظ کند.» و ایشان عمده نظرشان این بود که قم تثبیت شود.
وقتی پدرم گفتند میشود از آقای خمینی تقلید کرد، شاگردان امام رفتند از امام رسالهشان را گرفتند. امام گفتند من خودم چاپ نمیکنم لذا شاگردان ایشان رساله را چاپ کردند و شاگردان زیادی هم داشتند که از درس ایشان استفاده میکردند. مسئله مرجعیت امام به این ترتیب مطرح شد.
قبل از اینکه مبارزات امام شروع شود هنوز امام خارج از قم شهرتی نداشتند، شاگردان ایشان شیفتگی خاصی به ایشان داشتند اما در بیرون خیلی توجهی نداشتند. مبارزات که شروع شد، امام تقاضا کردند با آقایان جلسه داشته باشیم و این جلسات که تشکیل میشد، آشکار شد که مرکزیت اصلی امام است و توجهات به امام تدریجاً افزایش پیدا کرد.
رساله ایشان یادم است قاچاق بود که مخفیانه ۲۰ تومان بود. رسالهها آن زمان ۳ تومان بود، مرحوم حاج مصدقی مخفیانه چاپ کرد، ۲ یا ۳ تومان و ما کرمانشاه ۳۰۰ رساله فرستاده بودیم و ساواک ریخته بود منزل مرحوم حاج آخوند که شنیده بود رسالههای امام رفته است منزل ایشان. وقتی ساواک رفته بود، دیده بود چیزی نیست و رسالهها را تحویل داده بودند.
زمانی که واقعه فیضیه اتفاق افتاد، گویا شما و رهبر معظم انقلاب در خانه حضرت امام بودید. چگونه مطلع شدید به فیضیه حمله شده است؟ بعد از اطلاع به کجا رفتید؟
بله ما در مدرسه فیضیه نبودیم. صبح منزل امام جلسه گرفته بودند به مناسبت شهادت امام صادق (ع)، بعدازظهر من در حجرۀ مقام معظم رهبری بودم، من و مرحوم اصغرآقای کنی. آقا در خاطراتشان ذکر نکردهاند که با اصغرآقا هر دو از حجره آمدیم بیرون.
حاج اصغر کنی کیست؟
مرحوم حاج شیخ اصغر کنی کتاب تفسیر ادبی قرآن نوشتند، بعدها رفتند نجف و در نجف بودند، تا پایان عمر هم معمم نشدند. من در حجره ایشان بودم، از حجره ایشان آمدیم بیرون ظاهراً داشتیم میرفتیم منزل ما که آن زمان اعلامیههای امام را مخفیانه چاپ میکردیم و معمولاً برنامههای اینچنینی در منزل ما انجام میشد. یک دستگاه پلیکپی بود که آن هم حکایتی دارد. آن را بعداً گرفتند ولی نفهمیدند ما با این اعلامیه چاپ کردیم، اعلامیه اولیه امام با این دستگاه چاپ میشد.
در کوچه به ما گفتند در مدرسه فیضیه مجلسی که آیتالله گلپایگانی داشتند به هم زدند و کماندوها ریختند و همه طلبهها را کتک زدند، ما از آن کوچه رفتیم سمت مدرسه فیضیه، از کوچهای که سابق به صحن حضرت معصومه باز بود و از سر کوچه مرحوم آیتالله نجفی میگذشت. جلوی صحن حضرت معصومه رسیدیم، جلوی ما را گرفتند گفتند برگردید، طلبهها را کتک میزدند و بعد به اصرار مردم ما را برگرداندند. ما از این همین کوچه برگشتیم و دوباره آمدیم تا برویم طرف کوچه ارک یعنی وقتی این را شنیدیم گفتیم برویم از امام حفاظت کنیم، به این نیت آمدیم خیابان ارم را قطع کنیم برویم سمت کوچه ارک. در خیابان دیدیم یکی از کماندوها شروع کرد به توهین و فحش دادن، دیدم آقا رفتند به آن سمت که با او درگیر شوند، من دیدم اینجا مصلحت نیست و کماندوها میریزند و ما را میزنند اما اگر بیاید در کوچه ما سه نفری آن را میزنیم.
فوری گفتم آقای خامنهای بفرمایید. بعد با عجله رفتیم در کوچه، وقتی کماندو شروع میکند به ایشان توهین کردن، زنها جیغ و فریاد میکشند. نظر من این بود که آن کماندو را بکشیم داخل کوچه و او را کتک بزنیم ولی او داخل کوچه نشد بعد دیدم آقا از جیبشان وصیتنامهشان را درآوردند و به من دادند.
ما تصمیم گرفتیم برویم منزل امام و اصغرآقا کنی هم گفت در حجره، پشت کتابها مقدار پولی است برای فلان شخص است به او بدهید، گفتم اگر خودم زنده ماندم چشم! در راه که میرفتیم چیزی به فکرم رسید. ما آن زمان نام کوکتل مولوتف را نشنیده بودیم و اطلاع نداشتیم ولی همان زمان به نظرم رسید الان اگر کماندوها بخواهند به منزل امام حمله کنند، ما چگونه بتوانیم دفاع کنیم، الان که در راه داریم میرویم، هر چه پارچههای کهنه در زبالهدانی میبینیم، جمع کنیم ببریم منزل امام و اینها را محکم ببندیم به هم و یک بشکه نفت ببریم بالای منزل امام و به محض اینکه این کماندوها داخل کوچه آمدند، این پارچهها را فرو کنیم در بشکه نفت، آتش بزنیم و روی سر اینها پرتاب کنیم، این به ذهنم رسید، استخاره کردم بد آمد و انجام ندادم.
رفتیم دم در خانه امام، دیدیم شهید عراقی -خدا رحمتش کند- ایستاده بود و در باز بود و نماز شروع شد. به آقای عراقی گفتیم چرا در را باز گذاشتید خطرناک است ممکن است بریزند اینجا اما آقای عراقی گفت حاج آقا گفتند [به امام میگفتند حاج آقا] در را نبندید وگرنه خودم در را باز میکنم و میروم صحن حضرت معصومه سخنرانی میکنم.
نماز امام تمام شد، امام آمدند در اتاق، تمام طلبهها اطراف ایشان جمع شدند -این خاطره را آقا هم ذکر کردند- امام آمدند با وقار خاصی تا نشستند دیدیم بعضی از این کسانی که وضع مدرسه فیضیه را دیده بودند با گریه وارد شدند. امام تا اینها را دیدند گفتند چرا گریه میکنید؟ روحیهها را تضعیف میکنید، مبارزه این چیزها را دارد. تازه اول کار است! مبارزه کتک خوردن دارد، زندان دارد، تبعید دارد، کشته شدن دارد، بعد قسم خوردند گفتند «والله من که اینجا نشستم آمادهام همین جا بریزند و من را بکشند و اگر این کار را بکنند چقدر نهضت جلو میافتد» خلاصه صحبت ایشان تسلی داد و آرامشی ایجاد کرد.
فردای آن روز رفتیم دیدیم مدرسه فیضیه، وضع رقتباری دارد. ماموری دم در مدرسه فیضیه ایستاده بود و غیرطلبهها را راه نمیدادند بروند داخل. رعب و وحشتی در دلها ایجاد شده بود، یکی دو روز بعد هیچ منبری جرات نمیکرد حرفی بزند، آیتالله حاج شیخ فرجالله هرسینی، در کرمانشاه از دنیا رفتند. ایشان مرد مبارزی بود و شهید نواب هم خیلی به او ارادت داشتند. ایشان که فوت کرد امام معمولش نبود برای کسی مراسم فاتحهخوانی بگیرند، بلافاصله امام اعلام فاتحه کردند برای ایشان.
در مسجد اعظم یک مجلس فاتحهای گرفتند، مرحوم آیتالله حاج شیخ محمد صادقی تهرانی را برای منبر دعوت کردند. من یادم هست کسی جرات نمیکرد منبر برود. من هم آنجا فاتحه خواندم و بلند شدم رفتم فکر نمیکردم مجلس منبریای داشته باشد، من از مسجد اعظم آمدم بیرون، از آن طرف رودخانه داشتم میرفتم دیدم از بلندگو صدای سخنران بلند شد و خیلی رک دارد به رژیم شاه حمله میکند.
بعد ایشان که از منبر میآید پایین، امام متوجه میشوند اگر از ایشان محافظت نکنند، او را دستگیر میکنند. امام جلوی مسجد اعظم میخواهد سوار ماشین شود، سوار نمیشوند و میگویند آقای صادقی را بیاورید، میایستند آقای صادقی را هم با خودشان سوار میکنند بعد میروند، منتها شبانه آقای صادقی از منزل امام میآیند بیرون و مخفیانه میروند عراق. من اینجا یقین دارم که مشهد نرفتند چون ذهن ساواک را منحرف کند به بعضی از دوستانم میگفتم شایع کنید آقای صادقی رفته است مشهد که ساواک ایشان را نتواند دستگیر کند.
بعد از تبعید حضرت امام (ره) به ترکیه، شکل مبارزات شما چگونه بود. فعالیتهایی که در مسیر انقلاب با آیتالله خامنهای انجام میدادید به چه شکل بود؟
در تهران با مرحوم آسیدجعفر قمی فرزند کوچک آیتالله حاج سیدحسین قمی -که از دوستان صمیمی مقام معظم رهبری بودند و قبل از انقلاب فوت شدند و از آقا هم در کتاب شرح اسم مطالب زیادی نسبت به ایشان روایت شده- اعلامیههایی چاپ میکردیم. من و حاج جعفر با هم یک روزنامه چاپ میکردیم یعنی پلیکپی میکردیم به نام «فریاد» که یک شماره چاپ کرده بودیم.
قبل از ۱۵ خرداد (حدود ۷ خرداد) بود، ما یک شماره چاپ کردیم و جریان ۱۵ خرداد پیش آمد. برای شماره بعد چون طلبه بودیم و اطلاعات زیادی نداشتیم، مقداری با مرحوم آیتالله طالقانی و مرحوم آیتالله رضا زنجانی تماس گرفتیم تا از آنها مطلب بگیریم و چاپ کنیم. آقا جعفر قمی بهدلیل فعالیتهای سیاسی ۲ سال مخفی بود. ۲ ماه در منزل کسی که در ساواک بود مخفی شده بود. خدا رحمت کند آن شخص را، از پدر من، آیتالله گلپایگانی و از امام هم ظاهراً اجازه گرفته بود و گفته بودند کار بسیار سختی است ولی اگر بتوانید دفع ظلمی بکنید اشکالی ندارد با ساواک کار کنید.
در واقع آن شخص نفوذی انقلابیها در ساواک بود؟
بله. نامش مرحوم آقای ابومحمد وکیلی بود که پارسال فوت شد. آقا جعفر قمی دو سال در منزل او مخفی بود. ابومحمد وکیلی در زمان مبارزه به مقام معظم رهبری هم کمکی کرده بود که الان یادم نیست چه بود. رهبری هم به او علاقهمند بودند و از دوستان آیتالله خامنهای بود. در واقع یکی از دوستان نزدیک رهبر انقلاب، ابومحمدوکیلی بود.
ساواک به وکیلی شک میکند و آقای وکیلی به جعفر قمی میگوید مثل اینکه موردسوءظن واقع شدم و بعد از دو ماه از خانه وی بیرون میرود. بعد مدتی دستگاه ساواک احساس میکند ایشان (ابومحمد وکیلی) به درد ساواک نمیخورد لذا او را به سفارت ایران در مصر میفرستند.
با توجه به اینکه حضرتعالی سالها با رهبر معظم انقلاب مانوس بودید، نظر شما پیرامون مدیریت و همچنین منزلت علمی حضرت آیتالله خامنهای چیست؟
همان که امام فرمودند حامی ولایتفقیه باشید تا مملکت شما آسیب نبیند و این حرف درستی است. ما ارزش حرف امام را بعدها فهمیدیم و واقعا حرف درستی است. من به خود آقا هم گفتم این را که میگویند «ما همه سرباز توییم خامنهای» این زبان حال من هم است و حرف من هم همین است. انشاءالله خدا سایه ایشان را از سر ما کم نکند.
خیلی از این افرادی که با انقلاب بد هستند اطلاعات ندارند و واقعاً اگر علاقه ملی و ملیگرایی دارند باید قدر ایشان را بدانند که آبروی مملکت ما را ایشان حفظ کردند و قدرت مملکت را ایشان حفظ کردند.
دقت نظر و انصاف آیتالله خامنهای بینظیر است. آشیخ مرتضی حائری هم همین مسائل درباره ایشان تایید میکردند. الان هم درسی خارج فقهی که میگویند درس خوبی است و حتی گاهی نظر استادهایشان را اشکال میکنند و نظر خود را بیان میکنند. الان درسهای ایشان چاپ هم شده که به نظرم دقیق و بسیار خوب است. برادر من (آیتالله سید موسی شبیری زنجانی) بسیار به منزلت علمی آقا معتقدند.
ایشان در عین حال که کارهای بسیار دارند اما کارهای علمیشان را تعطیل نکردند. در دوران ریاستجمهوری هم یادم هست که فرموده بودند کارهای طلبگیتان را فراموش نکنید. زندگی ایشان نیز همچنان ساده و طلبگی است. آقازاده کوچک ایشان را چندسال پیش که معمم نشده بودند در مقبره شهدای هفتم تیر دیدم. در جمع مردمی که آنجا بودند سادهترین لباس بر تن آقازاده رهبری بود. در راهآهن هم یکبار یکی از آقازادههای ایشان را دیدم که با خانوادهاش عازم مشهد بود و بعد که رفتند به خانواده گفتم وی را شناختید، گفتند نه. گفتم ایشان فرزند رهبر انقلاب بود.
حال ممکن است فردی تا به جایی برسد دیگر فرزندش را هم در خیابان بغل نکند حتی یک مسئولی یادم هست تا به جایی رسید کیفیت تلفن برداشتنش هم عوض شده بود!
رابطه حاج آقا موسی با رهبر معظم انقلاب چگونه است؟
وقتی آقای خامنهای قم تشریف داشتند با اخوی خیلی انس داشتند. این دو بزرگوار دو سال گذشته دیداری با همدیگر داشتند. مطالبی نقل میکردند از درس مشترکی که با آشیخ مرتضی حائری داشتیم و مطالبی نقل کردند و محفل آنجا خیلی دوستانه و صمیمی بوده است. همدیگر را قبول دارند و معتقد به همدیگر هستند.
منبع: تسنیم