خبرگزاری کار ایران

چرا آیت‌الله بروجردی مانع اعدام «نواب صفوی» نشد

چرا آیت‌الله بروجردی مانع اعدام «نواب صفوی» نشد
کد خبر : ۵۱۷۳۸۴

شاگرد قدیمی امام خمینی و همرزم شهید نواب صفوی از ناگفته‌های ارتباط فدائیان اسلام با مراجع وقت و خاطرات دوران مبارزه‌اش همراه با آیت‌الله خامنه‌ای سخن می‌گوید.

«هر دو (من و مقام معظم رهبری) از نظر فکری نزدیک‌ترین فرد به هم بودیم و حتی من گاهی اوقات به بعضی­‌ها می‌­‌گویم اگر من جای ایشان بودم و اطلاعات ایشان را داشتم من هم همین تصمیم را می‌­‌گرفتم که ایشان گرفتند.» این تعبیر شخصیتی است که سال‌ها هم‌نشین و هم‌بحث رهبر انقلاب بوده است.

آیت‌الله سید جعفر شبیری زنجانی متولد سال ۱۳۱۶ در شهر مقدس قم است. پدرش مرحوم آیت‌الله سید احمد زنجانی سال‌ها در حرم حضرت معصومه و مدرسه فیضیه قم نماز جماعت برگزار می‌کرد و اکنون برادر بزرگترش آیت‌الله سید موسی شبیری زنجانی به جای پدر امام جماعت نماز مغرب و عشا در حرم حضرت معصومه و نماز ظهر و عصر در مدرسه فیضیهٔ قم است.

آیت‌الله سید جعفر شبیری تحصیلات علمیه را از محضر پدر و سایر اساتید آن زمان همچون مرحوم امام، آیت‌الله مستنبط و سایر مراجع‌ آن زمان فراگرفت اما درباره عدم شرکت در درس آیت‌الله بروجردی عذری داشت که در مصاحبه به آن اشاره کرده است. همین عذر بود که او را به جلسات درس حاج شیخ مرتضی حائری کشاند و از این رهگذر توفیق مصاحبت چند ساله با رهبر انقلاب پیدا کرد.

وی در طول سالهای تحصیل از مبارزه غافل نبود و در مسیر مبارزه با فدائیان اسلام و سایر مبارزان انقلابی همراه بود تا جایی که برای کسب اجازه از امام برای ترور نخست‌وزیر رژیم پهلوی عازم نجف می‌شود. این یار دیرین رهبر انقلاب این روز‌ها مشاور عالی رئیس قوه قضائیه است.

متن پیش‌رو مصاحبه با آیت‌الله شبیری زنجانی است.

با تشکر از وقتی که در اختیار ما قرار دادید، آشنایی شما با حضرت امام از چه تاریخی بود؟ گویا مرحوم پدرتان با مرحوم امام هم‌مباحثه بودند.

بسم‌الله الرحمن الرحیم. پیش از اینکه من امام را بشناسم ایشان من را می‌­شناختند. با پدرم دوست بودند و دوستی بین آن‌ها معروف بود. در ماجرای فوت برادر کوچکترم، مرحوم حاج احمد آقا نامه­‌ای برای ما نوشتند و گفتند که با شنیدن فوت برادرتان منزل ما به هم ریخت.

شما از چه زمانی وارد حوزه علمیه قم شدید، شروع درس خارج­تان از کدام یک از بزرگان حوزه علمیه شروع شد و شرکت­‌کردنتان در کلاس درس امام از چه تاریخی بود؟

ورود بنده به حوزه علمیه سال ۱۳۲۷ یا ۱۳۲۸ بود. البته زمان دقیق را فراموش کرده‌ام. درس خارج هم سال ۳۴ شروع کردم چون سال ۳۵ عتبات رفتم.

شروع درس خارج شما از محضر آیت‌الله بروجردی شروع شد؟

خیر؛ درس آقای بروجردی را خیلی دوست داشتم شرکت کنم چون وضع خاصی درس ایشان داشت، من خیلی مایل بودم. منتها من دو اشکال داشتم یکی گوشم سنگین بود و یکی هم پایم درد می‌­کرد. آن زمان بلندگو هم نبود و اگر جلو می‌­‌خواستم بنشینم نزدیک خود آیت‌­الله بروجردی، آنجا جمعیت فشرده بود و پایم آزاد نبود و اگر عقب می‌­‌خواستم بنشینم، صدا را نمی‌‌شنیدم لذا با اینکه خیلی اشتیاق شرکت در درس ایشان را داشتم اما توفیق پیدا نکردم.

در قم درس امام، درس آیت­‌الله شیخ ­مرتضی حائری و آیت‌­الله حاج سیدمحمد محقق ­داماد شرکت می‌کردم و درس مرحوم آیت‌­الله سید محسن حکیم را در نجف یک روز فقط درک کردم. در سال ۳۵ که به نجف مشرف شدم یک روز در کلاس درس ایشان بودیم که بعد ایشان مریض شدند و درس تعطیل شد. من هم در آن سال دو ماه بیشتر در نجف نبودم و به ایران برگشتم، در سفر بعدی نیز ایشان مکه مشرف شده بودند لذا درس ایشان را جز آن یک روز، درک نکردم.

درس اصلی که من شرکت می‌کردم، درس آیت­‌الله خویی، آیت­‌الله سیدحاج­ محمد شاهرودی و آیت‌الله حاج میرزاباقر زنجانی بود. در ماه رمضان، وقتی درس‌­های خارج دیگر تعطیل بود، یک درس خصوصی ایشان می‌­‌فرمودند و در درس ایشان شرکت می‌کردم.

درس مرحوم آیت­‌الله حاج­ سیدنصرالله مستنبط هم شرکت داشتم. درس آیت­‌الله فانی یادم نیست که شرکت کردم یا نه، احتمالاً یک مدت کوتاهی شرکت کردم و یا بحث و صحبتی بود. چون نامه­‌ای که ایشان مرقوم فرمودند یک اظهار لطفی مبنی بر اینکه مثلاً مناسب بود به نجف برمی‌­گشتی داشتند اما من یادم نیست که سابقۀ بحثی در خدمت ایشان داشتم یا نه، منتها مشخص است که دورانش کوتاه بوده است.

در چه سالی به نجف مشرف شدید؟

سال ۱۳۳۵ بود، یکی سال ۱۳۴۳ بعد از دستگیری بود، آن زمانی که امام از زندان آزاد شدند در نجف بودم، یکی هم وقتی امام از ترکیه به نجف منتقل شدند، سال ۴۷ بود که آن زمان سفر من برای تحصیل نبود. تحت عنوان زیارت و تحصیل رفتم اما درحقیقت می‌­‌خواستیم برای قیام مسلحانه از ایشان اجازه بگیریم، ولی نمی‌خواستیم مطرح شود.

همان زمان که بحث ترور علم مطرح شد؟

بله واقعیت این است که وقتی امام را دستگیر کردند، من از آیت‌­الله حائری پرسیدم که آیا می‌­شود علم را ترور کرد؟ تا این را گفتم ایشان فرمودند خدا رحمت کند شهید نواب­ صفوی را، جایش خالی است! بعد گفتم بالاخره تکلیف چیست؟ نظر شما چیست؟ فرمودند مگر کسی پیدا می‌شود؟ گفتم اگر وظیفه باشد، تکلیف باشد خودم می‌­‌روم. ایشان فرمودند که باید به مردم آگاهی داد، کشورهای اسلامی به طور کلی استعمار زده شده­‌اند، باید کوشش کرد و استعمارزدایی کرد. متوجه شدم نظرش این است که باید کار فرهنگی بیشتر شود.

من هم بعد از اینکه امام به نجف منتقل شدند، دیگر فکر کردم حتماً از امام موافقت می‌گیرم چون ایشان مبارزاتش با آن رژیم خیلی علنی و آشکار بود. من خدمتشان رفتم، صحبت کردم، ایشان‌‌ همان حرف آیت ‌الله حائری را فرمودند و گفتند: باید کار فرهنگی کرد، باید به مردم آگاهی داد و چون بالاخره جوان و خام بودیم من ابتدا پیش خودم فکر کردم امام مدتی در تبعید بودند و از وضع ایران اطلاعی ندارند. به خودم گفتم مردم آگاهی دارند، چطور امام می‌­‌فرمایند باید آگاهی داد؟! تا اینکه در ماه محرم سال ۵۷ متوجه شدم بله، قبلا آگاهی نبوده است! عاشورا و آن هیجانی که ایجاد شد تازه متوجه شدم مردم آگاه نبودند و یک مرتبه مردم آگاه شدند. از سربازخانه­‌ها فرار می‌­‌کردند و حاضر نبودند از آن رژیم حمایت کنند لذا متوجه شدم آنچه جوان در آئینه بیند، پیر در خشت خام بیند.

اولین آشنایی­تان با مرحوم نواب در چه تاریخی بود و چه شد که به شخصیت مرحوم نواب­ صفوی علاقه‌مند شدید؟

علاقه‌مندی من به ایشان از سال ۱۳۲۹ که مسالۀ ملی شدن نفت مطرح بود، آغاز شد. مجلس قانون ملی شدن نفت را تصویب کرد، در حقیقت ملی شدن نفت به برکت یک نامه نواب­ صفوی بود. نامه­‌ای که نواب برای نمایندگان نوشت و آن نامه باعث شد نمایندگان جرات مخالفت نکنند و به اتفاق آرا، رای به ملی شدن نفت دادند. از‌‌ همان سال به فعالیت­‌هایی که می‌‌شد علاقه‌مند شده بودم و در جمعیت فدائیان اسلام که در قم بودند، شرکت می‌­‌کردم منتها نواب را بعد از آزادی از زندان، وقتی به قم آمدند برای اولین بار دیدم.

یکی از شبهات و ادعاهایی که هر از گاهی مطرح می‌‌کنند، بحث ترورهایی بود که توسط فدائیان اسلام انجام می‌‌شد. این‌ها می‌‌گویند این ترور‌ها از نظر شرعی مشکل داشته و ترور کسروی یا ترور رزم‌آرا، عملیات تروریستی بوده است. پاسخ شما از نظر تاریخی و هم از نظر فقهی به شبهه افکنی درباره آن ترور‌ها و اعدام­‌های انقلابی که توسط فدائیان اسلام انجام می‌­شود، چیست؟

اتفاقاً این مساله­‌ای بود که در جلسه‌ای با حضور من، شهید نواب٬ شهید واحدی و یکی از دوستان ما -آقای خدایی از روحانیونی که در دفتر مرحوم آیت­ الله فاضل بودند- بررسی شد. آقای خدایی همین سوال و اشکال را مطرح کردند و آنجا بحث شد. مقداری صحبت شد که الان جزئیات بحث یادم نیست و فکر می‌­‌کنم مسئله سپر کفار شدن مطرح بود که این‌ها (برخی عوال داخلی) منافع کشورهای اسلامی را فدای خارجی­‌ها می‌کنند و این افراد عامل کفار شدند. آنچه از این جلسه یادم هست این بود در اواخر سال آقای حجت فوت کرده بودند و آقایان دیگر مانند آقای سیدمحمد خوانساری و آیت ­الله صدر هنوز در قید حیات بودند.

آقای واحدی گفتند ما این راه را که می‌­رویم می‌دانیم چه خواهد شد یعنی بالاخره ما را می‌کشند، ما نمی‌آییم کاری بکنیم که هم دنیایمان را از دست بدهیم و هم آخرتمان را اما چون آقای حجت فوت کردند می‌گوییم و اِلا بروز نمی‌دادیم. ما درباره ترور‌ها با آیت­‌الله حجت صحبت کردیم و کاملاً برای ما از این جهت ابهامی نیست. البته ما اطلاع داشتیم که ایشان بیش از آقای حجت، با آقای صدر و همچنین با آقای خوانساری در ارتباط بودند.

من حتی زمانی که نواب از زندان آزاد شد، همراه چند نفر رفتیم خدمت مرحوم سیدصدرالدین صدر، آقای صدر خیلی تحویل گرفتند. بعد پرسیدند حال آقای نواب چطور است؟ گفتم از زمانی که از زندان آزاد شدند، ایشان ضعیف شده‌اند. مرتب این طرف و آن طرف فعالیت داشتند و سخنرانی می‌­‌کنند که آقای صدر فرمودند به ایشان بگویید یک مقداری به سلامتی­شان برسند. معلوم بود آقای صدر علاقه زیادی به نواب داشتند ولی آن زمان نامی از آقای صدر نبردند. همین ارتباط را با آقای بروجردی داشتند و کسی اطلاع نداشت.

یک‌بار خود من واسطه بین آن‌ها و آیت‌الله بروجردی بودم. حتی نزدیکان آیت­ الله بروجردی و اطرافیان هم نظرشان این بود و خیلی مخالف نواب بودند و خیال می‌­‌کردند این‌ها با آقای بروجردی مخالف هستند.

جماعت مذکور درباره رابطه مرحوم نواب صفوی با علما و مراجع هم شبهه وارد می‌کنند از جمله مخالفت مراجع وقت و آیت‌الله بروجردی با حرکت آن‌ها. نمونه آن را هم کتک خوردن یکی از اعضای فدائیان توسط اصحاب آیت الله بروجردی در نظر می‌گیرند؟

این یکی از اشتباهات است که نوعاً کسانی که اطلاع ندارند، آن را بیان می‌کنند. آنچه در بیرون شایع شده مربوط به جریانی است که در مدرسه فیضیه شهید واحدی را کتک زدند. آنهایی که کتک زدند از اصحاب آقای بروجردی نبودند. تعدادی از طلاب خرم­‌آبادی­ بودند. طلبه­‌های متدین و خوبی هم بودند و به آقای بروجردی ارادت داشتند اما از یاران ایشان نبودند.

علتش این بود آقای بروجردی پیغام داده بودند که این‌ها مرتب هر روز در مدرسه فیضیه سخنرانی می‌کنند، وضع حوزه داشت به هم می‌ریخت، مصلحت نبود و حوزه باید محفوظ می‌ماند. آقای بروجردی پیغام دادند به این‌ها بگویید در فیضیه سخنرانی نکنند. طلبه‌‌ها هم آمدند با آقای واحدی روبرو شدند و وی را کتک زدند، منتها زمانی که آقای نواب از زندان آزاد شده بود و قم آمد، همه علما رفتند دیدن ایشان. آقای بروجردی هم چند نفر را برای بازدید فرستادند.

برگردیم به بحث سپر کفار شدن، درباره این قاعده فقهی بیشتر توضیح دهید و بگویید منظور از سپر کفار شدن چه بود و چگونه شهید نواب صفوی با این مسئله مبارزه می‌کرد؟

بله؛ در آن جلسه می‌­‌گفتیم این‌ها سپر کفار هستند و درحقیقت فدائیان اسلام و نواب صفوی اشکالشان به دستگاه حکومت در همین قسمت بود که می‌گفت کشورهای اسلامی باید در برابر کفار بایستند و نگذارند این‌ها کشورهای اسلامی را بدوشند و استعمار کنند و کشورهای اسلامی عملاً مستعمرۀ انگلستان شده‌اند.

یادم هست اولین بار که قبل از انقلاب -سال ۵۶ و ۵۷ بود- دختر شهید نواب صفوی را دیدم، برایش مجله‌ای را بردم و گفتم می‌­‌خواهید اهمیت کار پدرتان را بدانید، این خبر کوتاه را بخوانید. شهادت نواب را روزنامه­‌های آن زمان نمی‌­‌خواستند تیتر بکنند، نمی‌­‌خواستند بزرگ کنند. مجله ترقی در صفحه وسط یک خبر کوتاهی نوشته بود، از قول یکی از روزنامه­‌های معروف انگلستان که «نواب صفوی مردی که منافع انگلستان را در خاورمیانه به خطر انداخته بود اعدام شد.» این واقعیت کار شهید نواب صفوی را نشان می‌داد.

منافع کشورهای غربی به ضرر خاورمیانه بود. نواب صفوی از این رنج می‌­‌برد و می‌گفت باید جلوی آن را گرفت، سخنرانی‌هایش در مصر٬ اردن و در عراق تمام هم و غمش این مساله بود و خواسته­‌اش این بود که مسلمانان قیام کنند.

در اردن در مرزی که بین اردن و اسرائیل بود، آن‌ها وقتی از مرز عبور می‌­‌کنند -در سفری که به اردن داشتند- می‌روند در مسجدی که آنجا بوده، نماز بخوانند (در خاطرات آقای عبدخدایی این وجود دارد) یکی از این افرادی که همراه نواب بوده با کنار ­دستی خودش صحبت می‌کند و می‌­‌گوید این سید اولاد پیغمبر فکر نکرده ما از این مرز عبور کردیم و رفتیم نماز بخوانیم اگر آن سرباز اسرائیلی ما را دیده بود به رگبار می‌بست چه می‌شد؟ نواب می‌­‌شنود، رویش را برمی‌گرداند و می‌گوید خیلی خوب می‌شد، الان کشورهای اسلامی خواب هستند، مسلمانان خواب هستند و نمی‌دانند چه بلایی سرشان آمده است. اگر ما ۵۰، ۶۰ نفر یکجا کشته می‌­‌شدیم، جهان اسلام بیدار می‌­‌شد، قیام می‌­‌کرد و فلسطین را از شر اسرائیل نجات می‌­‌داد.

به این ترتیب فلسفه اینکه گاهی ترورهایی انجام می‌دهند روشن می‌­‌شود. او می‌­‌خواست منافع انگلستان را در خاورمیانه را از بین ببرد و مانع از بین رفتن منافع کشورهای اسلامی شود.

بعد از دستگیری شهید نواب صفوی و فدائیان اسلام، امام با مرحوم بروجردی دیدار می‌کنند و از ایشان درخواست می‌­‌کنند جلوی اعدام آن‌ها را بگیرند ولی گویا مرحوم بروجردی می‌گویند من مطمئن هستم نواب و یارانش اعدام نمی‌شوند. در خاطرات برخی آقایان هم آمده است که حضرت امام با دلخوری شدید محضر آیت‌الله بروجردی را ترک می‌کنند. علت عدم ورود آیت‌الله بروجردی برای جلوگیری از اعدام شهید نواب صفوی چه بود؟

من تعبیر ایشان را نمی‌دانم و اینکه امام در ملاقاتشان چه گفتند. من هم اطمینان داشتم این‌ها اعدام نمی‌شوند. در این جریان بعد از دستگیری نواب، پدرم با آیت‌­الله بروجردی یک ملاقاتی داشتند. شاید‌‌ همان جلسه­‌ای بوده که با امام رفتند. پدرم به آیت‌الله بروجردی گفته بودند اگر مصلحت نیست شما ورود کنید، ما و دیگران اقدامی بکنیم؟ آقای بروجردی فرموده بودند من شخصاً می‌­‌خواهم اقدام بکنم.

اقدام و بنای آقای بروجردی هم این بود که اگر حکم اعدام صادر شد جلوگیری کنند و اگر زندان باشد بنا نداشتند دخالت کنند. فرد یا افرادی را در دادگاه گذاشته بودند که گزارش کار را به اطلاع آقای بروجردی برسانند. طبق معمول آن زمان بعد از اینکه رای قطعی می‌شود یعنی دادگاه تجدیدنظر رای می‌­‌دهد -۱۰ روز حق فرجام بود، فرجام ­خواهی هم معمولاً آخرین روز است- حکم اعدام فدائیان وقتی تایید می‌­‌شود این‌ها می‌­‌آیند حکم اعدام را ابلاغ می‌­‌کنند و با اصرار می‌گویند که اگر اعتراض به رای دارید الان باید اعتراض کنید و نمی‌‌گذارند ۱۰ روز بگذرد. معمولا دو روز هم فرصت می‌­‌دهند وصایا و کار‌هایشان را انجام بدهند ولی دستگاه قضایی شاه یک روز هم تاخیر نمی‌­‌اندازند.

ه‌مان روزی که حکم اعدام تایید شد، بعدازظهر آقای شیخ­ محمدجواد حجتی کرمانی (برادر بزرگ شیخ ­علی کرمانی) جلوی مدرسه فیضیه به من رسید، حوزه تعطیل بود و با یک ناراحتی گفت «حکم اعدام تایید شده و من بروم در مدرسه سخنرانی کنم» من هم چون خبر داشتم گفتم «نه؛ اعدام نمی‌­‌کنند.» اطمینان داشتم.‌‌ همان اطمینانی که آقای بروجردی داشتند. به آقای حجتی هم گفتم الان سخنرانی شما نتیجه­‌ای ندارد و در مدرسه فیضیه کسی نیست. همه رفتند خانه‌هایشان. کسانی هم که در مدرسه ساکن هستند رفتند در حجره­شان و الان کسی آنجا نیست. خلاصه این را با اطمینان گفتم حالا فردا آقای بروجردی اقدامی می‌­‌کنند.

بعداً متوجه شدیم برای فردا هم نگذاشتند و‌‌ همان شبانه آقای بروجردی نامه فرستادند. نامه به تهران می‌­‌آید و مشخص می‌­‌شود شاه به «پیست اسکی آبعلی» رفته است. آنجا نامه به دست شاه می‌­رسد و شاه می‌­‌گوید زود اعدام بکنید بگویید نامه بعداً به دست من رسیده است. این بود که قبل از آفتاب آن‌ها را اعدام کردند.

همین باعث شد بعد از اینکه نواب شهید شد آیت­‌الله کاشانی را به همین اتهام دستگیر کردند. بلافاصله آقای بروجردی تند برخورد کردند، چون آن تجربه بود لذا دیگر آقای کاشانی یک روز هم در زندان نماندند و فوری او را آزاد کردند.

کمی به سوابق تحصیلی شما بپردازیم. حضرتعالی در محضر حاج شیخ مرتضی حائری، هم‌بحث رهبر انقلاب بودید. ویژگی درس حاج شیخ مرتضی چه بود که شما بین استادان حوزه ایشان را انتخاب کردید و وارد درس و بحث ایشان شدید؟

درس­‌ها هر کدام یک خصوصیاتی دارد که بسته به ذوق شاگردی است که انتخاب می‌­‌کند. من از برادر بزرگم (حاج ­آقا موسی) پرسیدم من درس کدام یک از آقایان شرکت کنم؟ ایشان فرمودند که درس را باید بروید ببینید کدام را می‌­‌پسندید، ذوق­‌ها متفاوت است بعد ایشان فرمودند من خودم درس ایشان (شیخ مرتضی) را می‌­‌پسندم و خوشم می‌­‌آید. خیلی‌ها خوششان نمی‌­‌آمد چراکه بیان ایشان یک مقدار اِغلاق [پیچیده‌گویی] داشت. شاید بعضی­‌ها خیلی آن را نمی‌­‌پسندند ولی گفتند من شرح لمعه نزد ایشان خواندم خیلی خوشم آمد، من هم رفتم درس ایشان خیلی خوشم آمد.

ایشان اقوال علما را کمتر نقل می‌­‌کردند و بیشتر فکر می‌­‌کردند و راحت شاگرد با استاد بحث می‌­‌کرد، بحث که می‌­‌کردیم گاهی اگر نظرشان این بود که شاگرد درست می‌­‌گوید، دیگر با او مجادله نمی‌­‌کرد و فوری می‌­‌گفت درست می‌­‌گوید. یادم می‌­‌آید اشکالی مطرح می‌کردند و می‌­‌گفتند به نظر شما جواب چه می‌­‌شود؟ یادم نیست من جواب دادم یا مقام معظم رهبری، جوابی که دادیم ایشان فرمودند نظر من هم همین بود. انصاف خاصی که ایشان در برابر شاگرد داشتند و اگر نظرشان بود که حرف شاگرد درست است تسلیم می‌­‌شدند. این مزیتی بود که داشتند.

مرحوم هاشمی رفسنجانی گفته بودند من آشنایی­‌ام با رهبر معظم انقلاب در درس آقای محقق­‌داماد سال ۳۸ بود. رهبر انقلاب نیز فرموده بودند که اولین دیدار ایشان با آقای هاشمی در کربلا بوده شما نیز در آن سفر حضور داشتید. آشنایی رهبر انقلاب با آقای هاشمی از کربلا شروع شد؟

در کربلا فقط آیت الله خامنه‌ای با آقای هاشمی دیدار کردند و آشنا شدند. من وقتی آقا را اتفاقی در کربلا دیدم گفتم مناسب است با چندتن که از ایران آمدیم، دوست شوید. آمدند آنجا همدیگر را دیدند اما دیدارشان با مرحوم هاشمی در آنجا به دوستی نرسید فقط شناختند. آقای ربانی­‌املشی هم بودند. وقتی در صحن امام حسین من را دیدند، با تعجب گفتند کِی آمدی؟ گفتم تازه آمدم.

سال ۳۸ که آمدند قم در درس آقای داماد با هم رفیق شدند و با هم بحث را شروع کردند و رفاقت آن‌ها از آنجا شروع شد. سفر عتبات را آقای هاشمی به اشتباه سال ۱۳۴۰ ذکر کرده است. من به ایشان گفتم آن سفر با گذرنامه نرفتیم با دفترچه ۲۰ تومانی رفتیم. گفتم سال ۳۸ بود نه سال ۴۰ که ایشان تصدیق کرد.

اولین آشنایی شما با مقام معظم رهبری در جلسات حاج شیخ مرتضی شکل گرفت یا قبل از آن؟

قبلش، درس آیت­ الله حائری سال ۳۸ بود که آقا از مشهد آمده بودند به قم، من سال ۳۵ در مشهد با آقا آشنا شدم. با آقای قلعه‌­زاری به وسیله آقای عبدخدایی که باعث آشنایی ما شدند. همین علاقه مشترکی که به نواب صفوی داشتیم، عامل آشنایی ما بود و از‌‌ همان سال هم فعالیت­‌های ما شروع شد.

بعد از این دیدار، رفاقت شما با رهبر انقلاب بیشتر شد؟

رفاقت من با ایشان از‌‌ همان سال شروع شد، فعالیت­های ما هم‌‌ همان سال ۳۵در مشهد شروع شد. ایشان هر زمانی می‌­‌آمدند قم، من ایشان را می‌­‌دیدم و در فصل تابستان من مشرف می‌­‌شدم مشهد. تمام تابستان یا ایشان حجره ما بودند و یا من منزل ایشان بودم و با هم می‌­‌رفتیم مجالس و جلسات که مشترک بود. برادر بزرگ ما (حاج آقا موسی) با مزاح به ایشان فرموده بود «برادرم مشهد به قصد زیارت شما می‌آیند، ضمناً زیارت حضرت رضا هم می‌­‌روند». [می‌­خندد]

من قبل از سال ۳۵، سال ۳۳ یا ۳۴ مشهد مدرسه خیرات­‌خان می‌­‌رفتم. سال ۳۵ آقا در مدرسه نواب، حجره یکی از دوستانشان را برای من گرفتند، حجره آقای آریانی بود. آقا هم هر روز می‌آمدند حجره و‌‌ همان جا دهه اول محرم را برگزار می‌­‌کردیم البته یادم نیست سال ۳۵ بود یا ۳۶ ولی یادم هست دهه اول محرم بود که در مشهد بودم. ما با ایشان هر روز صبح می‌­‌رفتیم بالای پش­ت بام مدرسه نواب و زیارت عاشورا را کامل می‌­خواندیم و بعد با هم به روضه می‌رفتیم.

آیت‌الله سیدجواد علم­‌الهدی در مصاحبه با ما ­‌گفت که‌‌ همان زمان در حوزه علمیه قم معروف بود رابطه آیت الله خامنه­‌ای با شیخ مرتضی حائری مثل پسر و پدر بسیار گرم است.

بله همینطور بود. یادم هست در زمان بیماری آیت الله شیخ مرتضی حائری خدمتشان رسیدم. با من راجع به آیت الله خامنه‌ای صحبت کردند و فرمودند ایشان خیلی خوش­‌فهم هستند.

درباره نسبت استاد مشترک شما و رهبر انقلاب یعنی آیت الله شیخ مرتضی حائری با انقلاب اسلامی و علت کناره‌گیری ایشان از مجلس خبرگان قانون اساسی حرف‌هایی مطرح می‌شود، من جمله ادعایی که دلیل کناره‌گیری ایشان از عضویت در این مجلس را اعتراض به طرح ولایت فقیه عنوان می‌کند. جنابعالی در این باره نظرتان را بفرمائید؟

بله؛ همان‌طور که گفتید آقای حائری گلایه‌هایی داشتند که باعث شد ایشان از خبرگان قانون اساسی استعفا دهد، منشا آن هم این بود که از مذهب حقه شیعه در قانون اساسی، این کلمه «حقه» را برداشتند و ایشان ناراحت شدند و استعفا دادند ولی در عین حال که گله داشتند اما همواره امام خمینی و نظام را قبول داشت و تأیید می‌کردند.

در کتاب «شرح اسم» آمده که شما و آیت‌الله خامنه‌ای و آسید محمد خامنه‌ای برادر بزرگ رهبر انقلاب، درس خصوصی با آقای حائری داشتید. ماجرای این درس‌ها چه بود؟

دو سه نفره می‌­رفتیم چون درس حاج شیخ مرتضی عموم­ی‌پسند نبود. درس ما ابتدا درس خصوصی بود و ما ۳ نفره می‌­‌خواندیم که بعد ایشان یک درس دیگری شروع کردند که نسبتاً ۳۰ نفر هم نمی‌­‌دانم شد یا نشد که آقای وافی یزدی هم در آن درس بودند. آن هم درس مکاسب محرمه بود که آن زمان شروع کردیم. همین تعداد افراد که بودیم یک شیفتگی خاصی به ایشان داشتیم.

 با توجه به آشنایی شما با رهبر انقلاب و اینکه خیلی با ایشان مانوس بودید، ویژگی­‌های بارز ایشان در درس و بحث در ایام طلبگی در چه بود؟

هر دو از نظر فکری نزدیک‌ترین فرد به هم بودیم و حتی من گاهی اوقات به بعضی­‌ها می‌­‌گویم اگر من جای ایشان بودم و اطلاعات ایشان را داشتم من هم همین تصمیمی را می‌­‌گرفتم که ایشان گرفتند. برعکس در پرونده­‌هایی که من اظهارنظر کردم اگر این پرونده دست ایشان بود، ایشان هم همین رای را می‌­‌دادند.

همین تعبیر را هم برادرم راجع‌به امام موسی صدر داشتند و با ایشان خیلی اشتراک نظر داشت. من راجع به آیت‌الله خامنه‌ای علاوه بر این وحدت نظری که با ایشان داشتیم، انصافی که ایشان داشتند من در هیچ یک از دوستانمان ندیدم. انصافِ در بحث، وقتی که زود تشخیص می‌­‌دادند حق با طرف مقابل است دیگر مجادله نمی‌­‌کردند.

فراموش نمی‌­‌کنم یک زمانی در مباحثه، بحث ما اوج گرفته بود، صدای هر دو نفر ما اوج گرفته بود و یک مرتبه دیدم ایشان فرمودند حق با شماست. مقام معظم رهبری این خاصیت را داشتند و به محض اینکه تشخیص می‌­‌دادند، فوری قبول می‌­‌کردند.

استقلال در نظر داشتند ولی استبداد نداشتند. من یک زمانی همین مطلب را به ایشان گفتم، گفتم من این خصوصیت شما را خیلی جا‌ها گفتم و ایشان از روی تواضع فرمودند این روحیه را از تو دارم. من گفتم نه اینطور نیست، شما خودتان این روحیه را داشتید که من اینطور به بحث با شما علاقه‌مند بودم.

بعد از وفات مرحوم آیت الله بروجردی کسی فکر نمی‌­‌کرد در حوزه علمیه شخصیتی مانند امام باشد که بخواهد با شاه مقابله کند، شاه هم شاید چنین تصوری نداشت که در حوزه علمیه فردی مانند حضرت امام باشند. شروع نهضت از سمت امام بعد از وفات آقای بروجردی جرقه­‌اش چگونه زده شد و رجوع مردم بعد از وفات آقای بروجردی به سمت امام چطور بود؟

بعد از فوت آیت­ الله بروجردی، آقای فلسفی در قم منبر می‌­‌رفت و صحبت راجع به مرجعیت مشخص نبود و از کسی نام نمی‌­‌بردند، شاه فوری به آیت­‌الله حکیم در نجف تلگراف زد و تسلیت گفت.

آیا این کار شاه با برنامه بود تا زمینه مرجعیت را از قم به سمت نجف ببرد؟

بله، پدرم وقتی که هیچ صحبتی از کسی نبود مطلع شدم نام ۴ نفر را به‌عنوان مراجع جایزالتقلید بردند -دو نفر از قم و دو نفر از نجف- دو روز بعد از فوت مرحوم بروجردی بود که آقای فلسفی در منبر گفت «آقایان علما جلسه می‌­‌گذارند، آن‌ها معرفی می‌­‌کنند و عجله نکنید» یکدفعه خبردار شدیم پدرم چنین چیزی گفتند. من این را شنیدم خیلی ناراحت شدم با عجله داشتم می‌­‌رفتم طرف منزل پدرم که در راه با برادر بزرگم برخورد کردم. به ایشان گفتم شنیدم پدر اینطور گفتند! گفت بله من هم دارم می‌­‌روم آنجا، من تا رسیدم شروع کردم به بحث کردن. هیچ وقت بحث نمی‌­‌کردم و اگر اشکالی می‌­‌خواستم به حرف پدرم بگیرم به صورت اشکال نمی‌گفتم، من می‌­‌گفتم اجازه بدهید حرف شما را فهمیده‌ام یا نه، سوال می‌­‌کردم اما اینجا طوری شد که به صورت بحث و جدل با ایشان وارد شدم و گفتم حاج آقا شنیدم که شما نام بردید و آقایان دیگر نگفتند.

پدرم گفت باید تکلیف مردم را روشن کنیم. گفتم شما آقایان قم را با آقایان نجف یکی می‌­‌دانید؟ ما هم ذهنمان برای مرجعیت بعد از آقای بروجردی سمت نجف بود. ایشان گفتند «آقایان قم تحت­‌الشعاع آقای بروجردی قرار گرفته بودند و نمود نداشتند والا آقایان قم هم کمتر از آقایان نجف نیستند». بعد ایشان گفتند ما با آیت­‌الله خمینی سر همین موضوع بحثی داشتیم و ایشان می‌­‌گفتند اگر تقلید از اعلم را لازم بدانیم کار قدری مشکل می‌­‌شود برای اینکه حتی متخصصین هم به این آسانی نمی‌توانند اعلم را تشخیص بدهند و خیلی سخت است.

من پرسیدم پس بر این مبنا از آقای خمینی می‌­­‌شود تقلید کرد؟ گفتند بله چرا نمی‌­‌شود. گفتم پس چرا از ایشان نام نبردید؟ گفتند «ایشان رساله ندادند، ما مردم را به چه ارجاع بدهیم؟» پدرم نزدیک‌ترین فرد به امام بودند، منتها حرفشان درباره عدم نام بردن از امام رساله نداشتن ایشان بود.

بعد پدرم فرمودند «من احساس تکلیف کردم. شاه می‌­‌خواهد مرجعیت در قم نباشد و قم را از بین ببرد، مرجعیت در نجف باشد، قم می‌­‌تواند نجف را حفظ کند ولی نجف نمی‌­‌تواند قم را حفظ کند.» و ایشان عمده نظرشان این بود که قم تثبیت شود.

وقتی پدرم گفتند می‌­‌شود از آقای خمینی تقلید کرد، شاگردان امام رفتند از امام رساله‌شان را گرفتند. امام گفتند من خودم چاپ نمی‌­‌کنم لذا شاگردان ایشان رساله را چاپ کردند و شاگردان زیادی هم داشتند که از درس ایشان استفاده می‌کردند. مسئله مرجعیت امام به این ترتیب مطرح شد.

 قبل از اینکه مبارزات امام شروع شود هنوز امام خارج از قم شهرتی نداشتند، شاگردان ایشان شیفتگی خاصی به ایشان داشتند اما در بیرون خیلی توجهی نداشتند. مبارزات که شروع شد، امام تقاضا کردند با آقایان جلسه داشته باشیم و این جلسات که تشکیل می‌­‌شد، آشکار شد که مرکزیت اصلی امام است و توجهات به امام تدریجاً افزایش پیدا کرد.

 رساله ایشان یادم است قاچاق بود که مخفیانه ۲۰ تومان بود. رساله­‌ها آن زمان ۳ تومان بود، مرحوم حاج مصدقی مخفیانه چاپ کرد، ۲ یا ۳ تومان و ما کرمانشاه ۳۰۰ رساله فرستاده بودیم و ساواک ریخته بود منزل مرحوم حاج آخوند که شنیده بود رساله­‌های امام رفته است منزل ایشان. وقتی ساواک رفته بود، دیده بود چیزی نیست و رساله­‌ها را تحویل داده بودند.

زمانی که واقعه فیضیه اتفاق افتاد، گویا شما و رهبر معظم انقلاب در خانه حضرت امام بودید. چگونه مطلع شدید به فیضیه حمله شده است؟ بعد از اطلاع به کجا رفتید؟

بله ما در مدرسه فیضیه نبودیم. صبح منزل امام جلسه گرفته بودند به مناسبت شهادت امام صادق (ع)، بعدازظهر من در حجرۀ مقام معظم رهبری بودم، من و مرحوم اصغرآقای کنی. آقا در خاطراتشان ذکر نکرده‌اند که با اصغرآقا هر دو از حجره آمدیم بیرون.

حاج اصغر کنی کیست؟

مرحوم حاج شیخ اصغر کنی کتاب تفسیر ادبی قرآن نوشتند، بعد‌ها رفتند نجف و در نجف بودند، تا پایان عمر هم معمم نشدند. من در حجره ایشان بودم، از حجره ایشان آمدیم بیرون ظاهراً داشتیم می‌­رفتیم منزل ما که آن زمان اعلامیه­‌های امام را مخفیانه چاپ می‌کردیم و معمولاً برنام­ه‌های این­‌چنینی در منزل ما انجام می‌­‌شد. یک دستگاه پلی­‌کپی بود که آن هم حکایتی دارد. آن را بعداً گرفتند ولی نفهمیدند ما با این اعلامیه‌ چاپ کردیم، اعلامیه اولیه امام با این دستگاه چاپ می‌­‌شد.

در کوچه به ما گفتند در مدرسه فیضیه مجلسی که آیت­‌الله گلپایگانی داشتند به هم زدند و کماندو‌ها ریختند و همه طلبه­‌ها را کتک زدند، ما از آن کوچه رفتیم سمت مدرسه فیضیه، از کوچه­‌ای که سابق به صحن حضرت معصومه باز بود و از سر کوچه مرحوم آیت­‌الله نجفی می‌­‌گذشت. جلوی صحن حضرت معصومه رسیدیم، جلوی ما را گرفتند گفتند برگردید، طلبه­‌ها را کتک می‌­‌زدند و بعد به اصرار مردم ما را برگرداندند. ما از این همین کوچه برگشتیم و دوباره آمدیم تا برویم طرف کوچه ارک یعنی وقتی این را شنیدیم گفتیم برویم از امام حفاظت کنیم، به این نیت آمدیم خیابان ارم را قطع کنیم برویم سمت کوچه ارک. در خیابان دیدیم یکی از کماندو‌ها شروع کرد به توهین و فحش دادن، دیدم آقا رفتند به آن سمت که با او درگیر شوند، من دیدم اینجا مصلحت نیست و کماندو‌ها می‌­‌ریزند و ما را می‌زنند اما اگر بیاید در کوچه ما سه نفری آن را می‌­‌زنیم.

فوری گفتم آقای خامنه‌­ای بفرمایید. بعد با عجله رفتیم در کوچه، وقتی کماندو شروع می‌­‌کند به ایشان توهین کردن، زن‌ها جیغ و فریاد می‌­‌کشند. نظر من این بود که آن کماندو را بکشیم داخل کوچه و او را کتک بزنیم ولی او داخل کوچه نشد بعد دیدم آقا از جیبشان وصیت­نامه­شان را درآوردند و به من دادند.

ما تصمیم گرفتیم برویم منزل امام و اصغرآقا کنی هم گفت در حجره، پشت کتاب­‌ها مقدار پولی است برای فلان شخص است به او بدهید، گفتم اگر خودم زنده ماندم چشم! در راه که می‌­‌رفتیم چیزی به فکرم رسید. ما آن زمان نام کوکتل ­مولوتف را نشنیده بودیم و اطلاع نداشتیم ولی‌‌ همان زمان به نظرم رسید الان اگر کماندو‌ها بخواهند به منزل امام حمله کنند، ما چگونه بتوانیم دفاع کنیم، الان که در راه داریم می‌­‌رویم، هر چه پارچه­‌های کهنه در زباله­‌دانی می‌­‌بینیم، جمع کنیم ببریم منزل امام و این‌ها را محکم ببندیم به هم و یک بشکه نفت ببریم بالای منزل امام و به محض اینکه این کماندو‌ها داخل کوچه آمدند، این پارچه­‌ها را فرو کنیم در بشکه نفت، آتش بزنیم و روی سر این‌ها پرتاب کنیم، این به ذهنم رسید، استخاره کردم بد آمد و انجام ندادم.

رفتیم دم در خانه امام، دیدیم شهید عراقی -خدا رحمتش کند- ایستاده بود و در باز بود و نماز شروع شد. به آقای عراقی گفتیم چرا در را باز گذاشتید خطرناک است ممکن است بریزند اینجا اما آقای عراقی گفت حاج آقا گفتند [به امام می‌­گفتند حاج آقا] در را نبندید وگرنه خودم در را باز می‌­‌کنم و می‌­‌روم صحن حضرت معصومه سخنرانی می‌­‌کنم.

نماز امام تمام شد، امام آمدند در اتاق، تمام طلبه­‌ها اطراف ایشان جمع شدند -این خاطره را آقا هم ذکر کردند- امام آمدند با وقار خاصی تا نشستند دیدیم بعضی از این کسانی که وضع مدرسه فیضیه را دیده بودند با گریه وارد شدند. امام تا این‌ها را دیدند گفتند چرا گریه می‌­‌کنید؟ روحیه­‌ها را تضعیف می‌­‌کنید، مبارزه این چیز‌ها را دارد. تازه اول کار است! مبارزه کتک خوردن دارد، زندان دارد، تبعید دارد، کشته شدن دارد، بعد قسم خوردند گفتند «والله من که اینجا نشستم آماده­‌ام همین جا بریزند و من را بکشند و اگر این کار را بکنند چقدر نهضت جلو می‌­‌افتد» خلاصه صحبت ایشان تسلی داد و آرامشی ایجاد کرد.

فردای آن روز رفتیم دیدیم مدرسه فیضیه، وضع رقت­‌باری دارد. ماموری دم در مدرسه فیضیه ایستاده بود و غیرطلبه­‌ها را راه نمی‌­‌دادند بروند داخل. رعب و وحشتی در دل‌ها ایجاد شده بود، یکی دو روز بعد هیچ منبری جرات نمی‌­کرد حرفی بزند، آیت­‌الله حاج شیخ فرج‌الله هرسینی، در کرمانشاه از دنیا رفتند. ایشان مرد مبارزی بود و شهید نواب هم خیلی به او ارادت داشتند. ایشان که فوت کرد امام معمولش نبود برای کسی مراسم فاتحه­‌خوانی بگیرند، بلافاصله امام اعلام فاتحه کردند برای ایشان.

در مسجد اعظم یک مجلس فاتحه­‌ای گرفتند، مرحوم آیت­‌الله حاج شیخ­‌ محمد صادقی­‌ تهرانی را برای منبر دعوت کردند. من یادم هست کسی جرات نمی‌­‌کرد منبر برود. من هم آنجا فاتحه خواندم و بلند شدم رفتم فکر نمی‌­‌کردم مجلس منبری­‌ای داشته باشد، من از مسجد اعظم آمدم بیرون، از آن طرف رودخانه داشتم می‌­‌رفتم دیدم از بلندگو صدای سخنران بلند شد و خیلی رک دارد به رژیم شاه حمله می‌کند.

بعد ایشان که از منبر می‌­‌آید پایین، امام متوجه می‌­‌شوند اگر از ایشان محافظت نکنند، او را دستگیر می‌­‌کنند. امام جلوی مسجد اعظم می‌­‌خواهد سوار ماشین شود، سوار نمی‌­‌شوند و می‌گویند آقای صادقی را بیاورید، می‌­‌ایستند آقای صادقی را هم با خودشان سوار می‌­‌کنند بعد می‌­‌روند، منتها شبانه آقای صادقی از منزل امام می‌­‌آیند بیرون و مخفیانه می‌­‌روند عراق. من اینجا یقین دارم که مشهد نرفتند چون ذهن ساواک را منحرف کند به بعضی از دوستانم می‌­‌گفتم شایع کنید آقای صادقی رفته است مشهد که ساواک ایشان را نتواند دستگیر کند.

بعد از تبعید حضرت امام (ره) به ترکیه، شکل مبارزات شما چگونه بود. فعالیت‌هایی که در مسیر انقلاب با آیت‌الله خامنه‌ای انجام می‌دادید به چه شکل بود؟

در تهران با مرحوم آسیدجعفر قمی فرزند کوچک آیت‌الله حاج­ سیدحسین قمی -که از دوستان صمیمی مقام معظم رهبری بودند و قبل از انقلاب فوت شدند و از آقا هم در کتاب شرح اسم مطالب زیادی نسبت به ایشان روایت شده- اعلامیه‌هایی چاپ می‌­‌کردیم. من و حاج جعفر با هم یک روزنامه چاپ می‌­‌کردیم یعنی پلی­‌کپی می‌­‌کردیم به نام «فریاد» که یک شماره چاپ کرده بودیم.

قبل از ۱۵ خرداد (حدود ۷ خرداد) بود، ما یک شماره چاپ کردیم و جریان ۱۵ خرداد پیش آمد. برای شماره بعد چون طلبه­ بودیم و اطلاعات زیادی نداشتیم، مقداری با مرحوم آیت­‌الله طالقانی و مرحوم آیت­‌الله رضا زنجانی تماس گرفتیم تا از آن‌ها مطلب بگیریم و چاپ کنیم. آقا جعفر قمی به‌دلیل فعالیت‌های سیاسی ۲ سال مخفی بود. ۲ ماه در منزل کسی که در ساواک بود مخفی شده بود. خدا رحمت کند آن شخص را، از پدر من، آیت‌الله گلپایگانی و از امام هم ظاهراً اجازه گرفته بود و گفته بودند کار بسیار سختی است ولی اگر بتوانید دفع ظلمی بکنید اشکالی ندارد با ساواک کار کنید.

در واقع آن شخص نفوذی انقلابی‌ها در ساواک بود؟

بله. نامش مرحوم آقای ابومحمد وکیلی بود که پارسال فوت شد. آقا جعفر قمی دو سال در منزل او مخفی بود. ابومحمد وکیلی در زمان مبارزه به مقام معظم رهبری هم کمکی کرده بود که الان یادم نیست چه بود. رهبری هم به او علاقه‌مند بودند و از دوستان آیت‌الله خامنه‌ای بود. در واقع یکی از دوستان نزدیک رهبر انقلاب، ابومحمدوکیلی بود.

ساواک به وکیلی شک می‌­‌کند و آقای وکیلی به جعفر قمی می‌­‌گوید مثل اینکه موردسوءظن واقع شدم و بعد از دو ماه از خانه وی بیرون می‌­­‌رود. بعد مدتی دستگاه ساواک احساس می‌­‌کند ایشان (ابومحمد وکیلی) به درد ساواک نمی‌­‌خورد لذا او را به سفارت ایران در مصر می‌فرستند.

با توجه به اینکه حضرت‌عالی سال‌ها با رهبر معظم انقلاب مانوس بودید، نظر شما پیرامون مدیریت و همچنین منزلت علمی حضرت آیت‌الله خامنه‌ای چیست؟

ه‌مان که امام فرمودند حامی ولایت­‌فقیه باشید تا مملکت شما آسیب نبیند و این حرف درستی است. ما ارزش حرف امام را بعد‌ها فهمیدیم و واقعا حرف درستی است. من به خود آقا هم گفتم این را که می‌­‌گویند «ما همه سرباز توییم خامنه­­‌ای» این زبان حال من هم است و حرف من هم همین است. انشاءالله خدا سایه ایشان را از سر ما کم نکند.

خیلی از این افرادی که با انقلاب بد هستند اطلاعات ندارند و واقعاً اگر علاقه ملی و ملی­‌گرایی دارند باید قدر ایشان را بدانند که آبروی مملکت ما را ایشان حفظ کردند و قدرت مملکت را ایشان حفظ کردند.

دقت نظر و انصاف آیت‌الله خامنه‌ای بی‌نظیر است. آشیخ مرتضی حائری هم همین مسائل درباره ایشان تایید می‌­کردند. الان هم درسی خارج فقهی که می‌­‌گویند درس خوبی است و حتی گاهی نظر استاد‌هایشان را اشکال می‌­‌کنند و نظر خود را بیان می‌­‌کنند. الان درس‌های ایشان چاپ هم شده که به نظرم دقیق و بسیار خوب است. برادر من (آیت‌الله سید موسی شبیری زنجانی) بسیار به منزلت علمی آقا معتقدند.

ایشان در عین حال که کارهای بسیار دارند اما کارهای علمیشان را تعطیل نکردند. در دوران ریاست‌جمهوری هم یادم هست که فرموده بودند کارهای طلبگیتان را فراموش نکنید. زندگی ایشان نیز همچنان ساده و طلبگی است. آقازاده کوچک ایشان را چندسال پیش که معمم نشده بودند در مقبره شهدای هفتم تیر دیدم. در جمع مردمی که آنجا بودند ساده‌ترین لباس بر تن آقازاده رهبری بود. در راه‌آهن هم یک‌بار یکی از آقازاده‌های ایشان را دیدم که با خانواده‌اش عازم مشهد بود و بعد که رفتند به خانواده گفتم وی را شناختید، گفتند نه. گفتم ایشان فرزند رهبر انقلاب بود.

حال ممکن است فردی تا به جایی برسد دیگر فرزندش را هم در خیابان بغل نکند حتی یک مسئولی یادم هست تا به جایی رسید کیفیت تلفن برداشتنش هم عوض شده بود!

رابطه حاج آقا موسی با رهبر معظم انقلاب چگونه است؟

وقتی آقای خامنه‌ای قم تشریف داشتند با اخوی خیلی انس داشتند. این دو بزرگوار دو سال گذشته دیداری با همدیگر داشتند. مطالبی نقل می‌­‌کردند از درس مشترکی که با آشیخ مرتضی حائری داشتیم و مطالبی نقل کردند و محفل آنجا خیلی دوستانه و صمیمی بوده است. همدیگر را قبول دارند و معتقد به همدیگر هستند.

 منبع: تسنیم

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز