خبرگزاری کار ایران

معمای ٢١ ساله یک نوزاد

معمای ٢١ ساله یک نوزاد
کد خبر : ۴۸۷۹۰۰

پرونده عجیب گم‌شدن یک نوزاد دریکی از بیمارستان‌های معروف روی میز بازپرس جنایی تهران.

برزخ. معلق میان زمین و هوا. نه می‌داند که الان کجاست و نه این‌که کجا و درچه شرایطی بزرگ شده است. فقط مطمئن است که او الان دختری ٢١ساله دارد. دختری که ازهمان روز‌های اول تولدش از او جدا شد. او دخترش را فقط یکبار دید و بعد گفتند که نارسایی قلبی او را از پا درآورده است. حرفی که هیچ‌وقت باور نکرد. درهمه این سال‌ها، فخری به دخترش فکر می‌کرد، به دختری که هنوز کسی از سرنوشتش خبر درستی ندارد.

حالا فخری این زن ٤٥ساله فهمیده که به او دروغ گفتند. دروغ بزرگ برای جداکردن مادری از فرزندش، اما چرا، این را کسی نمی‌داند. هیچ گواهی فوتی برای دختر او صادر نشده و بیمارستان محل تولد او درتهران مدعی است که دختر سالم و سرحال از بخش نوزادان ترخیص شده است، اما چه کسی او را برده، آن  هم  به درستی مشخص نیست. همه چپز مثل یک معماست. معمای درازی که از‌سال ٧٥ شروع شد و تا الان هم ادامه دارد. حالا این پرونده مبهم درشعبه هفتم دادسرای جنایی تهران به جریان افتاده است. فخری مادر ٤٥ساله برای پیداکردن دخترش کلی سند و مدرک جمع‌آوری کرده و آنها را برای حل این معما دراختیار مرشدلو بازپرس این پرونده قرار داده است. بازپرس دستور ادامه تحقیقات را صادر کرده و دوشاهد را هم احضار کرده تا برای توضیح در دادسرای جنایی تهران حاضر شوند. دوشاهدی که یکی از آنها خواهرشوهر سابق فخری است، اما هنوز هیچ چیز به درستی مشخص نیست.

از کی متوجه شدید که بچه شما زنده است؟

من ازهمان روز اول هم به مرگ دخترم مشکوک بودم. هرچه گذشت، مطمئن‌تر شدم که بچه من نمرده و درهمه این ٢١‌سال خانواده همسرم به من دروغ می‌گفتند، اما چهارماه است که دیگر مطمئن شدم. ازچند ‌سال پیش من پیگیر این موضوع هستم. اول خودم تحقیقاتم را شروع کردم. ازبیمارستان محل تولد، تا پزشکی قانونی و سازمان نظام‌پزشکی پرس‌وجو کردم. حتی چند بار به بهشت‌زهرا رفتم، اما هیچ سندی که نشان‌دهنده مرگ دخترم باشد، وجود نداشت. این مدارک را که جمع‌آوری کردم. با دست پر به پلیس آگاهی رفتم و پرونده را به جریان  انداختم.

یعنی ٢١‌سال است که از دخترتان خبر ندارید؟

نوزدهم مرداد ‌سال ٧٥ بود که من دریکی ازبیمارستان‌های تهران سزارین شدم. روز اولی که دربیمارستان بستری بودم، دخترم را آوردند چند ساعت پیش من بود و هیچ مشکلی نداشت. روز دوم وقتی که سراغ دخترم را گرفتم، به من گفتند که بچه مشکل قلبی دارد و دربخش نوزادان بستری است. روزسوم من از بیمارستان مرخص شدم و به من گفتند که دخترم به دلیل نارسایی قلبی فوت کرده است.

شما خودتان بچه را از نزدیک ندیدید؟

نه. من شرایط روحی خوبی نداشتم. براساس قوانین هم همسرم پیگیر موضوع بود. من آن زمان ٢٤‌سال بیشتر نداشتم و نمی‌دانستم که باید چه کار کنم. هروقت سوال می‌پرسیدم، شوهرم به من می‌گفت که بچه را فراموش کن او مرده، اما هیچ‌وقت نه گواهی فوتی به من نشان داد و نه نشانی از محل دفن او. اما او به من دروغ می‌گفت، از‌ سال ٧٥ تا الان دختر من زنده بوده است.

چطور بعد از این همه‌ سال تصمیم گرفتید که دخترتان را پیدا کنید؟

چند روز بعد از آن‌که من فارغ شدم و خبر مرگ او را به من دادند، پدرم سکته کرد و بعد از چند روز هم فوت کرد. فکرش را بکنید من یک دختر ٢٤ساله طی چند روز چه بلاهایی سرم آمد. از لحاظ روحی و روانی خیلی تحت فشار بودم. اصلا نمی‌دانستم باید چه کار بکنم. خانواده همسرم هم فقط به ما می‌گفتند که ازکشور خارج شویم. شاید باورش سخت باشد، اما من درهمه این سال‌ها همیشه به دخترم فکر می‌کردم. حتی وسایلی که برای او تهیه کرده بودم، هنوز دست‌نخورده به همان حالت نگه داشته‌ام. تخت و لباس نوزادی او را مثل روز اول است. همه اینها را من درخانه دارم.

چرا درتهران فارغ شدید؟

همین خودش جای تعجب دارد. همان‌طور که گفتم، من آن زمان سن‌وسالی نداشتم. ماه‌های آخرم بود که مادرشوهر و آرام خواهرشوهرم به من گفتند که از یک دکتر مطمئن درتهران برای من وقت گرفته‌اند. من هم قبول کردم و برای سزارین به تهران آمدم، اما الان که فکر می‌کنم، دلیل این کار را نمی‌فهمم. ما ساکن جیرفت بودیم. آن سال‌ها جیرفت از لحاظ امکانات درمانی شرایط خوبی داشت. کرمان هم که چند بیمارستان مجهز داشت. اصلا لزومی نداشت که من برای فارغ‌شدن این همه راه به تهران بیایم. همین موضوع شک من را بیشتر می‌کند.

یعنی شما به خانواده همسرتان مشکوک هستید؟

همه این سال‌ها حس می‌کردم که آرام چیزی رو از من پنهان می‌کند. اما مطمئن نبودم. از گوشه و کنار هم‌ صحبت‌هایی را می‌شنیدم که بچه من زنده است. همه خانواده همسر سابق من در انگلیس زندگی می‌کنند. اما آرام الان ایران است، مادرشوهر سابقم هم در رفت‌وآمد است. همان زمان هم که باردار شدم، به من می‌گفتند که چرا بچه‌دار شدی. برای من سوال بود هرمادری از دیدن نوه آن هم نوه پسری‌اش خوشحال می‌شود ولی آنها برعکس ناراحت بودند.

شما دلیل این ناراحتی را از آنها نپرسیدید؟

هر وقت این سوال را می‌پرسیدم، آنها در جواب به من می‌گفتند که خارج شدن از کشور و اقامت گرفتن در انگلیس با بچه سخت‌تر است. آنها از همان روز اول ازدواج من با همسرم اصرار داشتند که برای ادامه زندگی به انگلیس برویم. اما من همیشه با این موضوع مخالف بودم. من کشورم را دوست دارم و هیچ وقت به زندگی در خارج از کشور راضی نشدم. البته همسرم بالاخره تسلیم خواسته خانواده‌اش شد و به انگلیس رفت.

الان همسرتان در انگلیس زندگی می‌کند؟

بله؛ البته من ٩‌سال پیش از او جدا شدم. او می‌خواست با هم از کشور خارج شویم و من قبول نکردم. درنهایت هم او به انگلیس رفت. من هم غیابی از او طلاق گرفتم. اصلا از وقتی من از دخترم جدا شدم همه زندگی من زیر و رو شد. پدرم فوت کرد، بعد از چند‌سال همسرم من را تنها گذاشت و رفت. خودم هم مشکل تیرویید و غدد لنفاوی پیدا کردم. الان چند‌سال است که تحت درمان هستم، اما به شوق دیدن بچه‌ام یک لحظه هم ناامید نشده‌ام.

از کجا مطمئن هستید که دختر شما زنده است؟

  همان‌طور که گفتم من هرگز مرگ او را باور نکردم. اما الان کلی سند و مدرک دارم. من به بیمارستان رفتم، آن‌جا نه گواهی فوتی صادر شده و نه علت مرگ مشخص است. آنها به ماموران آگاهی گفته‌اند که بچه سالم و سرحال از بیمارستان خارج شده است. حتی مسئولان بیمارستان به خود من هم این موضوع را گفتند.

یعنی بیمارستان قبول کرده که به شما دروغ گفته؟

این که قبول کرده‌اند یا نه را نمی‌دانم. ولی ‌سال ٧٥ آنها به من گفتند که بچه من به دلیل نارسایی قلبی مرده است. اما بعد از ٢١‌سال می‌گویند هیچ گواهی فوتی وجود ندارد و دخترم سالم از بیمارستان ترخیص شده است. اما بچه تحویل چه کسی شده است، من نمی‌دانم، این خودش جای سوال دارد. یکی از سرنخ‌هایی که ماموران آگاهی هم پیگیرش هستند همین است.

با این حساب شما از این بیمارستان هم شکایت دارید؟

در این‌که مسئولان آن زمان بیمارستان به من دروغ گفتند، شکی نیست. اما برای من دیدن دخترم و اطلاع از وضع زندگی او از همه چیز مهمتر است. البته الان به دستور بازپرس تحقیقات از بیمارستان ادامه دارد.

چرا بیمارستان باید چنین کاری بکند؟

من نمی‌دانم. اما هرچه هست مربوط به خانواده شوهرم است. همسرم پسرعموی من بود. آنها دو تا برادر بودند با ٨ خواهر. عموی من در جیرفت آدم بسیار سرشناسی است. ثروت زیادی هم دارد. اما زن‌عموی من و دخترهایش از همان اول با بچه‌دار شدن من و جاری‌ام مخالف بودند. من مطمئن هستم که آنها برنامه‌ای برای من چیدند تا دخترم را از من جدا کنند. در این ‌سال بعضی از اقوام به من می‌گفتند که دختر من زنده است. حالا با این مدارک هم همه چیز مشخص شده است. جالب این جاست که وقتی من در اداره آگاهی پیگیر این پرونده  بودم، یک نفر به‌عنوان واسطه از طرف آنها با من تماس گرفت و از من خواست که از پیگیری دست بردارم. کسی هم که واسطه شد، آدم بسیار سرشناسی است. او به من گفت: «این موضوع را می‌توان به صورت کدخدامنشی حل کرد!» با این حرف‌ها هرکسی هم جای من باشد مطمئن می‌شود که کاسه‌ای زیر نیم کاسه است.

و حرف آخر؟

من در همه این سال‌ها از حق خودم محروم شدم. من مادرم، اما هیچ‌وقت لذت در آغوش گرفتن فرزندم را تجربه نکردم. همه جوانی و زندگی در حسرت دیدن دخترم گذشته است. فقط خدا می‌داند که در این سال‌ها او چگونه بزرگ شده است. وقتی به این موضوع فکر می‌کنم که به دخترم درباره من چه دروغ‌هایی گفته‌اند، سرم سنگین می‌شود. وضع من مثل برزخ است، معلق میان زمین و هوا، واقعا شرایط سختی است. من از همه می‌خواهم به من کمک کنند تا من دخترم را پیدا کنم.

 منبع: روزنامه شهروند

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز