خبرگزاری کار ایران

سید محمود دعایی از فرزندان امام می‌گوید

سید محمود دعایی از فرزندان امام می‌گوید
کد خبر : ۴۷۰۰۴۲

«همسر و خدمتکار حاج آقا مصطفی، نخستین کسانی بودند که در جریان حادثه قرار گرفتند. خدمتکار سراسیمه به خانه من آمد و خبر را داد. همسایه بودیم. به سرعت خودم را رساندم خانه ایشان و ناظر آن صحنه شدم. پیکی را صدا زدم که برود منزل امام و در بزند و فقط حاج احمد آقا را بخواهد و به کسی دیگر پیام ندهد. گفتم به احمدآقا بگوید که حال اخوی‌تان خوش نیست و شما سریع بیایید...»

به گزارش ایلنا، روزنامه «اعتماد» نوشته است: چشمم به جعبه دستمال کاغذی روی میز است و دست و پا گم کرده از اشکی که روی صورتش نشسته، جعبه را می‌گیرم سمتش. اما از گوشه عبایش یک دستمال سفید نخی بیرون می‌آورد و صورتش را پاک می‌کند. ۴۰ سال از روزی که صدایش کردند و خبر دادند که رفیقش تمام کرده، گذشته. اما خاطره آن روز، همچنان بعد از ۴۰ سال آنچنان روشن و شفاف است که این‌طور به وقت روایت از او، بغض می‌کند و نمی‌تواند مقابل اشکی که سرازیر می‌شود مقاومتی داشته باشد.

وقتی پای رفاقت و از دست دادن رفیق به میان می‌آید، سید محمود دعایی، سکان‌دار مقاوم روزنامه «اطلاعات» هم نمی‌تواند مقابل بغض بایستد و شبیه یک روزنامه‌نگار حرفه‌ای که یاد گرفته احساسات را وارد گزارش نکند، روایت کند که روزگار شهادت مصطفی خمینی چطور شد و امام خمینی چه کرد و در عراق چه اتفاق‌هایی افتاد. روایتی که ابتدای گفت‌وگوی ما است برای گزارشی از رحلت یک پدر و دو پسر مهم در تاریخ ایران. پدر و پسرانی که اگر نبودند، احتمالا روایت تاریخ ما هم شکل دیگری به خود می‌گرفت و گزارش روزهایی که خبر درگذشت آنها رسید و وقایع آن‌روزهایی که حالا دیگر ردی از خاطره روی آن نشسته، می‌تواند یک بازبینی دوباره باشد، به آن نقاطی که معمولا در تاریخ کسی دوباره به آنها نگاه نمی‌کند و همیشه کم‌اهمیت‌تر از روزها و سوژه‌های دیگر باقی می‌مانند.

اما سیدمحمود دعایی نه به عنوان یک چهره سیاسی که به عنوان یک روزنامه‌نگار قدیمی و قدر، روایتگر مهم این گزارش‌ها بود تا در سالنامه اعتماد، روایت‌هایی از روزگار دور و مرگ چهره‌های مختلف داشته باشیم. گفت‌وگو با دعایی در اولین روزهای اسفند انجام شد و در همان ابتدای گفت‌وگو هم به نزدیکی سالگرد یادگار امام اشاره کرد؛ سالگرد وفاتی که امروز است و به بهانه آن، این گفت‌وگو را منتشر کردیم تا در آستانه روزی که سیداحمد خمینی درگذشت، یادی از آن‌روزها و روایت‌هایش داشته باشیم.

همین حالا که در دفتر شما نشستیم و شما از پس یک دوران طولانی و البته تاریخی گذر کردید، کدام مرگ و از دست دادن، همچنان نخستین چیزی است که به ذهنتان می‌آید و درگیرتان می‌کند؟

شهادت مصطفی خمینی. ایشان علاوه بر یک فرزند دلبند، یک یاور و یک مدافع همیشگی برای امام خمینی(ره)، دست‌پرورده‌ای بود که تمام اندیشه امام را به زیبایی گرفته و کاملا معتقد بود. در سخت‌ترین دوران غربت امام، تبعید امام و تنهایی‌های امام در کنار امام بود و بعد از هجرت امام یا تبعید امام به عراق باز به عنوان یک بازوی توانا و یک سپر نیرومند در کنار پدر بود. بنابراین فقدانش می‌توانست برای امام فاجعه باشد و برای یاران امام هم ناگوار. البته شهادت ایشان تبعاتی هم داشت که همان حرکت‌های آغازین مبارزه در ایران برای انقلاب و در نهایت پیروزی انقلاب بود.

در واقع معتقدید که این اتفاق در نهایت ختم به خیر شد؟

امام معتقد بودند که فقدان آقامصطفی از الطاف خفیه الهی است. در همان دوران و با ارزیابی اتفاق‌ها به این نتیجه رسیدم که اگر این اتفاق نمی‌‌افتاد، بعد بسیار والا و ارجمندی از شخصیت معنوی امام ناگفته می‌ماند و نمی‌توانستیم آن را درک کنیم. تسلیم امام در برابر مشیت الهی و صبر امام در برابر یک مصیبت فوق‌العاده جانگداز و جانکاه، ستودنی بود. اگر این اتفاق نمی‌افتاد ما به این بعد از شخصیت نیرومند امام واقف نمی‌شدیم و همین از الطاف خفیه الهی این اتفاق بود.

این اتفاق چطور رخ داد؟

همسر و خدمتکار حاج آقا مصطفی، نخستین کسانی بودند که در جریان حادثه قرار گرفتند. خدمتکار سراسیمه به خانه من آمد و خبر را داد. همسایه بودیم. به سرعت خودم را رساندم خانه ایشان و ناظر آن صحنه شدم. پیکی را صدا زدم که برود منزل امام و در بزند و فقط حاج احمد آقا را بخواهد و به کسی دیگر پیام ندهد. گفتم به احمدآقا بگوید که حال اخوی‌تان خوش نیست و شما سریع بیایید. سریع آمد. به اتفاق ایشان پیکر را به بیمارستان منتقل کردیم. در بیمارستان پیرو معایناتی که کردند قویا گفتند ایشان مرحوم شده و اگر می‌خواهید علت رحلت ایشان را بدانید باید کالبدشکافی شوند، که طبعیتا بعدتر که امام خبردار شدند، اجازه ندادند.

امام را چطور خبردار کردید؟

وقتی امام متوجه شدند که حاج احمد آقا از منزل آمدند بیرون و به طرف منزل برادرشان رفتند، طبیعتا نگران شدند. حاج احمدآقا هم بعد از فراغت از کار‌های بالینی در بیمارستان سریعا خودش را رساند به منزل که امام تنها نباشد. از دوستانی که در بیت امام بودند و مورد اعتماد و محترم، خواستیم به نحوی خدمت امام بروند و به اطلاع ایشان برسانند. دوستان وقتی خدمت امام می‌نشینند امام متوجه تاثر و غم و حالت غیرعادی آنها می‌شوند و به دلیل تیزهوشی می‌فهمند که اتفاقی ناخوشایند افتاده. سراغ حاج احمد آقا را می‌گیرند. احمد آقا هم در طبقه بالای منزل پدر تنها ایستاده بودند و جوابی نمی‌دهند. امام دوباره سراغ حاج احمد آقا را می‌گیرند و ایشان بازهم نمی‌توانند پاسخی بدهند. این‌بار اما با فریادی بلندتر احمد را صدا می‌زنند که در همین لحظه بغض حاج احمدآقا می‌ترکد و اشک سرازیر می‌شود. امام از همین لحظه به اتفاق پی‌ می‌برد و دوستانی هم که در منزل بودند، تاکید می‌کنند که حاج مصطفی به رحمت ایزدی پیوستند.

و نخستین واکنش امام چه بود؟

نخستین واکنش امام بعد از اطلاع از فقدان فرزندشان، خیلی جالب است. ایشان بدون هیچ اظهارنظر مرسومی که معمولا در این حالات ممکن است اتفاق بیفتد؛ حالا اشکی باشد، گریه‌ای یا دادی، روایت می‌کنند که ایشان همانطوری که چهار زانو روی زمین نشسته بودند، انگشت‌شان را از هم باز می‌کنند، روی زمین می‌گذارند و به فرشی که روی آن نشستند، خیره می‌شوند و سه مرتبه آیه انا لله و انا الیه راجعون را می‌گویند. بعد با یک تعبیر خیلی عارفانه و خیلی فوق‌العاده‌ای که از یک شخصیت فوق‌العاده معنوی و توام با معنویت بالا سر می‌زند، از خدا می‌خواهند که ایشان را رحمت کند و به بستگان ایشان هم صبر دهد. امام تاکید می‌کنند که برای تشییع جنازه و قطعیت از مرگ هم ٢٤ ساعت صبر کنید. که از نظر شرعی در رحلت‌های اینچنینی که ما به آن «رحلت فجعه » می‌گوییم کاملا درست است و از منظر شرعی نباید کسی که ناگهانی رحلت می‌کند را دفن کنیم چون ممکن است امیدی برای بازگشت روح به جنازه وجود داشته باشد. ایشان گفتند ٢٤ ساعت دست نگه دارید که همین کار هم شد. ٢٤ ساعت جنازه ایشان را در مدرسه‌ای که بین راه نجف و کوفه بود و به نام «جامعه النجف» نگهداری کردند و ٢٤ ساعت در آنجا و برای حاج آقا مصطفی، قرآن قرائت شد.

روایت تشییع پیکر چطور بود؟

امام به همان نحوی که در تشییع پیکرهای معروف دیگر در نجف شرکت می‌کردند، در تشییع فرزندشان هم عمل کردند. وقتی مطلع می‌شدند که جنازه در کدام محل است، ٥ دقیقه یا ١٠ دقیقه قبل از حرکت دادن جنازه حرکت می‌کردند و جنازه که حرکت می‌کرد، یک مسافتی را ٥٠-٤٠ متر دنبال جنازه قدم می‌زدند و بدرقه می‌کردند و به منزل بازمی‌گشتند. برای فرزندشان هم عینا همین کار را کردند و کار فوق‌العاده دیگری انجام ندادند. به پیشنهاد مرحوم حاج احمد آقا و پذیرش امام، قرار شد نماز را بر پیکر ایشان، مرحوم آیت‌الله خویی بخوانند که از مراجع وقت نجف بودند. جای مناسبی هم برای دفن ایشان تدارک دیده شد؛ کنار مقبره مرحوم علامه اصفهانی، پشت مقبره مرحوم علامه حلی.

واکنش دیگری از امام به یاد ندارید؟

برخوردهای امام بعد از رحلت فرزندشان در چند مرحله مثال‌زدنی و غیرقابل باور بود. اینکه امام اینگونه مرگ فرزند دلبندشان را تحمل کنند عجیب بود. اما سه برخورد هیچگاه از خاطرم نمی‌رود؛ یکی نخستین‌باری بود که امام سرمقبره فرزندشان حاضر شدند، دوم موقعیتی بود که به منزل فرزندشان نخستین بار پس از رحلت سر زدند و سوم موقعیتی که درس‌شان را دوباره شروع کردند.

این برخوردها چطور اتفاق افتاد؟

مرحوم حاج آقا مصطفی یکی از بلندپایگان درس پدر بود و به اصطلاح مستشکلین درس پدر بود. کسی که در وقت تدریس پدر بیشترین حضور علمی را داشت و بیشترین اشکال علمی را می‌گرفت و بیشترین درگیری و بحث علمی را با پدر داشت. حتی جای نشستن‌شان در کلاس هم مشخص بود؛ اتاق ستونی داشت که آنجا می‌نشست و به آن تکیه می‌داد. روز اول درس و بعد از فوت حاج آقا مصطفی، امام که وارد کلاس شدند، مدتی خیره شدن به آن ستون و نقطه‌ای که فرزند می‌نشست، ماندند و درس را با این سخنان شروع کردند: « مصطفی امید آینده اسلام بود و مرگ او از الطاف خفیه الهی است و...» و از این تعابیر عرفانی و معنوی این‌چنینی. هیچ اشک و ناله‌ای نبود.

رابطه امام و پسر بزرگش اما بسیار نزدیک بوده، درست است؟

بله؛ مرحوم حاج آقا مصطفی علاوه بر فرزند پدر بودن، رفیق پدر بود. آنها رابطه صمیمانه و دوستانه خیلی جالبی با هم داشتند. در همین صمیمیت‌ها و نشست‌های دوستانه غم را از دل پدر می‌برد و پدر را در یک حالت خوشایندی قرار می‌داد. ماهی یک بار هم از پدر دعوت می‌کرد برای ضیافت به منزل ایشان برود. امام هم ماهی یک مرتبه به منزل فرزندشان می‌رفتند و شام را آنجا بودند. گعده می‌کردند و خانوادگی دورهم می‌نشستند. بعد از رحلت مرحوم حاج آقا مصطفی عزاداری مردانه در منزل امام بود و عزاداری زنانه در منزل حاج آقا مصطفی. روزی که امام به منزل فرزندشان رفتند، پیش از آن به قبرستان رفتند.

نخستین سؤالشان این بود که قبر مصطفی کدام است؟ نشانش دادیم. با آرامش و طمانیه خاصی بر سر قبر نشستند و بدون آنکه اشکی بریزند، فاتحه‌ای خواندند و بعد پرسیدند که قبر مرحوم اصفهانی کدام است؟ مقبره او را هم نشان دادیم و فاتحه‌ای خواندند. در همان مقبره پدر بنی‌صدر هم دفن بود. امام گفتند برای آقای بنی‌صدر هم فاتحه بخوانید. فاتحه خواندند و بین جمعیتی که موج اشک و ناله بود با طمانینه و آرامش به سمت منزل فرزندشان حرکت کردند. خانواده که متوجه حضور امام شدند، آمدند دم در. عروس‌شان خود را انداخت در دامان امام و گفت ببخشید که مصطفی نیست از شما استقبال کند. آنجا امام با یک تسلط واقعی و مثال‌زدنی نسبت به نفس خود، با قاطعیت به همسرشان و عروس‌شان گفتند: «صبر کنید، امانتی بود که خدا از ما گرفت و در برابر مشیت الهی تسلیم هستیم. صبر کنید و سعی کنید که صبرتان هم برای خدا باشد». صحبت‌های امام آنها را آرام کرد و بعد از لحظاتی برگشتند منزل و بعد هم درس را شروع کردند.

یعنی امام بلافاصله درس را آغاز کردند؟

البته علاقه‌مندان از ایشان خواستند تا به حرمت رحلت فرزندشان یک هفته درس را تعطیل کنند، اما ایشان تاکید کردند نه حتما درس را شروع می‌کنیم و شروع کردند.

شما آن‌‌موقع چند سال داشتید؟

سی و چند سالم بود.

این واکنش‌هایی که از طرف امام می‌دیدید، عجیب نبود؟

برخورد امام و عکس‌العمل امام غیرقابل پیش‌بینی بود. برخورد ایشان در برابر این حادثه سهمگین برای ما خیلی غیرمترقبه بود، اما در عین حال درس آموز. امام به ما آموختند که در برابر مصیبت‌های بزرگ چگونه باید شاکر باشیم و صبور.

اما هنوز وقتی درباره این خاطره صحبت می‌کنید، بغض دارید. فکر می‌کنید امام تنها در مقابل شما این‌‌طور رفتار می‌کرد تا درس بگیرید و در خلوت حال دیگری داشت، یا نه در برابر این اتفاق همان بود که شما دیدید؟

یکی از عرفا احساس و آن حرکت امام را که بعد از نخستین لحظه‌ای که خبر رحلت فرزندش را شنیده، این‌طور تعبیر کرد که امام در یک لحظه سعی کرد که تمام علاقه و محبت و آنچه را که به عنوان وابستگی به فرزند هست از نفسش بیرون کند و به جای آن رضایت و تسلیم الهی را قرار بدهد. این‌جور بود که آرام شد. اما این احساس را کمتر کسی می‌تواند به خود تلقین کند و کمتر کسی می‌تواند به آن برسد. تنها یک نفس ساخته شده، مطمئنه و پالوده می‌تواند در این حد از کمال باشد که از مصیبتی به این سهمگینی و سترگی را بگذرد و تسلیم مشیت الهی باشد و آرام بگیرد.

این آرام گرفتن تا زمان رحلت امام هم ادامه داشت؟

بله؛ تا همان زمان امام این‌چنین برنفس خود غلبه می‌کرد. امام حتی برای رحلت خودشان هم تدابیری اندیشیده بودند. همه‌چیز را پیش‌بینی کرده بودند و بعد از وفات همه‌چیز سرجایش بود؛ وصایای ایشان، تمهیدات ایشان در مجلس خبرگان و حتی پیشنهاد افرادی برای جانشینی خودشان. مهم‌تر از همه اینکه امام شخصیت‌هایی را تربیت کردند که بتوانند راه ایشان را ادامه بدهند و شاگردانی دست‌پرورده در محضر خود داشتند و با هرآن‌کسی که لازم بود، صحبت کرده بودند.

اطرافیان امام هم این آمادگی را داشتند؟

رحلت امام برای ما قابل پیش‌بینی بود. امام بیمار بودند جراحی کردند و جراحی به نقطه‌ای رسید که تمام کسانی که امید داشتند، ناامید شدند. این آمادگی وجود داشت که امام جامعه ما را ترک می‌کند و تمهیدات زیادی هم اندیشیده شد که هم نسبت به شخص امام حرمت‌گذاری در حد شایستگی ایشان انجام شود و هم وداع خوبی با ایشان صورت بگیرد. مراسم مربوط به ایشان چه مراسم تشییع جنازه و چه مراسم وداع با ایشان و باقی مراسم‌های ایشان به زیبایی انجام شد. به همان نسبتی که عظیم‌ترین مراسم استقبال در تاریخ کشور و با ورود امام به ایران اتفاق افتاد، عظیم‌ترین مراسم بدرقه هم برای بدرقه امام و در تهران رخ داد. روز ورود امام، ٤ میلیون نفر به استقبال امام آمدند و روز بدرقه‌اش هم همان حد یا شاید فراتر آمده بودند.

در زمان رحلت امام شما در موسسه بودید و یک رسانه داشتید، پوشش خبری این اتفاق چطور بود؟

ما از یک هفته قبل از رحلت ایشان، تقریبا خود را آماده کردیم. به خصوص دو سه روز آخر که وضعیت ایشان بغرنج بود. مثلا در دیدارهایی که امام داشتند، گاهی عکس‌های فوق‌العاده‌ای گرفته می‌شد. یک عکس را خاطرم هست که خبرنگار ما گرفته بود؛ در حالتی که ایشان می‌خواستند عبای‌شان را تنظیم کنند و عبا طوری قرار گرفته بود که انگار ایشان می‌خواهند پرواز کنند. در آن هفته این عکس را در ذهن داشتم که اگر چنین اتفاقی افتاد، می‌توانیم تصویر پرواز ایشان به ملکوت اعلا را داشته باشیم. خبر که آمد، زنگ زدم به دوستان‌مان در روزنامه و گفتم در فلان جا این عکس را نگه داشتم، بروید ‌بردارید و استفاده کنید. استفاده هم شد و عکس فوق‌العاده‌ای بود.

خبر چطور به شما رسید؟

قبل از آنکه رادیو و تلویزیون خبر را اعلام کنند و آقای حیاتی آن متن مشهور را که سید محمد خاتمی به توصیه حاج احمدآقا نوشت بخواند، می‌دانستم و در جریان بودم. بعد هم که زنگ زدم روزنامه و عکس را به دوستان توصیه کردم و طبیعتا اخبار متناسب با آن روز را تدارک دیده بودیم، یادداشت‌های مناسب داشتیم، اظهارات مسوولان را داشتیم و مراتب همدردی و تسلیت مقام‌های بلندپایه کشورهای دیگر را و... که با اینها روزنامه را منتشر کردیم.

به فرم روزنامه‌نگاری الان که نگاه می‌کنید با آن موقع فکر می‌کنید که جای چیزی خالی بود در آن ویژه نامه‌ها؟

فکر نکنم یعنی طبیعتا چیزی بهتر از آن نمی‌توانست صورت بگیرد و انجام شود. کار ما سرشار از اعتقاد بود و علاقه. اظهار واقعی یک غم‌زدگی جدی در جامعه. هیچ چیز تصنعی در کار نبود.

و می‌رسیم به رحلت حاج احمد آقا...

مرحوم حاج احمدآقا وفادارترین، امین‌ترین و صادق‌ترین یار امام بود. امام هم در مناسبت‌های مختلفی به این صداقت، وفا و امانت‌داری فرزندشان اذعان می‌کردند. امام کسی نبود که بخواهد مبالغه کند یا شوخی کند. انسان متعهد و شایسته‌ای بود که به گزافه حرفی نمی‌زد و بی‌دلیل هم صحبت نمی‌کرد. بارها از فرزندش به شایستگی تجلیل کرد. جالب اینجاست که مرحوم حاج احمد آقا در همان ماهی رحلت کرد که متولد شده بود.

این نزدیکی رابطه پدر و فرزندی بود؟

حاج احمدآقا در زمان حیات پدر دقیق‌ترین خدماتی را که می‌توانست به پدر انجام دهد انجام داد، او خودش را ذوب در پدر کرد. هیچ چیز را برای خودش نخواست؛ آن جوری که مصلحت پدر تشخیص داده بود و اراده پدر می‌خواست، خودش را محو در آن تشخیص می‌کرد. برای خودش هیچ نمی‌خواست جز محقق شدن آرمان پدر و برای محقق شدن راه پدر نهایت ازخودگذشتگی و فداکاری را داشت. حاضر بود تحمل هر ناروایی را داشته باشد، تحمل هر سختی را داشته باشد که آسیبی به راه پدر و خواست پدر نرسد. حاج احمد آقا واسطه پیام‌هایی بود که پدر به اشخاص، نهاد‌ها، گروه‌ها و شخصیت‌ها می‌داد و طبیعتا پاسخ آنها را هم می‌شنید و به همان دقت و امانت به پدر منتقل می‌کرد. هیچ از خودش مایه نمی‌گذاشت و هیچ دخالتی از طرف خودش نمی‌کرد. به همین دلیل هم قلبش گنجینه اسرار بود. چون در ردو بدل این پیام‌ها و پاسخ‌ها مسائلی مطرح می‌شد که فقط امام و مخاطبینش می‌دانستند و حاج احمد آقا که واسطه بود. لذا گنجینه اسرار پدر بود، گنجینه اسرار خیلی از نهادها، خیلی از شخصیت‌ها. با وفاداری و امانت کامل و با رعایت تقوای کامل این رازها رو در خودش نگه داشت و هیچگاه فاش نکرد. مگر که مصلحتی اقتضا کند و ضرورتا مجاز باشد برای ارایه آن.

به این ترتیب رحلت امام برای ایشان خیلی سخت بود؟

بله، جدای از مسائل عاطفی، پس از رحلت پدر بزرگ‌ترین رسالتش را حفظ میراث پدر، انقلاب اسلامی می‌دانست. در مسیر حفظ این میراث از هیچ خدمتی فروگذار نکرد. برای تقویت بنیان جانشینی و رهبری انقلاب بعد از پدر تلاش کرد و تلاشش هم به ثمر نشست، اگر نبود شهادت، تلاش، خود گذشتگی و فداکاری او در این مسیر، چه بسا ما با مشکلاتی مواجه می‌شدیم. بعد از تثبیت این بنیان‌ها حاج احمد آقا به یک گرایش معنوی و روحانی خاصی روی آورد و تا اواخر عمر هم در همین حال و هوا بود.

چطور شد که این‌چنین تغییر رویه دادند؟

به هر حال او احساس می‌کرد که در دوران مسوولیت‌های سیاسی و حضور مسوولانه در کنار پدر، از توجه به یکسری امور معنوی جبرا فاصله گرفته. هر چند که این فاصله در یک مسیر مقدس‌تر و بهتر که آن حمایت از پدر بود و ضرورت داشت، ولی به هر حال برای جبران آن کم توجهی در گذشته، ایشان احساس کرد که حالا فراغتی هست و فرصتی تا در این مسیر همت کند.

در واقع احمدآقا میراث‌داری پدر را هم به سرانجام رساند.

حاج احمد آقا از ویژگی‌هایی که داشت و این در تاریخ ما باعث افتخار است این است که میراث‌دار پدری بود که آن پدر در طول تاریخ مرجعیت شیعه هیچ مرجع وهیچ قدرتی در آن حد از تمکن مالی نبوده. امام یک مرجع‌الاطلاق در جهان اسلام بود. یک رهبر قدرتمند و تاثیرگذار در یک جامعه نیرومندی مثل ایران و همه امکانات مالی در اختیارش بود؛ وجوه شرعیه فوق‌العاده زیادی به امام می‌دادند و اینها در حساب‌های جاری امام وجود داشت و در صندوق مالی ذخیره امام ذخیره می‌شد. در زمان حیات امام، این وجوهات با نظر و تایید ایشان پرداخت می‌شد. زمانی که امام رحلت کردند و در یک لحظه تمام این سرمایه انباشته در اختیار احمدآقا قرار گرفت. اما ایشان به فاصله ٢٤ ساعت خودش را در موقعیتی قرار داد که هیچ چیز ندارد. همه آن موجودیت را یا در اختیار رهبری بعد گذاشت یا در اختیار ریاست حوزه علمیه قم. تمام وجوهات را منتقل کرد، تمام حساب‌ها را. هرچه بود را منتقل کرد. بعد از ٢٤ ساعت در موقعیتی قرار گرفت که فقط شهریه طلبگی که آن‌هم در حد گذران یک زندگی معمولی بود، به او پرداخت می‌شد. تنها میراثی که از پدر مانده بود، منزل مسکونی پدر در قم را هم دیگر وراث را که خواهرانش بودند، راضی کرد تا این منزل در اختیار ولی فقیه بعدی باشد. آنها همه رضایت دادند و آن منزل را منتقل کرد به رهبری. حالا دفتر رهبری در قم الان همان منزل امام است.

چرا این کارها را انجام داد؟

معتقد بود. به اینکه پاک باشد و زلال. هیچ آلودگی و فساد مالی نداشته باشد. در کنار همین فاصله گرفتن از هر چیزمادی سعی کرد که یک حالت خودساختگی و یک حالت عرفانی فوق‌العاده‌ای را دنبال کند. به مکان‌های ناشناخته می‌رفت. ناشناس در یک منطقه دور افتاده مهجوری می‌رفت و شب‌ها عبادت می‌کرد. روزها ذکر داشت و مطالعه می‌کرد. مثلا یک‌بار و در یک جامعه گردی ایشان در گیلان یا مازندران در جنگل‌ها و روستا‌های جنگلی آن مناطق ایشان به صورت ناشناس رد می‌شده که شب در یک منطقه‌ای ناگزیر به اقامت بودند، می‌روند. آنجا در خانه‌ای روستایی می‌مانند و روستایی‌ها هم که ایشان را نمی‌شناختند، از آنها پذیرایی می‌کنند و صبح به آنها صبحانه می‌دهند. مرحوم حاج احمد آقا از آنها دعوت می‌کند که اگر تهران آمدید یا قم، سراغ ما بیایید و آنها بعدا متوجه می‌شوند که مهمان‌شان چه کسی بوده. یا مثلا در اطراف قم دهاتی بوده بسیار محروم. در آن دهات یک اتاق کوچکی و یک کلبه‌ای انتخاب می‌کرد و با یک فرش معمولی، چند روز آنجا زندگی می‌کرده؛ روزها روزه می‌گرفت و شب‌ها عبادت می‌کرد و حتی روزها با بچه‌های آن محل همبازی بود. چون از رحلتبالیست‌های معروف کشور بود و ستاره تیم معروف قم. یک پدیده جالبی که در حیات حاج احمد آقا اتفاق افتاد و باعث شد که ایشان این توفیق را داشته باشد که زمان رحلتش را بداند. در یکی از سفر‌هایی که مرحوم حاج احمد آقا به اتفاق برادرشون حاج آقا مصطفی و آقای آقا سید محمد بجنوردی پدر همسر حسن آقا به اتفاق رفته بودند سوریه. در یک سیاحتی که در مناطق دیدنی اطراف دمشق داشتند، در یک قهوه‌خانه یک نفر سراغ‌شان می‌آید و می‌رود سراغ حاج آقا مصطفی و بعد از دیدن کف دست‌شان و پرسیدن چند سوال به ایشان می‌گوید شما به هدفی که می‌خواهید نمی‌رسید و به زودی از دنیا می‌روید. اما به احمد آقا خیره می‌شود و می‌گوید تو به تمام اهدافی که در مسیرش هستی می‌رسی. موقعیت خیلی والایی پیدا می‌کنی و.... آنها اعتنایی به این ماجرا نمی‌کنند، اما کمی بعد به عراق می‌آیند و حاج آقا مصطفی مرحوم می‌شوند. چند ماه قبل از رحلت حاج احمد آقا، این انسان در جماران پیدایش می‌شود و احمد آقا خبر می‌شود که این آدم الان در جماران است. سراسیمه بدون راننده‌ای و محافظی می‌رود سراغ این آدم. او به احمد آقا می‌گوید تو به نوروز امسال نمی‌رسی و به پدر ملحق می‌شوی. این مژده‌ای بود که می‌گیرد و هوشیار می‌شود که عمرش دوامی ندارد و خود را در موقعیت درخشانی می‌بیند که کاملا پالوده کند و از هر پدیده‌ای که ممکن است آن پدیده در مسیر سرنوشتش تاثیر منفی داشته باشد مبرا کند و به یک ریاضت و به یک عزلت و خود‌سازی فوق‌العاده روی بیاورد.

آخرین‌بار حاج احمد آقا را کی دیدید؟

حاج احمد آقا در زمان حیات‌شان و بعد از رحلت پدر دو بار به منزل ما سر زدند. آن هم به خاطر تفقدی بود که به دوستان قدیم و به قول خود یاران پدر داشتند. در یک مناسبتی هم برای معمم شدن حاج حسن آقا، جشن‌گونه‌ای را در جماران گرفت و تعداد محدودی از دوستان خود و یاران پدر را دعوت کرد. آن مراسم عمامه‌گذاری، شادمانه‌ترین حالتی بود که من ایشان را در حیاتشان دیدم. به قامت رسای فرزند که در پوشش روحانیت بود نگاه می‌کرد و زمانی که علامه طباطبایی عمامه را برسرفرزندشان گذاشت بسیار شادمان بودند. آرزو داشت که دامادی فرزندش را هم ببیند که مقدر نبود و بعد از رحلتش اتفاق افتاد. آن لحظات آخری بود که ایشان را دیدم. روزهای آخر هم ایشان به یکی از بیمارستان‌ها برای عیادت کسی رفته بود که متوجه می‌شود مرحوم مهندس بازرگان هم در آنجا بستری است. به عیادت ایشان می‌رود و یک حالت خوشایندی بین این دو بزرگوار اتفاق می‌افتد و به هر حال همدیگر را خوب درک می‌کنند و حتی به یکدیگر ابراز علاقه می‌کنند. دلشان می‌خواست که مشابه این اتفاق با آقای منتظری هم بیفتد، منتها نمی‌دانم چنین اتفاقی افتاد یا نه.

خبر رحلت ایشان را چگونه شنیدید؟

نخستین بار خبر آسیب‌دیدگی ایشان را در مجلس از آقای ناطق‌نوری شنیدم و ایشان گفتند که حاج احمدآقا دچار مرگ مغزی شدند. آقای ناطق نوری به نمایندگان خبر داد و همه متاثر شدیم و رفتیم برای عیادت. همان ایام در روزنامه ما عکسی زیبا از ایشان چاپ کردیم که بالای سر پدر هستند و نگاه خیلی صمیمانه‌ای به ایشان دارند. ما این عکس را منتشر کردیم و پایین آن نوشتیم: «اشتیاق دیدار با پدر؟». دو سه روز قبل از آنکه خبر برسد، آمادگی داشتیم. مردم هم همان‌طور در تشییع‌جنازه حاج احمدآقا شرکت کردند و سوگواری که در مراسم پدر. عکس و تیتر آن روز را هم من انتخاب کردم و نوشتم: «یادگار امام به امام پیوست». یک سرمقاله بسیار خوبی هم آن روز، آقای جلال رفیعی ما نوشت و تیتر زد: « این‌بار یوسف در فراغ یعقوب گریست.»

با این روایت‌ها که در این گفت‌وگو برای ما گفتید، حالا اگر بخواهید برای این‌همه سال مشاهده و این اتفاق‌هایی که در جریانش بودید، تیتری انتخاب کنید، چه تیتری انتخاب می‌کنید؟

هیچ چیز ماندگار نیست و آن چیز که می‌ماند عمل صالح است.

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز