قصه دور و درازِ به قدرت رسیدن ترامپ
انتخاب دونالد ترامپ نتیجه سیر وقایعی بود که در ۱۹۷۵ از انگلستان آغاز شد.
به گزارش ایلنا، به نقل از جهان اقتصاد، انتخاب دونالد ترامپ نتیجه سیر وقایعی بود که در ۱۹۷۵ از انگلستان آغاز شد. چندماه بعد از این که مارگارت تاچر به رهبری حزب محافظه کار رسید، یکی از همکارانش در یک گردهمایی یا چیزی شبیه آن، در تلاش بود که بیت الغزل گفتمان محافظه کاری را بیان کند. ناگهان تاچر کیف دستی خود را باز کرد کتابی را که گوشه اش تا شدهبود بیرون کشید و روی میز کوبید. او گفت: “این چیزی است که ما به آن اعتقاد داریم!” . و انقلاب سیاسیی که جهان را درنوردید، اینگونه آغاز شد.
این کتاب اساسنامه آزادی (۱) اثر فردریش فون هایِک بود. انتشار این کتاب در سال ۱۹۶۰ بهمثابه گذار از فلسفهای صریح، اگرچه افراطی، به یک آشفتگی تمامعیار بود. این فلسفه نئولیبرالیسم نامیدهمیشد، که رقابت را ویژگی هویت بخش روابط انسانی تلقی میکرد. {بنابراین فلسفه} بازار همواره یک سلسله مراتب طبیعی از برنده ها و بازنده ها را پدید می آورد، که کارآمدترین سیستمی که بشر می توانسته طراحی کند، بدینترتیب به منصه ظهور می رسد. و هر چیز که این فرایند را با وقفه مواجه سازد، اعم از مالیات سنگین، قانون مداری، پیمان های اتحاد بازرگانی و برنامه ریزی دولتی همگی ضد تولید تلقی میشوند، و کارآفرینان رسته از این قید و بندها قرار است ثروتی را تولید کنند که همه از آن بهره میبرند.
این طرز فکر از دیرباز در سطوح مختلف رایج بود. اما وقتی که هایک اساسنامهی آزادی را نوشت، شبکه لابی گران و متفکرانی که از قِبَل او پدید آمدند، از حمایت سخاوتمندانه مولتی میلیونرهایی بهره مند شدند که این نظریه را ابزاری برای دفاع از خود، در مقابل دموکراسی می یافتند. چنین نبود که همه جنبه های لیبرالیسم با منافع آنها منطبق باشد. به نظر می رسد هایک سعی داشت این انطباق را برقرار کند.
او کتابش را با برداشتی حداقلی از آزادی آغاز می کند: {آزادی به مثابهِ} رفعِ اجبار. مفاهیمی همچون آزادی سیاسی، حقوق جهانشمول، برابری انسانها و توزیع عادلانه ثروت را از آن جهت که اصحاب ثروت و قدرت را محدود می کنند، بهعنوان اخلال در رفعِ اجباری که مطلوب اوست، نفی می کند.
درعین حال دموکراسی دیگر “یک ارزش بنیادین و قطعی” نیست. در واقع آزادی منوط است به بازداشتن اکثریت از اعمال اراده بر جهت گیریهای سیاست و جامعه.
هایک این وضعیت را با ساختن یک روایت حماسی از ثروت بیحدوحصر تعدیل میکند. او اقلیت متموّل را که شیوه های جدیدی برای خرج کردن پولشان ابداع میکنند، در ردیف پیشتازانِ علم و فلسفه قرار میدهد. همانطور که فیلسوف سیاسی باید آزادانه به آنچه تابهحال اندیشه بشر به آن نرسیده، بیاندیشد، ابرثروتمندان هم باید آزادانه آنچه را که بشر قادر به انجام آن نبوده، انجام دهند، فارغ از این که افکار عمومی چه قضاوتی می کند یا منافع عموم چه اقتضاء می کند.
ابرثروتمندان “پیشتازانی” هستند که “سبک های جدید زندگی را آزمایش میکنند”، و هموارکننده راهی هستند که دیگران از پیِ ایشان در آن گام خواهند نهاد. پیشرفت جامعه منوط به این است که این افرادِ “مستقل” آزاد باشند تا از هر راهی که دوست دارند پول در بیاورند، و هرطور که می خواهند خرج کنند. نتیجتاً هر چیز خوب و مفیدی از نابرابری نشأت می گیرد. نه بین شایستگی و پاداش نسبتی باید باشد، نه بین درآمد حاصل از کار با درآمدهای دیگر می توان تمایزی قایل شد، آنها باید آزاد باشند که هر قدر زورشان می رسد، سود و بهره بگیرند.
ثروت موروثی از لحاظ اجتماعی حتی مفیدتر از ثروت اکتسابی است: “ثروتمندان بیکار” که مجبور نیستند برای کسب درآمد کار کنند، می توانند عمرشان را وقف سیاحت “در ساحتِ افکار و عقاید و ذوقیات و باورها” کنند. حتی وقتی پولشان را برای جلوه گری و تجمل بیهوده خرج می کنند، در واقع بهعنوان پیشقراولان جامعه در حال ایفای نقش هستند.
هایک از مخالفتش با انحصارطلبی کاسته، در عوض بر طبل مخالفت با پیمان های اتحاد تجاری می کوفت. مالیات تصاعدی و اقدامات دولتی برای افزایش رفاه عمومی را به باد طعنه می گرفت. او همواره تأکید داشت که “علیه خدمات رایگان بهداشت عمومی اقامه دعوی می کند” و نیز بحث و گفتگو بر سر موضوع منابع طبیعی را خاتمه می دهد. کسانی که پیگیر این اخبار هستند، نباید از این که جایزه نوبل اقتصاد به او تعلق گرفت، متعجّب شدهباشند.
در همان زمانی که تاچر کتابش را روی میز کوبید، در هر دو سوی اطلس، شبکه پویا و فعّالی از اتاق های فکر، لابی گران و دانشگاهیان پایه گذاری شد که نشو و نما بخشیدن به نظریه هایک را سرلوحه فعّالیت خود قرار داد. از جمله تشکیل دهندگان این شبکه میتوان به دوپن، جنرال الکتریک، کمپانی آبجوسازی کورز، چارلز کوک، ریچارد ملون اسکیف، لارنس فرتینگ، بنیاد ویلیام ولکر و نیز بنیاد ارهارت اشاره کرد. متفکرانی که از اینها حمایت مالی دریافت میکردند، با توسّل به روانشناسی و زبانشناسی، واژگانی ساختند که با آنها شعریات هایک را بهصورت یک برنامه سیاسی منطقی و مستدلّ به نخبگان عرضه کردند.
تاچریسم و ریگانیسم به خودی خود ایدئولوژی نبودند، بلکه دو تجلّی از نئولیبرالیسم بودند. هرچه این دو کردند، از کاهش مالیات ثروتمندان گرفته تا لغو پیمان های تجاری، کاهش {سرمایه گذاری دولتی برای} مسکن عموم، مقرّرات زدایی، خصوصی سازی، برون سپاری و رقابتی کردن خدمات عمومی، همگی پیشتر توسط هایک و مریدانش مطرح شدهبودند. امّا فتح الفتوحِ این شبکه، نه سیطره یافتن بر جناح راست، بلکه مسخّر ساختن احزابی بود که روزگاری پیش از آن برای پاسداشتِ هرآنچه هایک از آن بیزار بود، جنگیدهبودند.
بیل کلینتون و تونی بلر روایتی از آنِ خود نداشتند، جز اینکه بگویند در دعوای چپ و راست، ما جریان سوم هستیم. (۲) به بیان دیگر آنها عناصری را از آنچه احزابشان پیشتر به آن اعتقاد داشتند، با عناصری از عقاید مخالفانشان درآمیختند و این ترکیب نامتجانس را “راه سوم” نامیدند.
نئولیبرالیسم با آن طالع پرفروغ و اعتماد به نفس فزایندهاش، ناگزیر، در قیاس با ستاره رو به افولِ سوسیال دموکراسی، نیروی جاذبه بسیار قویتری از خود ساطع میکرد. مظاهرِ پیروزیِ هایک همهجا به چشم میخورد، از پیشگامی بلر در مبسوط کردن حریم خصوصی مالی تا لغو اعلامیه گلاس- استیگال به دست کلینتون، که بخش مالی را به ضوابطی مقیّد می کرد. و بالاخره اوباما که او هم (به جز “امید”) روایتی از آنِ خود نداشت، با تمام رأفت و عطوفتش بهتدریج در حلقه محاصره کسانی که ابزارهای لازم را برای قانع کردن او در اختیار داشتند، گرفتار شد.
همانطور که در ماه آوریل گذشته هشدار دادم، اولّین قدم خلع قدرت {از مردم} است و سپس سلب حق تعیین سرنوشت. اگر ایدئولوژی حاکم به دولت {منتخب} اجازه ندهد که رویه های جاریِ اجتماعی را تغییر دهید، دولت دیگر فایده ای به حال رایدهندگان نخواهد داشت. سیاست از زندگی مردم گسیخته می گردد و مناظره ها{ی سیاسی} به ورّاجی نخبگان برجِ عاج نشین تبدیل می شوند. در عوض محروم شدگان از حق تعیین سرنوشت به سیاست ستیزانی کینه جو تبدیل می شوند که شعارها، نمادها و احساسات را از استدلال و اطلاعات موّثق خوشتر می دارند. مردی که بخت هیلاری کلینتون را برای رییسجمهور شدن با ادبار مواجه کرد، نه دونالد ترامپ که شوهرش بود.
نتیجه تناقض آمیز این رویه این است که نئولیبرالیسم، با درهم شکستن راهحل های سیاسی، گونه ای از انسان را می پرورد که هایک او را می پرستید. ترامپ که هیچ سیاست منسجمی ندارد، یک نئولیبرال کلاسیک نیست، اما نمونه اعلای آن چیزی است که هایک آن را “مستقل” می خواند: وارث یک ثروت بادآورده و رسته از قید و بندِ اخلاق عمومی، که با اتّکاء به فاصله نجومی که از مردم دارد، ممکن است راهی را هموار کنند که دیگران از پی او بر آن گام نهند. اتاقِ فکرنشینان نئولیبرال اکنون پیرامون این مرد توخالی حلقه زده اند، و این ظرف خالی آماده است تا توسط کسانی پر شود که می دانند چه می خواهند. محتمل ترین نتیجه بر باد رفتن هر آن چیزی است که برایمان باقی مانده، و سرآغاز آن احتمالاً لغو توافق جلوگیری از گرمایش زمین خواهدبود.
دنیا را قصه گوها اداره میکنند. سیاست در فقدان روایت هایی که با یکدیگر در رقابت باشند، به محاق رفتهاست. اکنون وظیفه کلیدی ما این است که روایت دیگری بسازیم، در این باره که در قرن بیست و یکم چگونه می توان انسان بود. این روایت باید رأیدهندگان به ترامپ و حزب یوکیپ (۳) را همان قدر مخاطب قرار دهد که رأیدهندگان به کلینتون، سندرز و جرمی کوربن را.
تعداد اندکی از ما روی این موضوع کار کرده ایم و می توانیم تشخیص دهیم که آغاز یک قصه باید چگونه باشد. هنوز زود است که چیز زیادی در این باره بگوییم، اما آغاز این قصه باید در ژرفای خود، نوعی بازشناخت انسان باشد، که بنا بر تصدیق های فراوان علم روانشناسی و نیز علم عصب شناسی، در مقایسه با هر حیوان دیگری، بسیار اجتماعی و بسیار غیر خودخواه است. اتمیزاسیون و رفتار مبتنی بر سود شخصی که نئولیبرالیسم مشوّق آن است، با جنبه های بسیاری از طبیعت انسانی در تعارض است.
هایک به ما گفت که هستیم، و غلط گفت. اولین قدم این است که داعیه انسان بودنمان را از نو اقامه کنیم.
————————————
۱ – The Constitution of Liberty
۲ – اصطلاح “راهِ سوم” به معنای بدیلی برای دو گفتمان رقیب سنتی_سوسیالیسم و کاپیتالیسم_ خصوصاً در انگلستان نقل بسیاری از محافل بود. آنتونی گیدنز کتابی به همین نام دارد که ظاهراً مبنای بسیاری از سیاستهای اجتماعی دولت بلر بوده، و ترجمه فارسی آن موجود است. البته رویکرد این کتاب بیشتر به گفتمان دولت رفاه نزدیک است تا کاپیتالیسم. – مترجم
۳ – UK Independence Party ، یک حزب راستگرای پوپولیست در بریتانیا
سعید ذاکری