٣٠ سال مراوده با خانواده هاشمی
«من وکیل خانوادگی هاشمی نیستم... آقای هاشمی هیچ وقت از کسی شکایت نکرد. یک بار خودش تعریف کرد که بعد از شهادت بهشتی، امام از من خواستند مسئولیت قوه قضائیه را به عهده بگیرم. من گفتم که من خیلی دلرحم هستم و نمیخواهم کسی زندان برود و امام هم خندید!»
به گزارش ایلنا، روزنامه شرق نوشت: «محمود علیزاده طباطبایی، وکیل خانواده هاشمی رفسنجانی نیست بلکه وکالت برخی از فرزندان او مثل فاطمه و مهدی را از ابتدا تاکنون بر عهده داشته است اما درباره ماجرای مهدی رفتوآمدهای متعددی داشته که پای او را به منزل هاشمی باز میکند. روایت آخرین دیدار علیزاده با آیتالله هم درباره پرونده مهدی بوده است. عصر جمعه به دفتر روزنامه آمد و با او درباره سالهای همنشینی با خانواده هاشمی صحبت شد. از دهه ٦٠ تا دوره اصلاحات و انتقادات به هاشمی رفسنجانی تا به امروز یعنی از ٨٨ تا انتخابات ٩٢ و روابطش با دولت روحانی. بخش زیادی از گفتوگو هم به حواشی پرونده مهدی هاشمی ختم شد؛ شاید از آنجا که طباطبایی هم با این پرونده حضور بیشتری در مناسبات خانواده هاشمی داشته است.
گزیده این گفتوگو را با هم میخوانیم:
- سابقه آشنایی و ارتباطم با آقای هاشمی به حضورم در مدرسه رفاه و کمیته استقبال از امام بازمیگردد.
- من در سازمان برنامه، مدیر عمومی و دفاعی بودم که بودجههای امنیتی، دفاعی، کمیته، شهربانی، اطلاعات، قوه قضائیه، ریاستجمهوری، اقتصاد و دارایی و ارتش و سپاه و جنگ با این مدیریت بود.
- در انتخابات مجلس چهارم شرکت کردم و از حوزه نطنز رأی آوردم اما آن انتخابات باطل شد. بعد از آن وقت گرفتم و به ملاقات آقای هاشمی رفتم و گفتم انتخابات را باطل کردند. گفت خب مگر فقط در مجلس میتوان خدمت کرد؟ تو هر جا باشی میتوانی خدمت کنی. من بعد از آن پس از حدود بیست سال خدمت در سازمان برنامه به حالت دلخوری استعفا دادم و به آقای روغنی زنجانی، رئیس وقت سازمان برنامه، گفتم استعفا میدهم و بیرون میروم اما تا زمانی که شما بخواهید به عنوان مشاور در خدمت شما میمانم. آقای زنجانی به من گفت آقای هاشمی خواسته است که تو به ریاستجمهوری منتقل شوی. من قبول نکردم. استعفا دادم و بعد از آن پروانه وکالت خود را دریافت کردم.
- سال ٧٤ هاشمی به من ابلاغ کرد تا در ستاد مبارزه با مواد مخدر به عنوان نماینده رئیسجمهوری حضور داشته باشم. از اینجا به بعد با خانواده آقای هاشمی هم ارتباط برقرار کردم. مهدی در زمان ریاستجمهوری آقای خاتمی به عنوان رئیس سازمان بهینهسازی مصرف سوخت منصوب شد. از همان روز، حاشیهسازیها علیه مهدی شروع شد.
- مظلومیت آقای هاشمی را در جریان حمله به عبدالله نوری کامل احساس کردم. من شاهد ماجرا بودم و موضوع را به شورای عالی امنیت ملی اطلاع داده بودم که داستان مفصل دیگری است. فائزه اطلاع پیدا کرده و خبر مربوط به آن را در روزنامه زن کار کرده بود. از او شکایت شد و او گفته بود من شاهد دارم. با من تماس گرفتند. من گفتم دلیلی ندارد که برای شهادت حاضر شوم مگر این که حاج آقا بخواهند. بعد محسن تماس گرفت و گفت حاج آقا گفتند به دفتر ایشان بروم. رفتم و تعریف کردم که چه اتفاقی افتاد. هاشمی گفت اینها با فائزه مشکلی ندارند. من به رئیس دادگاه انقلاب گفتم روزنامه زن را تعطیل کن قبل از این که دادگاهی تشکیل شود. چون مشکل اینها با من است. آنجا به هاشمی گفتم درباره فرزندان شما مطالب زیادی طرح میشود، چرا بر این فرزندان نظارت و کنترل بیشتری نداری. هاشمی گفت مثلا چه؟ گفتم مثلا گفته میشود آنها از رانت استفاده میکنند. هاشمی گفت بچههای من قبل از انقلاب از جمله فاطی، فائزه، یاسر و مهدی کوچک بودند. محسن هم قبل از انقلاب دیپلم گرفت و به دانشگاه رفت. ما زیر نظر ساواک بودیم. اگر چیزی بود که ساواک حتما افشا کرده بود. بعد از انقلاب هم از همان ابتدا بر خانواده ما حساسیت بوده است از جمله تودهایها، چریکهای فدایی و منافقین و بعد هم شما چپیها. اگر چیزی بود، افشا میشد. به من هم خیلیها گفتهاند و من گفتم بروند بررسی کنند. حالا شما از جانب من وکیل باش و هر موردی که از بچههای من درباره موضوعات اقتصادی یا اخلاقی پیش آمد و برای تو ثابت شد، میتوانی آن را رسانهای کنی. من از آن روز به همه مقامات امنیتی اطلاع دادم و گفتم هر کسی هر مطلبی دراینباره دارد، به صورت مستند بیاورد تا من پیگیری کنم، تا امروز یک مورد ارائه نشده است. یک مطلب دیگر را هم هاشمی در آن جلسه گفت. به من گفت مدرک تحصیلی شما چیست؟ آن زمان هنوز دکترا نگرفته بودم، گفتم کارشناسی ارشد. گفت آخرین پست دولتی شما چه بود؟ گفتم مدیر امور دفاعی سازمان برنامه بودم. گفت محسن من هم فوقلیسانس مهندسی دارد و در صنایع دفاع مدیر است. گفت پدر تو چه کاره است؟ گفتم کشاورز است. گفت پدر محسن چه؟ هاشمی رفسنجانی است! این از رانت استفاده کرده است؟
- یک شب که به منزل آنها رفته بودم، عفتخانم خیلی با تندی و عصبانیت رو به آقای هاشمی گفت چرا کاری نمیکنی؟ هر جلسهای که میرفتم عفتخانم هم آنجا حاضر بود اما در آن جلسه خیلی تند شد. هاشمی هم چنین تعبیری به کار برد که ما دنبال مسائل شخصی خودمان نیستیم. من که نمیتوانم به خاطر مسائل شخصی اقدامی انجام دهم. من قسم جلاله میخورم که در طول رسیدگی به این پرونده آقای هاشمی هیچ اقدامی نکرد. آقای هاشمی جز با آقایان محسنیاژهای و صادق لاریجانی هیچ ارتباط دیگری با قوه قضائیه نداشت. با این حال غیرمنصفانه گفته شد در این پرونده نفوذ میشود. تنها ابزار نفوذ در پرونده من بودم و دکتر ابوالمعالی.
- هاشمی تأکید داشت پرونده مهدی به طور منصفانه رسیدگی شود. ببینید در ماجرای ٨٨ همه متهمان اولیه را همان روز شنبه یا یکشنبه بعد از انتخابات بازداشت کردند. بقیه متهمان هم رفتهرفته تا تیرماه دستگیر شدند. مهدی تا آخر مرداد تهران بود. نه احضار و نه متهم شد. هیچ مطلبی هم علیه او منتشر نشد. مهدی تصمیم گرفت برود و امکان ادامه تحصیل خود را بسنجد.
- مهدی میگفت امکان فعالیت برای او در دولت احمدینژاد به ویژه بعد از قضایای ٨٨ وجود ندارد. مهدی زمان ریاستجمهوری هاشمی، مدیر تأسیسات دریایی بود. زمان آقای خاتمی، مدیر سازمان بهینهسازی مصرف سوخت بود تا سال ٨٤. از سال ٨٤ از آن سمت استعفا داد و فقط مسئول دفتر آقای هاشمی در هیات امنای دانشگاه آزاد بود. معتقد بود بعد از ٨٨ حتی امکان فعالیت در این دفتر را هم ندارد. میدانید در آن مقطع دانشگاه آزاد و سایت مربوط به آن هم متهم بودند. به همین دلیل مهدی تصمیم گرفت تا برای ادامه تحصیل برود. با هیچ ممنوعیتی هم مواجه نبود، نه ممنوعالخروج بود و نه از جایی تذکری دریافت کرده بود. به اسم بازرسی از شعب دانشگاه آزاد از کشور خارج شد. آنجا رفت و بررسی کرد و توانست از آکسفورد پذیرش بگیرد.
- مهدی در میان فرزندان هاشمی از همه ناشناختهتر مانده است. مهدی نفر چهلم یا چهلوسوم کنکور سراسری بود. فارغالتحصیل دانشکده فنی دانشگاه تهران است. شبیهترین بچهها به خود آقای هاشمی هم همین مهدی است. مهدی رفت و یک دوره زبان هم گذراند و بعد هم به صورت طبیعی از آکسفورد پذیرش گرفت. با این حال مهدی به هر جهت پسر هاشمی رفسنجانی است و این بالاخره جزء شاخصهایی است که آنجا میخواهند پذیرش دهند. البته خیلی راحت هم نبود. بیش از شش یا هفت ماه طول کشید تا پذیرش گرفت.
- اسفند ٨٨ بود که به منزل مهدی احضاریهای به نام مهدی هاشمی رفسنجانی فرزند علیاکبر آمد. در حالی که او مهدی هاشمی بهرمانی است و فرزند اکبر. این احضاریه ایراد داشت. من احضاریه را به زندان اوین و نزد بازپرس بردم. گفتم مهدی هاشمی با مجوز قانونی از کشور خارج شده و آدرس اقامتگاه قانونی او در لندن هم به همین آدرس است. طبق آیین دادرسی کیفری اگر حضور او الزامی است شما از طریق معاونت بینالملل قوه قضائیه به وزارت خارجه اعلام کنید تا او احضار شود و بازگردد. به من گفت خیر اگر لازم بود به شما اطلاع میدهم.
- بعد از آن نه تنها احضاریه نبود، بلکه برخی اصرار داشته که او بازنگردد. اما مهدی خودش اصرار داشت بازگردد. میگفت درسهای کلاسیک من تمام شده است و فقط رسالهام مانده که در ایران هم میتوانم انجام دهم. دلیلی ندارد بمانم و باید برگردم و محاکمه شوم.
- مهدی سه یا چهار بار از لندن به دوبی آمد و ما آنجا یکدیگر را ملاقات کردیم و آقای هاشمی میگفت که مهدی را قانع کن که بازنگردد... بعد آقای هاشمی رفت نزد آقا و گفت که مهدی اصرار دارد بازگردد و محاکمه شود. نظر ما هم این است که منصفانه به اتهامات او رسیدگی شود.
- آقای هاشمی به من گفت که به من گفتهاند مهدی را یک هفته در بازداشت نگه میداریم. هاشمی گفت من گفتم که نه یک هفته، بلکه چند ماه نگه دارید اما ارتباطش با من قطع نشود. بنابراین ارتباط مهدی با هاشمی قطع نشده بود.
- ما از روز اول درخواست دادیم که دادگاه مهدی علنی باشد. حتی بعد از پایان دادگاه درخواست دادیم که چون جلسات فیلمبرداریشده است همه آن فیلم ها مثل محاکمه کرباسچی از صداوسیما منتشر شود یا اجازه انتشار آن در فضای مجازی داده شود.
- آقای هاشمی به من گفت که مهدی از زندان تماس گرفته و میخواهد من را ببیند. این درخواست مهدی با فاصله چند روزه از درخواست محمود احمدینژاد بود که میخواست با رحیمی یا بقایی در زندان ملاقات کند و این در خواست رد شده بود. به هاشمی گفتم مهدی خواسته یا درخواست قوه قضائیه است؟ گفت مهدی به من زنگ زده است. این درخواست قبل از برگزاری دادگاه و در طول ٨٩ روز بازداشت مهدی برای بازجویی مطرح شده بود. هاشمی به من گفت که رفتم. گفت که سرپرست دادسرا به او گفته که به مهدی بگویید درخواست عفو بدهد. هاشمی هم گفته بود که خود مهدی باید این را به من بگوید تا بفهمم جریان چیست. هاشمی گفت، مهدی را آوردند. مهدی گفت من اینجا نمیتوانم صحبت کنم، برویم در حیاط قدم بزنیم. باران هم میآمد و چتری گرفتیم و قدم زدیم. مهدی گفت از من خواستهاند، تقاضای عفو بدهم. من هم گفتهام باید با پدرم مشورت کنم. من گفتم حالا نظر خودت چیست؟ گفت من کاری نکردهام که تقاضای عفو بدهم. من میخواهم عادلانه به اتهاماتم رسیدگی شود. هاشمی گفت من گفتم که فردا میروم و این موضوع را با آقا مطرح میکنم. هاشمی گفت من خدمت مقام معظم رهبری رسیدم و موضوع را مطرح کردم. آقا گفت نظر شما چیست؟ گفتم اگر درخواست عفو بدهیم اتهامات مهدی همیشه باقی خواهد ماند و میگویند که به خاطر دوستی با شما اعمال نفوذ شده است. اجازه بدهید که به اتهامات مهدی به صورت قانونی و منصفانه رسیدگی شود.
- آقای هاشمی بعد از اجرای حکم و زندان مهدی دیگر به ملاقات نرفت. شأن آقای هاشمی نبود که برود. اما دیگر اعضای خانواده میرفتند. آنها هم داخل صف میایستادند و میرفتند. باید چندین پله را بالا میرفتند که عفت خانم نمیتوانست برود و به همین دلیل بعدا تمهیداتی در نظر گرفتند که از محل دیگری تردد کنند. خانواده زندانیان در آن فاصله با خانواده هاشمی ملاقات میکردند و بعضا هم گزارشهایی را از این ملاقات به آقای هاشمی ارائه میکردیم.
- بیشترین نگرانی هاشمی این بود و میگفت که نگرانم عملکرد ما به دین مردم آسیب بزند.
- ملاقاتهای مرحوم هاشمی با مقام معظم رهبری به طور مرتب تا روز آخر انجام شد. به صورت مرتب! این هم بر اساس توصیه امام بود که به هر دو گفته بود تا از هم جدا نشوند. این مطلب را آقای هاشمی نقل کرده است و فکر کنم آقا هم نقل کردهاند. این ملاقاتها بهطور مرتب انجام میشد.
- قبل از انتخابات ٩٢ و ثبتنام خیلیها به هاشمی گفتند ثبتنام کند. به ندرت ممکن بود کسی مانع شود. من تنها کسی را که دیدم میگفت هاشمی ثبتنام نکند و نامزد نشود، محمد عطریانفر بود اما فشارها برای ثبتنام او زیاد بود. هاشمی گفت من یک بار موضوع را با آقا مطرح کردم و گفته است نظری نمیدهند ولی ممکن است رأی نیاورید و برای خودتان خوب نیست. گفت من هم تصمیمی نگرفته بودم. روز آخر برای ثبتنام تصمیم میگیرد. آن روز صبح تماس میگیرد که با آقا ملاقات کند اما دفتر ایشان میگویند آقا در حال استراحت هستند. ظهر از دفتر رهبری تماس میگیرند که هاشمی در حال استراحت بوده است. هاشمی بین ساعت دو تا چهار استراحت میکرد. وقتی که بیدار میشود، حرکت میکند به طرف وزارت کشور. بعد تلفنی با آقا صحبت میکنند که آقا میگویند این موضوعی نیست که تلفنی درباره آن صحبت شود. هاشمی در نهایت تصمیم به ثبت نام گرفت... .
- هاشمی گفت با ملاقاتی که با آقای خاتمی انجام داد، به این جمعبندی رسید که از روحانی حمایت کند. هاشمی میگفت من الان مانند دهه ٧٠ توان ندارم. میگفت آقای روحانی هم توانش از من بیشتر است و هم دیدگاههای او همان دیدگاههای من است.
- هاشمی با روحانی دیدار مرتب نداشت اما بعضا نکاتی را به روحانی تذکر میداد.
- یک مورد همین مسئله لایحه جامع وکالت بود. لایحهای را قوه قضائیه ارائه داده بود که کانون وکلا را زیر نظر خود ببرد. این لایحه در زمان احمدینژاد به دولت ارائه نشده بود. یک دفعه با خبر شدیم که این لایحه در دولت روحانی در حال تصویب است. من که عضو هیاتمدیره کانون وکلا بودم با مجید انصاری و خانم امینزاده صحبت کردم. پیشنهاد دادم نزد آقای هاشمی برویم. بعد هم به اتفاق دو، سه نفر از اعضای هیاتمدیره و دو، سه نفر از وکلا خدمت هاشمی رفتیم. با توضیحاتی که دادم هاشمی گفت من در ماجرای پرونده مهدی، معنی استقلال وکیل را فهمیدم. حتما با آقای روحانی صحبت میکنم. با روحانی صحبت کرد. روحانی لایحه را بازگرداند و بیش از ٩٠ درصد خواستههای کانون برای استقلال لایحه تأمین شد. بعد هم که به مجلس رفت اختلافی پیش آمد و رئیس قوه قضائیه گفته بود این لایحه، قضائی است و لایحه ما نیست. مجلس تقریبا نظر قوه قضائیه را پذیرفته بود اما دولت باز با توصیه آقای هاشمی مقاومت کرد و به شورای حل اختلاف رفت. در آنجا آقای هاشمی با آقای شاهرودی صحبت کرد و آقای شاهرودی به نفع دولت رأی داد و لایحه دولت به کمیسیون قضائی مجلس برده شد.
- هاشمی به مسائل اقتصادی معترض بود و به موضوع سرمایهگذاری نقد داشت. هاشمی میگفت زمانی که من دولت را تحویل گرفتم، مسائل و مشکلات آن خیلی زیاد بود ولی ما مسائل را حل کردیم.
- روحانی نظر خودش را دارد. خیلی جاها به نظر هاشمی عمل میکرد و خیلی جاها هم عمل نمیکرد. یکی از اختلافات بین هاشمی و روحانی که من دیدم درباره استقلال سازمان برنامه بود. هاشمی میگفت حرف آخر را در تصمیمگیریهای اقتصادی باید کارشناس بزند و نه آدمهای سیاسی.
- دو، سه روز قبل از فوت، هاشمی را دیدم. روز شنبه هم مهدی به مرخصی آمده بود. من به دفتر آقای هاشمی رفتم. مهدی گفت حاجآقا گفته این موارد را بررسی کنی. میخواهی خودت با او صحبت کن. گفتم خیر. اجازه بده که من آن موارد را بررسی کنم و بعد گزارش را خدمت حاج آقا ارائه بدهم. مهدی گفت تا اینجا آمدی نمیخواهی حاجآقا را ببینی؟ گفتم شرمندهام. الان دستم خالی است. قرار شد موارد را بررسی کنم.
- من وکیل خانوادگی هاشمی نیستم. حتی در یک مورد که کیهان علیه هاشمی پردهدری کرده بود، به آقای هاشمی گفتم که دیدید مطلب روزنامه را. گفت بله، دیدم. گفت: شما آقای شریعتمداری را میبینید، بگویید که این حرفها مصلحت نیست. دل چه کسی را میخواهی با این حرفها خوش کنی؟ این حرف را نگویید. آقای هاشمی هیچ وقت از کسی شکایت نکرد. یک بار خودش تعریف کرد که بعد از شهادت بهشتی، امام از من خواستند مسئولیت قوه قضائیه را به عهده بگیرم. من گفتم که من خیلی دلرحم هستم و نمیخواهم کسی زندان برود و امام هم خندید!
- هاشمی در یکی، دو وزارتخانه دخالتی نداشت که یکی از آنها هم اطلاعات بود. بزرگترین مشکلات برای هاشمی هم از همان ناحیه درست شد.
- بعد از این که ابطحی رفت زندان و آن مصاحبه را انجام داد، به هاشمی گفتم این صحبتها را دیدید؟ گفت: نه. ناراحت میشوم. هاشمی میگفت که من از چپها انتظاری ندارم. آنها اعتراض میکنند اما از رفقای خودم انتظار داشتم تا از کارهایی که خودشان انجام دادند، دفاع کنند. گله داشت و انتظار داشت که دستکم دوستان خودش در کارگزاران در رسانهها از عملکرد دولت سازندگی دفاع کنند.
- من ساعت پنج آن روز یکشنبه با آقای عبدالله نوری قرار داشتم و در منزل او بودم. نماز را خواندیم و ساعت شش و ربع بود که از منزل او خارج شدم. سر قیطریه بودم در حال ورود به خیابان شریعتی که تلفنم زنگ زد. از سایت عماریون تماس گرفته بودند و به من گفتند که خبر دارید آقای هاشمی در بیمارستان بستری شده؟ گفتم نه، کدام بیمارستان؟ گفتند شهدای تجریش. سریع به سمت بیمارستان رفتم. آقای هاشمی را هم ١٠ دقیقه بود که به بیمارستان آورده بودند. آقای هاشمی را روی تخت خوابانده بودند و مشغول انجام عملیات احیا بودند. دکتر هاشمی وزیر بهداشت و دکتر طباطبایی آنجا بودند. من از آقای طباطبایی پرسیدم. گفت که ایشان تمام کرده است.
- (آیتالله) در اورژانس بودند و مردم هم تردد داشتند. همانجا من خیلی تلاش کردم مهدی هم بیاید. دکتر هاشمی گفت من تلفن آقای دولتآبادی (دادستان تهران) را دارم. بعد به او زنگ زد و آقای دولتآبادی با زندان هماهنگ کرد و مهدی هم آمد.
- آن شب سردار قاسم سلیمانی به حسینیه جماران آمده بود. خب قاسم سلیمانی خیلی به آقای هاشمی نزدیک بود.
- به فاطمه (هاشمی) خیلی فشار آمد، چون فاطمه از همه به پدر نزدیکتر بود. من یک خاطره بگویم. روزی که دادگاه فاطمه بودم، از دادگاه برگشتیم. آقای ترابی به من زنگ زد که فورا خدمت حاج آقا برسم. جریان دادگاه را پرسید و من هم توضیح دادم و گفتم البته فاطمه بدش نمیآید که زندان برود. فاطمه میگوید که من تنها نگرانیام از زندان، ملحفههای آن بود که فائزه گفته ملحفهها را خودمان میشوییم و تمیز است! آقای هاشمی با یک حالت پدرانهای گفت که من اصلا تحمل و طاقت زندان رفتن فاطمه را ندارم! فاطمه خیلی احساسی بود و درددل میکرد و گاهی حرفهای تندی هم میزد که برادرها جلوی دهانش را میگرفتند که این حرفها را نزن.
- وصیتنامه هاشمی مربوط به همان سال ٧٩ است. احتمالا بهروز شده باشد و بعید میدانم وصیتنامه جدیدی باشد.
- وصیتنامه دستنویس دست محسن است و هر وقت مصلحت بدانند، دربارهاش صحبت میکنند.
- فاطمه اصرار داشت که هاشمی را در امامزاده صالح دفن کنند. میگفت میخواهم هر روز صبح که از خانه خارج میشوم، پدرم را ببینم. خودش به طور رسمی نگفته بود که من را کجا دفن کنید. سیدمهدی طباطبایی گفته بود که یک ماه قبل از فوت که با او ملاقات داشتم، گفته بود که از اول زندگیام علاقه داشتم در مشهد دفن بشوم اما به تازگی به این جمعبندی رسیدم که قم دفن بشوم. بنا بود که در حرم حضرت معصومه دفن بشود اما ظاهرا اصرار سیدحسنآقا و جمعبندی خانواده این شد که در حرم باشد. به نظرم این خواست امام بود. همان طور که اول انقلاب میخواهد تا هاشمی در جماران و نزدیک ایشان ساکن شود. این منزلی را که هاشمی در جماران در آن ساکن است، امام اجاره کرده و اجاره آن را تا زمانی که زنده بود، شخصا پرداخت میکرد. بعد از آن هم هاشمی اجاره آن را پرداخت میکرد. امام میخواست هاشمی کنار دست او باشد. برای دفن هم همه خانواده راضی بودند؛ اگر چه در ابتدا بعضی معترض بودند و اصرار داشتند در قم دفن بشود.
- بچهها (ی هاشمی) اصرار داشتند که قم باشد. مهدی به من گفت که ما بیشتر مایل بودیم که قم باشد. میخواستند در صحن حرم و در کنار دیگر علما باشد ولی وقتی که در حرم امام دفن شد، همه راضی بودند.