گفتگو با تارانتینو:
آخرین فیلمم روایت فروپاشی یک کشور به خاطر نژادپرستیست
هشتمین فیلم «کوئنتین تارانتینو» تحت عنوان «هشت منفور» هماکنون در مرحله پس از تولید قرار دارد.
داستان این فیلم وسترن در ایالت برفی وایومینگ و پس از جنگ جهانی دوم اتفاق میافتد که روایت دارودسته قانونشکنهایی است که به خاطر کولاک مجبور میشوند در مغازه کوچکی پناه بگیرند. تارانتینو که خود را کارگردان فیلمهای ژانر وسترن اسپاگتی معرفی کرده است فیلمهایش از روایتهای غیرخطی، موضوعات مضحک، زیباییشناختی خشونت و عناصر فیلمهای نئو-نوآر بهره میبرد. او در مسیر تولید فیلم «هشت منفور» با مشکلات زیادی مواجه شد که مهمترین آنها فاش شدن فیلمنامه و نمایش پیش از موعد تیزر آن بود. به تازگی خبرنگار و منتقد مجله «نیویورک»، «لین براون» با این کارگردان گفتوگوی مفصلی انجام داده است. تارانتینو در این مصاحبه از میراث سفیدپوستهای امریکا، اوباما و چرا او نگران آینده مجموعه فیلمهای «ترانسفورمرز» نیست سخن گفته است.
کمتر از پنج ماه به اکران فیلم «هشت منفور» باقی مانده است، چقدر مانده فیلم تمام شود؟
تا الان تقریبا بیشتر از یک ساعت فیلم را آماده کردهایم. همین الان از تماشای یک ساعت از فیلم تدوینشده میآیم.
خوشحالی؟
هنوز به خاطرش خودکشی نکردم. همیشه همینطوری بوده. با عجله کارها را انجام میدهیم و سعی داریم زود فیلم را تمام کنیم. بعد جزء به جزءاش را بررسی و بهترش میکنیم اما اول، باید ساخت فیلم را تمام کنیم. روی هر فیلمی که کار کردم، باید سعی میکردم فیلمم را تا تاریخ مشخصی تمام کنم، فیلم «سگهای انباری» را باید به جشنواره ساندنس میرساندم، فیلم «قصههای عامهپسند» را باید به جشنواره کن میرساندیم. اما همیشه هم فیلمها را به موقع رساندیم. این زود رساندنها دیگر فرصت آن را پیش نمیآورد که وقتی فیلم را تمام کردی، آدمهایی که پول گرفتند فیلم را بسازند فرصت بکنند لم بدهند و صد بار فیلم را تماشا کنند.
پس دیگر استودیو نظری نمیدهد؟
آخرین نظری که مسئول استودیو داد برای فیلم «جانگو آزادشده» بود. درگیر مدت زمان فیلم بودیم و من بخشی را حذف کردم و فکر میکردم بدون آن داستان فیلم پیش برود اما «ایمی پاسکال» در کمپانی «کلمبیا» (پس از دیدن فیلم) از من پرسید: «توی فیلمنامه بخشی نبود که «شولتز» برای «جانگو» تاریخ «زیگفرید» و «برونهیلد» را توضیح میداد؟» گفتم: «بله، فکر کنم آن قسمت را حذف کردم.» او گفت: «نه اتفاقا من فکر میکنم آن قسمت خیلی مهم است.» بنابراین آن قسمت را بررسی کردیم و دیدیم حق با پاسکال است و این نظر خوبی بود.
حالا با «جانگو آزادشده» و «حرامزادههای بیآبرو» که فیلمهای موفقی هستند همهچیز متفاوت است؟ این فیلمها پرفروشترین فیلمهایت هستند. به نظرت گیشه همهچیز را عوض کرد؟
تا وقتی که داستان فیلم را قرار است خودم روایت کنم، اینطوری راجع به موفقیت فیلم فکر نمیکنم اما از فیلم «گرایندهاوس» درس بزرگی گرفتم و سعیام بر این است آن اشتباه را تکرار نکنم. من و «رابرت رودریگرز» عادت داشتیم کاری که خودمان میخواهیم را از راههای غیرمعمول انجام دهیم و بیننده را دنبال خودمان بکشانیم. کمکم به این فکر میکردیم با داستان فیلم ما، مخاطب هر جا ما بخواهیم میآید. اما فیلم «گرایندهاوس» ثابت کرد اینطور نیست. هنوز هم ارزش دارد این کار را بکنیم اما اگر از بیعلاقگی مردم به این شیوه فیلمسازی باخبر بودیم، خیلی بهتر بود.
بارها گفتی وقتی مشغول کارگردانی فیلمی هستی، دوست داری جای رهبر ارکستر را برای بیننده بگیری. با گذشت زمان، بینندگان از رمز و راز کار تو باخبر میشوند و به آن عادت میکنند، آیا این موضوع فیلمسازی را سختتر میکند؟
راستش را بخواهید، مشکل بینندههایی نیستند که از شیوه کار من باخبر هستند. بینندههای بیخبر مشکل من هستند اما فکر میکنم بینندهها هر روز نسبت به رمز و راز آثار من آگاهتر میشوند و این محصول زمان است. دهه ١٩٥٠ بیننده سطحی از هنر را درک میکرد که بیننده در سال ١٩٦٦ آن هنر را مسخره میکرد و بیننده سال ١٩٧٨ به آن هنری که بیننده سال ١٩٦٦ آن را خوب میدانست، میخندید. حیلهاش این است که به جلوتر از پیچ جاده فکر کنی، بنابراین بیننده ٢٠ سال بعد، کیلومترها جلوتر از آن پیچ به فیلم تو نمیخندد. افرادی که «قصههای عامهپسند» را دیدند، میگفتند: «اوه، تا حالا همچنین فیلمی ندیده بودم. یعنی فیلم این سبکی هم داریم؟» فکر نمیکنم این موضوع نکته فیلم باشد و نمیخواهم فکر آدم دیگری را مسخره کنم. فکر میکنم مردم «جانگو» و «حرامزادههای بیآبرو» را دیدند و نظرشان این بود که شخصیتهای فیلم خیلی نامتعارف هستند اما نکته فیلم را گرفته بودند و خیالشان آسوده شد. آنها نگفتند: «این دیگر چه فیلمی بود؟» و کاری را که با این ژانر کرده بودم فهمیدند.
صحبت از ژانر شد، از نظر تو ژانر وسترن چیه؟ تعداد فیلمهای وسترن خیلی زیاد نیست.
چند تا فیلم وسترن در حال ساخت است. «آنتونی فوکوآ» دارد فیلم «هفت خارقالعاده» را با بازی «دنزل واشنگتن» میسازد، خب این یکیاش است. فیلم «جانگو» اینقدر خوب وسترن از آب درآمده بود که غافلگیر شدم.
چیزی که همیشه حقیقت داشته و دارد این است که هیچ ژانر سینمایی وجود ندارد که ارزشها و مشکلات یک دهه را بهتر از آثار وسترنی که طی آن یک دهه خاص ساخته شده، نشان دهد. فیلمهای وسترن دهه ٥٠ امریکای تحت سلطه «آیزنهاور» (رییسجمهور) را بهتر از هر فیلم دیگری که در آن دوره ساخته شد، نشان میدهد. فیلمهای وسترن دهه ٣٠ انعکاسی از ایدهآلهای دهه ٣٠ هستند و در واقع، فیلمهای وسترن دهه ٤٠ هم همین کار را کردند چون در آن زمان عنصری نوآر مانند به ژانر وسترن اضافه شد که درونمایههای تیره داشت. آثار وسترن دهه ٧٠ به کل وسترنهای ضد اسطوره و ضدافسانه بودند مانند «وسترنهایی که در مورد رسوایی واترگیت» ساخته شد. همه فیلمها درباره ضدقهرمانها بود و همهشان روحیه و طرز فکر هیپیها یا نهیلیست را در خود داشت. فیلمها درباره «جسی جیمز» و «مینهسوتا رید» بودند و در این فیلمها «جسی جیمز» جنون آدمکشی داشت. در فیلم «بیلی کوچک کثیف» شخصیت «بیلیِ بچه» قاتل بامزه کوچولویی به تصویر کشیده میشود. شخصیت «وایت ارپ» در فیلم «داک» به کارگردانی «فرانک پری» همان آدمی که بود نشان داده میشود. فیلمهای دهه ٧٠ این افراد را همان چیزی که بودند نمایش دادند. در نتیجه، بهترین فیلم وسترنی که دهه ٨٠ دیدیم «سیلورادو» بود که به دوره ریاستجمهوری «ریگان» تعلق داشت.
پس «هشت منفور» درباره دهه ٢٠١٠ چه میگوید؟
اصلا سعی ندارم «هشت منفور» را به فرمها و اشکال عصری که در آن هستیم، بسازم. فقط میخواهم داستان خودم را بگویم. وقتی سعی داری این کار را بکنی، اوضاع یکم سخت میشود، مثل وقتی که میخواهی وسترن هیپی یا وسترن ضدفرهنگی بسازی.
«هشت منفور» با پسزمینه جنگ داخلی امریکا روایت میشود، به نوعی شبیه به فیلم «خوب، بد و زشت».
«خوب، بد و زشت» وارد درگیریهای نژادپرستانه جنگ داخلی نمیشود؛ اتفاقی است که افتاده است. فیلم من روایت از هم پاشیده شدن کشور توسط این جنگ و روایتی از عواقب نژادپرستانه آن در شش، هفت، هشت یا ١٠ سال بعد است.
همین موضوع نژادپرستی هم نشانی از معاصر بودن فیلم دارد چون این روزها همه از نژادپرستی حرف میزنند.
میدانم. این نژادپرستی خیلی من را هیجانزده میکند.
هیجانزده؟
بالاخره درباره مساله برتری سفیدپوستها صحبت میشود و همه با این مساله در زندگیشان سروکار دارند و فیلم هم به این موضوع میپردازد.
چطور اتفاقهایی که در بالتیمور و فرگوسن افتاد راه خود را به «هشت منفور» باز کردند؟
این اتفاقها از ابتدا در فیلمنامه هشتمنفور بودند. در بخشهایی از این فیلم که هنوز تدویننشدهاند هم هستند. الان قرار بر این است هشت منفور را با وقایع روز بسازیم. ما سعی نداریم فیلم را به روز بسازیم. اتفاقی اینطور شد. من از این حقیقت که مردم درباره نژادپرستی نهادینه شدهای که در این کشور وجود داشته و انکار شده حرف میزنند و با آن سروکار دارند، خوشم میآید. احساس میکنم این فیلم یک فیلم دیگر مربوط به دوران دهه ٦٠ است؛ زمانی که مردم قبل از اینکه همهچیز عوض شود، مجبور بودند آن روی زشت خودشان را به نمایش بگذارند. امیدوارم که این اتفاق حالا هم بیفتد.
به سینما برگردیم: «استیون اسپیلبرگ» و «جورج لوکاس» نسبت به آینده صنعت فیلم بدبین هستند. آنها نگرانند اگر یک مجموعه فیلم با استقبال روبهرو نشد، کل صنعت فیلمسازی از درون خواهد پاشید. تو هم این نگرانی را داری؟
بدبینی من از فیلمسازی مجموعه فیلم نیست. از وقتی به دنیا آمدم این اتفاق در حال رخ دادن است. حالا میشود از مجموعه فیلمهای «ترانسفورمرز» حرف زد، اما وقتی بچه بودم میشد از «سیاره میمونها» و «جیمز باند» حرف زد و اصلا برای دیدن این فیلمها صبر نداشتم. راستش را بخواهید وقتی مصاحبهمان تمام شود میخواهم بروم و فیلم جدید «گایریچی»، «مردی از یو. ان. سی. ال. ای» را ببینم. نمیدانم چرا اسپیلبرگ و لوکاس از این جور فیلمها بهانه میگیرند. آنها نبایدمجموعه فیلمها را کارگردانی کنند.
بخشی از نگرانی آنها برای فیلمهای بینامونشانی است که فیلمهایی پرسروصدا باعث لغو نمایش آنها میشوند.
مردم هر شش سال یکبار این حرفها را میزنند. تا آنجایی که صحبت از سینمای هالیوود است همه ما موافقیم که دهه ٧٠- یا دهه ٣٠ بستگی به نظر شما دارد- احتمالا بهترین دهه در تاریخ سینماست. از نظر من دهه ٩٠ هم بهترین دهه سینماست. اما حرفی را که اسپیلبرگ میزند، مردم در دهه ٩٠ میزدند و همچنین در سالهای دهه ٧٠.
پس تو اصلا نگرانی نداری؟
نه به خاطر دلیلهای بهدردنخوری که تو گفتی. اگر سینما بروی و تمام فیلمهای یک سال را ببینی اصلا نمیتوانی ١٠ فیلم برتر را انتخاب کنی چون المانهایی که دوست داری در همه فیلمها دیدهای. انتخاب ٢٠ فیلم برتر راحتتر است. احتمالا هم بشود سالی یک شاهکار انتخاب کنی و من فکر نمیکنم انتظار بیشتر از یک فیلم شاهکار را در یک سال داشته باشی مگر اینکه آن سال، سال سینمایی فوقالعادهای باشد.
و اگر به فیلمهای موفق در گیشه نگاهی منصفانه داشته باشیم، هیچ فیلمی بدتر از فیلمی که خود را مدعی نامزدی اسکار میداند، نیست.
فیلمهایی که سابق بر این آنها را فیلمهای مستقل میدانستند- مثل فیلمهای جشنواره ساندنس دهه ٩٠- فیلمهایی هستند که برای رسیدن به اسکار دستوپا میزنند، مثل «حال بچهها خوب است» و «مشتزن». این فیلمها هزینهای متوسط دارند که نسبت به گذشته ستارههای بیشتر و بودجه بیشتری هم دارند. فیلمهای خوبی هم هستند اما نمیدانم قدرت ماندگاری را که فیلمهای دهه ٩٠ و ٧٠ داشتند، دارند یا نه؟ معلوم نیست ٢٠، ٣٠ سال دیگر درباره فیلمهای «شهر»، «حال بچهها خوب است» یا «درسآموزی » حرف بزنیم یا نه؟ همینطور فیلم «یادداشتهایی بر یک رسوایی» و «فیلومنا». نصف فیلمهای «کیت بلانشت» همینطوری هستند، همه فیلمهایش شبیه به فیلمهای هنرنما هستند. نمیگویم فیلمهای بدی هستند اما فکر نمیکنم فیلمهایش عمر مفیدی داشته باشد. اما فیلمهای «مشتزن» و «حقهبازی امریکایی» را میتوان تا ٣٠ سال دیگر هم دید.
اینطوری فکر میکنی؟
ممکن است اشتباه کنم. من نوستراداموس نیستم.
چه چیزی باعث میشود تا ٣٠ سال دیگر درباره فیلم «مشتزن» حرف زده شود؟
بخشی از آن مربوط به انفجار استعداد «دیوید او. راسل» میشود که در همه فیلمهایش این استعداد وجود داشته اما در این فیلم به حد اعلای خود میرسد. به نظرم این روزها او و البته خودم، بهترین کارگردان برای یک بازیگر هستیم و فیلم مشتزن بازیگران بیعیبونقصی دارد. به طور مثال، فیلم «شهر» را دوست داشتم که این فیلم هم سال ٢٠١٠ منتشر شد. فیلم جنایی خوبی بود. گرچه نمیتواند کنار فیلم مشتزن قد علم کند چون همه بازیگران فیلم شهر فوقالعاده شیک و دلربا هستند. لهجه بوستونی «بن افلک» او را از همه دلرباتر جلوه میدهد. منشی بانک، مامور افبیآی، «بلیک لیولی»، «جرمی رنر» خوشقیافه، همه بازیگران این فیلم خیلی خوب هستند. فیلم مشتزن را ببینید و به آن خواهران نگاه کنید، آنها هم فوقالعاده هستند. وقتی میبینید دیوید او. راسل آن خواهران را برای بازی در فیلمش انتخاب کرده و بن افلک، بلیک لیولی را دیگر نمیشود این دو فیلم را با هم مقایسه کرد. یک بازیگر برای پنهان کردن تازهکار بودن دیگر بازیگران کافی است.
«جیمی فاکس» و «لئوناردو دیکاپریو» روی پوستر فیلم »جانگوی آزادشده» بودند. «براد پیت» هم روی پوستر «حرامزادههای لعنتی». «کرت راسل»، «ساموئل ال. جکسون» و «جنیفر جیسون لی» هم روی پوستر «هشت منفور» هستند. تا به حال برای داشتن ستارهای بزرگتر در فیلمت تحت فشار قرار گرفتی؟
نه. اگر نقشی باشد که ستاره بزرگی بتواند آن را بازی کند و آن ستاره هم دوست داشته باشد این نقش را ایفا کند، آن موقع است که برای در نظر گرفتن آن بازیگر تحت فشار قرار میگیرم و این کار هم هیچ مشکلی ندارد مگر اینکه آن بازیگر را دوست نداشته باشم. اما صرف اینکه بازیگری ستاره است به این معنی نیست که طرفداران من یا او میخواهند ما با هم کار کنیم. من بازیگرهای خاص خودم را دارم و اینکه چطور دیالوگهای فیلمهایم را بگویند خیلی خیلی مهم است. «براد» یا «لئو» نمیتوانند در هشت منفور باشند چون این فیلم بازیگرانی میخواهد که همه از لحاظ ستاره بودن در یک سطح قرار دارند.
تو حرفه چند بازیگر را نجات دادی. آیا تو روی حرفه آنها سرمایهگذاری کرده بودی؟ و وقتی این بازیگران به همان نقطهای که تو با آنها شروع به کار کردی برگشتند، ناراحت شدی؟
تا حالا هیچکس در همان نقطهای که بوده کارش را تمام نکرده است. شاید حیات این بازیگرها مثل «جان تراولتا» تجدید نشده. تراولتا دوباره سوپراستار شده و برای هر فیلم ٢٠ میلیون دلار دستمزد میگیرد. ماجرای تراولتا بهترین سناریوی موجود در این مورد است. خیلی خوب میشود اگر «پم گریر» باز هم در فیلمهای درجه یک نقش اول را بازی کند اما حقیقتش این است که برای زنها سخت است نقش اول فیلمها نصیبشان شود، مخصوصا زن سیاهپوستی که اوایل ٥٠ سالگیاش است. البته گریر در این مورد نگاهی واقعگرایانه دارد. او نقشهای برجسته و همچنین فرعی در فیلمهایی مثل «فرار از لسآنجلس» و «جکی براون» و بعد هم در فیلم تلویزیونی بازی کرد. بعد در فیلمی به کارگردانی «جین کمپیون» و همچنین فیلم «جهان ال» بازی کرد که اگر گریر در فیلم جکی براون بازی نمیکرد هیچوقت در این فیلمها هم دیده نمیشد.
سینما برای زنهای بالای ٢٨ سال تجارتی سخت و خشن است؛ مگر اینکه حرف از «جولیان مور» و «مریل استریپ» باشد.
واقعا نمیدانم شخصیتهای زن داستانهای من نقشهایی هستند که «جولیان مور» و «مریل استریپ» بتوانند بازی کنند. «جسیکا لنگ»ی که در سریال «داستانهای ترسناک امریکایی» بازی کرد به سلیقه من نزدیکتر است.
آیا احساس مسوولیت میکنی شخصیتی خلق کنی که زنهای خارج از دنیای هالیوود آن را بازی کنند؟ چون تو در این زمینه تخصص داری، میپرسم.
من هیچ مسوولیتی ندارم. ٢٠ سالی میشود فیلم میسازم. تصمیمهایی که در ١٠ سال اول حرفهام گرفتم خیلی مهم بودند، که شاید دیگر شرایطی پیش نیاید از این تصمیمها بگیرم. منظورم این است فیلمنامههایی را که مینویسم خیلی دوست دارم، شخصیتهای داستانهایم را هم خیلی دوست دارم اما دیگر دیوانهشان نیستم و آنقدرها هم برایم باارزش نیستند. قبلا از انتخاب بازیگران باحال خیلی هیجانزده میشدم. از این ایده که بازیگر مورد علاقهام را بردارم و مثل همیشه از او زیاد بازی نگیرم و به مخاطبان سینما نشان دهم که او به شیوهای دیگری هم بازیگری بلد است، خوشم میآمد. اما حالا دیگر دنبال این چیزها نیستم. حالا دیگر شخصیتهایم مهم هستند. راستش فکر میکنم انگار قرار است شخصیتهایم بزرگترین میراث من بعد از مرگم باشند. بنابراین هیچ تعهدی غیر از این ندارم که مناسبترین بازیگر را برای این شخصیتها انتخاب کنم. مصاحبهای با برنامه خبری «نایتلاین» داشتم. در آن مصاحبه من، «لئوناردو دیکاپریو» و «جیمی فاکس» بودیم و مجری برنامه سوالهایی مثل سوالهای شما میپرسید. من هم گفتم: «ببینید، من از این بچهها خوشم میآید اما عاشق شخصیتهایم هستم. وظیفه این بچهها این است که دیالوگهای فیلمنامه من را بگویند.»
چه چیزی باعث شد «جنیفر جیسونلی» را برای بازی در فیلم «هشت منفور» انتخاب کنی؟
من همیشه از بازیهای او خوشم میآمد. یک جورهایی فکر میکنم «هشت منفور» شبیه به فیلم وسترن «سگهای انباری» است و فکر میکنم مسالهای بیربط به خاطر جایی که الان در حرفهام هستم، در این مورد باشد. حرفهام چرخه کامل خود را طی کرده است. از نظر من هشت منفور المانی از دهه ٩٠ را در خود دارد و فکر میکنم به خاطر وجود بازیگرهای باحال دهه ٩٠ در این فیلم باشد: «مایک مدسن» خوشقیافه فیلمهای دهه ٩٠، «تیم راث» بور فیلمهای دهه ٩٠ و شخصیت «اسنیک پلیسکن» (با بازی «کرت راسل».) پس وقتی دنبال بازیگری برای شخصیت «دیزی» بودم، «جنیفر لارنس» را میدیدم که با نقشهایش چه میکند. من یکی از طرفدارهای لارنس هستم. فکر میکنم اگر راهی که پیش گرفته را ادامه دهد، میتواند یک «بت دیویس» کوچولو بشود. فکر میکنم همکاری لارنس با «دیوید او. راسل» یادآور همکاری «ویلیام وایلر» و «بت دیویس» است. اما شخصیت «دیزی» میبایست کمی پیرتر از لارنس باشد. سن دیزی باید به بقیه بازیگرها بخورد. بعد یاد جنیفر جیسون لی افتادم و او واقعا به این نقش میآمد. او کاری میکند که در شخصیتش فرو برود اما بقیه فقط رل بازی میکنند. جیسون لی باید طوری بازی میکرد که همین الان تیر خورده و از درد فریاد بکشد. مدام فریادهای دردآور او را به یاد میآورم.
تو دلتنگ دهه ٩٠ هستی؟
نه نیستم، هرچند فکر میکنم دهه ٩٠ دوره خیلی باحالی بود. دهه ٩٠ واقعا یک دوره باحال برای من بود. اما بیشتر از این موضوع خوشم میآید که چطور «باب دیلان» از دهه ٦٠ پیشی گرفت و بنابراین او دیگر هنرمند دهه ٦٠ محسوب نمیشود. بنابراین من هم باید از دهه ٩٠ پیشی بگیرم پس وقتی شبکه VH١ آن برنامه «عاشق دهه ٩٠» هستم را میسازد دیگر اسمی از من نمیبرد. فکر کنم هیات داوران این برنامه مدتی این مساله را بررسی میکنند اما اگر بخواهم دلتنگ دهه ٩٠ باشم به این دلیل است که همه مدام از تکنولوژی امروز استفاده میکنند.
تو از تلویزیون فیلم نمیبینی؟
نه نمیبینم. تلویزیون من به لپتاپم وصل نیست.
این موضوع به نسل من برمیگردد اما به این معنی نیست که اگر تلویزیون را به لپتاپم وصل کنم، ناراحت میشوم. وقتی ناراحت میشوم که بفهمم کسی با موبایلش فیلمهای من را دیده باشد.
تازگیها توی مترو دیدم یک نفر با موبایلش فیلم «جانگوی آزادشده» را دارد نگاه میکند.
حتی نمیتوانم خودم را راضی کنم با لپتاپ فیلم ببینم. من قدیمیام. روزنامه و مجله میخوانم. اخبار را از تلویزیون تماشا میکنم و خیلی هم شبکه «سیانبیسی» را نگاه میکنم.
هنوز هم فیلمنامههایت را با خودکار مینویسی؟
بگذار من یک سوالی از تو بپرسم: اگر بخواهی شعر بنویسی با کامپیوتر مینویسی؟
درسته. با کامپیوتر نمینویسم.
شعر احتیاجی به تکنولوژی ندارد.
کدام فیلمی را که امسال روی پرده رفت، دوست داشتی؟
امسال هیچ فیلمی ندیدم. مدتهاست روی هشت منفور کار میکنم. عاشق فیلم «کینگزمن» بودم. از فیلم ترسناک «او تعقیب میکند» هم خیلی خوشم آمد.
از چه چیز فیلم «او تعقیب میکند» خوشت آمد؟
بهترین فیلم ژانر وحشتی بود که پس از مدتهای خیلی خیلی طولانی دیدم. از آن فیلمهایی بود که از خوب نبودنش کفرت در میآید.
این فیلم چطور میتوانست خوب باشد؟
کارگردان باید جداگانه به افسانهها میپرداخت. کارگردان افسانهها را در جایجای فیلم قرار داده است.
فیلمساز جوانتر از خودت که خیلی از او خوشت بیاید، کیست؟
«نوآه بامباک». یک جور ویژگیهای آثار «پل مازورسکی» در فیلمهایش هست.
اما «بامباک» تقریبا با تو شروع به فیلمسازی کرد. دیگر از چه فیلمسازی خوشت میآید؟
همه فیلمهای برادران «دوپلاس» را ندیدم اما آنهایی را که دیدم خیلی دوست داشتم. آنها فیلمهای «سایروس» و «Baghead» را ساختند. این فیلمهای کمهزینه با بازیگران آماتور را وقتی ساختند که من آلمان بودم و داشتم فیلم «لعنتیهای بیآبرو» را میساختم بنابراین زیاد راجع به این فیلمها چیزی نمیدانستم. بعد وقتی به خانه آمدم و درباره این فیلمها چیزهایی خواندم، گفتم: «این فیلمها دیگر چه هستند؟» پس «بگهد» را نگاه کردم. به دوستم «الویس میچل» گفتم: «فیلمهای کمهزینه با بازیگرهای آماتور را دیدی؟ خیلی کنجکاو بودم این جور فیلمها را ببینم و «بگهد» را دیدم و به نظرم فیلم خوبی است.» او گفت: «فیلم خوبی را دیدی. برادرهای دوپلاس اینطوری فیلم نمیسازند. فیلم درست و حسابی را انتخاب کردی.» فیلم «حنا از پلهها بالا میرود» را ندیدم.
در حال حاضر چه کسی را رقیب خودت میدانی؟ تو با کسی مثل «پل توماس اندرسون» رقابت میکنی؟
نه. رقابت ما دوستانه است. شاید خیلی خودخواهانه به نظر برسد اما من دیگر احساس نمیکنم با کسی در رقابت هستم. من رقیب خودم هستم. دیوید او. راسل میتواند بهترین فیلم سال را بسازد و این موضوع چیزی را از من کم نمیکند. نمیتوانم خوشحالتر از این باشم که «ریک لینکلیتر» در اسکار امسال حضور داشت. آخرین باری که احساس رقابت میکردم وقتی بود که داشتم «بیل را بکش» را میساختم و رقیب این فیلمم «ماتریکس: بارگذاری مجدد» بود. انگار که شمشیر «داموکلس» را زیر گلویم گرفته باشند. روزی که اکران « ماتریکس: بارگذاری مجدد» شروع شد، این فیلم را دیدم. از سینما که بیرون آمدم آهنگ «جی زی» را میخواندم: «اس نقطه کارتر/ باید بیشتر سعی کنی/ رقابت پوچه.» و من فکر میکردم: «یالا مسابقه رو شروع کن.» خیلی نگران بودم؟ وای خدا.
نظرت درباره اشباع شدن سینما با فیلمهای ابرقهرمانی چیست؟
از وقتی بچه بودم کتابهای کمیک میخواندم و سالها عاشق دنیای مارول بودم. بنابراین الان با آثار ابرقهرمانی مشکلی ندارم جز اینکه آرزو میکنم کاش این همه فیلم در ژانر ابرقهرمانی را قبل از رسیدن سن من به ٥٠ سالگی میساختند. دهه ٨٠ فیلمها افتضاح بودند، آن زمان خیلی بیشتر از هر دهه دیگری فیلم میدیدم و از دهه ٥٠ به این طرف مجموع محصولات هالیوودی دهه ٨٠ بدترین فیلمها بودند.
تو هم فیلم ابرقهرمانی میسازی؟
نه، من هنوز در فروشگاه اجاره فیلم ویدیویی کار میکنم! اما حتما این فیلمها را میبینم. وقتی بیستوچند ساله بودم و درست شبیه به آدمهای «کامیک-کان» حالا بودم که همه فیلمهای «دیسی کامیک» و فیلمهای مارول را میبینند. اما حالا دهه ششم زندگیام است و همه این فیلمها را نمیبینم.
این روزها، کارگردانهای جوان یک فیلم خوب مستقل میسازند و یکدفعه سراغ ساخت فیلمهای ابرقهرمانی میروند. یا «جنگ ستارگان» و «جهان ژوراسیک» میسازند. بعد از «سگهای انباری»، کارگردانی فیلمهای «سرعت» و «مردان سیاهپوش» به تو پیشنهاد شد. اگر به این پیشنهادها جواب مثبت میدادی موقعیت حرفهات چه فرقی با حرفهای که الان داری میکرد؟
حرفه خیلی خوبی داشتم. فکر میکنم حرفه خوب داشتن ربطی به موفقیت فیلمهایی مثل «مردان سیاهپوش» و «سرعت» یا موفقیت «قصههای عامهپسند» ندارد. موقعیت خوب در حرفه بیشتر به این موضوع ربط دارد که آثار و خودت را چطور در این صنعت ارایه کنی. در حال حاضر خودم را کارگردانی معرفی کردم که به استخدام کسی درنمیآید. توی خانه نمینشینم تا فیلمنامههایی که برایم فرستادند را بخوانم. من فیلمنامه خودم را مینویسم. حاضر نیستم فیلمنامهای را بازنویسی کنم.
در نقطه خاصی از حرفهات دیگر بهت پیشنهاد کار نمیدهند. اما وقتی «گرایندهاوس» را ساختم و خیلی موفق نبود، بازهم پیشنهاد فیلمنامه پروژههای بزرگ را به من میدادند. میگفتم: «خب، فهمیدم چی شد. من توی منگنه گیر کردم و آنها این را میدانند. هیچوقت بیاعتماد به نفستر از الان نبودم.»
مجموعه فیلمی هست که دوست داشته باشی کارگردانش باشی؟
میتوانم خیال کنم دارم نخستین قسمت «جیغ» را میسازم. کمپانی «ویناستاین» میخواست «رابرت رودریگرز» را برای کارگردانی بیاورد. حتی فکرش را هم نمیکنم آنها میدانستند من هم دوست دارم این فیلم را کارگردانی کنم. اصلا به فیلم «جیغ» با کارگردانی «وس کریون» اهمیتی نمیدادم. فکر میکردم زنجیری به پای وس کریون بسته شده و این زنجیر باعث میشود او نتواند پیشرفت کند.
چه جور سریال تلویزیونی نگاه میکنی؟
آخرین سریالهای تلویزیونی که همه قسمتهایشان را دیدم سریال «Justified» و «ملاقات با مادر» بود.
با دیدن سریال «Justified» با «والتون گاگینز» آشنا شدی؟
او را در سریال «نشان پلیس The shield» هم دیده بودم. میدانی شش سال او را میدیدم که دیالوگهای تقلید شده از من را ادا میکرد و اینطوری فهمیدم او زبان درستودرمانی دارد.
سریال «کارآگاهان حقیقی» را دیدی؟
نخستین قسمت از فصل اول این سریال را دیدم و اصلا نفهمیدم چی به چی است. فکر میکردم خیلی حوصله سربر است و فصل دوم این سریال بدتر از قبلی بود. فقط تریلرش را دیدم با آن بازیگرهای خوشقیافه که سعی داشتند خود را خوشقیافه و شیک نشان ندهند و طوری راه میرفتند که انگار دنیا روی دوششان است. جدی میگویم انگار زیر شکنجه هستند و با آن سبیلها و لباسهای کثیف و نامرتب میخواهند خودشان را بدبخت جا بزنند. در حال حاضر مجموعه تلویزیونی «اتاق خبر» به کارگردانی «ایرون سورکین» را دوست دارم. تنها سریالی است که هر قسمتش را سه بار دیدم. قسمت جدید سریال «اتاق خبر» را ساعت هفت شب یکشنبه میبینم. بعد دوباره آن قسمت جدید را نگاه میکنم. بعد در هفته هم یک بار دیگر آن قسمت را میبینم اینطوری میتوانم یکبار دیگر به دیالوگهایشان گوش دهم.
فکر کنم مردم از شنیدن این حرفها تعجب کنند. همه از نقدهای منفی سریال «اتاق خبر» حرف میزنند. حتی خود «ایرون سورکین» هم معذرتخواهی کرد.
کی نقدهای سریالهای تلویزیونی را میخواند؟ منتقدهای تلویزیونی فقط قسمت اول سریال را نقد و معرفی میکنند. قسمتهای اول همه سریالها افتضاح است. چرا باید تعجبآور باشد که من بهترین دیالوگنویس این صنعت را دوست دارم؟
از تو هم برای استفاده از خشونت و دیالوگهای سیاهپوستان خیابانی در طول حرفهات همینطوری انتقاد کردهاند. هنوز هم به اینجور انتقادها گوش میدهی؟
منتقدهای اجتماعی هیچ جایگاهی برای من ندارند. ندیده گرفتن آنها برای من کاری ندارد چون ١٠٠ درصد به کاری که انجام میدهم ایمان دارم. پس هر کی که به خاطر صلاح مردم مخالف کار من است برود به جهنم. این منتقدها مدتی تاثیرگذارند و وقتی آن مدت تمام شود، بنزین آتشی که من به پا کردم میشوند.
دو جایزه اسکار برای فیلمنامهنویسی گرفتی. اینکه تا حالا برای کارگردانی هیچ اسکاری نگرفتی اذیتت میکند؟
نه. دوست داشتم برای کارگردانی «لعنتیهای بیآبرو» برنده اسکار شوم اما وقت زیاد است و به خاطر اسکارهایی که برای فیلمنامهنویسی گرفتم خیلی خیلی خوشحالم. افتخارم است؛ من جزو پنج نفری هستم که دو جایزه اسکار بهترین فیلمنامه اقتباسی را به خانه برده. چهار نفر دیگر «وودی آلن»، «چارلز براکت»، «بیلی وایلدر» و «پدی چایفسکی» هستند. من این موضوع را نمیدانستم تا اینکه از روی وبسایتی خواندمش. وقتی اسمم را دیدم گفتم: «وای خدا! این نویسندهها بزرگترین فیلمنامهنویسهای تاریخ هالیوود هستند. » حالا هم وودی آلن از همه ما جلو زده. آلن سه جایزه فیلمنامهنویسی برده اگر من هم سه تا ببرم با وودی همکاری میکنم.
گفته بودی بعد از اینکه ١٠ فیلم بسازی، خودت را بازنشسته میکنی. اگر هنوز هم این ایده را در ذهنت داری، بعد از فیلم «هشت منفور»، دو فیلم دیگر میتوانی بسازی. دوست داری این فیلمها را با چه کسانی بسازی؟
خیلی خوب میشود اگر دهمین فیلمام بهترین فیلمام باشد که با یک انفجار بزرگ شروع شود. چند وقت یکبار درباره فیلم دهمام فکر میکنم اما وجود این انفجار بزرگ حتمی نیست. من در یک برهه زمانی یک کار انجام میدهم. چندتا فیلم هست که دوست دارم بسازمشان اما وقتی کارم با هشت منفور تمام شود وقتی را برای خودم خواهم داشت، هر کاری را که الان دلم میخواهد انجام بدهم را انجام میدهم، البته میدانم که بعدها نمیتوانم این کارها را بکنم. باید آنقدر خودم را رها بگذارم تا داستانی که میخواهم به ذهنم بیاید و با من حرف بزند.
پس فیلمهای «کلاغ قاتل»، «برادران وگا» و «جانگو/ زورو» را که در تمام این سالها حرف از ساختنشان میزدی را دیگر نخواهیم دید، درسته؟
نه. فکر نمیکنم دیگر «کلاغ قاتل» را بسازم اما این فیلم تنها فیلمی است که احتمال ساخته شدنش نسبت به دیگر فیلمها بالاتر است.
تاثیراتی که تو روی مردم و صنعت سینما گذاشتی همه جا دیده میشود. چه احساسی داری وقتی فیلمها و سریالهای دیگران را تماشا میکنی و میبینی از حقههایتو استفاده کردهاند؟
عالی است. این یعنی من کارم را درست انجام دادهام. من فیلمساز مجاز نسلم هستم که دستهای از مردم را هدایت میکنم. «هیچکاک» میدید دیگران از تکنیکهای او استفاده میکنند و خیلی هم عالی بود. «اسپیلبرگ» هم میبیند بقیه از تکنیکهای او کپی میکنند و این یعنی که او یک تاثیری داشته. قبل از اینکه فیلمی بسازم شعار ماموریتیام این بود که میخواهم فیلمهایی بسازم که اگر جوانها آنها را دیدند دلشان بخواهد فیلم بسازند. این تنها چیزی است که مطمئنا میتوانم بگویم انجامش دادهام.
بعد از محبوبیت «قصههای عامهپسند» در سبک فیلمهای جنایی دهه ٩٠، تاثیرگذاری تو به حد اعلا رسید: سریالهای تلویزیونی شخصیتهای ضدقهرمان داشتند، مکالمههای مردم پر از اشارههایی شد که به فرهنگ عامه برمیگشت و همچنین روایتهای غیرخطی آنقدر محبوب شدند که حالا کسی مثل آن وقتی که «قصههای عامهپسند» را دید، شوکه نمیشود.
اگر میخواهی برایم لباس فخر بدوزی، بدوز من این لباس را به تنم امتحان میکنم اما با خودم نمیبرمش. من آدم خودبین و گستاخی نیستم. بخشی از وجود من فکر میکند همهچیز تحت تاثیر من است اما این بخش مربوط به جنون عظمت وجودم میشود.
بیشتر شخصیتهای داستانهایت انگیزه انتقام گرفتن دارند، اما تو اخیرا اطرافیانت را بخشیدی. نماینده «بروس درن» ادعا کرده فیلمنامه «هشت منفور» را او در اینترنت پخش کرده است و در هر حال «بروس درن» در این فیلم هست. «انیو موریکونه» از فیلم «جانگوی آزادشده» انتقاد کرد اما آهنگسازی فیلم هشت منفور بر عهده اوست میخواهی سخت نگیری و بیخیال این چیزها باشی؟
احتمالا سخت نمیگیرم. در این باره خیلی خوشحالم. من مرد جوان عصبانی بودم اما اگر حالا عصبانی شوم، میگویم: «مشکل لعنتی من چیه؟» واقعا زندگی خوبی دارم. خیلی نادر است هنرمندی در جایگاه من قرار بگیرد. چطور میتوانم دیوانه و عصبانی شوم؟ اذیتم میکنند اما من سخت نمیگیرم. زندگی خیلی کوتاه است.