روایت اولین فرمانده سپاه از لایههای پنهان شخصیت منتظری، هاشمی رفسنجانی، میرحسین، بنی صدر و بازرگان
آیت همانگونه که مخالف بنی صدر بود، مخالف موسوی نیز بود / بازرگان خائن نبود / اثبات حرفهای محمد خامنهای در مورد هاشمی مشکل است
بسیاری او را یک دیپلمات میدانند که سالها در وزارت خارجه در سطح معاون و سفیر فعالیت کرده است اما جواد منصوری یک ویژگی برجسته دیگر دارد؛ او اولین فرمانده سپاه جمهوری اسلامی ایران بوده است. سپاه که امروز ما به نام محسن رضایی، سرلشگر جعفری و سردار قاسم سلیمانی میشناسیم، توسط او در روزهای ابتدایی انقلاب سازماندهی شده است. در مرکز اسناد انقلاب اسلامی میزبان ما بود تا در آنجا به مرور خاطرات او در سالهای ابتدایی انقلاب بپردازیم.
دیر رسیدن ما به مصاحبه باعثشد نتوانیم کاملا خاطرات اولین فرمانده سپاه را مرور کنیم به خاطر همین بعد از گفتوگویی ۴۵ دقیقهای، قرار مصاحبه بعدی برای مرور خاطرات او را هم گذاشتیم. در بخش اول گفتوگو، او به نحوه انتخاب شدن خود به عنوان فرمانده سپاه پرداخت و نظر و تحلیل خود را در مورد شخصیتهای شناخته شده اول انقلاب چون آیت الله هاشمی رفسنجانی، آیتالله منتظری، میرحسین موسوی، بنی صدر، بازرگان و رجوی بیان کرد. معاون سابق وزیر خارجه اعتقاد دارد به دلیل شناخت کامل از افراد میدانسته است که بنی صدر و رجوی به این مملکت خیانت میکنند. او همچنین سخنان آیتالله محمد خامنهای در مورد هاشمی رفسنجانی را درست نمیداند.
مشروح بخش اول گفتگوی نامه نیوز با اولین فرمانده سپاه را در ادامه مطالعه فرمایید؛
***
آقای منصوری! آشنایی شما با شهید بهشتی از کجا آغاز شد؟ از زندان؟
سابقه آشنایی من با شهید بهشتی به سال ۴۲ بر میگردد ولی این آشنایی مربوط به زندان نیست چون ایشان خیلی در زندان نبودند و مدت زمان محدودی زندانی بودند.
در زندان با چه کسانی هم سلول بودید؟ در خاطرات آیت الله هاشمی از دوران زندان دو بار نام شما به عنوان هم سلولی آمده است.
بله، بنده با افراد بسیاری هم سلول بودم که معروف ترین آنها آقایان هاشمی رفسنجانی، منتظری، ربانی، انواری، علوی طالقانی و…بودند.
اولین بار ۲۰ ساله بودم که به زندان افتادم، وقتی به ۳۴ سالگی رسیدم از زندان آزاد شدم. یعنی از سال ۴۴ تا ۵۷ در زندانهای رژیم شاه بودم.
از آشناییتان با شهید بهشتی برایمان بگویید.
اولین آشنایی من با ایشان به طور رسمی مربوط به دی ماه سال ۵۷ است. من از زندان آزاد شده بودم و دغدغههای مهمی در مورد انقلاب داشتم. اولین آن مسئله منافقین بود. در آن زمان به شهید بهشتی عرض کردم که این افراد بسیار خطرناک هستند و به انقلاب ضربه میزنند و ما آنها را قبول نداریم. به ایشان گفتم که مسعود رجوی به هر قیمتی میخواهد به حکومت برسد و شما باید خیلی مواظب باشید. شهید بهشتی خیلی این صحبتهای من را جدی نگرفت و تصورشان این بود که ما به دلیل اختلافهایی که در زندان داشتیم این سخنان را بیان میکنیم. آیتالله بهشتی میخواست ما با دیگر جریانهای سیاسی آرام تر برخورد کنیم.
مطلب دومی که با شهید بهشتی مطرح کردیم راه اندازی یک روزنامه به عنوان روزنامه رسمی انقلاب اسلامی بود. انقلاب هیچ رسانهای جز مردم و امام نداشت، لذا با تعدادی از دوستان تصمیم به این کار گرفتیم. شهید بهشتی نیز تاکید کردند که به راه اندازی روزنامه کمک خواهند کرد. ما هم مقدمات کار را شروع کردیم تا اینکه انقلاب شد و حزب جمهوری اسلامی تاسیس شد و روزنامه جمهوری اسلامی نیز بعد از آن منتشر شد و مسیر خود را طی کرد.
یعنی شما دیگر با فعالیت با روزنامه ادامه ندادید؟
خیر، خود این معنا داستان مفصلی دارد که در این مصاحبه نمیگنجد.
درخواست سومتان از شهید بهشتی چه بود؟
در مورد مسئله رژیم شاه بود. من به ایشان عرض کردم باید مواظب این رژیم بود چون معتقد بودم شاه به سادگی و راحتی این مملکت را ول نمیکند. آمریکا نیز به عنوان متحد اصلی شاه به سادگی ایران را ترک نخواهند کرد و باید مواظب باشیم که درگیری خرابکاریهای آنها نشویم. من تصور میکردم آنها تمام تاسیسات زیربنایی ایران از جمله نفت را خواهند زد. به نظر بنده معجزه الهی باعثشد که این اتفاق نیفتد و گرنه آنها قطعا میخواستند این کار را انجام دهند.
با وقوع انقلاب آنها حتی وقت نکردند اسناد خود از ساواک و دولت را جمع کنند. وقتی من به وزارت خارجه رفتم حتی یک خودکار در این وزارتخانه جابه جا نشده بود و آنجا دست نخورده به دست ما رسید. آنها فکر نمیکردند انقلاب به این سرعت به نقطه اوج خود برسد و اینقدر سریع شلعه ور شود.
قطعا آنها اگر به یقین میرسیدند که کارشان تمام است همه چیز را از بین می بردند. همانطوری که بعد از انقلاب مقداری از اسناد را نابود کردند. به طور مثال بنی صدر ده هزار سند سری را با خود به خارج از کشور برد. به طوری که وقتی به وزارت خارجه رفتیم و پروندهها را بررسی کردیم دیدم بسیاری از آنها خالی است. یعنی دهها برگ از داخل آن خارج شده بود و فقط جلد پروندهها مانده بود.
بعد از انقلاب مشغول به چه کاری شدید؟
من عضو گروه تبلیغات ستاد انقلاب بودم.
همان جا که آقای بادامچیان حضور بود؟
بله. همه آنجا بودند. از موتلفه تا زندانیان سیاسی در آن حضور داشتند. من آنجا جز گروه تبلیغات بودم که آیتالله خامنهای جز همین گروه بودند و شهید بهشتی نیز مدیریت کلی را به عهده داشتند. بعد از آنهم که حزب جمهوری اسلامی تاسیس شد و من به عضویت شورای مرکزی حزب جمهوری اسلامی درآمدم. از همان زمان تا شهادت دکتر بهشتی تماما با ایشان بودم.
در مورد حزب جمهوری اسلامی حرف زیاد است و روایتهای گوناگونی در مورد آن وجود دارد. اعضای شورای مرکزی در این حزب چگونه انتخاب میشدند؟
۵ روحانی سرشناس که به عنوان هیئت موسس اولیه بودند ۲۵ نفر را انتخاب میکردند که به عنوان شورای مرکزی موقت حزب جمهوری اسلامی فعالیت کنند که بنده یکی از آنها بودم.
مهندس موسوی را چه کسی انتخاب کرد؟
میرحسین موسوی را آقای پیمان پیشنهاد داده بود. ابتدا به خود پیمان پیشنهاد شده بود که او قبول نکرده بود و مهندس موسوی را برای جایگزینی خود پیشنهاد کرده بود.
پیش از آن نسبت به مهندس موسوی شناخت وجود داشت؟
نه، بعید میدانم شناخت کاملی از ایشان در حزب وجود داشت. به نظر من اعضای موسس حزب یک اشتباه اساسی و بزرگ کردند، آنهم این بود که موسسین تصمیم گرفتند از طیفهای مختلف با سلایق گوناگون در حزب حضور داشته باشند. روحانیون وارد حزب شدند، روشنفکرها وارد حزب شدند، حقوقدان ها و اساتید دانشگاه وارد حزب شدند و این باعثشد حزب با تفکرات گوناگون شکل بگیرد.
شما با این کار مخالف بودید؟
بله. معمولا حزب با افرادی از گرایشهای یکسان شکل میگیرد که متاسفانه در حزب جمهوری اسلامی اینگونه نبود. به نظر من این نقطه ضعف بزرگ حزب جمهوری اسلامی بود.
به نظر میرسید ۵ روحانی موسس اینقدر کاریزما داشتند که بتوانند این نیروها را کنترل کنند.
البته، کسانی را هم که انتخاب کرده بودند از نیروهای شناخته شده بودند ولی همین گرایشهای گوناگون یک مقداری استحکام و انسجام حزب را تضعیف کردند. ما از یک سو شهید آیت را داشتیم و از سوی دیگر میرحسین موسوی و از دگر سو شهید عراقی را که هر سه دارای گرایشهای گوناگون داشتند.
اختلافات شهید آیت و مهندس موسوی خیلی جدی بود، این اختلافات جدی در حزب هم خود را نشان میداد؟
بله، در شورای مرکزی شهید آیت روزنامه جمهوری اسلامی را میآورد و میگفت این روزنامه این را نوشته، آیا این روزنامه متعلق به حزب است؟ آیا شما به عنوان شورای مرکزی با این حزفها موافق هستید؟ شهید آیت انسان ویژهای بود. او تمام گروهها، جریانات و افراد را به خوبی میشناخت و حافظه عجیبی داشت که نظیر وی را ندیدهام وملی گراییها، التقاطیها و غربگراها را به خوبی میشناخت. او همانطور که علیه دولت موقت و بنی صدر بود، علیه موسوی هم بود.
شهید آیت اوایل سال ۵۹ میگفت که منافقین بالاخره کشور را به آتش میکشند اما عدهای گفتند که شهید آیت خیلی بدبین است؛ در همان جلسه شهید آیت خطاب به شهید بهشتی گفت شما اولین قربانیان آنها خواهید بود و به دنبال شما من و امثال من قربانی منافقین خواهیم شد. شهید آیت هیچ ملاحظهای در سانسور مطالب خودش نداشت و همه نظراتش را اعلام میکرد.
موضع شما در مورد این سخنان چه بود؟
من معتقد بودم حرفهای آیت درست است. نه تنها من، شهید بهشتی هم بسیاری از صحبتها را قبول داشت؛ اما میگفت ما باید به جایی برسیم که اگر تصمیمی میگیریم برای همه مردم قابل قبول باشد. یکی از اختلافهای آیت با دیگران این بود. او میگفت رجوی فاشیست است و آخر مملکت را به آتش میکشد. شهید بهشتی میگفت حرف تو درست است اما او باید یک کاری بکند که ما به مردم بگوییم او ضدانقلاب است.
من خودم در سال ۵۷ به شهید بهشتی گفتم اگر به من بگویند مسعود رجوی یک پرورشگاه را با ۲۰۰ بچه به آتش کشیده است من باور میکنم. من آن زمان معتقد بودم که او برای رسیدن به حکومت هرکاری لازم باشد انجام میدهد. آیتالله بهشتی تعجب کرد و گفت واقعا اینها اینقدر خطرناک هستند؟
شما از کجا شناخت داشتید؟
من از سال ۵۰ با اینها بودم. در زندان و بیرون از زندان با اینها بودم، تفکراتشان را می شناختم و نشریاتشان را خوانده بودم.
برخی از همان ها میگویند که انقلاب این افراد را بازی داد و وقتی به پیروزی رسید آنها را کنار زد؟
این انصافا یک حرف نسنجیدهای است. انقلاب هیچ کسی را حذف نکرد بلکه خود این افراد باعثحذف شدن خودشان شدند. شما ببینید ما قصد قطع رابطه با آمریکا را نداشتیم، ما قصد جنگ با آمریکا را نداشتیم؛ ما فکر میکردیم که آمریکا انقلاب ایران را میپذیرید و با ما زندگی میکند. حتی امام نیز همین باور را داشت اما این آمریکا بود که از ۲۳ بهمن ۵۷ سر ناسازگاری با انقلاب ما را شروع کرد. تجزیه طلبی راه انداختند، جنگ راه انداختند، تحریم را شروع کردند.
این پیام صلح طلبی خود را به آمریکا منتقل کرده بودیم؟
همین که هیچ اقدامی علیه آمریکا نکردیم یعنی اینکه با آنها جنگ نداشتیم. ما فکر میکردیم بعد از انقلاب آمریکا ما را به رسمیت میشناسد اما این آمریکاییها بودند که آملاک ما را بلوکه کردند، شاه را پناه دادند و…
شما میگویید برخی جریانهای سیاسی ایران را آمریکا هدایت میکرد؟
بله، اسناد و مدارک فراوانی داریم که آمریکاییها در جریان تجزبه طلبی و هدایتهای گروههای مسلح و فعالیتهای عیله نظام فعال بودند. اعترافات امیرانتظام که بسیار هم مفصل است خود بیانگر همین معناست. اینها خودشان باعثشدند که حذف شوند. در اول انقلاب بحثبر سر این بود که رجوی بشود شهردار تهران! یعنی از روز اول قرار نبود ما اینها را حذف کنیم.
انقلاب با این افراد خیلی راه آمد اما آنها نفهمیدند. در دولت موقت خیلی به این ها کمک شد. استانداران و فرمانداران به اینها جا و امکانات میدادند. در مرداد ۵۸ زمانی که فرمانده سپاه بودم به رشت رفتم و در یک کیلومتری شهر یک تابلو بزرگ زده بودند که به شهر فدائیان خلق خوش آمدید. درست شش ماه بعد از انقلاب اینها رشت را در اختیار خود گرفته بودند. استاندار آن زمان شهر هم با اینها بود و امکاناتی که دولت برای جوانان شهر فرستاده بود را در اختیار مجاهدین گذاشته بود.
شما اعتقاد دارید که بنی صدر و رجوی خائن بودند آیا همین نظر را هم در مورد مهندس بازرگان دارید؟
بنده معتقد هستم که بازرگان خائن نبود اما یک عده در اطرافش بودند که خائن بودند. مانند امیر انتظام و خیلیهای دیگر. آنها کاملا علیه انقلاب بودند و کاملا هم با دشمن همکاری میکردند.
ابراهیم یزدی هم جز این افراد بود؟
یزدی هم به شکل دیگری به دشمن خدمت میکرد ولی در حد امیرانتظام نبود. یزدی به نوعی جاده صاف کن آمریکا بود. یزدی، بازرگان را به ملاقات برژینسکی برد.
برسیم به فرماندهی سپاه شما، شهید بهشتی شما را به عنوان فرمانده سپاه پیشنهاد کرد؟
بعد از یکسری مذاکرات بسیار طولانی در شورای انقلاب مجموعاً به این نتیجه رسیدند که بنده را به عنوان فرمانده سپاه معرفی کنند، البته من اساساً از ابتدا قصد و برنامهای برای اینکه در سپاه باشم و نقشی طولانی در سپاه ایفا کنم نداشتم چون من اساساً یک فرد آموزشی - فرهنگی هستم و علاقهمند به فعالیت در همین زمینه هستم. اما عملاً روی هیچ فرد دیگری نتوانستند به توافق برسند و لذا نهایتاً قرار شد من فقط به مدت شش ماه فرمانده سپاه باشم تا مقدمات انتخاب یک فرماندهی که به طور نسبی نظر مثبت افراد و جریانها را جلب کند و همچنین توانایی اداره کردن سپاه را هم داشته باشد، فراهم شود. در آن اوایل، شورای انقلاب هم روی این قضیه تأکید داشت که حتماً باید کسی انتخاب شود که همه قبولش داشته باشند. حتی آیتالله طالقانی که نسبت به سپاه یک حساسیتهای خاصی داشت بخصوص به خاطر برخوردهایی که با بعضیها شده بود، ایشان فکر میکرد بعداً سپاه ممکن است تبدیل به یک قدرت مهارناپذیر بشود، ایشان هم نسبت به فرماندهی من نظر مثبت دادند و لذا در دوم اردیبهشت ۵۸ حکم فرماندهی سپاه و دیگر اعضای شورای فرماندهی به امضای دبیر شورای انقلاب که شهید بهشتی بودند، رسید و به این ترتیب رسماً سپاه کارش را شروع کرد. البته باید عرض کنم که من خیلی اصرار داشتم که نمی خواهم فرمانده سپاه باشم به این دلیل که می خواستم یا به وزارت خارجه بروم یا صدا و سیما یا حتی وزارت آموزش پرورش اما شهید بهشتی گفتند که تو تنها کسی هستی که بیش ترین توافق رویش وجود دارد.
تصور شما به عنوان فرمانده سپاه از فعالیتهای این نهاد تازه تاسیس چه بود؟
ما به سپاه به عنوان یک نیروی حافظ انقلاب که در هر بعدی که کشور به آن نیاز داشت کمک کند نگاه میکردیم. الان هم همینگونه است در هرکجا که نظام احتیاج به کمک داشته باشد سپاه وارد می شود. چه فرهنگی، چه نظامی و چه اقتصادی.
همین معنا باعثشده است که سپاه به یک نهاد بی نظیر تبدیل شود و دنیا نفهمد ماجرای سپاه چیست.
این بنا را شما گذاشتید یا در اساسنامه بود؟
در اساس نامه تعریفی که از سپاه شد این بود که حافظ انقلاب است. بگذارید یک مسئله جالب را به شما بگویم. شما میدانید بسیج سپاه را چه کسی بوجود آورد؟ من. کل تشکیلات بسیج را من درست کردم. در سال ۵۸ در آذرماه که هفته بسیج است با دوستان جمع شدیم و گفتیم باید کار کنیم که مساجد امور محلهها را بدست بگیرند و ما نمیتوانیم برای همه کشور نیرو بگذاریم.
این طرح را به امام دادیم ایشان هم استقبال کرد و این مسئله درست زمانی بود تهدیدهای امریکا در اوج بود. در آن زمان یک عده هم که از سپاه اخراج شده بودند و علیه ما پیش امام حرف زده بودند اما امام به حرف اینها گوش نداد و گفت بروید ارتش ۲۰ میلیونی را راه بیندازید و ما هم رفتیم بسیج را راه انداختیم. خیلی از کارهایی که انجام شد برنامه نداشت و از قبل مشخص نشده بود و در جریان کارها شکل گرفت.
چه کسان دیگر برای فرماندهی سپاه مطرح بودند؟
غرضی، دانش منفرد و دیگران مطرح بودند. بعد از این حکم عملا من تا ده ماه فرمانده سپاه بودم تا بنی صدر رئیس جمهور شد و بعد از آن نیز به عنوان فرمانده کل قوا معرفی شد و من چون میدانستم او خائن است گفتم که با او کار نمیکنم. گفتم که به من ربطی ندارد که امام هم او را تایید کرده است من او را خائن میدانم و لذا از این سمت استعفا دادم.
استعفای خود را به شهید بهشتی دادید یا بنی صدر؟
بنی صدر. چون او فرمانده کل قوا بود. من یقین داشتم او عامل آمریکاست ولی دیگران این را قبول نداشتند
به شهید بهشتی هم گفتید؟
بله، گفتم که که بنی صدر، قطب زاده و یزدی جاسوسهای خارجیها هستند
نترسیدید که به شما انگ مخالفت با امام را بزنند؟
نه، من ترسیدن بلد نیستم. اگر ترسو بودم الان وضع بهتری داشتم. تنها کسی که جرات کرد بگوید قطب زاده جاسوس است من بودم. من در آبان ۵۷ وقتی او در پاریس بود گفتم که قطب زاده جاسوس است.
قطب زاده که در آن زمان کنار امام بود؟
بله، آفرین به همین دلیل گفتم. من اعتقاد داشتم که سازمان سیا بنی صدر، قطب زده و یزدی را به پیش امام فرستاده تا انقلاب را منحرف کنند.
از کجا به این نتیجه رسیدید؟
تحلیل
چگونه ممکن است؟
من میدانستم، اینها آمدند گفتند ما مشاور هستیم، سخنگوی امام هستیم اما من گفتم که جاسوس هستند و می خواهند انقلاب را بندازند و دیدید که حرف من درست بود.
تحلیل شما از میرحسین موسوی در آن زمان چه بود؟
او را نمی شناختم. من میرحسین موسوی را اولین بار در در فروردین ۵۸ در شورای مرکزی حزب دیدم.
آن زمان چه تحلیلی از هاشمی رفسنجانی داشتید؟
او را به عنوان یک نیروی شناخته شده در مبارزه و انقلاب میشناختم. هاشمی میخواست همه را داشته باشد. او میخواست روحانیون را داشته باشد، مجاهدین خلق را داشته باشد و واقعا روحیه هاشمی اینگونه بود.
به این روحیه انتقاد دارید؟
بله، البته ایشان به صورت پررنگ تر و برجسته تر با نیروهای خط امام کار میکرد، مثلا فکر نمیکرد نهضتیها آدمهای خیلی خطرناکی هستند و به خیانت جبهه ملی معتقد نبود اما من بودم.
اخیرا آیتالله محمد خامنهای در مورد آقای هاشمی گفته بودند که هاشمی رفسنجانی از ابتدا به دنبال رابطه با آمریکا بود. نظر شما چیست؟ آیا این حرف را قبول دارید؟
نه، مقداری اثبات این حرفها مشکل است. من نمیدانم ایشان چگونه این استنباط را کردند. بعد از جنگ اینگونه بود ولی قبل از جنگ ایشان دنبال این مسئله نبودند.
تحلیل شما از آیتالله منتظری چه بود؟
من با آقای منتظری در زندان بودم و معتقدم که یک انسان ساده لوحی بود که میشد به راحتی فریبش داد. در عین حال ایشان یک انسان خیلی پاک و سالمی بود اما ذهن پیچیده نداشت. من با ایشان زندگی کردم و به خاطر این در مورد او اینگونه صریح صحبت میکنم. ما در زندان زیر یک سقف زندگی کردیم و قطعا فهم از منتظری و رجوی با فهم کسانی که با آنها فقط کار کردهاند یا فقط در مورد آنها شنیده یا خواندهاند متفاوت است. ما از این آدمها شناخت پیدا کردیم.
امام این شناخت را نداشت یا نمیتوانست کاری بکند؟
روش اما شباهت بسیاری به روش امام داشت. ایشان معتقد بود باید زمانش برسد و اینها خود را نشان بدهند و بعد ما وارد عمل بشویم. بنی صدر ۸۶ درصد رای آورد. امام میگفت الان ما به این ۸۶ درصد چگونه بگوییم که بنی صدر خائن است باید اجازه بدهیم خود مردم به این نتیجه برسند.
اما ریسک این مسئله بالا بود و ضربه های زیادی به انقلاب زد؟
بله، اما شما توجه کنید مردم در نماز جمعه میگفتند بنی صدر ۱۰۰ درصد اما سال بعد گفتند: «بنی صدر پینوشه، ایران شیلی نمیشه» امام میگفت باید اینگونه باشد یعنی خود مردم برسند به خیانت یک فرد. امام اعتقاد داشت که اگر بنی صدر را بردار متهم به دیکتاتوری میشود که با یک روشنفکر دشمنی کرده است. امام از همان روز اول میتوانست تکلیف بنی صدر را روشن کند اما اجازه دادند ۳۰ خرداد شکل بگیرد ملکت ضرر بکند اما یک سود بزرگ کند. اما در ۳۰ خرداد ضربه زیاد خوردیم اما بعد از آن یک برد بزرگ بدست آوردیم. جنگ هم همینگونه بود. اگر جنگ نمی شد معوم نبود جنگ به کجا میرسید. اگر جنگ نشده بود شاید بنی صدر و رجوی در کشور مانده بودند و کار میکردند.
شما در آن زمان فکر میکردید انقلاب مردم ایران درگیر جنگ شود؟
نه اما قطعا این تحلیل را داشتیم که دنیا با ما کنار نخواهد آمد.
میدانستید این حمله از سوی عراق خواهد بود؟
نه، ولی در مرداد ۵۹ این تحلیل قطعی بود. گزارشهایی از سپاه غرب و دیگر جاهای کشور به ما میرسید حتی ۱۵ شهریور ۵۹ یکی از فرماندهان فلسطین به تهران آمد و با آقای هاشمی ملاقات کرد و کل نقشههای عراق برای حمله به ایران را به ما داد.
چرا توجه نشد؟
چون فرمانده کل سپاه بنی صدر بود. او میگفت قرار نیست جنگ شود.
آن زمان فرمانده سپاه آقای دوزدوزانی بود یا ابوشریف؟
هیچکدام. مرتضی رضایی بود. آن دو جمعا ۵ ماه فرمانده سپاه بودند. بعد از مرتضی رضایی هم محسن رضایی فرمانده سپاه شد.
آقای محسن سازگارا مدعی است که او اولین فرمانده سپاه است؟
خیر، محسن سازگارا آدم شارلاتان و دروغگویی است. او یک دانشجو بود که از آمریکا تازه به ایران آمده بود و نوچه ابراهیم یزدی بود. دولت موقت تصمیم داشت گارد ملی تاسیس کند که یزدی به افرادی از جمله همین سازگارا دستور داد که این گارد را تشکیل دهند. دولت معتقد بود که سپاه باید زیر نظر آنها باشد ولی ما گفتیم که باید زیر نظر امام و رهبری باشد.
بعد از اینکه شورای فرماندهی سپاه تشکیل شد، این آقا هم رفت. سازگارا با ما سنخیتی نداشت و نه انقلابی بود و نه سن سالی داشت که بشود به او اعتماد کرد.
به دنبال چه بود؟
پست و مقام. زمان دیگری هم معاون بهزاد نبوی در وزارت صنایع شد.
اشاره کوتاهی هم به انفجار حزب جمهوری اسلامی بکنید که در بخش دوم به صورت کامل به آن بپردازیم.
درروز هفت تیر حزب دو جلسه داشت یکی قبل از نماز که مربوط به شورای مرکزی حزب بود و یک جلسه هم بعد از نماز که متأسفانه ناتمام ماند برای شناسایی و معرفی افراد مدیر برای بخشهای مختلف کشور تشکیل شده بود.
من برای یک مأموریت خارج از کشور(بلغارستان) زودتر از حزب خارج شدم ودر جلسه دوم حضور نداشتم و زمانی که به خانه برای برداشتن لوازم سفر مراجعه کردم تماس گرفتند و گفتند که در جلسه حزب بمبگذاری شده است. بعدا این سفر نیز لغو شد.
در آن زمان آقای هاشمی و دیگران نیز بودند که بیرون ایستاده بودند. یک عده زیادی به سالن جلسه نرفت بودند و در حیاط بودند مانند شهید آیت، مرحوم عسگراولادی و خیلی های دیگر.