عمادالدین باقی:
روحانی افکارعمومی را خوب میفهمد
یکی از ضعفهای بزرگ سیاستمداران ما بیگانگی با مفهوم افکار عمومی است. یعنی فکر میکنند همین که معنی لغوی کلمه را میدانند عمق آن را هم میشناسند، در حالی که افکار عمومی گرچه همواره وجود داشته اما امروزه یک پدیده مدرن و محصول ارتباطات است. مساله افکار عمومی فقط یک مساله جامعهشناختی نیست یک مقوله اندیشگی هم هست / یکی از دلایلی که به افکارعمومی در دنیا اهمیت داده میشود همین است که معتقدند اگر بتوان افکارعمومی را نسبت به موضوعی که رخ داده است، قانع کرد این جزو پروندههای مختومه میشود. یکسری تضادها و پروندههای مختومه نشده میتواند افکارعمومی را به گونهیی شکل دهد که دیگر نتوان آن را مدیریت کرد
توجه به افکارعمومی و بررسی آن در همه جوامع مقولهیی بااهمیت و انکارنشدنی است. میتوان گفت توجه به مفهوم افکارعمومی پیشینهیی به قدمت تاریخ دارد اما در ادبیات سیاسی ایرانی بررسی قدرت افکارعمومی، به عنوان یک بحثجدید و اغلب تئوریک مطرح شده است. در گفتوگویی که با عمادالدین باقی، روزنامهنگار و تاریخ پژوه، اعتماد داشته است، وی با مترادف دانستن «حافظه جمعی» و «تاریخ افکار عمومی» تاکید کرد که درخت افکارعمومی ریشه در زندگی واقعی تک تک شهروندان و قضاوت آنها درباره مسائل گوناگون دارد و همین قضاوت حافظه جمعی است که مهمترین اثر را بر کارکرد افکار عمومی میگذارد.
همان طور که میدانید در تعریف مفهوم افکارعمومی، اجماعی وجود ندارد و در توصیف و تحلیل این مفهوم همواره با دیدگاههای متفاوتی مواجه هستیم. تعریف شما از مفهوم افکارعمومی چیست؟
در ابتدا لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که در جامعه ما و به خصوص در مطبوعات و فضای مجازی کلمات و اصطلاحات زیادی هستند که با آنها خیلی عامیانه برخورد میشود. به این معنی که بسیاری از این کلمات مثل «شهروند»، «جامعه مدنی»، «سیاست» و دهها مورد دیگر یک مفهوم لغوی و یک مفهوم علمی و اصطلاحی دارند، یکی از این مفاهیم «افکارعمومی» است که در جامعه بیشتر با مفهوم لغوی آن آشنا هستند و خیلیها تصور میکنند همین که معنی لغوی آن را میدانند لابد مفهوم واقعی و علمی آن را هم میشناسند در حالی که شما ممکن است به لحاظ لغوی بتوانید با یکی دو کلمه برابرگزینی کنید اما آن
مفهوم علمی را بیان کردن گاه مستلزم چندین صفحه شرح و توضیح است. در واقع این اصطلاحات یک پیشینه دارند؛ ادبیات علمی خاص خود را دارند اما در جامعه ما کلماتی که به کار میبرند لزوما مبتنی بر دانش یا پژوهش یا اطلاع از ادبیات موضوع نیست.
هرچند افکارعمومی در ایران بحثجدیدی است اما از دوره «الکسی دو توکویل» به بعد و در طول این ۲۰۰ سال راجع به افکارعمومی کتابهای زیادی نوشته شده است. به همین دلیل در صفحات روزنامهیی خیلی نمیتوان وارد بحثتخصصی و گسترده راجع به این موضوع شد، اما در حال حاضر نکته مهم در بحثما درباره تعریف افکارعمومی این است که گرچه نظریات بسیار زیادی مطرح شده است اما تعریف افکارعمومی بسته به میزان توسعهیافتگی و دموکراتیک بودن یا غیردموکراتیک بودن جوامع میتواند متفاوت باشد، چون اساسا بسته به شرایط و میزان دموکراتیک بودن جامعه، افکارعمومی هم چهرههای گوناگونی به خود
میگیرد. مستقل از اینکه ما افکارعمومی را در چه بستر و جامعهیی و با چه شرایطی بررسی میکنیم، میتوان گفت به طور انتزاعی افکارعمومی پدیدهیی جمعی و مجموع افکار مردم است. افکارعمومی چیزی فراتر از افکار تک تک افراد جامعه است. بعضیها افکارعمومی را از سطح فرد بالاتر میبرند و نگاه جمعیتری به آن میاندازند. چارلز هورتون کولی افکارعمومی را به عنوان یک نوع سازمان اجتماعی میشناسد. من درمورد افکارعمومی تعبیری که «هابز» راجع به قدرت به کار میبرد، تعبیر «لویاتان» را به کار میبرم. او میگوید لویاتان قدرت و سیاست، من میگویم لویاتان افکار عمومی. همان طور که
میدانید «لویاتان» به معنی «هیولا» یا به تعبیر دقیقتر هیولای دولت است. میخواهد بگوید دولت قدرت و هیبتی دارد که بر روابط اجتماعی سلطه پیدا میکند. افکارعمومی نیز در دنیای امروز تقریبا یک «لویاتان» است؛ ممکن است واژه هیولا در جامعه ما بد تعبیر شود اما درواقع امروزه افکارعمومی یک لویاتان شده است؛ یعنی خودش مثل یک قدرت است مثل دولت است که چارلز هورتون کولی آن را به سازمان اجتماعی تعبیر میکند.
نکته جالب این است که یکی از ضعفهای بزرگ دولتمردان وسیاستمداران ما بیگانگی با مفهوم و ساخت افکارعمومی است. یعنی فکر میکنند همین که معنی لغوی کلمه را میدانند عمق آن را هم میشناسند، در حالی که افکار عمومی گرچه همواره وجود داشته اما امروزه یک پدیده مدرن و محصول ارتباطات است. مساله افکار عمومی فقط یک مساله جامعه شناختی نیست یک مقوله اندیشگی هم هست زیرا باور به افکار عمومی و چگونگی برخورد با آن برخاسته از یک سیستم فکری است. در این سیستم فکری دیگر افکار عمومی معنا نمیدهد. در بحثافکار عمومی فردیت و اصالت فرد یک پیشفرض است و جامعه از شهروندان یعنی از افراد
مستقل و دارای هویت و شخصیت تشکیل شده است. نه اینکه جامعه مجموعهیی از صفرها باشد. به همین جهت است که معتقدم بحثافکارعمومی فقط یک بحثجامعه شناختی نیست بحثاندیشگی هم هست. یعنی با یک سیستم از باورها و عقاید نمیتوان افکارعمومی را توضیح داد. ببینید در رابطه با کسانی که سیستم فکری بنیادگرایی دارند افکارعمومی دیگر معنی نمیدهد، افکارعمومی مبتنی بر فرض گرفتن اصالت و اعتبار و فردیت است.
نقش نخبگان و روشنفکران در افکار عمومی چیست؟
افکار عمومی ممکن است دنباله روی از توده را بیاورد و بر این اساس بدیلش را نخبگان معرفی کنند که در عمل تبدیل به نخبگان حاکم میشوند؛ یعنی همان نظام اریستوکراسی و استبداد گروهی. ضمن اینکه توجه داشته باشید تالی فاسد اتکا به افکار عمومی از هرگزینه دیگری کمتر است. به خصوص که معدل نخبگان موجود در میان جامعه و افکار عمومی بیش از هر حزب، گروه یا دولت است. افکار عمومی هم اشتباه میکند اما کمتر از دولت و ارگانهای وابستهاش.
اما اصولگرایان مخالف دموکراسی و اتکای به افکار عمومی استناد میکنند به اینکه قرآن میگوید «اکثرهم لایعقلون». اتفاقا عدهیی از مخالفان هم به همین استناد میگویند اسلام مخالف دموکراسی است؟
در این زمینه من در کتاب «گفتمانهای دینی معاصر» مفصلا بحثکرده و مستنداتشان دادهام که منظور از این آیه اکثریت مردم نیست بلکه اکثریت حق پوشان بوده است.
به اعتقاد شما با توجه به شرایط کنونی جامعه و تفاوتهایی که در دیدگاهها مشاهده میشود، ما باید از افکارعمومی حرف بزنیم یا از به اصطلاح افکارهای عمومی؟ یعنی افکار عمومی را باید پدیدهیی یکپارچه در نظر بگیریم یا پدیدهیی چندوجهی؟
ببینید از افکار عمومی در دو سطح «تعریف» و «تحقق یا تعین» یا دو سطح «انتزاعی» و «انضمامی» سخن میگوییم. وقتی میخواهیم راجع به افکارعمومی به شکل تعین یافته بحثکنیم یعنی دیگر باید از سطح انتزاعی خارج شده و در سطح انضمامی بحثکنیم. افکارعمومی در مرحله تحقق معمولا پیرامون یک موضوع جزیی و خاص تبلور پیدا میکند. مثلا اسیدپاشی اصفهان که رخ میدهد افکارعمومی پیرامون آن شکل میگیرد. افکارعمومی نمیتواند پیرامون مسائل خیلی کلی و نامعین شکل بگیرد. به طور مثال یک موضوع خاص مثل رد وزرای پیشنهادی، در جامعه یک واکنش ایجاد میکند و این یعنی شکلگیری افکارعمومی پیرامون
یک موضوع مشخص یا مثالهایی مثل اعدام یک فرد یا حادثه قتل در میدان کاج که در فضای مجازی انعکاس زیادی پیدا میکنند. البته اینها مصادیقی است که در جامعه ما بیشتر دیده میشود وگرنه افکارعمومی ممکن است پیرامون یک موضوع جزیی مثل آلودگی هوا و سایر مسائل محیط زیستی یا خیلی از موضوعات اجتماعی دیگر نیز شکل بگیرد. به طورمثال اتفاقی که در تونس افتاد و افکارعمومی پیرامون آن حادثه جزیی شکل گرفت ماجرای «محمد بوعزیزی» بود؛ دستفروشی که وقتی ماموران شهرداری با او برخورد کردند اقدام به خودسوزی کرد. آنجا افکارعمومی پیرامون یک شخص دستفروش شکل گرفت اما بعد از شکل گرفتن میتواند
ابعاد وسیعی پیدا کند. بنابراین بحثافکارهای عمومی را میتوان این گونه توضیح داد که ما تبلورها و تجلیهای مختلف از افکارعمومی در موضوعات مختلف داریم.
درواقع افکارعمومی پدیدهیی واحد است. ممکن است تفاوتهایی در دیدگاهها و سلایق وجود داشته باشد اما افکارعمومی به طور مشخص پیرامون موضوعی خاص و جزیی شکل میگیرد. به طور مثال انتخابات که پیش میآید موضوع مشخص و مقصود انتخاب رییسجمهور یا نماینده مجلس و… است. اینجا افکارعمومی معمولا شکل میگیرد اما تفاوت در سلایق و دیدگاهها همچنان وجود دارد.
با توجه به اینکه افکارعمومی عنصر حاکم بر تغییر رفتار گروههای مختلف اجتماعی است چگونه میتواند این تاثیرگذاری را اعمال کند؟ درواقع چگونه میتواند به خواستههای خود پیرامون یک موضوع دست یابد؟
افکارعمومی ویژگیهای مهمی دارد. یکی از این ویژگیها این است که افکار عمومی را گاهی اوقات میتوان با تسامح، به «حافظه عمومی» تعبیر کرد. هرچند افکارعمومی اغلب به آن چیزی اطلاق میشود که فعلیت دارد، یعنی اکنون در جامعه جریان دارد اما معمولا آن چیزی که افکارعمومی را شکل میدهد بعدا وارد حافظه جمعی میشود. به این معنی که حافظه عمومی همان تاریخ افکارعمومی است، لذا بسیاری از مسائل هستند که در افکارعمومی به بایگانی سپرده میشوند اما پاک نمیشوند. در واقع کارکرد افکارعمومی نمیتواند بیرابطه با حافظه جمعی یا همان تاریخ افکارعمومی باشد. یکی از دلایلی که به افکارعمومی در دنیا اهمیت داده میشود همین است که معتقدند اگر بتوان افکارعمومی را نسبت به موضوعی که رخ داده است قانع کرد این جزو پروندههای مختومه میشود. یکسری تضادها و پروندههای مختومه نشده میتواند افکارعمومی را به گونهیی شکل دهد که دیگر نتوان آن را مدیریت کرد. نکته دیگر این است که برخی تصور میکنند از طریق یک رسانه اثرگذار میتوان افکارعمومی را ساخت. به همین دلیل به طورمثال صداوسیما برای تاثیرگذاری بر افکارعمومی و مقابله با پدیده ماهواره، شبکههای مختلفی را راهاندازی میکند اما چقدر در این امر موفق بوده است؟ این به خاطر فهم اشتباه از افکارعمومی است و توجه نکردن به این موضوع که افکارعمومی یک پدیده فعال و خلاق است نه یک پدیده منفعل. به طور مثال حادثهیی رخ میدهد و رسانه سراسری به نحوی آن را پوشش میدهد اما به هرحال افکارعمومی هم قضاوت خود را خواهد داشت. چراکه بخشی از آن وجدانی است، سراسر پژوهشی نیست. این نیست که افکارعمومی کتاب بخواند و قضاوت کند.
با فرض اینکه موضوعات مختومه نشدهیی در جامعه وجود دارد، افکارعمومی چگونه میتواند در نتیجه آن اثرگذاری کند؟
من برمیگردم به همان تعریفی که در ابتدای بحثاز افکارعمومی بیان کردم، که افکارعمومی بسته به شرایط مختلف و میزان دموکراتیک یا غیردموکراتیک بودن جوامع شکلهای مختلفی به خود میگیرد. موضوع اصلی که کمک میکند افکارعمومی به خواستههای خود برسد وجود جامعه مدنی است. سازمانهای جامعه مدنی مثل انجمنها، بخشهای فکری - فرهنگی مثل دانشگاهها و حوزهها، تجمعات مردمی، مطبوعات و رسانهها. اینها چهرههای مختلف افکارعمومی هستند و اکنون در جامعه ما هرکدام از اینها با مشکلاتی مواجه هستند. جامعه مدنی نمیتواند نماینده افکارعمومی باشد چون بهشدت ضعیف شده است و خیلی از نهادهای مدنی تعطیل شدهاند. از چهرههای دیگر افکارعمومی انتخابات، مطبوعات و پیامکها و تجمعات اتفاقی است. آمار شرکتکنندگان و شرکت نکردگان در انتخابات و نامزدی را که برمیگزینند شاخص خوبی برای سنجش افکار عمومی است. در مورد مطبوعات با این شمارگان محدود در جامعه ما قدرت اثرگذاری شان هم کم میشود، شما ببینید در ژاپن به ازای هر نفر تقریبا یک و نیم نسخه روزنامه منتشر میشود اما در ایران به ازای هر چند نفر یک روزنامه وجود دارد. اینها همان ابزار افکارعمومی هستند که میتوانند افکارعمومی را در جامعه پیش ببرند و وقتی ضعیف عمل کنند قدرت اثرگذاریشان هم محدود میشود
به اعتقاد شما کارکردهای افکارعمومی و قدرت و دانش آن در مقایسه با دوره اصلاحات چه تفاوتی کرده است؟
باید توجه داشت افکارعمومی تجربیات دوره اصلاحات و دوره جدید و دوره بین این دو را پشت سر گذاشته است و مسلما این تجربیات باعثغنیتر شدن افکارعمومی شده است. اما واقعیت این است که در دوره اصلاحات چون اشکال افکارعمومی که قبلا ذکر کردم مثل نهادهای مدنی، مطبوعات، تشکلها، تجمعات و حوزههای فکری فرصت بالندگی بیشتری داشتند طبیعتا افکارعمومی بیشتر تبلور پیدا میکرد و شکل منطقیتر و قابل پیشبینیتری داشت. اکنون تبلور افکارعمومی یک مقدار غیرقابل پیشبینی شده است و این میتواند از دید مدیریتی مشکلاتی ایجاد کند. به طور مثال وقتی آقای پاشایی فوت میکند هیچکس تصور نمیکند چنین واکنش اجتماعی به وجود بیاید و همه غافلگیر میشوند. در فقدان جامعه مدنی همیشه امکان اینکه افکارعمومی در اشکال غیرقابل پیشبینی تبلور بیابد خیلی بیشتر میشود. فرق امروز با دوره اصلاحات هم همین است، در دوره اصلاحات فرصت اینکه افکارعمومی به شکل قانونمند تجلی کند خیلی بیشتر بود.
رییسجمهوری در صحن مجلس و در سخنانی پیرامون عدم رای اعتماد نمایندگان به وزرای پیشنهادی علوم، گفتند که این مساله را به افکارعمومی واگذار میکنند. منظور دکتر روحانی از قضاوت افکار عمومی به طور مشخص چه بود و ایشان چه انتظاری از افکارعمومی دارند؟
من نمیتوانم بگویم دقیقا در ذهن ایشان چه میگذرد اما استنباطم این است که ایشان اولا افکارعمومی را به خوبی میفهمد و بهترین دلیل برای آن هم انتخابات ۹۲ است. چندماه قبل از انتخابات هیچکس احتمال پیروز شدن ایشان را نمیداد و جالب است بدانید من هم از چهرههای شاخص اصلاحات و هم جریان اصولگرایی شنیده بودم که بین نامزدها دکتر روحانی تنها کسی است که به دلیل «روحانی» بودن رای نمیآورد و تقریبا تصور غالب این بود که ایشان هیچ شانسی ندارد. اما ایشان چون مساله افکارعمومی را به خوبی میشناخت، در مناظرهها توانست روی نقاطی دست بگذارد که مورد توجه افکارعمومی بود. از این جهت معتقدم وقتی در مجلس بیان میکند که داوری را به افکارعمومی میسپارد در واقع از همان فنی استفاده میکند که در بحبوحه انتخابات استفاده کرد. جدا از اینکه چه چیزی در ذهن دکتر روحانی درمورد افکارعمومی میگذرد، واقعیت این است که هر کسی که کمترین آشنایی را با مفهوم افکارعمومی داشته باشد، میداند که هر جریان و نیروی سیاسی که به افکارعمومی بیاعتنا باشد حتما در سراشیبی سقوط میافتد چون با جامعه بیگانه میشود. بیاعتنایی به افکار عمومی موجب زوال نیروی سیاسی است. آقای روحانی هم به این نکته توجه دارد و معتقد است اگر مردم او را به خاطر مطالباتی که داشتهاند از بین گزینههای موجود انتخاب کردهاند به خاطر مطالباتشان و برنامههای آن فرد بوده است و نه به خاطر شخص آقای روحانی یا شخصیت او. بنابراین هرکسی بخواهد دولتی را که برای تحقق این خواستهها، که بخشی از آن حقوق شهروندی، بخشی از آن آزادی حوزه عمومی و بخشی از آن آزادی علمی است و وعدههایی که داده است و در جهت تحقق آنها میکوشد، محدود کند، به تقابل با افکارعمومی برخاسته است و درواقع دکتر روحانی سعی دارد به طرف مقابل بگوید که شما دارید به سمت انزوا حرکت میکنید. این نکته برمیگردد به تعریف افکارعمومی. افکارعمومی را نه تلویزیون تشکیل میدهد و نه این چند نماینده مجلس و نه حتی فضای مجازی. افکارعمومی همان جامعه واقعی است. درخت افکارعمومی ریشه در ذهن و جان و زندگی عینی تکتک شهروندان دارد و این شهروندان هستند که قضاوت میکنند. بنابراین جایگزین کردن یا باور کردن یا باوراندن سلیقه یا سیطره و عقاید یک گروه یا طیف خاص به جای افکارعمومی، هم به تقابل با افکارعمومی و هم به سقوط آن نیروی سیاسی میانجامد. یکی از راههایی که میتوان به افکارعمومی کمک کرد که بتواند بفهمد چه باید بکند اطلاعرسانی است. مطبوعات باید بتوانند اطلاعرسانی کنند. به طور مثال اسامی نمایندگانی که رای منفی میدهند یا کارنامه فعالیت نمایندگان در رابطه با مسائل حقوق بشری را منتشر کنند. اینکه نمایندگان چقدر به مسائل حقوق بشر، به مساله زندانها و به حقوق شهروندی توجه کردهاند. وقتی این اقدامها صورت بگیرد به افکارعمومی کمک میکند و به همین دلیل است که نقش روزنامهها در بحثافکارعمومی مهم میشود.
فکر میکنید رسانهها و به خصوص روزنامهها چقدر بر افکارعمومی تاثیرگذار بودهاند؟ آیا در جامعه ما روزنامهها توانستهاند نقش خود را در رابطه با افکارعمومی به خوبی ایفا کنند؟
این بحثارتباط روزنامهها و افکارعمومی مقوله پیچیدهیی است. با توجه به اینکه روزنامه رسانهیی متعلق به عصر ارتباطات یک سویه است. یعنی دورانی که یک عده پیامساز و بقیه پیامگیر بودند، یک عده فعال و بخش وسیعی از جامعه گیرنده و منفعل بودند. اما اکنون ما وارد دورهیی شدهایم که دوره رسانههای دوسویه است. شرایط کنونی مثل قبل نیست که مردم جلوی تلویزیون زانو میزدند یا روزنامه میخواندند و ارتباط یکسویه بود. اکنون ارتباطات دوسویه و چندسویه است به همین دلیل نوع ارتباط افکارعمومی با رسانهها هم خیلی تغییر کرده است. الان میتوان گفت که شاید در دورهیی روزنامهها اثرگذار و هدایتگر بودند یعنی در شکل دهی به افکارعمومی نقش مهم و اصلی را داشتند اما اکنون در دورهیی هستیم که رسانهها و مطبوعات همانقدر که بر افکارعمومی تاثیر میگذارند از افکارعمومی تاثیر میگیرند و این یک رابطه دوسویه است. دیالکتیکی وجود دارد که یک مقدار این مناسبات را پیچیده میکند. میتوان گفت رسانهها و روزنامهها افکارعمومی را بیان میکنند و تنها این نیست که آن را شکل دهند.
یکی از کارکردهای رسانهها این است که زبان مردم هستند و افکارعمومی را منعکس میکنند و یکی دیگر از کارکردهایشان این است که میتوانند از طریق اطلاعرسانی در شکل دادن به افکارعمومی موثر باشند. این درواقع معنای رابطه دوسویه بین آنها است.
یکی دیگر از کارکردهای رسانهها به خصوص روزنامهها را میتوان هدایتگری افکارعمومی دانست. بعد از انعکاس افکارعمومی و شکل دادن به آن، رسانهها و به طور خاص روزنامهها چقدر میتوانند هدایتگر آن باشند؟
برای پاسخ به این سوال من دوباره بر بحثدموکراتیک یا غیردموکراتیک بودن جوامع تاکید میکنم. وقتی روزنامه مصونیت و قدرت داشته باشد طبعا نقش آن در شکلدهی به افکارعمومی پررنگتر میشود. به طور مثال در امریکا با وجود اینکه این کشور در اوج جنگ با عراق و افغانستان بود، روزنامه واشنگتن پست ماجرای شکنجه در زندان ابوغریب را افشا کرد و به فاصله نزدیکی همین روزنامهها و رسانهها شکنجههای گوانتانامو را مطرح کردند و این تبدیل به یک زلزله سیاسی در امریکا شد. این آزادی عمل به این دلیل است که هیچ قانونی برای توقیف رسانه وجود ندارد و معتقد هستند اگر رسانهیی یا کسی جرمی مرتکب شد آن فرد باید به صفت حقیقی خود مجازات شود و نمیتوان سازمانی را نابود کرد. به علاوه اینکه روزنامهها مصونیت دارند و به عنوان رکن چهارم دموکراسی شناخته میشوند و هیچ مقامی نمیتواند آنها را توقیف کند. این میتواند اثرگذار باشد و کل نظام سیاسی را به چالش بکشد. اگر در جامعهیی روزنامه به خاطر چاپ مطلبی توقیف شود و کل سازمان آن فرو پاشیده شود، نمیتواند بر شکلدهی افکارعمومی اثرگذاری لازم را داشته باشد. اینکه شما میپرسید روزنامه چقدر میتواند نقش هدایتگری و اثرگذاری داشته باشد بستگی به میزان قدرت رکن چهارم دارد. در واقع مطبوعات ما هم از ضعفهای درونی رنج میبرند و هم از مشکلات بیرونی. ضعفهای درونیشان مربوط به یکسری مشکلات حرفهیی است. ما حتی اگر از نظر شرایط سیاسی در یک جامعه دموکراتیک ایدهآل و حتی از سوییس هم جلوتر بودیم، اما واقعیت این است که بسیاری از مطبوعات ما از ضعفهای درونی جدی رنج میبرند. به لحاظ حرفهیی مشکلاتی دارند که این خود یکی از دلایل کاهشدهنده اثرگذاریشان است. یکسری مشکلات بیرونی هم دارند، شرایطی که از بیرون به آنها تحمیل میشود و نمیگذارد مطبوعات نقششان را ایفا کنند. با این حال شاهد هستیم که با وجود محدودیتهای درونی و بیرونی هنوز هم روزنامهها میتوانند اثرگذار باشند. در جریانهای مختلف میبینیم روزنامهها با همین قامت نحیف و حال نزارشان توانستهاند جریانساز باشند و این به خاطر کارکرد اطلاعرسانی آنهاست. یعنی اطلاعرسانی به هرحال تاثیر خود را بر افکارعمومی میگذارد. البته در کنار روزنامهها، فضای مجازی و رسانههای دیگری هم هستند که به این اثرگذاری کمک میکنند. اما حتی در بدترین شرایط هم اگر روزنامهها وظیفه حرفهیی خود را درست انجام دهند میتوانند همچنان اثرگذار باشند.
اینکه شمارگان روزنامهها در کشور ما بسیار محدود است و به ازای هر چندنفر یک نسخه روزنامه وجود دارد نکته قابل تاملی است، اما میبینیم بازهم درصد قابل توجهی از همین شمارگان محدود به فروش نمیرسد. آیا این نشاندهنده ضعف روزنامههای ما در ایفای نقششان در رابطه با افکار عمومی است؟
شاید عمده بحثهایی که در جامعه ما بیشتر به آن پرداخته شده و برای جامعه مطبوعاتی ما ملموستر است مربوط به همان محدودیتهای بیرونی مثل سانسور و سایر مشکلات آنها است اما بحثمشکلات درونی بحثگستردهیی است که به طور مثال بخشی از آن به سیستم مدیریتی یا به مسائل مالی برمیگردد. وقتی در روزنامهیی روزنامهنگاران تامین نیستند و با خبرنگار مثل کارگر روزمزد برخورد میشود یا وقتی سیستم رانت وجود دارد این بر انگیزه و کیفیت کار آنها اثر میگذارد. اگر مساله مجوز که امروزه تبدیل به رانت شده است عمومی میشد و هر کسی که میتوانست یا مدعی بود که میتواند روزنامه چاپ کند
روزنامه منتشر میکرد شرایط فرق میکرد. در خیلی از کشورهای دنیا حتی در افغانستان و ترکیه، هر کسی میتواند در صورت داشتن توانایی مالی روزنامه منتشر کند و فقط کافی است مقررات ثبت شرکتها را رعایت کند. اگر توان مالی داشت و توانست مخاطب جذب کند که ادامه میدهد، در غیر این صورت مجبور میشود کار را متوقف کند، چون کاملا تابع قانون عرضه و تقاضا است، اگر هم توهینی کند یا جرمی مثل افترا و غیره مرتکب شود بر طبق قانون با مجرم برخورد کرده و او را مجازات میکنند. اگر در کشور ما همچنین امکانی بود روزنامهنگاران دیگر فکر نمیکردند که سرمایهگذاری ریسک است. وقتی مساله لغو
امتیاز وجود نداشته باشد خود روزنامهنگاران با همان سرمایههای خرد خود روزنامه منتشر میکنند و دیگر نگران این نیستند که سرمایهشان از بین برود، اینجا انگیزه شخصی هم به وجود آید و روزنامهنگاران خود کنترل میشوند. اما وقتی پدیدهیی به اسم رانت وجود دارد روزنامهنگاران نمیتوانند مجوز بگیرند، عدهیی با تکیه بر رانت موجود مجوز میگیرند و تبدیل به یک بنگاه اقتصادی میشوند و شما میبینید که درآمد چندنفری که متولی آن نشریه یا رسانه هستند از مجموع پرسنل آنجا خیلی بیشتر است. این عامل اقتصادی یا مدیریتی است. نکته دیگر اینکه هنر کپی پِیست کردن بین
روزنامهنگاران ما شیوع پیدا کرده است. من با چندنفر از خبرنگاران خارجی که سروکار داشتم متوجه شدم که برای تهیه یک گزارش از کشوری به کشور دیگر سفر میکنند، خطر میکنند و به دل ماجرا میروند، اما ما حتی در داخل کشور هم برای تهیه یک گزارش خیلی اهل کار کردن نیستیم. به لحاظ حرفهیی نیز، در اصول خبرنویسی و گزارشنویسی ضعیف هستیم. چندسال پیش در روزنامه اعتمادملی سلسله مقالاتی داشتم تحت عنوان «اخلاق حقوق بشری در خبرنویسی حوادث». جالب این است که این مقالات حدودا سال ۸۸ چاپ میشد. اگر تاریخ آن مقالات را حذف کنیم و بحثهای این مقالات را بخوانید و با ماجرای اعدام ریحانه
جباری و واکنشهای آن مقایسه کنید به نظر میرسد همین دیروز نوشته شده است. آنجا بحثشده است که بنابر اصول و معیارهای خبرنویسی روزنامهنگار نباید افکارعمومی را برای اعدام یا کشتن آماده کند یا نباید ارزشداوری در خبرهایش باشد. عنوان یکی از مقالات «فرشتهسازی از مجرم یا دیوسازی از مقتول یا مجرم» بود. اما اکنون دیدم عده زیادی در فضای مجازی یا حتی در مطبوعات رفتار رسانهها را در قضیه ریحانه جباری نقد کردهاند و گفتهاند که عامل اعدام ریحانه جباری رسانهها بودهاند. این بحث، بحثجدیدی نیست و چندسال پیش هم مطرح شده است. حتی خواندم که مادر ریحانه جباری در
مصاحبهاش با «ایسکانیوز» گفته است این کمپینها طنابدار دخترم را بافتند. خب این نقدی است که به رفتار رسانه وارد میشود، اگر رفتار رسانهها حرفهیی باشد این نقد دیگر جایگاهی ندارد. آسیبشناسی رفتار رسانه و ضعفهای آن بحثمفصلی است و باید مستقلا به آن پرداخت. ما اکنون چون بیشتر با مسائل بیرونی و سانسور و توقیف و مشکلاتی از این قبیل درگیر هستیم تا حدودی از مسائل درونی غافل شدهایم. این مسائل درونی و بیرونی مجموعا عامل کاهنده اثرگذاری رسانه بر افکارعمومی است. با وجود همه این مشکلات هنوز هم میتوان ادعا کرد که رسانهها و روزنامهها اثرگذار هستند. حتی به
نوعی میتوان گفت رسانههای صوتی - تصویری و فضای مجازی هم تحت تاثیر مطبوعات هستند. روزنامهها تیراژشان کم است اما رسانههای دیگر به نوعی از خبرها و مطالب روزنامهها تغذیه میشوند.
لازم میدانم به این نکته اشاره کنم که برخی تصور میکنند با آمدن رسانههای نوین و فضای مجازی روزنامهها به تاریخ سپرده شدهاند و دیگر اثرگذاریشان را از دست دادهاند و به همین دلیل نقش فضای مجازی را پررنگتر میکنند. این عده تصور میکنند فضای مجازی افکارعمومی را شکل میدهد. با تعریفی که در ابتدا از افکارعمومی ارایه کردم مشخص میشود که فضای مجازی افکارعمومی را شکل نمیدهد، چون افکارعمومی همان جامعه واقعی است و ریشه در ذهن و جان و زندگی واقعی تک تک شهروندان دارد. به بیان دیگر افکارعمومی تمام جغرافیای اجتماعی را پوشش میدهد و بیانگر افکار یک بخش یا
گروه یا صنف نیست. به همین جهت کسانی هم که خود را تافته جدا بافته یا دارای حق ویژه بدانند نه میتوانند افکارعمومی را بفهمند و نه میتوانند بیانگر افکارعمومی باشند. توجه به اینکه افکارعمومی بازتابنده جغرافیای اجتماعی است نکته مهمی است و این جغرافیای اجتماعی چیزی نیست که حتما در فضای مجازی منعکس میشود، در فضای مجازی گوشهیی از این جامعه واقعی حضور دارد و نه همه آن.
درواقع روزنامهها کنار نرفتهاند و در نهایت، افکارعمومی برای دریافت اطلاعات پیرامون هر موضوع و رویداد به منبعی مراجعه میکند که به آن اعتماد دارد.
بله دقیقا. باید بگویم اتفاقا فضای مجازی مهم و مورد توجه افکارعمومی است اما شکلدهنده افکارعمومی نیست. ممکن است شبکههای اجتماعی و اینترنت به خصوص در مقایسه با مطبوعات از نظر تیراژ و مخاطب جلوتر باشند اما مساله اعتبار خیلی مساله مهمی است. چون به هرحال همه وجدانا میدانند که در فضای مجازی احساس مسوولیت وجود ندارد، یعنی هرکسی میتواند هرحرفی بزند و جایی حسابکشی یا مواخذه نمیشود، کسی هم به دنبال سند و مدرک برای آن حرف نیست. افراد حرفی را میزنند و رد میشوند اما در روزنامه به دلیل اینکه مطلب مکتوب شده و به نوعی سند محسوب میشود و بالاخره کسی باید پاسخگوی آن باشد، مساله اعتبار و سندیت مطرح میشود. مطالب در رسانههای چاپی ماندگار هستند و همواره میتوان به آنها رجوع و استناد کرد. فضای مجازی یک فضای خیلی شناور است. بنابراین مساله اعتبار و سندیت در رسانههای چاپی بسیار مهمتر است. هرچند این روزها میبینیم مطالب بیسند یا همان شایعات در شبکههای اجتماعی به طور گسترده مبادله میشوند. البته این تقابل بین «خبر» و «شایعه» از گذشته تاکنون وجود داشته است، هرچند در تعریف خبر میگویند: «الخبر یحتمل الصدق و الکذب»، خبر هم آیه نیست و ممکن است اشتباه باشد، با این حال خبر همیشه از شایعه معتبرتر است. چون شایعه به یقین از اول اعتبار ندارد، خبر اعتبار دارد اما ممکن است خبری هم پیدا شود که کذب باشد یا دقیق نباشد. درواقع روزنامهها بیانگر خبر هستند اما در فضای مجازی شایعه بیشتر میتواند رواج پیدا کند. بر همین اساس میتوان گفت اعتبار روزنامه و فضای مجازی درست مثل اعتبار شایعه و خبر است. نکته دیگر اینکه در روزنامه عنصری به اسم مسوولیت مطرح است که در فضای مجازی دیده نمیشود. البته بازهم مطالبی که از مطبوعات و روزنامهها در فضای مجازی بازنشر میشود در فضای مجازی اعتبار بیشتری دارد. به خاطر همین اعتبار، سندیت، قابل پیگیری بودن و وجود احساس مسوولیت است که هنوز هم روزنامهها بر افکارعمومی اثرگذار هستند.