زندگی زنانی که با بچههایشان در زندان هستند
دنیا برای ۱۰ بچه زندان زنان قرچک با نور آفتابی که هر روز صبح از میان بیابانهای زرد و قهوهای ورامین و از پشت دیوار هواخوری سرک میکشد، آغاز میشود. کوچکترها، آنها که هنوز نمیتوانند راه بروند و رد نور را از روی سیمهای خاردار حیاط، پشت پلکهایشان بیاورند، توی بغل مادرانشان، مادران زندانیشان، جا خوش میکنند
افسانه اینها را از پشت خط تلفن زندان با اندوه فراوان تعریف میکند:
"اینجا مهدکودک هنوز هست اما در این دو سال و خردهای فقط دو بار تونستم با بچهم برم اونجا. از مهد استفادهای نمیشه. درش بستهس. یک سری وسایل میارن و میبرن ولی درش معمولا همیشه باز نیست که بچهها بتونن برن داخل و بازی کنن. باز هم باشه فایدهای نداره. بچه من مادری که همه وجودم پر از درده، بچهم چه بره مهدکودک چه نه، فرقی نداره. شاید برای بچه فرق داشته باشه ولی من حوصله ندارم."