پای درد دل آخرین بازماندگان یک شغل فراموششده در تهران/ «یه تیکه زمین به ما بدن لااقل کشاورزی کنیم»
اونوقتا هم درشکهچیها رو دست هم پا میشدن، بچهها با دیدن یه درشکه تو خیابون دم میگرفتن: درشکه برو گم شود/ آقا تاکسی سوار شو/ اگر تاکسی گرونه/ اتوبوس یه قرونه این رفتارها درشکهچیها رو به فکر انداخت تا با تاکسیدارها رقابت کنن و رو این اصل هرکس به سلیقهی خودش درشکهاش رو درست کرد
در شهریور ۵۹ خبرنگار شهری کیهان به سراغ صاحبان کسب و کاری رفت که دیگر نفسهایش به شماره افتاده بود، درشکهداران و سورچیها. آخرین درشکههای باقیمانده در تهران آن روزگار در معرض هجوم تاکسی و اتوبوس مثل فانوسی در معرض باد که کورسویی بیشتر نداشت، دیگر میرفت که خاموش شود. این گزارش جذاب را که روز یکشنبه ۲۳ شهریور ۵۹ در صفحهی ۱۱ کیهان منتشر شد، در پی میخوانید.
با سرنگونی رژیم پیشین و کنار گذاشته شدن خیلی از سنتها و حرفهها و چیزهایی که معمول بود، بعضی شغلها و حرفههایی هم هست که نه مثل خیلی قدیم بروبیایی داشته و دیگر امروز کارشان از سکه افتاده و رونقی ندارد. چه بجاست که ما این مشاغل فراموششده دوباره احیا کنیم و به حرفها و درد دلهای کسانی که به این شغلها مشغولاند، گوش بدهیم. خاطراتشان را بشنویم و خواستههایشان را مطرح سازیم... این هفته به سراغ درشکهچیها رفتهایم:
«آن وقتها که طرفهای میدون توپخونه وتهراننو و رباطکریم و اونطرفها آدم لخت میکردند، شلاقهای ما تو هوا نفس دزدها را میبرید. هیشکی جرأت نمیکرد نفس بکشه. حالا هرچی میخوان به طرف ما گوجه فرنگی و پوست خربزه پرت کنن و به ما بگن علیشاه. بازم حق با ماست. حق با آدمای زحمتکشه. هیچوقت حقیقت گم نمیشه. سی سال آزگاره که درشکه میرونم. یه وقتی واسه خودم آقایی میکردم. خیابون و بیابون مال من بود. هم مردمو به سر کارشون میبردم و هم به گردش. قدیم ندیما عزت و احترام داشتیم، کمکم همه چیز عوض شد و چرخ روزگار یواش یواش چرخهای درشکههای ما رو از حرکت انداخت. البته به یاری خدا هنوز درست و حسابی از کار نیفتاده. هنوز لک و لکی میکنه بازم خدا رو شکر.»
این درد دل ابراهیم بندری یکی از درشکهدارها و درشکهچیهای قدیم تهران بود. این مرد امروز در حوالی پل امامزاده معصوم ضمن درشکهداری، میوهفروشی میکند. درآمد بخور و نمیری دارد و آنطور که باید و شاید مسافر و طرفداری ندارد. روزای عزاداری و بیشتر شبهای جمعه چند تایی مشتی به سراغ مشهدی ابراهیم میروند و این روزهاست که مشهدی ابراهیم چیزی عایدش میشود. ابراهیم بندری بعد از اینکه کمی به درشکهاش ور رفت دوباره آهی کشید و گفت:
«یادش به خیر اون قدیما، نه ترافیکی بود، نه دود هوای آلودهای. فقط توی خیابونای تهرون چند تا درشکه بالا و پایی میرفتن و خیابوها از خلوتی، دیدنی بودن. اونوقتا درشکهچیها آقای خودشان بودند و هرکس درشکهاش لوکستر بود، طرفدار بیشتری داشت.»
بخشعلی درشکهچی دیگری که تا این لحظه به صحبتهای همکار قدیمیاش گوش کرده بود در دنبالهی حرفهای او گفت:
«از صب تا شب جون میکندیم حدود ۸ تا ۹ تومن عایدمون میشد. یه کمی از این پول صرف اسبمون میشد و بقیهی این هم خرج خورد و خوراک خودمون و زن و بچهمون بود. ما تو او رژیم حال و روزی نداشتیم چون دایم به پر و پای ما میپیچیدند؛ ولی درآمدمون بد نبود. البته این رژیم خیلی بهتره. ایشالا وقتی وضع دولت و مملکت روبهراه شد، حتما یه فکری هم به حال ما میکنن. شایدم کسب و کار ما رو دوباره راه بندازن.»
برجعلی پیرمردی که دستهایش پینه بسته بود و چهرهای آفتابسوخته داشت در دنبالهی حرفهای همکارش گفت:
«همینطور که آدما تو کارهاشون با هم رقابت میکنن، اونوقتا هم درشکهچیها رو دست هم پا میشدن، بچهها با دیدن یه درشکه تو خیابون دم میگرفتن: درشکه برو گم شود/ آقا تاکسی سوار شو/ اگر تاکسی گرونه/ اتوبوس یه قرونه این رفتارها درشکهچیها رو به فکر انداخت تا با تاکسیدارها رقابت کنن و رو این اصل هرکس به سلیقهی خودش درشکهاش رو درست کرد. در خبر بود که یه درشکهچی تو ملایر تا ۱۰ هزار تومن خرج درشکهاش کرده بود تا درشکهاش لوکس بشه! حتی بعضیها چند تا بوق و چراغ و آینه و کاغذ شبرنگ و از اینجور چیزها به درشکهشون چسبونده بودن تا درشکهشون لوکس بشه. و این به خاطر رقابت با تاکسی و اتوبوس بود اما افسوس...»
و ساکت شد و این سکوت با ورود یکی دیگر از درشکهدارهای قدیمی تهران شکست:
«و غیر از درشکهی یکاسبه که بیشتر معموله، درشکههای دواسبه و بهندرت چهاراسبه هم هست. مسلما درشکههای ۲ و ۴ اسبه سرعت بیشتری دارن و کمتر برای تفریح و جابهجا شدن توی شهر به کار گرفته میشن. قدیما به طوری که نقل میکردن، حدود ۵۰۰ درشکه در تهران کار میکرده و البته رقم ۹۰۰ تا هم نقل کردن و این تعداد بهتدریج که تهران بزرگ و بزرگتر شد و ساختمانهای قدیمی جاشون رو به خانههای لوکس و آجری دادن، کم و کمتر شد. و همین که وسایل نقلیهی موتوری سر و کلهشون پیدا شد، تعداد درشکهها هم به حداقل رسید. وقتی که تعداد درشکهها زیاد بود، درشکهدارها دور هم جمع شده بودن و صنفی برای خودشون درست کرده بودن.
بیشتر درشکههای تهرون اون موقع مال ۴ تا ۵ نفر بود. سال ۵۱ بود که شهردار وقت تهران طرحی رو به انجمن شهرداری پیشنهاد کرد تا از تاکسیدارها و وانتهای سهچرخهای که تو خیابونا کار میکردن عوارض بگیرن و به درشکهدارها بدن، البته طرحهای دیگهای هم داده بودن که اغلب به نفع صاحبان درشکهها بود. و سورچیها که اغلب خودشون مالک نبودن، وضع نسبتا بدی داشتند. اونا حین کار کردن روی درشکه هرچی درمیآوردن باید به صاحبکارشون میدادند و در نتیجه عایدی کمتری داشتن. اگر به دلیلی اسب درشکه مریض میشد، سورچیهایی که درشکه در اختیارشون بود، حال و روز بدی پیدا میکردن و صاحبکارها به این بهانه که سورچی باعث مریضی اسب شده، حق و حقوقشونو نمیدادن. به هر حال ما که یه عمر اینکاره هستیم، سورچی بودن رو ازپدرانمون به ارث بردهایم و هنوز هم به این کار عشق میورزیم و دلمون میخواد این حرفه رونق دوباره بگیره و بهتر اینه که دولت طرحی پیدا کنه و یه نقطهی تهران رو به درشکهدارها و سورچیها اختصاص بده و اجازه نده که تاکسی و کرایه و هیچجور ماشینی تو این منطقه عبور کنه و فقط در اختیار درشکهدارها باشه و مردم برای جابهجا شدن از درشکه استفاده کنن. البته یه جایی که مثلا زیارتگاه و امامزاده و از اینجور جاها باشه. تا کسانی که سوار درشکه میشن عجله نداشته باشن و سر فرصت با درشکه این طرف و اون طرف برن. و حسن کار اینه که لااقل مسافران درشکهها تو یه محدودهی معین از دود و گازوئیل و اینجور چیزا راحت میشن. راستش ما توقع زیادی نداریم، اگه دولت به ما کسب و کار دیگهای بده یا یه گوشه نزدیک تهرون یا حتی تو یکی از شهرستانها یه تیکه زمین و وسایل کشاورزی به ما بدن حاضریم زراعت کنیم و قول میدیم محصول خوبی عمل بیاریم. به هر حال همهی ما سورچیها امیدمون به دولته و به طور خلاصه شعار ما اینه «یا احیای کسب و کار درشکهداری و سورچیگری یا کشاروزی و کشت و زرع»