سومتیر یا دومخرداد؟
شاید اگر در این چند روز، پدران با پسران بنشینند و از دومخرداد و سومتیر با آنان بگویند؛ میتوان راهی یافت و روزنی ساخت برای دومخردادی دیگر و سدی بست برابر سومتیری دیگر. بخش مهمی از فرجام هشتمتیر، از این گفتوگوی نسلها میگذرد...
هر سال وقتی به سوم تیرماه میرسیم، به فکر متولدان ۱۳۸۴ و کلاً دهههشتادیها میافتم. پسر خودم یکی از آنهاست. روزی که خبردار شدم پدر خواهم شد، اوایل بهار ۱۳۸۴ بود. در روزنامه «اقبال» مشغول بودیم که ارگان حامیان دکتر مصطفی معین در آن دوره انتخابات بود. سوم تیرماه ۱۳۸۴ برای نسل ما که در حال و هوای پس از دومخرداد ۱۳۷۶ وارد حوزه رسانه و سیاست شده بودیم و در صورت تداوم آن روند و تشکیل دولتی در امتداد یا دستکم همسو با دولت خاتمی، فرصت رشد جدی و کسب دانش و تجربه در سالهای اوج جوانی پیدا میکردیم؛ ضربهای نابودکننده بود. هوک چپی خوردیم که هنوز پس از حدود ۲۰ سال از سرگیجه آن خارج نشدهایم. اما ضربه سهمگینتر را نه ما، که فرزندان نسل ما خوردند. آنها که نقش و مسئولیت و حضور و تاثیری در آنچه رخ داد، نداشتند. اما زیر سایه سنگین آن به دنیا آمدند، کودکی خود را گذراندند و اکنون با چشمهایی سرشار از پرسش درباره آینده خود و خشم از گذشته پدران خود، به ما مؤثران ۱۳۸۴ مینگرند. بله؛ ما که هرکدام به شکلی، در آنچه شد، مؤثر بودیم. چه آنان که هاشمیرفسنجانی را به میدان انتخابات کشاندند و خواستند نسخه ۲۰۰۵ و جوانپسند او را در سالهای پیری عرضه کنند.
چه جبهه دومخرداد که به هر دلیل نتوانست به یک نامزد مشترک برسد و چه قبل از اینها، میرحسین موسوی که همه دعوتها و فراخوانها را رد کرد و چهار سال بعد پذیرفت که دیگر، کار آسان نبود و آن بحران ۱۳۸۸ حادث شد.
البته، نگاه از امروز به رخدادهای آن روز ساده است. مثلاً کسی که امروز، همگرایی و همسویی اصلاحطلبان، میانهروها و حتی طیفی از محافظهکاران را میبیند و در جریان مناسبات و فضای سیاسی آن روزها نیست، بهراحتی میتواند بپرسد که چرا حامیان مصطفی معین، مهدی کروبی، هاشمیرفسنجانی، محسن مهرعلیزاده و حتی علی لاریجانی به توافق نرسیدند و با حدود ۲۰ میلیون رایی که داشتند، در همان دور اول (که ۲۷خرداد ۱۳۸۴ برگزار شد) تکلیف انتخابات را روشن نکردند؛ تا کار به دور دوم بکشد و پوپولیستی چون محمود احمدینژاد در لباس چهرهای برآمده از میان مردم محروم و حذفشدگان و درحاشیهماندگان و البته، مخالفان خاتمی و دومخرداد برخیزد و با هاشمیرفسنجانی بستیزد و او را نماد کلیت وضع موجود و رأس «اشرافیت ثروت و قدرت» بخواند و بیمحابا بر او بتازد؟
اما مسئله بهاینسادگیها نبود. آن شکافها و تعارضها، نه حاصل اختلاف چند شخصیت یا گروه سیاسی، بلکه برآمده از یک تحول سترگ فکری و اجتماعی بود که به دومخرداد ۱۳۷۶ بازمیگشت. از منظر جامعهشناسی سیاسی، یکی از مهمترین کارکردها و پیامدهای دومخرداد ۱۳۷۶ و هشت ساله دولت خاتمی، «باز-تودهای» کردن سیاست بود.
«باز-تودهای» کردن، به معنای بازگشت و تاثیرگذاری بدنه اجتماعی در مناسبات قدرت بود و بهنوعی، موقعیت و تکثر نیروهایی که در انقلاب و بازه زمانی ۱۳۵۷-۱۳۶۰ وجود داشت، در سطحی محدودتر و با رقابتی متعارفتر احیا شد. حال آنکه رقابتهای انتخاباتی (بهویژه در سطح ریاستجمهوری) پس از تثبیت جریانهای خط امامی در قدرت و حذف و انزوای رقبا و مخالفان در ابتدای دهه ۱۳۶۰، بهنوعی به بیعت جامعه با گزینه موردتایید و توافق درونی نظام سیاسی فرو کاسته بود و سه رئیسجمهوری پیش از خاتمی با این الگو تعیین شده بودند.
دومخرداد ۱۳۷۶ اما این چرخه را برهم زد و با آنکه کسانی چون مرحوم مهدویکنی از علیاکبر ناطقنوری بهعنوان گزینه مورد نظر نظام نام بردند و همه شواهد و قرائن نیز آن را تایید میکرد، اما در صحنه عمل رخدادی پیشبینیناپذیر رخ داد و سیدمحمد خاتمی که شاید تا چندماه قبل، کسی از او شناختی نداشت؛ با آرای تاریخی ۲۰میلیونی برگزیده شد.
پیروزی خاتمی، امری فراتر از شکست یک جناح یا نامزد و پیروزی دیگری بود. نماد و نشانهای از تغییر روند مناسبات سیاسی درون ساختار و فراهم شدن بستر و امکان کنشگری و تاثیرگذاری جامعه و نیز نخبگان بیرون قدرت بود. دومخرداد، رخدادی بود که به نیروهای اجتماعی (بهویژه جوانان، زنان و روشنفکران) اعتمادبهنفس میبخشید تا در حوزه سیاست فعال شوند و چارچوبهای سخت دهه ۱۳۶۰ و نیمه اول دهه ۱۳۷۰ را بشکنند.
چنین بود که جامعه، تصویری از کاهش نقش نخبگان حاکم در صحنه سیاست و فراهم شدن امکان نقشآفرینی خود و به میدان آوردن نخبگان خارج از ساختار و حاشیهنشین را دریافت میکرد. این اتفاق، همان «باز-تودهای» شدن سیاست بود که در برابر سیاست مبتنی بر «تصمیم نخبگان حاکم» در دوره ۱۶ساله پیش از دومخرداد ۱۳۷۶، معنا مییافت.
همین «باز-تودهای» شدن سیاست بود که تاثیر خود را بر تحولات پس از دومخرداد نیز گذاشت و طی دوره هشتساله، روزبهروز تقویت شد. در این میان، نسل جوان برآمده پس از دومخرداد نقشی کلیدی در این پروسه ایفا میکرد. نهفقط جوانان اصلاحطلبی که به احزاب و رسانههای دومخرداد میپیوستند و یا هوادار (سمپات) و مخاطب آنها بودند و نهفقط دانشجویانی که در تشکلهای دانشجویی خواستار دموکراسی (با محوریت دفتر تحکیم وحدت) فعال بودند، در مسیر «باز-تودهای» کردن سیاست و شکستن حلقه نخبگان حاکم کنشگری میکردند؛ بلکه امواج دومخرداد و پروسه سیاسی ناشی از آن، به بدنه و درون خانه محافظهکاران هم رسید.
محمود احمدینژاد و پیش از آن، ائتلاف آبادگران در انتخابات دوره دوم شوراها (۱۳۸۱) و مجلس هفتم (۱۳۸۲) خروجی و برونداد این پروسه در اردوگاه راست بودند. سربازانی که عزم و قصد فرماندهی داشتند و نمیخواستند زیر سایه راست سنتی و رهبران ریشهدار آن بمانند. ازاینسو، در اردوگاه چپ سابق و اصلاحطلبان جدید نیز، طبعاً نیروهایی بهتدریج میداندار شده بودند که از یک سو، در ارزشهای ارتدوکس انقلاب تجدیدنظر کرده بودند و از چپگرایی رو سوی دموکراسیخواهی آورده بودند و از سوی دیگر، همچنان منتقد الگوی توسعه دوران هاشمیرفسنجانی بودند که آن را نامتوازن و آمرانه میدانستند.
این نیروها که از منظر تشکیلاتی، در قالب «جبهه مشارکت» و مؤتلفان و هواداران آن تعریف میشدند، با طی مسیر هشتساله و روشنتر شدن شکافهای گفتمانی و نیز اختلافات سیاسی، به سوی نوعی استقلالطلبی از چپ سنتی و رهبران کهنهکار مجمع روحانیون مبارز و دیگر نیروهای خط امامی گرایش یافتند و طبعاً، در تداوم رویکرد انتقادی خود در قبال هاشمیرفسنجانی در دوران ریاستجمهوریاش و رقابت و مقابله با او در انتخابات مجلسششم (۱۳۷۸) نمیتوانستند با هاشمی و حتی حزب کارگزاران سازندگی نیز، به همگرایی مبنایی و پایدار برسند.
از آن سو، در مواجهه با این نیروی نوپدید که ارزشهایی جدید و فراتر از گفتمان قدیمی خط امام را نمایندگی میکرد، جریانهای سنتیتر جناح چپ بهنوعی مقاومت هراسزده از شتاب تغییرات ارزشی و ساختاری در اردوگاه دومخرداد دست زدند که خروجی آن، نامزدی کروبی در برابر معین (نامزد جبهه مشارکت، مجاهدین انقلاب و نهضت آزادی) در انتخابات ۱۳۸۴ بود که با حمایت روحانیون خط امامی شاخصی همچون علیاکبر محتشمیپور، سیدهادی خامنهای و رسول منتجبنیا نیز همراه شد.
چنین بود که در اردوگاه دومخرداد، سهقطبی میان چپ سنتی (با نامزدی مهدی کروبی)، جریان میانه (با نامزدی هاشمیرفسنجانی) و چپ مدرن و اپوزیسیون مذهبی (با نامزدی مصطفی معین) شکل گرفت. در کنار این سه قطب، البته طیفی دیگر از حامیان سابق و نیروهای اجتماعی مؤثر در دومخرداد نیز بودند که از اوایل دهه ۱۳۸۰ از اردوگاه اصلاحطلبی و استفاده از ابزار صندوق رای دل بریده بودند و پرچم «عبور از خاتمی» را در نفی دیگر نیروها که «اصلاحطلب حکومتی» میخواندند، برافراشته بودند.
انجمنهای دانشجویی ذیل دفتر تحکیم وحدت و تعدادی از روشنفکران و فعالان سیاسی پرمخاطب که از نظریهپردازان اصلاحطلبی بودند، در این طیف میگنجیدند که در واقع، «نیروی چهارم» اما پنهان و بینامزد درون اردوگاه اصلاحات را شکل میداد. چنین بود که اردوگاه متحد دومخرداد ۱۳۷۶ در ۲۷ خرداد ۱۳۸۴ به چهار پاره و چهار نیرو تبدیل شد که اتحاد و ائتلاف آنها در دور دوم نیز، نتوانست سد دومخرداد را احیا کند و مانع از سیلاب سومتیر شود.
اکنون ۱۹ سال از سومتیر ۱۳۸۴ میگذرد. پنج روز دیگر، ایران با یک انتخابات ریاستجمهوری دیگر مواجه است. در این ۱۹ سال، قرار بود ۱۹ گام از ۲۰ گام سند چشمانداز ایران ۱۴۰۴ برداشته شود و کشور در آستانه تبدیل به قدرت اول منطقه در حوزههای مختلف سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی قرار گیرد. اما نهفقط رویای چشمانداز محقق نشد، بلکه دو دهه است که ایران زیر سایه سنگین پوپولیسم سومتیر و در پی آن، تهدیدها و تحریمهای بینالمللی ناشی از آن انتخاب، روزگار میگذراند. حتی موج سبز ۱۳۸۸ و پیروزی و بازگشت میانهروها در ۱۳۹۲ و دستیابی به توافق هستهای در ۱۳۹۴ هم نتوانست آب رفته را به جوی برگرداند.
اگر سومتیر ۱۳۸۴ به انتخاب «معجزه هزاره ایرانی» انجامید، ۸ نوامبر ۲۰۱۶ با انتخاب «معجزه هزاره جهانی» همراه بود. دونالد ترامپ با شعارها و الگوهایی بسیار شبیه محمود احمدینژاد در آمریکا به قدرت رسید و همچون او، به دوقطبیسازی، مواجهه با نخبگان، کنار زدن لیبرالها و میانهروها و راه انداختن موج پوپولیسم اجتماعی و عظمتگرایی ناسیونالیستی روی آورد که در این میان، نصیب ایران و ایرانیان، خروج آمریکا از برجام و اجرای سیاست فشار حداکثری بود.
ایران امروز از پس تجربه احمدینژاد و ترامپ، زخمهایی مهلک بر تن دارد؛ اقتصادی با تورم ۴۰درصدی، جامعهای چندپاره، کاهش امید و نشاط اجتماعی، موج مهاجرت و فرار از کشور، رشد آسیبهایی چون خودکشی، افسردگی، طلاق و مهمتر از همه، پایین آمدن شدید نرخ فرزندآوری پیامدهای آشکار و عینی این عقبگرد ۱۹ساله در مسیر توسعه و تحریم و انزوای جهانی است.
این وضعیت، خروجی تصمیم و رای سومتیر است که چه موافقان و چه مخالفان فرد پیروز آن روز، در آن سهیم و مؤثر و مسئول بودهاند. چه مشارکتجویانی همچون طیفهای مختلف جریان اصلاحات که بهزعم خود در پی انتخاب «اصلح» و بهترین گزینه ممکن (انتخاب میان خوب و خوبتر و خوبترین) بودند و چه طیف تحریمیها و مشارکتگریزان که بهزعم خود، خواستار عبور از کلیت وضع موجود و رفتن به سمت ایدهآل موعود بودند؛ در نهایت و در عمل، خروجی بهتری نداشتند و دستاوردی نیافتند، جز انتخاب بدترین و دورترین گزینه ممکن. گزینهای که هرچه دوران توسعه اقتصادی هاشمی و توسعه سیاسی خاتمی در جامعه ایران کاشته بود، چون سیلی با خود برد و زمینی سترون و چشماندازی تیره پیش روی چند نسل نهاد.
۱۹سال پس از سومتیر ۱۳۸۴ متولدان آن سال، فرزندان نسل ما، خود به سن رای دادن رسیدهاند و میتوانند درباره آینده خود، تصمیم بگیرند و انتخاب کنند. نمیدانم این نسل تاچهحد به این مسئله حساس است. شاید در جهان ذهنی آنان، کلیت سیاست، دولت و بهتبع آن انتخابات فاقد معنا و اهمیتی باشد که برای نسل ما داشت. برای آنان، تحولی در شبکههای اجتماعی یا برآمدن یک پلتفرم یا رمزارز و حتی یک بازی آنلاین، شاید بااهمیتتر باشد تا انتخابات. همچنان که حتی در نسل ما، گروهی بودند که میخواستند با امضای یک تومار اینترنتی، مشروعیت و اعتبار نظم سیاسی را به چالش بکشند و بر طبل «کلیک، کلیک/ بنگ، بنگ» بکوبند.
آن نسل که در سیاست پرورده بود، چنان به توهم قدرت مجازی و ابزارهای فناوری افتاد؛ طبعاً، نسل کنونی که از کودکی پای پلیاستیشن و ایکسباکس بزرگ شده و هر لحظه از عینک گوشی همراه خود به جهان مینگرد، تصوری بزرگنماییشدهتر از نسبت قدرت مجازی و قدرت واقعی دارد. چنان که در ۱۴۰۱ میاندیشیدند نسلz میتواند برآشوبد و همه مناسبات را به هم ریزد. کاری که نشدنی بود و نشد.
حال، این نسل میراثدار شکست تنها تجربه سیاسی جدی خود است که از مسیر خیابان گذشت. برخلاف نسل ما که تجربه سیاست را با شادی و شکوه پیروزی دومخرداد آغاز کرد. شاید اگر در این چند روز، پدران با پسران بنشینند و از دومخرداد و سومتیر با آنان بگویند؛ میتوان راهی یافت و روزنی ساخت برای دومخردادی دیگر و سدی بست برابر سومتیری دیگر. بخش مهمی از فرجام هشتمتیر، از این گفتوگوی نسلها میگذرد...
یادداشت از محمدجواد روح