امام خمینی خطاب به ابراهیم یزدی: تا زنده هستم نمیگذارم کسی به شما آسیبی برساند
قرار بود آقای خمینی در مدرسهی رفاه مستقر شوند، اما در همان شب اول به قول خلخالی آقایان روحانیان کودتا کردند و محل استقرار آقای خمینی را از مدرسهی رفاه به علوی منتقل ساختند و خود ادارهی امور را به دست گرفتند. در این دیدار آقای خمینی علت نیامدنم را پرسیدند... با بیان مختصر داستان غمانگیز امیرکبیر و ناصرالدینشاه اضافه کردم که نه شما ناصرالدینشاه هستید و نه من امیرکبیر، اما تاریخ گواه بر این است که مخالفان و دشمنان امیرکبیر... آنقدر نزد ناصرالدینشاه از او شکایت و سعایت کردند، که در نهایت امیرکبیر به دستور شاه کشته شد... آقای خمینی از این بیان صریح من در ابتدا یکه خورد و سپس گفت: «من تا زنده هستم نمیگذارم کسی به شما آسیبی برساند.»
ابراهیم یزدی، از نزدیکان امام خمینی در نوفللوشاتو، معاون نخستوزیر در امور انقلاب، عضو شورای انقلاب و وزیر خارجهی دولت موقت از جمله همراهان امام خمینی در پرواز انقلاب بود. او در جلد چهارم خاطرات خود «شصت سال صبوری و شکوری» از لحظهی نشستن پرواز انقلاب تا دو روز بعد را اینطور به خاطر آورده است:
هنگامی که در صبح روز ۱۲ بهمن هواپیمای ایرفرانس، حامل رهبر انقلاب و همراهان، در فرودگاه تهران به زمین نشست، ابتدا آقایان پسندیده و مطهری برای دیدن آقای خمینی به درون هواپیما آمدند و خیر مقدم گفتند. سپس آقای خمینی به همراه حاج احمد آقا و آقایان پسندیده و مطهری برای دیدن آقای خمینی به درون هواپیما آمدند و خیر مقدم گفتند. سپس آقای خمینی به همراه حاج احمد آقا و آقایان پسندیده و مطهری از پلههای هواپیما پاینن رفتند. بعضی از دوستان همراه در هواپیما اصرار داشتند که حتما پشت سر آقای خمینی از پلههای هواپیما پایین بیایند، اما من اصراری نداشتم که حتما همراه با آنان پیاده شوم. وقتی همه پیاده شدند، من پیاده شدم و هنگامی به سالن عمومی رسیدم که جمعیت پیشوازکنندگان دور آقای خمینی را گرفته بودند و سرود «خمینی ای امام» خوانده میشد. وقتی از پلههای سالن مسافران پایین رفتم، پدر و برادرانم را در کنار دوستان دیدم. بعد از سلام و علیک و دیدهبوسی با آنان و سپس با مهندس بازرگان و دکتر سحابی، آیتالله طالقانی را دیدم که در کنار سکوی وسط فرودگاه نشسته و به دیوار تکیه کرده است. از آنچه دیدم تعجب کردم و ناراحت شدم. آقای خمینی بیتردید رهبر بلامنازع انقلاب بود، اما آقایان طالقانی و منتظری و مهندس بازرگان و دکتر سحابی رهبران جنبش در داخل ایران بودند. ابتدا باید ترتیبی داده میشد که این رهبران از آقای خمینی استقبال و دیدار کنند. اما در مراسم استقبال آقای خمینی بینظمی آنچنان بود که هرکسی سعی میکرد خودش را به آقا برساند و در کنار ایشان باشد. این هیجان و بینظمی امکان دیدار این رهبران با آقای خمینی را نداد. آقای منتظری به یکی از اتاقها رفته بود و آقایان مهندس بازرگان و دکتر سحابی و دوستان دیگر در یک طرف سالن به انتظار ایستاده بودند. آقای طالقانی هم توان ایستادن نداشت بر روی زمین نشسته و به دیوار محل سکوی اطلاعات فرودگاه تکیه زده بود. به دیدارش رفتم. این دیدار، بعد از هجده سال برای هر دو هیجانبرانگیز بود. در حالی که اشک شوق از سر و صورتمان سرازیر بود یکدیگر را در آغوش گرفتیم. سپس به اتفاق آقای طالقانی به اتاقی رفتیم که برای استراحت اختصاص داده شده بود. آقای پسندیده و آیتالله منتظری در آن اتاق بودند. هنگامی که آقای خمینی سوار ماشین مخصوص شدند و طبق برنامه برای رفتن به دانشگاه راه افتادند، آقای تهرانچی، به همراه دو نفر از دوستان دیگر آمدند تا مرا با ماشین خود به بهشتزهرا ببرند، اما کثرت جمعیت آنچنان بود که آقای خمینی نتوانستند بر طبق برنامه به دانشگاه بروند و یکسره به بهشتزهرا رفتند. سنگینی ترافیک و کثرت جمعیت آنچنان بود که ما هم از رفتن به بهشتزهرا منصرف شدیم و دوستان مرا به منزل پدرم در خیابان ایران رساندند. به این ترتیب یک دورهی هجدهسالهی غرب و دوری از وطن و خانواده و دوستان از شهریور ۱۳۳۹ تا بهمن ۱۳۵۷ به پایان رسید.[...]
منبع:خبرانلاین