ربیعی در یادداشتی مطرح کرد؛
خیابانهای مهر ۱۴۰۱ و آینده ایران
به عقیده من ناآرامیهای اخیر، تفاوتهای معنادار و قابل تاملی با اعتراضات پیشین دارد که مهمترین آن "نسل مشارکت کننده" است. نسلی که عمدتا در سنین نوجوانی و جوانی به سر می برند و دارای ارزشهای فردی به شدت متحول شده ای هستند که نشانگر ایجاد شکافهای عمیق حتی با نزدیکترین نسل به خود (دهه شصتیها) می باشد.
به گزارش ایلنا، علی ربیعی در یادداشتی نوشت: مهر ۱۴۰۱، پدیده منحصر به فردی از ناآرامیهای اجتماعی است. به گونهای که شکل جدیدی به لحاظ اتفاق آغازین، ترکیب طبقات اجتماعی مشارکت کننده در اعتراضات و از نظر نسل هسته اصلی کنشگران اعتراضی، همچنین به لحاظ طول مدت زمان ،تفاوت آن با ناآرامیهای اعتراضی پیشین را پدید آورده است. اکثر ناآرامیهای اجتماعی و خیابانی دارای وجوه مشترک و همچنین تفاوتهایی هستند.
به عقیده من ناآرامیهای اخیر، تفاوتهای معنادار و قابل تاملی با اعتراضات پیشین دارد که مهمترین آن "نسل مشارکت کننده" است. نسلی که عمدتا در سنین نوجوانی و جوانی به سر می برند و دارای ارزشهای فردی به شدت متحول شده ای هستند که نشانگر ایجاد شکافهای عمیق حتی با نزدیکترین نسل به خود (دهه شصتیها) می باشد.
به طور معمول، نسلهای جدید با نسلهای گذشته دارای اشتراکاتی هستند. اگر دایرهای از ارزشها را برای هر نسل تصور کنیم، قاعدتا اشتراکاتی بین دایرهها وجود خواهد داشت که نشانگر روی همافتادگیهای ارزشهای نسلی است و این چنین فرهنگ، خواستهها و هویتهای مشترک، بقای هویتی جوامع را تضمین میکنند و هرگونه تغییر، نوسازی و تحولات به شکل تدریجی و بطئی، صورت میگیرد.
انقلاب فناوری اطلاعات منجر به سرعت گرفتن تغییرات ارزشی در عصر پساصنعتی در همه جوامع شده است. مطالعات نشان میدهد که ابن تغییرات از "ارزشهای بقا" به سمت "ارزشهای ابراز وجود" تغییر یافته و بیشتر در جنبههای رفتار فردی، سبک زندگی ، نگاه به خود ودیگران و عدم تبعییت از مرجعیت ها و اقتدار در هر شکل و بطور کلی در عرصههای فرهنگی_اجتماعی بروز یافته است. این مسئله در جامعه ایران به چند دلیل تبدیل به بحران سیاسی شده است:
نخست، به دلیل عجین شدن ارزشهای فرهنگی با فلسفه نظام سیاسی ،شرایطی را به وجود آورده که هرگونه تغییرات سبک زندگی بازتابی سیاسیگونه بیابد.
دوم، جامعه ایران جزو جوامع در حال گذار محسوب میشود و با توجه به اینکه در جوامع در حال گذار از جنبه اقتصادی هنوز ارزشهای بقا (معیشت، مسکن، سلامت، فقر و رفاه) به عنوان یک مسئله مطرح میباشد، در کشور ایران توامان بحرانهای عصر گذار با بحرانهای پساصنعتی -بدون گذارتاریخی- در هم آمیخته و ترکیب جمعیتی کنشگران اعتراضی در خیابان را به وجود میآورد.
بنابراین حل و به تعبیری مدیریت این بحران، نیازمند طرح و درک این تحولات و عوامل شکل دهنده اعتراضات خواهد بود.
نادیده گرفتن هرکدام از عوامل ایجادی در حل بحران،برگشت پذیری شرایط بحرانی را به همراه خواهدداشت.
همانگونه که قبلا هم نوشتهام، در یک بازه زمانی معین، از شدت اعتراضات پس از تخلیه روانی معترضین کاسته شده و بحران درحدزیادی فروکش میکند.
اتفاقا این نقطه و مقطع، در صورت عدم درک و تحلیل علمی میتواند کاملا نگران کننده باشد.
به سنت غلط رایج در ایران میتوان پیشبیتی نمود که پس از فروکش کردن بحران، باز هم تحلیلهای غلط، احالهها و ارجاعات نادرست از علل و ریشهها صورت گرفته ،شاهد یک دعوای "حیدری_نعمتی" جدید در تریبونها و رسانههای رسمی مبنی بر اینکه چه کسانی عامل بودند خواهیم بود.
بدون تردید، دولت و حاکمیت برای تداوم باثبات جامعه، نیازمند شناخت عوامل "خیابانهای مهر ۱۴۰۱" است.
بهرحال این روزها، زخمهایی بر تن جامعه نشانده است و در چنین شرایطی، تئوریهای اجتماعی تاکید میکنند که باید سیاستهای ایجاد فضای آرام و مرهم نهادن بر زخمها، کاستن از افراطی و دوقطبی شدن جامعه و.... در پیش گرفته شود که در این روند، نقش دولتها و سیاستگذاران حکومتی، بیبدیل است.
این روزها، برآیند دیدگاههای اندیشمندان حوزه اجتماعی در ساحت علم و کنشگران سیاسی-اجتماعی و حتی عموم جامعه، بر تغییر سیاستها در حوزههای فرهنگی، اجتماعی، اقتصادی، سیاست داخلی و بین المللی تاکید دارد.
مطالعات پیرامون انقلاب (که در تئوریهای انقلاب نیز به آن اشاره شده) و همچنین پژوهشهای انجام شده پیرامون شورش، اعتراض و اعتصابات نشان میدهد که در یک تبیین روانشناسانه، ابتدا ذهنیتهای ناآرام، معترض و حرمان زده مدتی در لایههای پایین اجتماعی شکل میگیرد و پس از آن با یک ماجرای آغازگر که معمولا با محرکهای احساس برانگیز همراه است، تبدیل به کنش اعتراضی شده و ظهور و بروز مییابد.
کنش اعتراضی و حضور در خیابانها، بالاخره در جایی کاهش یافته و فروکش می کند اما مسئله اینجاست که ذهنیت اعتراضساز، کماکان باقی میماند که با هر عاملی چه طبیعی و یا خارجساز میتواند به کنش و رفتار اعتراضی خیابانی منجر شود.
علم مدیریت بحران به ما میگوید: مرحله پیشابحران، مرحله فهم و پیشبینی است و در مرحله حین بحران، باید مدیریت اقناعی کمهزینه انجام شود و در مرحله پس از بحران، سیاستهای ترمیمی و حل عوامل بحران ساز در دستور کار قرار گیرد.
در این مورد، سه تامل وجود دارد:
نخست اینکه، علتیابی بحران مثل همیشه به یک مناقشه در سیاست داخلی تبدیل شده و احتمالا رسانههاوتریبونهای رسمی، انگشت اتهام به سمت گروههای سیاسی اصلاحطلب یا به تعبیرجدیدشان «مسبب وضع موجود »و... نشانهگیری میکنند و ماجرا به نوعی خاتمه یافته تلقی میشود.
دوم اینکه بررسی، تحلیل و تبیین ماجرا به شکل درست و علمی انجام نشود و تنها به بررسی در یکی دو کمیسیون مجلس، شورای انقلاب فرهنگی و شوراهای امنیتی و.... بسنده شود که در نهایت منجر به صدور چند بیانیه خواهد شد.
نگرانی سوم این است که مطالعات و بررسیها منجر به انجام تغییرات اساسی در سیاستها نشود و کماکان امور بر همان روال گذشته جریان یابند.
فرانسه، از جمله کشورهایی است که ناآرامیهای اجتماعی زیادی را تجربه کرده و میکند. سامان سیاسی این کشور به نحوی است که این اعتراضات، هیچگاه مفهوم تغییر نظام را تداعی نمیکنند. با این وصف، در اعتراضات حاشیهنشینی که درسال ۲۰۰۵ رخ داد، "آلن تورن" یکی از جامعهشناسان برجسته جهانی برای تبیین علتها در کنار تیمی متشکل از اندیشمندان مختلف، مسئول واکاوی پدیده اعتراض رخ داده شد.
به نظر من اولین گام علامت دهنده به جامعه، در همین روزها میتواند واگذاری تببین و واکاوی علل این پدیده به انجمنهای علمی حوزه علوم اجتماعی باشد که پس از آن نتایج تحقیقات در یک گفتگوی اجتماعی گسترده مورد بحث قرار گیرد و جامعه احساس کند که این نتایج منجر به سیاستگذاریهای جدید خواهد شد.
بدون شک، ما نیازمند اصلاح و تغییر سیاستها در عرصههای اجتماعی و سیاسی خواهیم بود.