یادداشت/
بافت اطراف حرم رضوی و عارضه گسست تاریخی!
سیدصدرا میردامادی، روزنامهنگار و فعال فرهنگی در یادداشتی به چالشهای شهری و مشکلات و معضلات آن پرداخته است.
به گزارش ایلنا، چالشهای شهری چندی است در میان رسانههای داخلیِ ایران و به شواهد رصد اخبار روزمره در عمل تبدیل به یکی از اساسیترین سوژههای مهم خبرساز سالهای اخیر شده است.
موضوعاتی از قبیل چالش درآمدهای پایدار و شهر فروشی، ریشههای فساد در مدیریت شهری و رشد بی قواره مگامالها در شهرهای ایران و بحران هویت تاریخی و فرهنگی شهرها، ماجرای املاک نجومی تا حادثه پر دامنه فروریزش ساختمان پلاسکو و آتش سوزی برج سلمان مشهد و تخریب خانههای تاریخی تهران به ویژه خانه نمازی- برای اقناع میل سیری ناپذیر برج سازی- و تا این اواخر ماجرای تخریب مهدیه هفتاد ساله مرحوم عابدزاده در مشهد.
این دست اخبار غالبا با حجم معتنابهی از مطالبات مدنی و شهری که بیشتر سویههای میراث فرهنگی و شفافیتخواهانه دارد، همراه است و این همه نشان از ظهور حرکت اجتماعی به غایت مثبت و امیدبخش دارد؛ پدیدهای که در آن شهر و تمامی ابعاد زندگی شهری - به عنوان یک امر مدرن- در حال تبدیل شدن به دغدغهای جدی در میان شهروندان و رسانهها است.
اما در این میان یکی از بزرگترین طرحهای توسعه شهریِ معاصر (ای بسا بزرگترین طرح مداخلهای در بافتهای شهری) یعنی طرح توسعه بافت اطراف حرم مطهر امام رضا (ع) در مشهد که از آغاز آن بیش از دو دهه میگذرد، رسما از نگاه دقیق رصد و پایش رسانهها و پژوهشگران متعهد و مطالبه نهادهای مدنی به دور بوده است و صرفا تا امروز رسانههای مشهدی به آن از زاویه بیرونیِ ماجرا نگاه کردهاند.
تا چندی پیش ابعاد و عمق ماجرا در فضای غبارآلودی قرار داشت و چه برای ساکنین محلات اطراف حرم و چه برای سایر مردم مشهد فاقد شفافیت بوده است.
با نگاه به مطالعات، اسناد و ضوابط تدوین شده این طرح به خوبی روشن است که فارغ از بهوجود آمدن نیازهای جدید شهری و افزایش جمعیت مجاورین و زائرین مشهد الرضا، برای اجرای چنین طرحی در مهمترین بافت شهریِ مذهبی در ایران، عملا توجه چندانی به مقوله تاریخ فرهنگی، زمینهها و تعلقات اجتماعی مردم و پیوندهای تاریخی این بافت شهری در نسبتش با حرم هزارساله رضوی و تجربهها، حافظه و تصویر مشهد در سدههای گذشته نشده است.
به نظر میرسد خوانشی از تفکر نوسازی و مدرنیزاسیون در ایران معاصر این وضعیت را در شهرهای ایران بوجود آورده است و تحقق نوسازی و توسعه را در تضاد با سنت (با فهم وارونه و صوری از آن) و مظاهر تاریخی آن میبیند و نه در تداوم آن از رهگذر بازخوانی انتقادی سنت.
این تلقی از توسعه و نوسازی که ظرف سنت را عنصری دست و پاگیر بر سر راه پیشرفت و آبادانی شهرها و کشور میبیند؛ ریشه در عارضه ضد توسعه گسست تاریخی دارد. عارضهای که صورتی تاریخی دارد به این معنا که از قرنها پیش از این گریبانگیر آگاهیِ اجتماعی ما ایرانیان بوده است و موضوع آن عبارتست از فقر تفکر و تجربه تداوم تاریخی در همه تصمیمگیریهای سرنوشت ساز.
نتیجهاش وجود جزیرههایی از تغییرات دورهای و کم رمق و انفکاک هر دوره از دورههای بعد و در عمل وجود رشتههایی از دورههایی کوتاهمدت در تاریخ ایران بوده است.
نمونه طرح بزرگ توسعه بافت پیرامون حرم به نامهای گوناگون معاصرسازی یا طرح توسعه بافت پیرامون حرم امام رصا که دستکم در بیست سال گذشته بافت مرکزی شهر مشهد را دچار دگرگونیهای بی محابا کرده است به وضوح ریشه در همین عارضه دارد؛ عارضهای که میتوان آن را به گسست تجربه تاریخی تعبیر کرد. نشانهاش در تمام دورههای تاریخی و قرون گذشته ایران اینگونه بوده است که سلسلههای شاهان با جنگ و خونریزی به نحوی دست به پاکسازی سلسلهها و اقدامات و روندها و آثار دورههای پیش از خود زدهاند.
دکتر محمدعلی همایونکاتوزیان نظریه پرداز تاریخ و سیاست ایران تبیین بنیادینی از ریشههای مشکلات تاریخی توسعه اقتصادی و سیاسی ایران به دست میدهد که تقریر اصلی آن در مقدمه مقاله مهم ایران جامعه کوتاهمدت او آمده است؛ او در این مقاله میگوید: «ایران بر خلاف جامعه درازمدت اروپا جامعهای کوتاهمدت بوده است. در این جامعه تغییرات _حتی تغییرات مهم و بنیادین _ اغلب عمری کوتاه داشته است. این بی تردید نتیجه فقدان یک چهارچوب استوار و خدشه ناپذیر قانونی است که میتوانست تداومی درازمدت را تضمین کند.»
به این معنا تغییرات گسترده مطمع نظر طراحان بافت شهری اطراف حرم امام رضا (ع) به نوعی پاکسازی تمام تجربه و حیات تاریخی زندگی گذشتگان به نام تسهیل امر زیارت -که خود مفهومی معنادار در منظومه سنت است- و به هدف اصلی مدرنسازی فرمالیستی تمام میشود. پدیدهای که همایون کاتوزیان با رویکرد جامعه شناسی تاریخی به درستی نام آن را جامعه کوتاهمدت گذاشته است و میتوان عناصر این تحلیل تاریخی از فرهنگ و سیاست ایران را به خوبی در الگوهای توسعه شهری و به طور خاص در نمونه مشهد مشاهده کرد.
او از جامعه کوتاه مدت ایران به خانههای کلنگی تشبیه میکند که اتفاقا کاملا با وضع این بافت انطباقی تمثیل گونه دارد: «گویاترین کلام برای توصیف ماهیت کوتاهمدت جامعه ایران اصطلاح خانه کلنگی است. بیشتر این خانهها بناهایی است که بیش از سی (یا حتی بیست) سال ندارد و اغلب از شالوده و اسکلتی مناسب نیز برخوردار است. در مواردی معدود این خانهها ممکن است فرسوده شده باشد و نیاز به مرمت داشته باشد، اما آنچه سبب محکومیت آنها میشود و در نهایت ساختمان را بیارزش قلمداد میکند و فقط ارزش زمین را به حساب میآورد، این داوری است که معماری این ساختمانها و یا طراحی داخلی آنها بنا بر آخرین مد و پسند روز کهنه شده است.
بنابراین بهجای نوسازی آن خانه یا هر بنای دیگر و افزودن بر سرمایه مادی موجود، کل آن ساختمان به دست مالک یا خریدار ویران می شود و بنای جدید بر زمین آن بالا میرود. از این روست که صاحب این قلم گاه برای توصیف جامعه کوتاهمدت ایران آن را «جامعه کلنگی» نامیده، یعنی جامعهای که بسیاری از جنبههای آن-سیاسی، اجتماعی، (حقوقی) آموزشی، ادبی- پیوسته در معرض این خطر است که هوی و هوس کوتاه مدت جامعه با کلنگ به جانش افتد.»
این تحلیل تاریخی از وضعیت فرهنگ و سیاستِ ایران در دهههای گذشته-چه پیش و چه پس از انقلاب- خودش را در گونهای از اندیشه توسعه بازتولید کرده است که از سنت و جلوههای هویتی آن به کلی غفلت ورزیده است.
جلوههایی که عامل همبستگی و پیوند با تبار فرهنگی ما ایرانیان بوده است و شهرها بستر ظهور این تبار هستند. به نظر میرسد جز با بازخوانی آگاهی تاریخی و فرهنگی در سنت ملی و دینیمان نمیتوان به تصویر درستی از نسخه ایرانی توسعه و پیشرفت دست یافت و جز از مسیر درک درست سنت به عنوان منظومهای سیال، پویا و زنده نمیتوان گذاری به سلامت به تجدد از نوع ایرانیاش داشت. تجربهای که غرب آن را با زیست جهان خود پشتسر گذاشته و باید از آن تجربه در زمینه و زمانه خود به فراخور بود و نمود اینجا و اکنون بهره ببریم؛ چرا که آزموده را آزمودن خطاست.