خبرگزاری کار ایران

نشست کافکا، هدایت و مدرنیته ادبی برگزار شد

در خیلی مسایل اول بوده‌ایم ولی به جایی نرسیدیم

در خیلی مسایل اول بوده‌ایم ولی به جایی نرسیدیم
کد خبر : ۱۹۵۷۱۵

ما تصویری مبهم از خودمان ارائه می‌کنیم و تصویری توهم‌گرایانه از بیرون داریم و این به حوزه ادبیات ختم نمی‌شود / از چپ و راست به مصدق که بانی ملی کردن منابع ملی بوده؛ ناسزا می‌گویند. حتی یک زندگینامه درست از مصدق نداریم که بدانیم این مرد که بود و چه کرد.

نشست کافکا، هدایت و مدرنیته ادبی عصر دیروز(۲۵ مرداد) در تالار شهناز خانه هنرمندان با حضور مراد فرهادپور، حسین نمکین به دبیری حمیدرضا یوسفی برگزار شد.

به گزارش خبرنگار ایلنا، این نشست با مقدمه یوسفی آغاز شد که در بخشی از آن به اینکه آیا صادق هدایت از نظر فرم و اندیشه شباهتی به کافکا داشته است؟ یوسفی در ابتدای نشست این سوال را مطرح کرد که؛ با توجه به اینکه هدایت از نخستین افرادی بود که شروع به ترجمه آثار کافکا به فارسی کرد؛ در ذهن ایرانیان از گذشته تا به امروز بین صادق هدایت و کافکا پیوند وجود داشته. لذا این سوال مطرح می‌شود که آیا سیمای هدایت و کافکا فردی گوشه‌نشین، منزوی و دور از سیاست را نشان می‌دهد؟

پس از آن مراد فرهادپور(مترجم و نویسنده) با اشاره به یادداشتی که در کتاب «پاره‌های فکر» نوشته است؛ گفت: عمده قضیه برمی‌گشت به تعریف «بکت» از تجربه هنری که در نهایت منجر به یک شکست می‌شود. یک شکست بزرگ که فقط هنرمند جرات دست زدن به این تجربه و پذیرش شکست آن را دارد.

فرهادپور ادامه داد: کافکا و هدایت هر دو کلبی مسلک و بدبین بودند و رنج کشیده و مجموعه‌ای از همین تصاویر اسطوره‌ای در ذهن به وجود آمده‌ی آنان است که این دو را به هم نزدیک می‌کند.

وی افزود: در کار ادبی هدایت نهایتا با شکست روبه رو هستیم. این امر را می‌توان از خاطرات او دریافت که شش ماه قبل از خودکشی می‌گوید حس می‌کنم به جایی رسیده‌ام که می‌توانم بنویسم و درست شش ماه بعد، آخرین دست‌نویس‌هایش را علی‌رغم اصرار دوستانش پاره کرده و دور می‌ریزد.

فرهادپور اظهار داشت: این شکست در واقع براساس موضوعی است که «لاکان» و «بکت» آن را دست نیافتن به چیزی می‌دانند که میل آدمی به آن است. میل آدمی به یک شکل به میل دیگری است. به همین علت هرگز برآورده نمی‌شود. هویت جمعی براساس همین نرسیدن است که هیچ کسی به آن دست نمی‌یابد و یک کنش، کنش بعدی را تغییر می‌دهد. بنابراین این موضوع به یک نوع هویت فردی و جمعی بازمی‌گردد. به یک شکست، نرسیدن و خلاء که هیچ وقت پر نمی‌شود.

این نویسنده گفت: هویت‌ها براساس همین ایستادن و رابطه با این شکست شکل می‌گیرد که براساس نظریه بکت در رابطه با هنرمندان بسیار روشن و واضح است. به یک معنا می‌توان گفت رابطه با این شکاف همان چیزی است که هنرمندی چون هدایت را می‌سازد.

فرهادپور معتقد است: ایستادن بر این شکاف‌ها و مغاک‌ها یک شبح نمادین می‌سازد که جنبه جمعی پیدا می‌کند و نماد فرهنگ مدرن ایرانی می‌شود. اشباح هدایت باقی مانده و همانند سیلی است که همه به سمت آن حرکت می‌کنند.

به گفته فرهادپور؛ این شکست و آن میلی که برآورده نمی‌شود مرتبط با رمان نویسی به زبان فارسی است و چون هدایت در عمل نمی‌توانست به زبان دیگری بنویسد، نوشتن به فارسی و ادامه دادن حیات برای هدایت به عنوان یک نویسنده فارسی زبان او را در مسیر شکاف قرار داده و به این برمی‌گردد به همان ایزوله بودن فرهنگ و زبان فارسی.

وی با تاکید بر اینکه در بخشی از یادداشت خود با عنوان اشباح هدایت سعی کرده است با مقایسه کافکا و هدایت این شکست هنری و ایستادن بر مغاک را به تصویر بکشد؛ ادامه داد: در همان یادداشت این شکست را به رمان‌نویسی فارسی تبدیل کرده بودم و چون برای هدایت رمان‌نویسی به فارسی بی‌معنا شده بود و نیز به زبان دیگری نمی‌توانست بنویسد، هدایت نمادین از آن شکل گرفت و به فضای نمادین امروز ما رسید.

به نظر فرهادپور؛ هدایت به لحاظ فرم تصویری به رئالیسم اروپایی نزدیکتر است. چیزی که در این یادداشت مطرح نشده شکافی است در مرز بیرونی زبان و فرهنگ فارسی که هدایت در آن ایستاده است. ناتوانی زبان فارسی از اینکه بتواند رمان تولید کند به دلیل ایزوله بودنش است.

فرهاپور افزود: اگر کشور ما نیز مثل هند مستعمره مستقیم شده بود، زبان فارسی تحولی نو می‌یافت. این شکاف را «مالارمه»، «بکت» و «کافکا» در زبان خودشان به گونه‌ای دیگر تجربه کرده‌اند و این تا حد زیادی برمی‌گردد به موقعیت ایزوله بودن ما که در این چند سال اخیر بیشتر شده.

به گفته فرهادپور، ما در واقع تصویری مبهم از خودمان ارائه می‌کنیم و تصویری توهم‌گرایانه از بیرون داریم و این به حوزه ادبیات ختم نمی‌شود و ما شاهد این مساله در تجارب سیاسی و اجتماعی هم هستیم.

وی ادامه داد: گفته «مسکوب» صحیح است که «بعد از هزار سال ما با فردوسی هم کاری نکردیم.» به گونه‌ای می‌خواهیم خودمان را بزرگ جلوه دهیم ولی در واقع در میان ما یک جور نفرت فردی از خود به چشم می‌خورد. چنانچه تا حدی سعی کردم در کتاب «پاریس تهران» این رد و بدل شدن را نشان دهم که پشت آن چه روانشناسی معیوبی خوابیده است.

مراد فرهادپور اظهار داشت: این امر نه به ژنتیک ربط دارد و نه به فرهنگمان. این یک تقدیر تاریخی است. در خیلی مسایل اول بوده‌ایم و بخاطرش جنگیده‌ایم ولی به جایی نرسیدیم، تنها بهانه‌ای شد برای ساختن تئوری‌های عجیب و غریبی که بر سرش دعواست.

فرهادپور با اشاره به اینکه نخستین بار ما ملی کردن منابع را شروع کردیم؛ گفت: اما امروزه شاهدیم که از چپ و راست به مصدق که بانی این موضوع بوده ناسزا می‌گویند. حتی یک زندگینامه درست از مصدق نداریم که بدانیم این مرد که بود، چه کرد و کاستی‌هایش کجا بود. در واقع کاری را شروع می‌کنیم ولی ادامه نمی‌دهیم. می‌خواهیم مرزها را بیرونی کنیم. فکر می‌کنیم که بیرونی‌ها مانع ما شده‌اند یا فکر می‌کنیم که اگر بیرون برویم معجزه‌ای رخ می‌دهد.

او افزود: تجربه شعر نو یک رخداد هنری ست. با نیما شروع می‌شود و با شکستن و تن دادن به تناقضاتی که اشخاصی چون فروغ و اخوان دنبال می‌کنند یک پیوند و گسست به راه می‌افتد و این تنها چیزی است که ارزش دارد که آن هم ادامه پیدا نمی‌کند. اما این ایزوله بودن و در شکاف بودن باعثمی‌شود که آن را به شکل درونی نمی‌بینیم. این شکاف و مرز بیرونی هم دشمن است و هم علاقمند به آنیم.

فرهادپور با بیان اینکه هدایت هم براساس درونی نکردن مرز یا ناتوانی در درونی کردن آن دچار شکست می‌شود؛ ادامه داد: تا زمانی که در این ایزوله بودن که معنای سیاسی هم دارد؛ هستیم این شبح همچون سایه بر سر ما خواهد بود.

پس از فرهاد پور، حسین نمکین(پژوهشگر فلسفه) گفت: فکر می‌کنم بیش از آنچه با یک هدایت صرف سر و کار داشته باشیم با یک هدایت - کافکا سر و کار داریم و این پدیده به همان شکلی که اجازه نداده هدایت به درستی اندیشیده و معنا شود، شاید نحوه خواندن کافکا در فارسی را هم تحت تاثیر قرار داده باشد.

نمکین اضافه کرد: یکی از راه‌ها این است که هدایت را یک نویسنده مدرنیسم درنظر بگیریم، همچنان در وضعیت گذار هستیم. کار به جایی رسیده که کتاب‌های چند جلدی چاپ می‌شود با مضمون اینکه چرا نمی‌توانیم تفکر کنیم. به همین دلیل سعی می‌کنم هدایت مدرنیسم بخوانم به همان معنای ادبیات اروپایی.

وی افزود: سوال اساسی اینجاست از چه نقطه‌ای یک آدم معمولی به یک نویسنده تبدیل می‌شود؟ هدایت سال ۱۳۰۲ نخستین اثرش را که مقدمه‌ای بر رباعیات خیام بود به چاپ می‌رساند و در همان سال رساله‌ای به نام انسان و حیوان که رساله مهمی است از او منتشر می‌شود. در رباعیات با هدایت ۲۳ ساله‌ای روبه رو هستیم که به واسطه خیام می‌خواهد پشت سرش را به گونه‌ای برای خودش خلاصه کند. یک میل نفی افسار گسیخته است که هدایت به خیام نسبت می‌دهد.

به گفته نمکین، نباید فراموش کنیم که تحلیل‌های هدایت شتاب‌زدگی غیرقابل انتظاری دارد. او می‌خواهد یک حسانیتی از خیام بیرون بکشد. یک نوع حس اندوه و ملال. این ملال را با بودلر یکی می‌کند. شاید این چیزی جز یک تصادف نیست.

وی ادامه داد: در سال ۱۳۰۹ «زنده به گور» منتشر می‌شود. که هدایت این را می‌پذیرد که زنده بگور هسته اولیه بوف کور است. وضعیت زنده بگوری به این معنا که در «پیام کافکا» هم می‌شود این را استخراج کرد.

نمکین اظهار داشت: امید یکی از مولفه‌های سازنده‌ای است که هدایت روی آن تاکید دارد. هدایت یک معضل اساسی با جهان اطراف دارد. پیگیری این ساختار مستلزم بیشتر فرو رفتن در این انزوا است. مساله این است که این نفی و ایزولاسیون و عقب نشینی به پستو که هدایت بر آن مصر است به کجا می‌رسد.

او گفت: هدایت درگیری‌اش با مرگ تنها نیمی از مساله‌اش است. مساله دیگر وجود جبر اساسی پشت امید است. هدایت در پیام کافکا به دو خط از کافکا اشاره می‌کند. «ریخت اشیاء به ناگزیر گرفتارت می‌کند. امیدوارت می‌کند». هدایت از خودکشی ابراز ناتوانی می‌کند. این جبری که پشت سر امید است مرگ را به تعویق می‌اندازد. وضعیت زنده بگور که وضعیت شخص هدایت و جهان هدایت است در وضعیت بینابینی معلق است.

نمکین با اشاره به کتاب «بر مزار صادق هدایت» از «یوسف اسحاق پور» گفت: این بهترین متنی است که صحبت جدی درمورد هدایت می‌شود. در پیام کافکا می‌توان رد پای این موضوع را گرفت که هدایت چقدر سعی دارد تصویر خود را با تصویر کافکا تطبیق دهد. هدایت خیلی زود پروژه کافکا را به جهان خود پیوند می‌زند. در پیام کافکا ۶۷ بار کلمه کوچ به چشم می‌خورد و در بخش پایانی نیز تا حد زیادی هدایت همزاد پنداری قرص و محکمی با کافکا حس می‌کند تا جایی که می‌توانیم یک کافکای خودی شده از سوی هدایت ببینیم.

وی افزود: داستان «گراگوس شکارچی» که هدایت خود ترجمه کرده را با مضومن زنده بگور یکی می‌کند و در مسخ که به طور اخص اینطور است.

به گفته حسین نمکین در پیام کافکا اشاره دارد به اینکه کسی که این کتاب را ترجمه کرده باشد و متوجه می‌شود که این گرامر فرانسوی یا انگلیسی است و نه فارسی. همچنین شاهد درگیری هدایت و خانلری هستیم. چراکه نثر هدایت آن پختگی و شیوایی نثر فارسی خانلری را ندارد. اما از این رو ارزشمند است که نثر فارسی به شکل سنتی آن را نفی کرده است.

نمکین ادامه داد: خیلی از کارکردهای مدرنیسم را می‌شود به هدایت نسبت داد و این تأثیر نحوه زبانی لاتین به فارسی است و به نتایج جذابی رسیده است. آن باری که از ارکان اساسی یک نویسنده مدرنیته بر پایه آن است برای هدایت به معنای ناسزاست.

او بیان کرد: هدایت یک دوره فولکلور کار کرده و به طور خاص زنانه. دقیقاً آگاه بود که مدیوم نویسنده زبان است. اگر بخواهیم در زبان فارسی مایعی پیدا کنیم فولکلور کوچه و بازار است. هدایت کاتالوگ فحش است. هم به شکل شفاهی و هم به شکل مکتوب آن. در نامه‌های کافکا، بخش اصلی فحش‌هایی است که فاعلشان زنانه است. چون هدایت می‌داند که این موقعیت زنانه حاشیه‌ی مضاعفی دارد و به نویسنده تجهیزات مورد نیاز را می‌دهد.

در پایان بخشی به پاسخگویی به سوالات حضار اختصاص یافت که یوسفی با اشاره به اینکه برای بررسی این موضوع همین یک جلسه کافی نیست، این نشست را به پایان برد.

ارسال نظر
پیشنهاد امروز