خبرگزاری کار ایران

پاسخ ناصر فکوهی به یک پرسش؛ آیا دولت‌ها به قرارداد اجتماعی‌شان با مردم وفادارند؟

سقوط جامعه‌ای که پول تنها معیار ارزش‌هایش شد، قطعی‌ست

سقوط جامعه‌ای که پول تنها معیار ارزش‌هایش شد، قطعی‌ست
کد خبر : ۱۸۰۹۲۴

وقتی جامعه‌ای به خود احترام نگذاشت و دروغ و ریا برایش به روش‌های «طبیعی» و «زرنگی» به حساب آمد. وقتی سر و شکل آدم‌ها؛ دارایی‌؛ خودرو و تحصیلات تبدیل شدند به معیارهای سنجش انسانیت، چنین جامعه‌ای رو به سقوط خواهد گذاشت.

۲۸ ژوئن مصادف با زادروز ژان ژاک روسو؛ اندیشمندی‌ست که صاحب سه فرضیه‌ی مهم است: تئوری آموزش و پرورش، پولیتیکال تئوری و تئوری انسان طبیعی.

در اولی؛ روسو معتقد به ساخت انسان منصف، عادل، منطقی، اخلاقی، دورنگر و اندیشه‌گر است. انسانی که به حقوق دیگران احترام بگذارد، مفید و متکی به خود باشد و درست و نادرست را تشخیص بدهد. مفسران این تئوری بودند که مدارس را کارخانه آدم‌سازی نام نهادند، نه فقط محل سوادآموزی و یادگرفتن حساب و هندسه و مقدمات علوم و ادبیات.

در دومی؛ وی از قرارداد اجتماعی سخن می‌گوید که بر پایه‌ آن؛ دولت مکلّف است براساس قراردادی که برای اجراء و رعایت آن انتخاب شده؛ رفتار کند. بنابراین، اعمال دولت باید بر پایه موافقت عمومی باشد و نقض قرارداد باعثلغو آن خواهد شد.

و سه دیگر آنکه؛ روسو انسان را صاحب شعور و وجدان می‌داند و معتقد است: انسان‌ها آزاد و برابر به دنیا می‌آیند، ولی می‌بینیم که در این دنیا در همه جا در زنجیر هستند و از رنج و ستم، تبعیض، و از جدایی‌ها ناله می‌کنند و این ناله گاهی به فریاد مبدل می‌شود.

دکتر ناصر فکوهی مروری بر این سه نظریه‌ی روسو داشته و کاربردی بودن آن‌ها را در جوامع امروز به‌خصوص ایران امروز بررسی می‌کند. گفتگوی این جامعه‌شناس را با ایلنا بخوانید:

‌ ژان ژاک روسو اصولی جدید در حوزه‌ی اندیشه بنا کرد که یکی از مهمترین آنها تئوری آموزش و پرورش بود. تئوری آموزش و پرورش او برپایه ساخت انسان منصف، عادل، منطقی، اخلاقی، دورنگر و اندیشه‌گر است انسانی که به حقوق دیگران احترام بگذارد، مفید و خودکفا باشد و درست و نادرست را تشخیص بدهد. که مفسران آن را چنین تعبیر کردند: مدارس کارخانه آدم‌سازی هستند نه فقط محل سوادآموزی و یادگرفتن حساب و هندسه و مقدمات علوم و ادبیات. حال؛ آموزش و پرورش امروز ما چه اندازه به این اصول وفادار است؟ و آیا این تجربه در شیوه‌های کاری آموزش و پروش ما هرگز تجربه شده یا اصلا تلاش شده در مسیر آن گام برداشته شود؟

فکر می‌کنم نظام آموزش و پرورش را نمی‌توان صرفا براساس، کتاب‌ها و آموزش رسمی تعریف کرد. کتاب‌های درسی، حتی زمانی که به هوشمندانه‌ترین شکل نوشته باشند، اگر با واقعیت‌های یک جامعه انطباق نداشته باشند؛ تاثیر بسیار محدودی در شکل دادن و تربیت به دانش آموزان می‌گذارند. بنابراین، ابتدا باید از خود بپرسیم که آیا کتاب‌های درسی ما واقعا به صورت هوشمندانه طراحی شده‌اند یعنی به گونه‌ای که اخلاق و دین و تفکر و خلاقیت را به دانش آموزان منتقل کنند؟ فکر می‌کنم در این زمینه جای تردید زیادی وجود داشته باشد. اصولا نظام‌های ترویجی ما در زمینه‌های آموزش اخلاق و مهارت‌های زندگی نصیحت - محور هستند و فرض را بر آن می‌گذارند که با افرادی روبرو هستند که هیچ گونه تجربه زندگی ندارند و میزان عقل سلیم نیز در آنها چندان بالا نیست، یعنی آدم‌هایی که در خلاء حیات خود را می‌گذرانند. با چنین فرضی ما می‌توانیم دست به انواع و اقسام نصایح بزنیم و خیال‌مان نیز آن باشد که چون نصیحت کرده‌ایم، این نصیحت‌ها تاثیری دارند؟ در حالی که ابدا چنین نیست. اما حتی اگر کتاب‌ها نیز به شیوه‌ای هوشمندانه طراحی شده بودند و فرض را بر هوش و تجربه داشتن دانش آموزان و بالا بودن عقل سلیم در آنها می‌گرفتنند و نه بر ساده لوحی و نداشتن هیچ تجربه و سوادی در نزد آنها، باز هم به معلمان و آموزگارانی نیاز داشتیم که اولا خود از هوش و ذکاوت و دین و اخلاق بسیار بالایی برخوردار بودند که می‌توانستند الگویی باشند برای آنچه در کتاب‌ها می‌آید و ثانیا دغدغه‌های زندگی توان نیرو گذاشن برای کار را از آنها سلب نمی‌کرد. و افزون بر همه اینها، اگر همه این موارد نیز بر جای خود محفوظ بود، یک مولفه اساسی باقی می‌ماند و آن این بود که آنچه در نظام آموزشی تدریس می‌شود در تضاد با نظام واقعی جامعه قرار نداشته باشد. و من فکر می‌کنم چشم اسفندیار این نظام در همین جاست یعنی در جایی بیرون از خود نظام آموزش و پرورش، ما آموزگاران بسیار متعهدی هم داریم که تمام تلاش خود را می‌کنند که به بهترین شکل به وظابف خود عمل کنند، اما دانش آموز به محض آنکه پایش را از مدرسه بیرون می‌گذارد در سیستم اجتماعی با موقعیت‌هایی روبرو می‌شود که همه آن آموزه‌ها را بر باد می‌دهد.

مهمترین اشکالات سیاست‌های آموزش و پروش ما کجاها هستند؟

فکر کنم پاسخ‌تان را دادم به صورت خلاصه: نخست محتوای نصیحت بار کتاب‌ها، سپس شیوه‌های قدیمی تدریس که عمدتا بر حفظ کردن استوار هستند، سوم موقعیت آموزگاران که از شرایط لازم ازجمله شرایط مادی مناسب برای درست عمل کردن برخوردار نیستند و در نهایت نظام اجتماعی که به شدت در برابر نصایح نوشتاری کتاب ‌ا ایستاده است و تقریبا همه جا و در نزد اغلب افراد جامعه آنها را نفی می‌کند.

برای محقق شدن دیگر تئوری مهم رسو یعنی «مسئولیت منتخب مردم در وفای به عهد» آیا نباید سنگ بنای اول اندیشه در هر کشوری درست گذاشته شود؟

برای این کار نیاز آن نیست که به سراغ روسو بروید، قرن‌ها پیش از روسو سعدی می‌گفت: «اگر ز باغ رعیت ملک خورد سیبی / برآورند غلامان او درخت از بیخ». قانون تنها در حالتی حداقل امکان اجرایی را دارد که قانونگزاران و مجریان آن را با دقت و وسواس عمل کنند. آن هم تکرار می‌کنم، حداقل امکان اجرا را، زیرا برای آنکه قانون و سیستم اجتماعی به تعادل و توازن برسد صدها شرط دیگر نیز لازم است. شکی نیست که نظام آموزشی یکی از ابزارهای بسیار مهمی که ما در جهان امروز برای دستیابی به چنین هدفی داریم. اما نباید دچار توهم آموزشی شویم بدین معنا که تصور کنیم چون چیزی «آموزش» داده می‌شود، «آموخته» هم می‌شود و از آن بیشتر، در افراد «درونی» می‌شود. در تمام نظام‌های آموزشی جهان مشکل اصلی همین است یعنی حتی در بهترین موقعیت‌های آموزشی نیز در نهایت آموزش خارج از نهادهای رسمی تعیین کننده هستند. وقتی جامعه‌ای به خودش احترام نگذاشت، وقتی دروغ و ریا برایش بدل به روش‌های «طبیعی» و «زرنگی» به حساب آمد، وقتی جامعه‌ای پول را بدل به تنها معیار ارزش‌ها کرد و سر و شکل آدم‌ها و دارایی‌ها و خودروها و حتی تحصیلات دانشگاهی و مدارکشان، تبدیل شدند به تنها معیارهای سنجش انسانیت، بدون شک ممکن است بسیاری از افراد چنین جامعه‌ای از نظر مادی ثروتمند هم بشوند اما از نظر معنوی رو به سقوط خواهند گذاشت و این سقوط معنوی، در چرخه‌ای بعدی، به سقوط مادی منجر می‌شود. تجربه قرن بیستم بارها و بارها این امر را نشان داده است، کافی است تاریخ را کمی زیر نظر بگیریم و مطالعه کنیم.

فلسفه‌ی حکومتی کنتراتاریانیسم روسو برمبنای فرضیه‌ی قرارداد اجتماعی؛ که دولت را مکلّف می‌کند براساس قراردادی که برای اجرای آن انتخاب شده؛ رفتار کند. بنابراین اعمالش باید بر پایه‌ی موافقت عمومی باشد و نقض قرارداد باعثلغو قرارداد می‌شود درغیراین صورت جامعه حق دارد به راه‌های دیگر متوسل شود؛ چه اندازه‌ در دولت‌های قبل قابلیت اجرایی داشته و آیا مردم توانسته‌اند دولتی که خلاف قراردادش عمل کرده را مورد بازخواست قرار دهند و اصولا تصور چنین خواستی ازسوی مردم در کشوری مانند ایران قابل تحقق هست یا خیر؟

دقت داشته باشیم که اولا روسو بهر حال موقعیت تمدنی را نسبت به موقعیت طبیعی یک سقوط برای انسان به شمار می‌آورد زیرا معتقد بود این تمدن جدایی انسان از طبیعت است که زادگاه و جایگاه اصلی اوست و انسان نباید در برابر تمدن قد علم کند، و ثانیا راه حلی که برای این موقعیت یک سویه و غیرقابل بازگشت می‌داد، راه‌حل نظام‌های دموکراتیک با ابعاد کوچک یعنی حداکثر در سطح یک شهر کوچک(با مدل آرمانی ژنو دوران خودش) بود. بدون شک روسو هرگز نمی‌توانست تصور کند که نظامی که او پیشنهاد می‌کند بخواهد در سطح شهرهای چند میلیونی پیاده شود و از آنجا در سطح کشورها و جهان. این ابعاد همه چیز را متفاوت می‌کنند. قرارداد اجتماعی هر اندازه ابعاد سیستم سیاسی بزرگتر باشند، ضمانت اجتماعی کمتری دارد، چون در یک سویش یک شهروند قرار گرفته است و در سوی دیگرش یک دستگاه و نهاد غیرشخصی، یک لیوتان روی مدل هابزی که ادعایش آن است که میلیونها نفر را نمایدگی می‌کند، بنابراین چه این ادعا درست باشد و چه نادرست، نوعی «مشروعیت» ابزاری به وجود می‌آورد که می‌تواند به خشونت عریان و پنهان علیه شهرون تبدیل شود. امروز جهان عمدتا با مدل هابزی اداره می‌شود و نه مدل قرارداد اجتماعی روسویی که به یک اتوپیا تبدیل شده است. کشورهای جهان نه تنها بر ساختارهای نظامی و سختگیرانه هابزی استوارند بلکه در میان خود نیز تنها به زبان خشونت نظامی و پولی سخن می‌گویند و این یعنی ما هیچ رابطه‌ای با جهانی که در ذهن روسو به آرمانی برای تربیت انسان‌ها و سعادت آنها معنی می‌شد؛ نداریم جز حسرتی که شاید هرگز برآورده نشود.

مبانی اندیشه‌های روسو که بعدها به تقویت احساس ضداستثمار و ضداستعماری منجر شد و احساسات ناسیونالیستی را تقویت کرد؛ در جامعه‌ای مثل ایران چه اندازه قابل تجربه هستند؟

ما می‌توانیم بسیار از روسو بیاموزیم و بسیار اندیشه او را در شکل دادن به جامعه آینده خود کمک بگیریم. اما همانطور که گفتم دارای میراثفرهنگی ایرانی و اسلامی قدرتمندی هم هستیم که بسیار بیشتر از اندیشه‌های روسو می‌تواند به ما برای ساخت جامعه‌ای عادلانه و انسانی یاری کند. با وجود این چون بحثبر سر روسو است بزرگترین دستاوردی که امروز اندیشه روسو می‌تواند برای ما داشته باشد دموکراسی‌های مستقیمی است که می‌توانند دموکراسی‌های تفویض اختیاری و خرفه‌ای شوند و ما می‌توانیم در شهرهایمان در سطح محلات تلاش کنیم به سویشان حرکت کنیم برقرار کنیم. و همین طور پذیرش تفاوت و تکثر به مثابه اصول اساسی و راهبردی ایحاد تمدن جدیدی که بتواند تمدن سرمایه‌داری متاخر نولیبرالی حاکم بر جهان را به عقب براند.

ارسال نظر
پیشنهاد امروز