داوود غفارزادگان / یادداشت:
شکفتن کسب و کار من است
داستان نویسی یک چیز را به انسان یاد میدهد؛ صبوری در مقابل آدمها و اتفاقها. باید به خودت فرصت بدهی برای نگاه کردن. بایدحوصله کنی تا زمان اَنگ خود را بر همه چیز بزند. آن وقت خواهی دید اغلب تراژدیها نسخه بدل ناشیانهای از مضحکهها هستند.
ایلنا: داوود غفارزادگان(نویسنده) در آستانهی فرارسیدن سال ۹۳، یادداشتی را به رشتهی تحریر در آورده که در ادامه خواهید خواند:
شکفتن کسب و کار من است
- در بزم دور یک دو قدح درکش و برو… / حافظ
- پنجاه را که رد میکنی دیگر هیچ دوستی نداری. خودت برای خودت کفایت میکنی، در خود سفر میکنی، در خودت دوست میگیری و در خود فرو میریزی…
- در هر دوره ای از عمر کتابهایی برای خواندن هست که هی پیرتر و پیرتر بشوی تا برسی به آن یکی دو کتاب آخر که بشود کتاب بالینی مرگ و فراموشیات… - حق مطلب را نمیشود ادا کرد – کتابها مثل آدمهااند. آدمها نیازاند. اتفاقاند. گاه خوباند گاه بد؛ اغلب معمولی و مبتذل. علیکیاند در مقابل سلامی. میآیند میروند و مثل مزهی انجیری که پارسال خوردهایم فراموش میشوند. کتاب مرگ و فراموشی شاید هیچ وقت نبوده و نباشد - انگشت وهمی میمکیم اما…
- داستان نویسی یک چیز را به انسان یاد میدهد؛ صبوری در مقابل آدمها و اتفاقها. باید به خودت فرصت بدهی برای نگاه کردن. بایدحوصله کنی تا زمان اَنگ خود را بر همه چیز بزند. آن وقت خواهی دید اغلب تراژدیها نسخه بدل ناشیانهای از مضحکهها هستند.
- من توی باغچه کار میکردم / مادرم مثل بودا روی پله نشسته بود.
- پوفه آشغال نیست. پُرزهای پارچه و تراشههای دَم قیچیست که به هم میچسبد و میشود یک گوله ابری خاکستری سبک. پوفه را همان موقع کار اگر پُف کنی، میرود. وگرنه میماند. می رود تو سوراخ سمبههای چرخ خیاطی با روغن قاتی میشود و میشود یک غده؛ چرک و مزاحم و سنگین. دیگر با پُف نمیرود…