در جلسه بررسی نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه؟» چه گذشت؟
دادگران(جامعهشناس)، خطیبی(روانپزشک)، امیر پوریا(منتقد هنری)، خرازیآذر(کارشناس رسانه) به همراه کارگردان و دیگر عوامل این نمایش به تحلیل نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه؟» پرداختند.
جلسهی نقد و بررسی نمایش «بالاخره این زندگی مال کیه؟» به کارگردانی اشکان خیلنژاد با حضور یک روانشناس، مرگشناس، منتقد هنری و روانپزشک چندی قبل در تماشاخانهی ایرانشهر برگزار شد.
به گزارش ایلنا، اشکان خیلنژاد کارگردان نمایش در ابتدا ضمن تشکر از حضور تعداد غیرمنتظرهی شرکتکنندگان بیان کرد: «وظیفهی من به عنوان کارگردان در چنین جلساتی شنیدن و آموختن است، چراکه نزدیک به ۱۰۰ دقیقه روی صحنه تماشا شدیم و اکنون باید ببینیم و بشنویم. خیلی خوشحالم که این نمایش توسط دیگر حوزههای علوم انسانی مورد بررسی قرار میگیرد.»
دادگران(جامعهشناس) ضمن اشاره به این مطلب که هنرمندان، رهبران نامرئی جامعه هستند، اظهار داشت: «در بسیاری از موارد، هنرمند از طریق نشانهها مسایلی را مطرح میکند که دیگر متخصصان برای تفهیم آن باید مقالهها و کتابهای متعدد بنویسند. در مورد موضوع این نمایش یعنی «مرگ» باید به این نکته اشاره کنم که برخورد هر انسانی با این مقوله به منش اجتماعی و ریشهی خانوادگی شخص برمیگردد؛ اینکه شخص در خانوادهای مرگپرست تربیت شده باشد یا خانوادهای زندگیپرست، نگاه و جهانبینی او را مشخص میکند.»
وی در توضیح تفاوت شخصیت مرگپرستان و زندگیپرستان اظهار داشت: «شخصیتهای مرگپرست معمولاً در زمان گذشته زندگی میکنند؛ بهروز نیستند، بسیار مقراراتی و خشک عمل میکنند؛ مطلقگرا هستند، برای این شخصیتها همه چیز سیاه یا سفید است. اما زندگیپرستان، عاشق زندگیاند. ذات این شخصت، نرمال و طبیعی است. در این نمایش، شخصیت هریسون، شخصیت زندگیپرستی است. او در زندگی اجتماعی موفق بوده است. استاد دانشگاهی که همیشه در حال خلق بوده و پایگاه اجتماعی خوبی داشته است. این شخصیت، سطح آرزوها را برای خودش بالا برده بود، اما با حادثهی غیرقابل پیشبینی مواجه میشود. اگر این شخص، مرگپرست بود؛ هرگز به این اندازه به شهرت دست نمییافت.»
دادگران درخصوص اینکه پس چرا شخصیتی زندگیپرست، به مرحلهای میرسد که مرگ را انتخاب میکند، گفت: «این انسان، یک انسان نرمال است و به هزینه و فایدهای که در جامعه دارد فکر میکند. این شخص توان حرکت ندارد بنابراین باید یک پرستار مدام مواظب او باشد. خودِ هریسون در جایی از نمایش میگوید: من قبلا با دستهایم مجسمه میساختم، الان فقط مغزم کار میکند… البته به همین خاطر، از اینکه انگل باشد و برای دیگران مزاحمت ایجاد کند؛ رنج میکشد. آگاهی، باعثرنج این شخص میشود نسبت به شخصی که فکر نمیکند.»
این کارشناس با اعلام مرجعیت پزشکان در مسایل سلامتی، حق انتخاب انسانها را محترم شمرد و تصریح کرد: «در این نمایش، گرچه پزشکان، مرجعیت دارند و از خودِ شخص بهتر وضع سلامتی او را میدانند اما باید جامعه به احساس انتخاب شخص هم احترام بگذارد. در این نمایش، پزشکان نتوانستند اثبات کنند هریسون از نظر عقلی مشکل دارد و یا از روی احساس، خواسته از بیمارستان مرخص شود.»
وی در بخش پایانی صحبتهایش، انتخاب هریسون را حماسی دانست و متذکر شد: «در بسیاری از کشورها با مشورت بیمار به زندگیاش خاتمه میدهند. زیرا بیماران لاعلاج از نظر آنان حق دارند، نوع مرگشان را انتخاب کنند؛ چون زندگی را که انتخاب نکردهاند پس این حق نباید از آنان سلب شود. به نظرم تصمیم هریسون در نمایش، یک روند حماسی است. او در کمال عشق به زندگی، مرگ را در ادامهی زندگی انتخاب میکند.»
خطیبی روانپزشک افزود: «در علم روانشناسی باید ببینیم هر فرد تحت چه شرایطی تصمیم میگیرد؟ در این نمایش، تماشاگران با مجسهساز، همانندسازی(همذات پنداری) میکنند. هرکدام از ما ممکن است بیمار مزمنی در منزل داشته باشیم و یا در اطرافمان دیده باشیم. اینکه فرد خلاق و حرفهای در جامعه، ناگهان تمام تواناییهای خود را از دست بدهد و همهچیز، در کمتر از یکساعت برایش بیارزش شود، موضوعی است که فرد را به چالش میکشد و تصمیم سختی باید بگیرد.»
وی درخصوص اینکه همه انسانها به مرگ فکر میکنند، توضیح داد: «مرگاندیشی از خصایل انسانی است؛ انسان در مواجهه با مرگ، بسته به نوع تربیت اجتماعی و خانوادگی، موضع میگیرد و عکسالعمل نشان میدهد. ممکن است به یاد کسی بیفتیم، ممکن است ترس و نگرانی از ناتوانی و آینده نامعلوم به ما دست دهد.»
خطیبی در مورد سایر شرایطی که باعثتصمیمگیری انسان در شرایط خاص و بحرانی میشود، گفت: «موضوع دوم این است که در شرایط خاص، ما دچار چه حالتی میشویم؟ طبق مطالعاتی که در آمریکا انجام شده و مشابه آن در ایران هم انجام شده است؛ اولین نگرانی فرد در لحظهای که به او خبر مرگش را میدهند؛ از دست دادن اختیاراتش است. دومین نگرانی کاهش توانایی شرکت در فعالیتهای لذتبخش است. نویسندهی این نمایشنامه در اصل داشت با استفاده از کلمات رکیک، انتقام از دستدادن لذتها را میگرفت و سومین نگرانی انسان در این شرایط از دستدادن کنترل اعمالش است؛ انسان دلش میخواهد مرگ باعزت داشته باشد.»
این روانپزشک، ۵ حالت را برای انسانهایی که خبر مرگ خود را دریافت میکنند برشمرد: «هر انسانی پس از شنیدن خبر مرگ یا ناتوانی خود پنج مرحله را طی میکند؛ ۱ - شوک و انکار ۲ - خشم: شخص از خودش و دیگران خشمگین است. شخص در این مرحله دنبال این است که مقصری غیر از خودش، بیابد. حتی مذهبیون و خداباوران در این مرحله، به خدا اعتراض میکنند که چرا آنها باید در این شرایط قرارگیرند؟ ۳ - چانهزنی: در این مرحله شخص دنبال معاملهکردن است، مثلاً به دکتر معالج میگوید اگر قرصهایم را سر موقع بخورم، سلامتیام را به دست میآورم؟ اگر بقیه عمرم را ورزش کنم، خوب میشوم؟ حتی گاهی با خدا معامله میکند که اگر خوب شود به دیگران صدقه میدهد و… ۴ - مرحلهی افسردگی: در این مرحله بیمار دچار افسردگی و غم میشود. ۵ - پذیرش در این مرحله بیمار در عین پذیرش بیماری به آینده زندگی خود فکر میکند اینکه بقیه زندگیاش را چگونه بگذراند.
امیر پوریا، منتقد هنری درخصوص علاقه شخصیاش به این نمایشنامه گفت: «سال ۸۷ که این متن ترجمه شد، من دنبال اجرای این نمایشنامه بودم وقتی نمایشنامه را خواندم تأثیری بر من داشت که فقط در ملودراماتیکترین صحنهی فیلم «پلهای مدیسن کانتی» اثر کلینت ایستوود، تجربه کردم.»
وی با تحسین شیوهی کارگردانی خیلنژاد، تصریح کرد: «من تمام جزییات این متن را حفظم، همهی میزانسنها و دیالوگها و فکر میکنم خیلنژاد به بهترین شکل آن را اجرا کرده است. اگر میخواست برای اتاقها دیوار بگذارد، ما سایر شخصیتها و عکسالعمل آنها را نمیدیدیم، در عوض با شیوهی راهرفتن کاراکترها، در و دیوار فرضی ایجاد کرده است. با این شیوهی میزانسن، در بعضی صحنهها گویا همه بازیگران حضور دارند، مثل صحنهی دادگاه که قاضی از همه میخواهد اتاق را ترک کنند اما باز هم همهی کاراکترها حضور دارند. حتی خود هریسون حرفها و عکسالعملهای پرستاران را میشنود و میبیند.»
پوریا شخصیت بدمن نمایشنامه را انسانِ وظیفهشناس توصیف کرد و توضیح داد: «یک معادلهای در این درام شکل گرفته که بینظیر است و آن ایجاد یک بدل از ضدقهرمان است که میخواهد به وظیفهاش عمل کند و بر سر راه قهرمان، مانع ایجاد میکند. این ضدقهرمان به قدری انسان است که قاضی پس از اتمام دادگاه میگوید آرزو میکنم اگر در این شهر تصادف کردم، مرا به این بیمارستان و پیش شما منتقل کنند. و در انتها، وقتی این پزشک شکست میخورد ما رنج را در چهرهی او میبینیم. این رنج به خاطر شکست نیست، به دلیل این است که نمیتواند جان هریسون را حفظ کند. دکتر امرسون پس از این باخت، از درون فرومیریزد. در جایی از نمایش دکتر امرسون میگوید ما فقط یک دشمن داریم و آن مرگ است.»
کیایی بازیگر نقش دکتر امرسون درخصوص بازی در این نقش و آمادهسازی خودش گفت: «در واقع شخصیت من خلاف این پزشک بود، بنابراین بازی در این نقش خیلی سخت بود. امرسون خیلی خشک و غیرمنعطف است. در این نمایشنامه دکتر امرسون از نظر انسانی و پزشکی دچار چالش میشود که بین اخلاق پزشکی و اخلاق انسانی کدام را انتخاب کند. برای بازی در این نقش، من به بخش icu بیمارستان پیامبران رفتم و آنجا بیماری که تازه احیا شده بود را دیدم. به رفتار پزشکان در این مورد خیلی دقت کردم، همه خوشحال بودند که توانستهاند او را احیا کنند؛ اما نفس کشیدن و حالات بدنی او به قدری دردناک بود که شاید اگر بیمار میتوانست صحبت کند؛ به پزشکان میگفت که رهایش کنند.»
کیایی در بخش دیگری از سخنانش در مورد دکتر امرسون یادآور شد: «دکتر امرسون با رفتار خودش که به آن ایمان دارد، همه یارانش را از دست میدهد و تنها میشود. گویا همه قدرت و تواناییاش را از دست میدهد. اما تا آخرین لحظه برای چیزی که به آن ایمان دارد میجنگد.»
خرازیآذر با تذکر این نکته که وی دانشآموختهی زبان فرانسه است و دکترای خود را در رشتهی ارتباطات سیاسی اخذ کرده، گفت: «به نظر من این نمایش، تأییدکنندهی نظریه انباشتِ قدرت فوکو است. در جایی حتا فوکو از ساختار ایجاد قدرت در نظام پزشکی با کالبد انسانی صحبت میکند. اصولاً تخصص و دانش، زمینهساز انباشت قدرت میشود.»
وی ادامه داد: «در نظامهای غربی، سیاست و دانش تعیینکننده هستند و متاسفانه در جاهایی این دو، برای پیشبرد کار، تبانی میکنند. اما در این نمایش، شخص با کنارزدن مرکز قدرت، به آزادی میرسد.»
این متخصص حوزهی رسانه درخصوص قدرت پنهانی در رسانه هم اینگونه توضیح داد: «هر رسانه با انتخاب مستقیم، وقتی تولید محتوا میکند به برجستهسازی چیزی دست میزند که خودش تعیینکنندگی دارد. پس در همهی رسانهها هم این اعمال قدرت با انتخاب و برجسته کردن، شکل میگیرد و مخفی هم هست. اما در تئاتر این مورد واضح و آشکار است چون با تقابل دو نیرو و قدرت شکل میگیرد.»
علیرضا نراقی در تکمیل سخنان کارشناسان، به نمایشنامهی «پرومته در زنجیر» ارجاع داد و گفت: «این نمایشنامه مرا یاد «پرومته در زنجیر» انداخت که تضاد آزادی و ضرورت است.»
وی درخصوص اشکان خیلنژاد و کارگردانی او که ساعتها میتوان دربارهی بعضی ایدههای اجراییاش صحبت کرد، گفت: «خیلنژاد در کارگردانی این اثر، به قدری زواید را کم میکند که گوهر متن هویدا میشود. به قدری همهچیز سنجیده چیده شده که حتا میتوان ساعتها در مورد نسبت صندلی به تخت هریسون در نمایش، صحبت کرد.»
دادگران در پایان جلسه از حضار و مهمانان خواست به نقش و پایگاه توجه کنند: «در این نمایش دکتر امرسون وظایفی برعهده دارد، اگر او وظایف پزشکی خود را خوب ایفا نمیکرد، انتظار مخاطب را برآورده نمیکرد. نقش هرکس در رابطه با پایگاه اجتماعی اوست. بنابراین، امرسون به دلیل وظایف پزشکی، این پایگاه را کسب کرده است.»