استاد دانشگاه نیویورک در گفتوگو با ایلنا:
شر هیچگاه از بیرون نمیآید/ قدرت فراگیر آمریکا آشکارا به «تروریسم» و دیگر اشکال خشونت کمک کرده است/ تروریسم از خلال نمایش رسانهای و تکیه بر رسانههای اجتماعی کارکرد مییابد
استاد دانشگاه نیویورک گفت: خشونت افراطی امروز از یک سو نتیجه تضعیف دولتها و از سوی دیگر برآیند مداخله نظامی و اطلاعاتی آمریکا در خارج کشور انگاشته میشود. قدرت فراگیر آمریکا آشکارا به «تروریسم» و دیگر اشکال خشونت کمک کرده است.
به گزارش ایلنا، با گذشت نزدیک به دو دهه از حوادث ۱۱ سپتامبر، میتوان به جرأت گفت که نظم جهانی هنوز تحت تاثیر این حادثه قرار دارد. حتی ظهور داعش نیز نتوانست این رویداد جهانی را کمرنگ کند و هر بار که اسمی از گروههای تروریستی به میان میآید، بسیاری بیاختیار آن را با حمله به برجهای تجارت جهانی مقایسه میکنند. اما با گذشت ۱۹ سال از حملات ۱۱ سپتامبر چگونه باید ایده «تروریسم» و خشونت را بازخوانی کرد؟ آنچه در پی میآید تلاش برای پاسخ به پرسشهایی از این دست است.
«جئوفری شولنبرگر» نویسنده و استاد دانشگاه در دانشگاه نیویورک است. وی در زمینه فناوری، فرهنگ، ادبیات، نظریه و آموزش قلم میزند و مقالههایش در پایگاههایی چون «نیو آتلانتیس» و «اسپکتیتور» منتشر میشود.
شما زمانی گفتید که «در دوران فعلی نرخ خشونت نسبت به دهههای پیش کاهش یافته است، امری که به دلایلی ممکن است ارتباط چندانی با توسعه فناوری نداشته باشد. اما شاهد افزایش خشونت در قالب عنوان مبهم “تیراندازی جمعی” و “تروریسم” هستیم». این انتقال خشونت به دستهبندی تروریسم را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا این امر به تغییر در ماهیت خشونت و ترور انجامیده است؟
یکی از پدیدههای جالبتوجه در آمریکا طی دهههای گذشته کاهش نسبی نرخ جنایت خشونتبار در قیاس با استانداردهای جهانی (و کاهش این نرخ از آغاز دهه ۱۹۹۰) بوده است. اما اکثر مردم چنین گمان میکنند که در دورهای بسیار خشونتبار زندگی میکنیم. شکی نیست که رسانه نقشی مهم در این زمینه دارد و اخبار درباره خشونت را با شدت و حدت بیشتری منتشر میکند. «تروریسم»، دستکم شکلی از آن که از دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ حیات پیدا کرد، همواره با توجه رسانههای به اقدامهای خشونتآمیز و آگاهی دادن نسبت به آن هدایت میشد. تروریسم بهعنوان سلاحی سیاسی همواره منوط بود به بهرهگیری از خشونت برای جلب توجه رسانهها. «تیراندازی جمعی» که پس از کشتار دبیرستان کلمباین در ۱۹۹۹ مورد توجه قرار گرفت درونمایه یکسانی داشت اما از هرگونه مبارزه سیاسی حذف شد و خارج از هرگونه گرایش ایدئولوژیک روشن قرار گرفت. عامل تیراندازی جمعی، همانند تروریستها، از اعمال خشونت خود برای جلب توجه رسانهها بهره میبرند، اما میخواهند این توجه به خودشان معطوف شود نه یک هدف مشخص سیاسی.
در دوران ریاستجمهوری ترامپ این دو دستهبندی اخیرا مبهمتر شدهاند، هرچند که گویی این امر اجتنابناپذیر مینمود. اما در پس این موضوع، روایتی نهفته است. در دوران ریاستجمهوری اوباما، راستِ آمریکایی بسیار نگران این بود که او و هوادارانش از تروریستی نامیدن اقدامهای خشونتبار تن در بزنند. برای مثال، طی یک مناظره انتخاباتی در سال ۲۰۱۲، میت رامنی که در آن زمان نامزد انتخابات بود اوباما را متهم کرد که حمله به سفارت آمریکا در بنغازی را «تروریستی» نخوانده است. اما در حال حاضر با گوش دادن به اظهارات لیبرالها و چپها میتوان دید که آنها تمام مدت چنین میکنند. برای مثال، بسیار خواهان آن شدند که قتل چند نفر در کنوشا اقدامی «تروریستی» خوانده شود. راست نیز اغلب چنین میکند که نتایج بسیار عجیبوغریبی به دنبال دارد. برای مثال، پس از تیراندازی در لاس وگاس در سال ۲۰۱۷، راستگرایان مدعی شدند که این حادثه کار «تروریستهای آنتیفا» بوده و چپها نیز آن را «تروریسم هواداران برتری نژاد سفید» خواندند، حال آنکه انگیزه عامل این تیراندازی مشخص نبود. بنابراین دو طرف تلاش دارند تا جای ممکن تعریفی کلی از تروریسم ارائه کنند. دلیلش هم این است که چنین اقدامهایی بلافاصله ماهیتی سیاسی پیدا میکنند و «تروریسم» راهی است برای نشان دادن اینکه اقدام مزبور تصادفی نبوده و معنایی سیاسی در پس آن نهفته است.
جالب آن است که این منطق برعکس نیز عمل میکند. «تروریستها» (عاملان خشونتی که تلاش دارند توجهها را به عاملی سیاسی جلب کنند) اغلب همچو عاملان «تیراندازیهای جمعی» بهشکلی غیرسیاسی عمل میکنند. برای مثال، کشتار سنت برناردو [تیراندازی دستهجمعی به همراه ۱۴ کشته و ۱۸ مجروح] در محل کار قربانیان به وقوع پیوست. این اقدام بیشتر حالت کشتار از سر خشم و غضب را دارد؛ اینکه فرد بهخاطر استرس یا استیصال دست به کشتار میزند و نه ایدئولوژی. غافل آنکه عاملان این تیراندازی با داعش در ارتباط بودند. «دیلان روف»، از هواداران برتری نژادی، چندین نفر را در یک کلیسای سیاهپوستان در کارولینای جنوبی، بهخاطر نفرت نژادی، کشت؛ «دیوین کلی» مردی سفیدپوست، بهخاطر نارضایتی شخصی، چندین نفر را در کلیسایی در تگزاس به قتل رساند. تمامی این موارد اعمالی خشونتبار هستند که از سوی رسانهها بدانها پرداخته شده است: عامل حمله خوب میداند که با کار خود در چرخه خبرها قرار میگیرد. حدسم این است که مصرفکنندگان اخبار امروزه تمامی این اقدامها را در زمره «تروریسم» قرار میدهند، چراکه در این صورت واضحتر و آشکارتر بوده و میتوان در روایتی سیاسی آنها را جای داد.
ژان بودریار در کتاب «روح تروریسم» گفت که وجه رادیکال رویدادهایی چون ۱۱ سپتامبر در خود مرگ نهفته است، یعنی در مرگی که تنها میتوان با مرگی برابر یا بزرگتر بدان پاسخ داد. در اینجا سیستم در برابر هدیهای به چالش کشیده میشود که تنها میتوان با مرگ و فروپاشی خود بدان پاسخ دهد. این «مازاد واقعیت» چگونه سیستم را نابود میکند؟
تا جایی که من توجه شدهام، تحلیل بودریار مبتنی بر ماهیت این حملات است: اینکه تروریستها خودخواسته جانشان را برای نابودی شمار کثیری فدا کردند و این سبب شد که این اقدام برای غرب غیرقابل درک و تروماتیک باشد (همین منطق تا حدی درباره کشتارها و تیراندازیهای جمعی که در بالا شرحش رفت هم صدق میکند). در این معناست که بودریار از بعد «نمادین و قربانگرایانه» این کنشها سخن به میان میآورد. بودریار در اینجا از ژرژ باتای بهره میگیرد که قربانی کردن را نمودی از مازادی میدانست تولیدکننده امر مقدس؛ منطقی که کاملا با خساست منفعتگرایانه غرب مدرن در تضاد قرار دارد. بودریار معتقد است که «استراتژی بیمرگی جنگهای تکنولوژیک و تمیز [بیخونریزی]» نمود نظامی این منفعتگرایی است که تلاش دارد از «هدر رفتنِ» قربانگرایانه حیات، به هر قیمتی، جلوگیری کند. با پذیرا شدن این «پسمانده» است که ۱۱ سپتامبر قدرت «نمادین و قربانگرایانه» خود را به دست میآورد. عاملان این حمله تروریستی با ابزارهای تکنولوژیک غرب به جنگش رفتند، اما با این کار چیزی نامتناسب را پیش کشیدند: «سلاح مرگبارِ» نابودی خودشان. این امر سیستم را نابود میکند و اصلی را پیش میکشد که تلاش میشود کنار گذاشته شود: «تهمانده» قربانگرایانهای که امر مقدس را تولید میکند و بودریار آن را از باتای وام گرفته است.
بسیاری باور دارند که فانتزیسازیهای ایدئولوژیک، از فیلمهای پرفروش هالیوودی گرفته تا رمانهای راستگرایانه درباره نابودی آمریکا، فضا را برای حملات ۱۱ سپتامبر مهیا کرده بود. آیا این شکل از فانتزیسازی را میتوان فتیشی دانست که رویداد اجتنابناپذیر را به تاخیر میاندازد، رویدادی که بر اساس آن بهخاطر آنتاگونیسمهای موجود در جهان دیر یا زود شاهد انفجار افراطگرایی خواهیم بود؟
بودریار وجود فیلمهای هالیوودی پیش از حملات ۱۱ سپتامبر که در آن نابودی نیویورک و واشنگتن به نمایش درآورده میشود را نشانهای از یک فانتزی میداند. او مینویسد: «آنها آن را کار کردند، اما ما رؤیایش را در سر میپروراندیم». نمونهای جالب در تایید این مدعا وجود دارد: اخیرا گزارش شد که «ابو زبیده» به بازجویانش در گوانتانامو گفت که او و همراهانش زمانی برنامه داشتند به پل بروکلین حمله کنند، چراکه در فیلمی دیده بودند که گودزیلا چنین میکند. اگر خوانش بودریار را بپذیریم، میتوان گفت که فیلمهای هالیوودی، با به نمایش درآوردن فانتزیهایی ریشهدار، به حملهکنندگان برای اقدامهایشان کمک کردند.
بودریار همچنین استدلال میکند که فیلمها تلاشی بودند برای «راندن فانتزی با تصاویر و غرق کردن آن با جلوههای ویژه». بنابراین این یک استراتژی مبنی بر به تعویق انداختن است که دست آخر باید به شکست بینجامد، چراکه «جذابیتی که آنها به کار میگیرند نشان میدهد که برونریزی هیچگاه دور از دسترس نیست».
آنچه برای من اهمیت داشته این است که پس از حملات ۱۱ سپتامبر (و حتی پیش از آن)، «تروریسم» در آمریکا بهعنوان چیزی دوردست انگاشته میشد، چیزی که از خارج میآید. نکته مهم در تز بودریار این است که شر هیچگاه از بیرون نمیآید بلکه سیستمی آن را پدید میآورد که خود درباره نابودیاش خیالپردازی میکند. اما همانگونه که پیشتر عنوان کردم، «تروریسم» امروزه به خشونت داخلی هم اطلاق میشود. این بدان معناست که چهبسا پیام بودریار معنی یافت: ما تروریسم را خشونتی داخلی در قبال غرب یا آمریکا میدانیم تا آنکه چیزی تصورش کنیم که از خارج میآید.
ساختار فعلی شاهد اعلام پیروزی سرمایهداری جهانی است. از سوی دیگر، شاهد ضعف استراتژیک دولتها هستیم. آیا این شرایط برای شکل گرفتن پدیدهای با عنوان تروریسم کفایت میکند؟ آیا میتوان واقعیت ناهمگون تروریسم را توضیح داد؟
در زمینه دولت، جالب است که خشونت افراطی امروز از یک سو نتیجه تضعیف دولتها و از سوی دیگر برآیند مداخله نظامی و اطلاعاتی آمریکا در خارج کشور انگاشته میشود. قدرت فراگیر آمریکا آشکارا به «تروریسم» و دیگر اشکال خشونت کمک کرده است. حمایت مستقیم از بنلادن نمونهای آشکار در این مورد است، اما مثالهای دیگری نیز در کار است. یک مثال جالب در این زمینه وجود دارد: اعضای باندهای کارتل در مکزیک و آمریکای مرکزی که به خشونت تروریستیشان شهرهاند، کشتار و ایجاد وحشت را از سیا و مدارس، در دوران حضور ایالات متحده در آمریکای لاتین طی دهههای ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰، فرا گرفتند.
دیگر نکتهای که میخواهم بر روی آن انگشت بگذارم، رسانههای جمعی و همچنین رسانههای اجتماعی است. تروریسم از خلال نمایش رسانهای و اخیرا تکیهاش بر رسانههای اجتماعی برای سازماندهی، تبلیغ و گسترش وحشت، خشم و غیره کارکرد مییابد. در این رابطه باید گفت که تروریسم امروزی بهخاطر افزایش تکیهاش به اقدام مشترک و هماهنگ و اعمال به اصطلاح «گرگهای تنها» شناخته میشود. این امر مبتنی است بر قرابتی که میان «کشتار جمعی» و «تروریسم» قائل شدم. در مورد ۱۱ سپتامبر، همکاری جهانی پیچیدهای در کار بود. اینترنت نیز نیاز به هماهنگی را کاهش داده است، هرچند که خود بهعنوان ابزار هماهنگی کارکرد مییابد. دلیلش هم این است که میتوان انتظار داشت که افراد بدون هیچ هماهنگی و با تکیه به خود، دست به اعمال [تروریستی] بزنند. چنین به نظر میرسد که مدل تیراندازی جمعی در آمریکا بر گروههایی چون داعش تاثیر گذارده است.
همچنین گمان میکنم که بیگانگی فراگیر، انزوای اجتماعی و کاهش چشماندازها برای نسل جوان در جهان را نیز باید موثر دانست، بهویژه در عصر رسانههای اجتماعی. در سراسر جهان، گونههای متفاوتی از رادیکالسازی سیاسی وجود دارد که در پی جذب جوانان از طریق درگاههای آنلاین و ارائه نوعی حس تعلق است. در برخی موارد، ارتباط آنها با این گروهها به سمت اعمال خشونتبار سوقشان میدهد.
حملات ۱۱ سپتامبر را مرگ لیبرالیسم بهعنوان دکترینی سیاسی در نظر میگیرند. از سوی دیگر، فروپاشی مالی سال ۲۰۰۸ را نیز شکست لیبرالیسم در قالب یک تئوری اقتصادی میدانند. با این همه، همچنان شاهد انواع جدیدی از تروریسم هستیم که جهان و حتی قلب اروپا را هدف گرفته است. چرا مرگ نمادین لیبرالیسم به ناپدیدی اشکال گوناگون افراطیگری ختم نشد؟
میشود گفت تا حدی به این خاطر که افول لیبرالیسم به ظهور وفاق جدیدی ختم نشد و نزاعهای ایدئولوژی برآمده از تلاش گروههای مختلف برای بهرهگیری از فرصت است. از سوی دیگر، مؤسسات (ملی و بینالمللی) لیبرالیسم همچنان قدرت بیشتری از رقبایشان دارند. نتیجه عمومی نوعی بیجهتی و سردرگمی است که بحران موقت (که کووید-۱۹ کوچکترین نمونه آن است) بر آن تاکید میگذارد. همین احساس است که به نظر من سبب میشود برخی مردم به سوی ابعاد گوناگون افراطیگری گرایش پیدا کنند تا به نوعی معنا، روایت راهنما و چهبسا اجتماع دست یابند. بهرغم شکست این امر در گذشته، این باور وجود دارد که نوعی رویداد نمادین و چشمگیر بالاخره رهایی به بار آورد. با در نظر گرفتن اینکه نسخههایی خوشخیم از آن وجود دارد، تروریسم به آن متوسل میشود.
گفتوگو از: کامران برادران