فرید قدمی در گفتوگو با ایلنا:
کوربین سوسیالیست بود، اما نه بهقدر کافی/ چپ توانایی گرفتن ژستهای رادیکال را از دست داده است
متاسفانه چپ توانایی گرفتن ژستهای رادیکال را از دست داده، چراکه انگار تا حدی اعتماد بهنفسش را از دست داده است. بعد از سقوط شوروی در دهه ۱۹۹۰ کمکم این تصور برای بسیاری از مردم شکل گرفت که چپ پروژهای ضد آزادی است و پس از ۱۱ سپتامبر نیز پروپاگاندای جهانی توانسته یک دوگانه دروغین لیبرال-بنیادگرا بیافریند که هرکه مدافع لیبرالیسم نیست پس در کنار تروریستها و بنیادگرایان ایستاده است.
فرید قدمی نویسنده و مترجم نامآشنایی است که ترجمه و تألیف آثار بسیاری را در کارنامه خود دارد؛ ترجمه «ولگردهای دارما» اثر جک کرواک، «کریسمس گردی» به قلم ویلیام باروز و همچنین تألیف رمانهایی چون «دومینانت یا مامان اون زنه رو که داره میدوئه میبینی؟»، «زنها در زندگی من یا دلف معبد دلفی» و کتاب «سیاست ادبیات؛ تزهایی درباره نوشتار» بخشی کوچک از فعالیتهای قدمی است. او اخیرا جلد نخست از رمان «اولیس»، اثر جیمز جویس، را نیز روانه بازار کرده است.
فرید قدمی با اشاره به شکست سنگین حزب کارگر بریتانیا در انتخابات پارلمانی، در رابطه با برخی گمانهزنیها مبنی بر پیروزی پوپولیسم ناسیونالیستی در این کشور بر سوسیالیسم به خبرنگار ایلنا گفت: فکر میکنم در وهله نخست نباید شکست حزب کارگر بریتانیا را شکست جرمی کوربین بدانیم، و در وهله دوم شکست جرمی کوربین را هم نباید شکست سوسیالیسم بدانیم. بهطور خلاصه، باید بگویم که کوربین برای پیروزی بهقدر کافی سوسیالیست نبود. اگرچه کوربین بهعنوان رهبر حزب کارگر مسئولیت این شکست را هم پذیرفته، عدم اقبال مردم به برنامهها و نمایندگان این حزب در پارلمان هم ناشی از تصور مردم نسبت به کلیت حزب کارگر است هم نسبت به خود کوربین، بهعنوان رهبر تازهظهورش. اول اینکه حزب کارگر در نگاه مردم همان حزب تونی بلر است که همپیمان آمریکا برای حمله به عراق بود که تبعات زیادی برای مردم بریتانیا داشت و از جمله بسیاری از مردم افزایش خشونتها و تروریسم در بریتانیا را که تا امروز هم ادامه دارد نتیجه همان سیاستهای حزب محافظهکار در دوران بلر میدانند. کوربین بهگمان من نتوانست آنقدری رادیکال عمل کند که چهره تازهای از حزب کارگر نشان دهد.
وی در ادامه افزود: وضعیت جهانی در تمام کشورها این است که مردم بهدنبال راهی سوم هستند: راهی برای خروج از جهان فعلی که روزبهروز بر اختلاف طبقاتی دامن میزند و احساس ناامنی را از شرق تا غرب جهان گسترانیده است. در چنین وضعیتی، بهگمانم سیاستمدارانی موفق هستند که بتوانند نشان دهند در کنار مردم و حامی سرسخت گسست از وضعیت فعلی هستند. پس در چنین شرایطی فقط احزاب رادیکال یا بخشهای رادیکال احزاب میتوانند نظر مردم را جلب کنند: حالا یا رادیکالهای راست یا رادیکالهای چپ. کوربین در برخی مسائل بسیار روشن و رادیکال عمل کرد: مثل نقدهای تندوتیزش به اسرائیل، حمایتش از ملی کردن برخی صنایع بزرگ و برخی آزادیهای اجتماعی. اما از طرف دیگر، او هیچگاه موضعش در قبال بنیادگرایی و تعهدش به آزادی را نشان نداد. در این موارد، او بسیار محافظهکار عمل کرد. از طرف دیگر، مهمترین مسئله عمومی بریتانیا در سالهای اخیر مسئله برگزیت بوده که جرمی کوربین هیچ موضع شفافی درباره آن نداشته است.
وی ادامه داد: برگزیت با رای بسیار شکنندهای در رفراندوم پیروز شد، با اختلافی یک- دو درصدی، آن هم سه سال پیش؛ رفراندومی که ممکن است امروز نتیجه متفاوتی داشته باشد. واقعاً مضحک است که سیاستمداری مثل کوربین هیچ نظری در اینباره نداشته باشد. در مقابل بوریس جانسون را ببینید، نظرش در مورد برگزیت کاملاً شفاف است و محکم از آن دفاع میکند: این یعنی او میتواند رای حامیان برگزیت را برای خودش جذب کند، اما کوربین نمیتواند رای هیچیک از دو طرف این تعارض را به سبد حزبش بریزد. بهطور خلاصه، مردم دنبال چیزی رادیکال هستند، اما کوربین در بسیاری از مسائل و حوزه-ها نهتنها رادیکال نبود که اساساً موضعی نداشت.
قدمی همچنین در رابطه با موضع ضعیف و میانهرو حزب کارگر بریتانیا در قبال مسائل سیاست روز این کشور و واگذار کردن انتخابهای اساسی و دشوار به مردم گفت: همانطور که گفتم، به گمانم مردم بهوضوح در پی یک چیز هستند: گسستی رادیکال از وضعیت فعلی، اما آنها همزمان تحت تأثیر بیرحم رسانهها و فرهنگ موجودند، بنابراین وقتی در پی تغییری رادیکال میروند به کسانی رای میدهند که بیشتر از همه در تثبیت و تشدید وضعیت فعلی نقش دارند. برای مثال، دونالد ترامپ که نمود کثیف سرمایهداری است، ناگهان در ذهن مردم به کسی بدل میشود که با دو حزب غالب جمهوریخواه و دموکرات زاویهای رادیکال دارد و از جنس مردم است. همین حالا که در آمریکا مخالفان او در پی استیضاحش هستند، بهواقع دوباره دارند به پیروزی او در انتخابات آینده کمک میکنند. میتوانم این را بگویم که بر خلاف تمام تحلیلها، اگر ترامپ استیضاح شود، بهطور قطع دوباره در انتخابات آینده پیروز میشود، چراکه این استیضاح در ذهن مردم نشانگر گسست او از طبقه حاکم و نخبگان است. در بریتانیا هم جانسون بهمراتب چهره رادیکالتری از خود نشان داد، او توانسته چهره خودش را از رهبر حزب محافظهکار به لیبرترینی دوآتشه ارتقا دهد.
این نویسنده و مترجم در زمینه پا گرفتن انواع گوناگون ناسیونالیسم و همچنین احزاب نئونازی در جهان، درباره آلترناتیوهایی که میتوان برای شکست این موج جدید ارائه داد، گفت: بحث ناسیونالیسم در اروپا واقعاً بحثی جدی است. بعد از حملات آمریکا به عراق و افغانستان و بعد هم دخالتهایش در خاورمیانه و از جمله سوریه که به شکلگیری داعش و گروههای افراطی بنیادگرا منجر شد، خیل عظیمی از پناهندگان عمدتاً عرب به اروپا پناه آوردند. آمریکا بهلحاظ جغرافیایی آنقدر دور است که تبعات سیاستهایش در خاورمیانه را نمیبیند. اروپا ناچار شد هزینهای را بپردازد که آمریکا تحمیل کرده بود: هزینه آوارگان جنگزده را. ارزشهای مدرن اروپایی آنها را وامیداشت تا به حضور مهاجران آری بگویند، اما از طرف دیگر، اغلب این پناهندگان به بیاعتنایی به ارزشهای غربی و حفظ فرهنگ سنتیشان اصرار دارند که این موضوع به تعارضات اجتماعی بسیاری در کشورهای میزبان، بهویژه آلمان، دامن میزند. در نتیجه این تعارضات فرهنگی و اجتماعی، نوعی هویتگرایی غربی در اروپا ظهور میکند که بر حفظ ارزشهای ملی اصرار دارد. بسیاری از سیاستمداران دستراستی هم با فرافکنی مشکلات اقتصادی که ذاتیِ نظام لیبرال است بسیاری از بحرانها را نتیجه سیاستهای مهاجرتی میدانند و مردمی هم که احساس میکنند نظام فرهنگیشان به خطر افتاده به آنها روی میآورند.
مترجم «اولیس» جویس در ادامه عنوان کرد: از طرف دیگر، رویکرد اغلب چپهای اروپایی به مسئله پناهندگان و مهاجران، سانتیمانتال و لوس است. آنها بهجز شعارهای انساندوستانه آبکی حرف دیگری ندارند. این مسئله امروز در قلب کشورهایی مثل بریتانیا و بلژیک هم وجود دارد. بسیاری از مراکز بنیادگرایی اسلامی با حمایت عربستان سعودی در بروکسل و لندن وجود دارند که جوانان مسلمان را به خشونت ترویج میکنند. این مراکز سودی دوجانبه برای راستگرایان دارند. روابط اقتصادی انگلستان و بلژیک با حکومت سعودی باعث میشود که اولاً بهواسطه سهلگیری نسبت به این مراکز ترویج بنیادگرایی مزایایی اقتصادی از سعودیها نصیبشان شود، ثانیاً فعالیتهای خشونتزای این مراکز به احساسات ملیگرایی و ضد مهاجرت دامن بزند تا در چنین فضایی راستگرایان بتوانند با ژستهای ملیگرایانه رای مردم را بهدست بیاورند، در برابر چپگرایانی که به آبکیترین شکل ممکن حامی پناهندگان و مهاجران هستند.
این نویسنده و مترجم صاحبنام در پاسخ به راهکارهای ممکن برای شکستن سد عظیم سرمایهداری نئولیبرال و بحران فقدان هرگونه سیاست منسجم و جهانی در بلوک چپ در مواجهه با موج جدید فیگورهای وقیح سیاسی گفت: گیدو موپاسان داستانی دارد درباره شهروندی فرانسوی که قیافهاش شبیه ناپلئون بود و طرز رفتار او را نیز تقلید میکرد و به همینخاطر هم در شغل و زندگیاش بهاصطلاح ترقی کرده بود. بعد از جمهوری اما روند ترقی او متوقف شد و او شکایت داشت که دیگر نمیداند باید از کی تقلید کند، چراکه دولت و حکومت دیگر چهره مشخصی ندارد. در جهان امروز ما، اغلب چهرههای دستراستی روند معکوسی را برای ترقی در جهان سیاست طی میکنند: آنها این بحران همذاتپنداری را فهمیدهاند و سعی میکنند از خودشان چهرهای نشان دهند که با چهره کلی جامعه تطبیق داشته باشد. جهان ما حول تثلیثی نامقدس شکل گرفته که من آن را تثلیث پاپ، پورن و پاپکورن مینامم. در چنین جهانی، آدمی مثل ترامپ رای میآورد، چراکه چهرهاش با چهره کلی جامعه منطبق است. در آمریکا، دموکراتها گمان میکردند با افشای رذالتهای اخلاقی و زنبارگی ترامپ میتوانند او را شکست دهند، در حالیکه همین باعث پیروزی ترامپ شد: مردم دیدند او نیز کسی است از جنس خودشان، از جنس پاپ و پورن و پاپکورن. اتفاقاً یکی از دلایل شکست کوربین را هم باید در برخی خصوصیات فردیاش جست. او گیاهخوار است و الکل نمیخورد: کسی که در ذهن یک آنگلوساکسون کاملاً حوصلهسربر است، درست نقطه مقابل ترامپ که «آدم کول و باحالی» است. فکر میکنم چپ پیش از هر چیز باید این چهره فرهنگی جهانی را عوض کند، بهویژه با تکیه بر هنر و ادبیات: چیزی که چپ خیلی وقت است از آن غافل شده.
قدمی افزود: از طرف دیگر، وقتی افرادی از جناح راست با تکیه بر همین ابتذالشان در انتخابات رای میآورند، سیاستهای نئولیبرالی را پیاده میکنند که بهویژه بعد از بحران مالی ۲۰۰۷ با شیب تندی به شکاف طبقاتی دامن میزند، که باعث نومیدی مطلق مردم از این وضعیت میشود، از شیلی گرفته تا فرانسه و مجارستان و اوکراین. در این وضعیت، چپ باید با تمام قوا وارد شود، صریح و روشن و سازشناپذیر. آلکسیس سیپراس را در نظر بگیرید: مهمترین دلیل پیروزی او همین ژستهای رادیکالش بود. کسانی که به او رای دادند و آن پیروزی تاریخی را در یونان رقم زدند اما انتظار اقدامات رادیکالتری از او داشتند. فکر نمیکنم حزب متبوع او هم بتواند دوباره در یونان پیروز انتخابات پارلمان شود. چپ اولاً باید دلایل بهوجود آمدن وضعیت فعلی را برای مردم تبیین کند، بدون توسل به شعارهای آبکی و سانتیمانتال، و ثانیاً برنامههای اقتصادی، سیاسی و فرهنگیاش را تشریح کند و پیش ببرد. چپ باید با تمام قوای فرهنگی و سیاسیاش وارد شود، قاطع و مصمم، بدون تساهل و تسامح. این چیزی است که مردم در تمام جهان از چپ انتظار دارند.
وی یادآور شد: متاسفانه چپ توانایی گرفتن ژستهای رادیکال را از دست داده، چراکه انگار تا حدی اعتماد بهنفسش را از دست داده است. بعد از سقوط شوروی در دهه ۱۹۹۰ کمکم این تصور برای بسیاری از مردم شکل گرفت که چپ پروژهای ضد آزادی است و پس از ۱۱ سپتامبر نیز پروپاگاندای جهانی توانسته یک دوگانه دروغین لیبرال-بنیادگرا بیافریند که هرکه مدافع لیبرالیسم نیست پس در کنار تروریستها و بنیادگرایان ایستاده است. چپ باید اولاً نشان دهد که از قضا مهمترین مسئلهاش مسئله آزادی است، در تمام زمینهها، و ثانیاً در کنار نقد تندوتیز سرمایهداری به نقد بنیادگرایی و دولتگرایی نیز بپردازد، کاری که به گمانم کوربین نتوانست بکند و در شکستش تأثیرگذار بود.
گفتوگو از: کامران برادران