خبرگزاری کار ایران

یادداشتی از اسلاوی ژیژک:

مورالس نشان داد که سوسیالیسم دموکراتیک، ممکن و شدنی است

مورالس نشان داد که سوسیالیسم دموکراتیک، ممکن و شدنی است
کد خبر : ۸۳۶۵۵۴

رئیس‌جمهوری مستعفی بولیوی برای سرکوب مشکلات بهره‌ای از پول نفت نبرده بود، بنابراین دولتش باید فرآیندی دشوار و زمان‌بر را برای رتق و فتق مشکلات در یکی از فقیرترین کشورها در آمریکای لاتین به کار می‌بست. نتیجه دست‌کمی از معجزه نداشت: اقتصاد بهبود پیدا کرد، نرخ فقر کاهش یافت، نظام سلامت ارتقا پیدا کرد و مؤسسات دموکراتیکی که بسیار برای لیبرال‌ها عزیزند، همچنان به کار خود ادامه دادند.

به گزارش ایلنا به نقل از پایگاه اینترنتی روزنامه ایندپندنت، اسلاوی ژیژک، فیلسوف و نظریه‌پرداز اسلوونیایی، در یادداشتی به تحولات سیاسی در روزها و هفته‌های گذشته در بولیوی پرداخته است.

 

گرچه در طول یک دهه یکی از هواداران پروپاقرص «اوو مورالس»، رئیس‌جمهوری پیشین بولیوی، بوده‌ام، پس از مشاهده تنش‌هایی که در پی پیروزی مناقشه‌انگیز او در انتخابات در گرفت، دچار شک و تردید شدم: آیا او نیز مانند بسیاری از چپ‌های رادیکال که قدرت را به دست می‌گیرند، در برابر وسوسه خودکامگی سر تسلیم فرود آورد؟ با این حال، پس از گذشت یکی دو روز، همه‌چیز آشکار شد.

«جینین آنز» معاون سنای بولیوی، در حالی که انجیلی بزرگ با روکش چرمی را در هوا تکان می‌داد خود را رئیس‌جمهوری موقت این کشور خواند و گفت: «انجیل به کاخ ریاست‌جمهوری بازگشته است. می‌خواهیم ابزاری دموکراتیک برای تضمین قانون و اتحاد باشیم». در کابینه انتقالی که سوگند خورده و زمام امور را در دست گرفت،‌ یک فرد بومی هم پیدا نمی‌شود.

مورالس نشان داد که سوسیالیسم دموکراتیک، ممکن و شدنی است

همین قضیه همه‌چیز را برای ما آشکار می‌کند: گرچه اکثریت مردم بولیوی بومی یا دورگه هستند، پیش از ظهور مورالس از حیات سیاسی این کشور کنار گذاشته شده و به اکثریتی خاموش تنزل یافته بودند. آنچه در دوران مورالس اتفاق افتاد، بیداری سیاسی این اکثریت خاموش بود؛ اکثریتی که در شبکه روابط سرمایه‌دارانه نمی‌گنجید.

این بومیان نه پرولتاریا به‌معنای مدرن کلمه بلکه همچنان درگیر هویت‌های اجتماعی قبیله‌ای و پیشامدرن خود بودند. سرنوشت آنان را «آلوارو گارسیا لینرا»، معاون مورالس، این‌گونه توصیف می‌کند: «در بولیوی، بومیان مواد غذایی را تولید می‌کردند، ساختمان‌ها را می‌ساختند،‌ خیابان‌ها را تمیز می‌کردند و نخبگان و طبقات متوسط پرستاری بچه‌هایشان را به آن‌ها واگذار می‌کردند. با این حال، به‌نظر می‌رسد که چپ سنتی به این استثمار کارگران در کارخانه‌ها در مقیاس بالا بی‌اعتنا بوده و توجهی به هویت نژادی آنان نشان نمی‌دهد».

برای درک اینان، باید کل بار تاریخی مخمصه‌ای را که گرفتار آن هستند ترسیم کنیم: آنان بازماندگان یکی از بزرگ‌ترین نسل‌کشی‌ها در تاریخ بشر هستند، یعنی نابودی جوامع بومی از سوی استعمارگران بریتانیایی و اسپانیایی.

حالت مذهبی موجود در وضعیت پیشامدرن‌شان ترکیبی است یگانه از کاتولیسم و باور به پاچاماما یا مادر زمین. به همین خاطر است که در قانون اساسی فعلی بولیوی (که در سال ۲۰۰۹ تدوین شد) کلیسای کاتولیک روم مقام رسمی خود را از دست داد، هرچند که مورالس خود را کاتولیک می‌خواند. در اصل چهارم قانون اساسی بولیوی آمده است: «دولت آزادی مذاهب و باورهای معنوی را پاس می‌دارد و به دیدگاه فردی از جهان احترام می‌گذارد. دین از دولت جدا است.»

آنز در برابر این تایید فرهنگ بومیان است که انجیل را به نمایش درمی‌آورد. پیام این اقدام واضح است: برترپنداری مذهبی آشکار نژاد سفید و تلاشی آشکار برای بازگرداندن اکثریت خاموش به جایگاه مادونی که پیشتر داشتند. مورالس از تبعیدگاهش در مکزیک از پاپ خواست تا مداخله کند و واکنش رهبر کاتولیک‌های جهان حرف‌های بسیاری برای گفتن خواهد داشت. آیا پاپ فرانسیس همچو یک مسیحی حقیقی رفتار می‌کند و کاتولیک‌سازی اجباری در بولیوی ، یک بازی سیاسی که به هسته رهایی‌بخش مسیحیت ضربه می‌زند، را آشکارا محکوم می‌کند؟

مورالس نشان داد که سوسیالیسم دموکراتیک، ممکن و شدنی است

اگر نقش احتمال لیتیوم در این کودتا را کنار بگذاریم (بولیوی ذخایر بزرگ لیتیوم را در اختیار دارد که از آن در باتری‌های خودروهای الکتریکی استفاده می‌شود و شماری از نظریه‌ها به نقش آن در سقوط مورالس اشاره کرده‌اند)،‌ پرسش اصلی این است:‌ چرا بولیوی برای یک دهه خاری در گلوی سازوکار لیبرال غرب بوده است؟ پاسخ کاملا مشخص است: این حقیقت تعجب‌برانگیز که بیداری سیاسی قبیله‌گرایی پیشامدرن در بولیوی به نسخه‌ نوین دهشت گروه چریکی راه درخشان در پرو یا خمرهای سرخ در کامبوج ختم نشد. سلطه مورالس در بولیوی در چارچوب روایت معمول چپ رادیکالی که از منظر اقتصادی و سیاسی همه‌چیز را نابود کرده و  برای حفظ قدرتش با اقدام‌های ریاضتی به فقر فراگیر دامن می‌زند، نمی‌گنجد. اثبات رویکرد غیرتمامیت‌خواهانه مورالس را می‌توان در این نکته دید که او هیچ یک از عناصر مخالفش در ارتش یا پلیس را پاکسازی نکرد (عواملی که بالاخره عیله او دست به شورش زدند).

البته مورالس و پیروانش بی‌نقص نبودند و اشتباه‌هایی هم مرتکب شدند و نزاع‌هایی بر سر سود و منفعت در جنبش او در کار بود. با این حال، برآیند کلی بسیار چشمگیر بود. مورالس، برخلاف چاوز، برای سرکوب مشکلات بهره‌ای از پول نفت نبرده بود، بنابراین دولتش باید فرآیندی دشوار و زمان‌بر را برای رتق و فتق مشکلات در یکی از فقیرترین کشورها در آمریکای لاتین به کار می‌بست. نتیجه دست‌کمی از معجزه نداشت: اقتصاد بهبود پیدا کرد، نرخ فقر کاهش یافت، نظام سلامت ارتقا پیدا کرد و مؤسسات دموکراتیکی که بسیار برای لیبرال‌ها عزیزند، همچنان به کار خود ادامه دادند. دولت مورالس توازنی شکننده را میان شکل‌های بومی فعالیت جمعی و سیاست مدرن ایجاد کرد و هم‌زمان برای حفظ سنت و حقوق زنان مبارزه کرد.

مورالس نشان داد که سوسیالیسم دموکراتیک، ممکن و شدنی است

برای آن‌که ماجرای این کودتا –شکی ندارم که وقایع اخیر بولیوی کودتا است- را به‌طور کامل روایت کنیم، نیازمند آسانژ جدیدی هستیم که مدارک مخفیانه و مرتبط با این موضوع را افشا کند. آنچه شاهدش هستیم این است که مورالس، لینرا و دیگر پیروانش خاری دردناک در گلوی سازوکارهای لیبرال بودند، درست به این خاطر که در کارشان موفق شدند: برای بیش از یک دهه، چپ رادیکال در قدرت بود و بولیوی نه بدل به کوبا شد و نه ونزوئلا. [این نشان می‌دهد که] سوسیالیسم دموکراتیک ممکن و شدنی است.

 

 

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز