۱۸ سال پس از غزوه منهتن؛ حال و روز «القاعده» در افغانستان چگونه است؟
طالبان از شراکتش با القاعده در افغانستان درس عبرت گرفته است؛ چراکه طراحی عملیاتهای القاعده از داخل افغانستان باعث لشکرکشی آمریکاییها به کشورشان شد.
تحقیق در مورد تروریسم و مشتقات آن از زمانی که پرتابههای آتش (استعاره از اصابت هواپیماهای مسافربری به مرکز تجارت جهانی نیویورک و ساختمان پنتاگون) ادبیات سیاسی – امنیتی دنیا را تغییر دادند، به صورت چشمگیری افزایش یافته است. این مساله عجیب نیست؛ چراکه ۱۱ سپتامبر مخربترین حمله در تاریخ مدون بشریت به حساب میآید. اقدامی که نه تنها ساختار سرویسهای اطلاعاتی در مقابله با تروریسم را به هم ریخت بلکه تا به امروز یادآوری آن از سوی شاهدان و مورخان، برای خواننده و شنونده تکاندهنده است. شک نکنید که پس از «سپتامبر سیاه» تروریسم به عامل تعریف کننده سیاست بینالملل در دهه اول قرن بیست و یکم تبدیل شده و عجیبتر آنکه میزان و تمایل به تحقیق در حوزه مطالعات تروریسم هم افزایش یافته است. در سال ۱۹۸۸ «اَلکس اشمید» و «آلبرت جانگمن» اشاره کردند که ۹۰ درصد آثار تروریسم از سال ۱۹۶۹ به بعد به رشته تحریر در آمدهاند و تقریباً یک دهه بعد والتر لاکور (Walter Laqueur) از متخصصان و کارشناسان مسائل تروریسم نیز به بیش از ۱۰۰ تعریف از تروریسم اشاره کرد. اما مساله تنها به تعاریف تروریسم ختم نمیشود بلکه اتفاق مهمتری در حال رخ دادن بود.
اصل مساله در مورد مطالعات تروریسم و مکتوبات منتشر شده در این مورد آن است که قبل از سال ۲۰۰۰ تمام آثار منتشر شده در حوزه تروریسم حدوداً به ۱۵۰ جلد کتاب میرسد اما در سال ۲۰۰۱ این تعداد به رقم هزار و ۱۰۸ جلد رسید که متعاقباً در سه ماه نهایی سال چاپ شدهاند. این رقم در سال ۲۰۰۲ به حدود هزار و ۷۷۰ جلد رسید؛ به عبارتی دیگر ۳۴ کتاب جدید در هر هفته! سند این ادعا را باید در تهیه و توزیع ژورنال مطالعاتِ منازعات و تروریسم (Studies in Conflict and Terrorism) جستوجو کرد. به گفته اندرو سیلک (Andrew Silke) این ژورنال قبل از حوادث ۱۱ سپتامبر سالانه چهاربار (به صورت فصلنامه) منتشر میشد اما پس از ضدواقعه سپتامبر این به صورت ماهانه چاپ میشود. سوال اینجاست که چرا این مقدمه در مورد مبدا تغییرهای اساسی در خصوص تروریسم باید ذکر میشد؟ پاسخ کاملاً روشن است؛ این مقدمه به شما میفهماند که ۱۱ سپتامبر به قدری پیچیده و توأم با لایههای خاکستری است که نمیتوان به راحتی آن را تحلیل کرد. پرسشی که پس از ۱۸ سال ذهن بسیاری از مخاطبان را مشغول میکند این است: از القاعده چه خبر؟!
سه پرده از حیات سازمان بینالمللی القاعده
حیات القاعده تا به امروز توسط بسیاری از تحلیلگران و کارشناسان مطالعات تروریسم با انواع و اقسام نگاههای سیاسی تحلیل شده اما در سیاهه پیشرو سعی شده کمی ریزتر و دقیقتر این موضوع رمزگشایی شود. برهه اول حیات القاعده به قبل از به نتیجه رسیدن خروج ارتش سرخ شوروی از افغانستان برمیگردد. در آن زمان القاعده در قالب مجاهدین افغان – عرب شناخته میشدند. در این بازه زمانی القاعده مورد حمایت عربستان سعودی (به خصوص ملکفهد) قرار داشت و به نوعی در راستای منافع ریاض عمل میکرد. از سوی دیگر، ریاض به عنوان شریک ایالات متحده در منطقه برای مقابله با شوروی به حساب میآمد که تنیدگی روابط میان دو کشور را میتوان به راحتی در «دکترین دو ستونی نیکسون – کسینجر» پیدا کرد. وضعیت حیات القاعده در زمان خروج شوروی از افغانستان دستخوش تغییر شد و به دلیل عدم وجود توافق منسجم میان مجاهدین افغان، جنگ داخلی در افغانستان شعلهور شد. پس از مدتی مشاهده شد که طالبان با قدرتِ خاص، تقریباً اکثر رقبا را از میدان خارج کرد و تنها طیف منتسب به «احمدشاه مسعود» توانست در مقابل آنها بایستند.
«بنلادن در زمان جهاد علیه شوروی»
القاعده در برهه دوم حیات خود (از ۱۹۹۱ تا سپتامبر ۲۰۰۱) ذیلِ ساختار طالبان و به عنوان شریک استراتژیک طالبها مطرح بود. به عبارتی گویاتر آنها در بیعت با طالبان بودند! آنچه در بررسی سازمان تروریستی القاعده مهم به حساب میآید، آغاز دهه سوم حیات آن است. اسامه بنلادن به دلیل اختلاف با نظام حاکم بر عربستان سعودی، آمریکا را عامل بدبختی مسلمانان خطاب میکند و در اینجاست که «چرخش عقیدتی» اتفاق میافتد. این تغییر موضع خوشایند ریاض نبود و در اینجاست که عربستان با چراغسبز واشنگتن شروع به برخورد با القاعده میکند. شاید باورش برایتان سخت باشد اما کلید این چرخش، «حمله و اشغال کویت توسط صدام» بود. سعودیها در آن موقع تصمیم گرفتند برای آزادسازی کویت پایگاههای بیشتری در اختیار آمریکاییها قرار دهند ولی بنلادن سرسختانه معتقد بود که کویت باید توسط مجاهدین مسلمان آزاد شود. منظور او از «مجاهدین مسلمان» شامل مسلمانان تمام کشورهایی میشد که شبکههای القاعده در آن فعال و آماده جهاد بودند.
پیش به سوی سودان
ادامه اختلاف عقیدتی میان ریاض و اسامه باعث شد نگاه رهبر بزرگترین سازمان تروریستی جهان نسبت به ماهیت عربستان به عنوان برادر بزرگترِ کشورهای اسلامی دچار شک و شبهه شود. بنلادن به این نتیجه رسیده بود که عربستان یک کشور اسلامی نیست و تحت سیطره ایالات متحده قرار دارد و در اینجا بود که اسامه از خاک سعود خارج و راهی «سودان» شد. در آن مقطع سعودیها برای آنکه دولت سودان بن لادن را از این کشور اخراج کند بالاترین فشارهای سیاسی خود را بر خارطوم اعمال کردند. در اینجا بود که بنلادن تصمیم میگیرد عملیاتی علیه ایالات متحده با عنوان «زدنِ سر افعی» را طراحی و اجرا کند. نخستین حملات در این سناریو به سال ۱۹۹۸ برمیگردد. در آن زمان القاعده عملیاتی علیه سفارت آمریکا در نایروبی پایتخت کنیا انجام داد و دقایقی بعد یکی بمب بسیار قدرتمند در مقابل سفارت آمریکا در دارالسلام (پایتختِ تانزانیا) منفجر شد که مجموعاً حدود ۲۵۰ نفر کشته شدند. پیام کاملاً واضح بود: منتظر حمله نهایی باشید!
اسرائیل نه، ما را بزنید!
آنچه در مورد القاعده و آمریکا باید مورد توجه قرار بگیرد این است که آژانس اطلاعات مرکزی (سیا) به دنبال رخنه در بدنه تصمیمساز القاعده بود که این موضوع تا حد زیادی محقق شده بود. به موازات آن سرویس اطلاعات خارجی بریتانیا (MI۶) هم به دنبال چنین سناریویی بود که آنها هم یکی از بزرگترین و مفیدترین نفوذیهای خود را وارد القاعده کرده بودند. آمریکاییها به این نتیجه رسیده بودند که از طریق ارائه مشاورههای تحریک کننده از سوی نفوذیهای خود میتوانند بنلادن را به سمت و سوی «اجرای حمله بزرگ علیه آمریکا» هدایت کنند. سناریوی هجوم نظامی به افغانستان و عراق قبلاً مورد بررسی قرار گرفته بود اما دلیل کافی برای آن وجود نداشت. آمریکاییها دریافتند که اسرائیل هم یکی از اهدافی است که بنلادن و سازمانش در دستور کار خود برای تهاجم و عملیاتهای تروریستی قرار داده اما نمیخواستند که این تلآویو مورد ضربه قرار بگیرد.
«تیمهای القاعده در چهار پرواز ۱۱ سپتامبر»
شاید بگویید که این امر طبیعی به حساب میآید؛ چراکه ایالات متحده حافظ موجودیت اسرائیل است. پاسخ دقیقاً برخلاف تصور عموم بود! اگر القاعده «حمله بزرگ» را علیه اسرائیل طراحی و اجرا میکرد، ایالات متحده تنها با کمکهای اطلاعاتی و تسلیحاتی میتوانست اسرائیل را حمایت کند و هیچ کار دیگری از واشنگتن ساخته نبود. آمریکا به دنبال اجماع جهانی بود تا افغانستان و عراق را مورد هدف قرار دهد و طبیعی است که باید خودش مورد هجمه القاعده قرار میگرفت. لذا «غزوه منهتن» تنها یک عملیات تروریستی یا یک اقدام خونین علیه بشریت نبود؛ بلکه قرار بود این اقدام به یکی از پولسازترین و استراتژیکترین دکترینهای آمریکا تبدیل شود تا منافع واشنگتن را تامین کند.
پرده چهارم: سوریه
برهه چهارم حیات القاعده به پیش از به همریختگی داخلی و مسلحانه در سوریه مربوط است. متحدان منطقهای آمریکا مانند عربستان، ترکیه، قطر و غیره به این نتیجه رسیدند که در شرایطی که سوریه گرفتار آن است، میتوانند از ظرفیت جهادی و رادیکال القاعده استفاده کننده که متعاقباً منافع سیاسی و اقتصادی در رأس آنها قرار داشت. با ورود القاعده به منازعات سوریه این پیام مخابره شد که سازمان بینالمللی القاعده از قالب گذشته خود که شامل شبکههای متصل به شورای رهبری القاعده میشد، خارج شده و به سلولهای جداگانه در هر کشور تبدیل شده است. این سلولها به صورت جداگانه بر اساس ساختار اجتماعی، نژادی، فرهنگی و قومی هر کشور تعریف شد که امروزه نمونههای آن را در سوریه، یمن، پاکستان، مصر، لیبی، مراکش و الجزایر با عناوین مختلف مشاهده میکنیم.
«نمایی از حضور القاعده در سوریه»
ظواهری، شیخِ ناکام!
نکته بسیار مهم در برهه چهارم حیات القاعده این است که چنین سازمان عریض و طویلی دیگر همانند گذشته از «دکتر أیمن الظواهری» فرمانپذیری ندارد. به همین دلیل است که در پیامهای صوتی و تصویری منتشر شده از جانب او، بیشتر مسلمانان جهان مورد خطاب قرار میگیرند تا عناصر القاعده! شاهد این مدعا را باید در زمین بازی سوریه و هشت سال درگیری در این کشور جستوجو کرد؛ چراکه عدم توانایی ظواهری برای بیرون کشیدن نیروهای خود از جنگ سوریه کاملاً آشکار شد. آنچه که امروز به عنوان اختلافها میان حراسالدین (شاخه سوری القاعده) با هیات تحریرالشام (جبهه النصره سابق که مبتنی بر تفکرات ریشهای القاعده بود) ملاحظه میشود، در همین راستا قابل ارزیابی است و نشان میدهد که ظواهری دیگر آن شیخ اثرگذار بر القاعده نیست.
«بنلادن در دوران اوج رهبری بر القاعده در افغانستان»
اختلاف میان طالبان و القاعده: دیر اما تاثیرگذار
همه فکر میکنند که القاعده پس از سوریه مجدداً به افغانستان برگشته یا حداقل همانند گذشته در این کشور حال و روز خوبی دارد. این برآورد اشتباه است. واقعیت این است که طالبان از گذشته همکاری خود با القاعده به شدت درس عبرت گرفته است. بدنه شورای رهبری طالبان به ویژه شاخه نظامی «امارت اسلامی»، القاعده را مقصر اصلی اشغال کشورشان توسط آمریکا و سایر متحدان خود میدانند. به گونهای که آنها معتقدند اقدامها و سپس حضور القاعده در افغانستان باعث لشکرکشی ایالات متحده به خاک افغانستان شد. از این منظر طالبان که روزی القاعده در زیر پرچم آنها زندگی میکرد، دستِ القاعده در افغانستان را بسته است.
باید پذیرفت که امروزه القاعده در افغانستان همانند دوران افسانهای کوههای تورابورا، هیمنه گذاشته را ندارد. آنها حتی حق فعالیت و مشارکت در عملیاتهای طالبان را ندارند. طالبان از اقدامهای القاعده و به خصوص اقدام آنها در وزیرستان توسط عربهای این سازمان ناراحت هستند و آنها را عامل کشتار افغانها میدانند. چراکه این مساله عامل اصلی تخریب وجههطالبان میان مردم افغانستان شد. از سوی دیگر اختلاف مبناییِ عقیدتی میان مذهب حنفی اهل سنت و مبانی وهابیت یکی دیگر از دلایل اختلاف میان طالبان و القاعده به شمار میرود. بدنه اصلی طالبان پیروان مذهب حنفی هستند در حالی که القاعده از ابتدای امر بر مبنای تفکر وهابی شکل و سازمان یافته است.
ممکن است سوال شود که چرا در برهه اول حیات القاعده (در زمان جهاد علیه ارتش سرخ شوروی) این مشکلات پررنگ نشده بود؟ پاسخ تا حدودی روشن است. عربستان سعودی با محوریت اسامه بنلادن و استفاده از کاریزمای او و همچنین صرف هزینههای مالی هنگفت، موفق شد تا اختلافها را کمرنگ کند. از سوی دیگر وجود دشمن مشترک (اتحاد جماهیر شوروی) و برجسته کردن اشغالگری آنها در افغانستان، عامل دیگری بود تا اختلاف میان طالبان و القاعده کمرنگ شود. مساله مهمتر این است که پس از اشغال افغانستان توسط آمریکا اعضای اصلی و شبکه هدایت کننده القاعده از افغانستان خارج و در سطح منطقه و دنیا پخش شدند. در اینجا بود که طالبان خود را در میدان مبارزه با ایالات متحده و متحدانش، تک و تنها دید و همین موضوع ضربه سختی به طالبان وارد آورد.
فرجام سخن:
این روند امروزه و پس از فتح آخرین سنگرهای تروریستها در سوریه به یک چالش جدی تبدیل شده است. تروریستهایی که نسبت به جنایات خود بسیار معتقد هستند و دولتهای آنها حاضر نیستند این عناصر به موطن خود بازگردند. این مساله موجب میشود که آنها افغانستان را به عنوان اولین نقطه برای خروجشان از سوریه انتخاب کنند. در این بین تحلیل رفتار طالبان در برخورد با گروههای مسلح مسلمان مانند حزب اسلامی ترکستان شرقی، جنگجویان اُزبک، قرقیز، تاجیک و قزاق در داخل افغانستان نشان میدهد که طالبان با عنوان امارت اسلامی قصد ندارد مانند دهه ۹۰ میلادی دست گروههای مسلح برای انجام اقدامهای تروریستی در خارج از مرزهای افغانستان (به شکل طراحی از داخل افغانستان) را باز بگذارد.
القاعده در افغانستان مانند دهه ۹۰ میلادی هیچ جایگاه راهبردی ندارد. طالبان به عنوان تنها ظرفیت اصلی مورد محاسبه القاعده دیگر اجازه بروز و ظهور القاعده در این کشور را صادر نخواهد کرد و از یورش آمریکاییها به افغانستان به دلیل وجود القاعده و طراحی در خاک افغانستان درس عبرت گرفته است. گواه این ادعا، بیعت فعلی القاعده با طالبان است که البته طالبها از این بیعت اکراه دارند! نکته حائز اهمیت در این موضوع این است که اگر آمریکاییها در مذاکرات صلح با طالبان به نتایج مطلوبِ مورد نظرشان نرسند، از هجمه رسانهای و مطبوعاتی برای معرفی طالبان به عنوان شریک راهبردی القاعده استفاده خواهند کرد.
گزارش: فرشاد گلزاری