خبرگزاری کار ایران

گفت‌وگوی اختصاصی ایلنا با «سیمون هاجدینی»:

چپ برای عبور از افسانه‌های ایدئولوژیک باید به نقد منفی روی بیاورد/ علاقه مفرط راست افراطی به «مردم عادی» دروغ است

چپ برای عبور از افسانه‌های ایدئولوژیک باید به نقد منفی روی بیاورد/ علاقه مفرط راست افراطی به «مردم عادی» دروغ است
کد خبر : ۷۴۹۸۶۹

امروزه، چپ رادیکال باید تصدیق تاریک‌اندیشی و مخالفت با روشنفکری را کنار بگذارد. در عوض چپ باید به نقد منفی روی بیاورد. نتیجه این رویکرد منفی، فراتر رفتن از افسانه‌های ایدئولوژیک و باورپذیر و حرافی‌های بی‌معنی است.

«سیمون هاجدینی» استاد و پژوهشگر دانشگاه لیوبلیانا در اسلوونی است. وی مقالات متعددی را در زمینه روانکاوی، ایدئولوژی آلمانی و فلسفه قاره‌ای نوشته و تاکنون دو کتاب نیز به رشته تحریر درآورده است؛  «در باب ملال، تنبلی و استراحت» و «بوی چیست؟ به‌سوی فلسفه بو».  این نظریه‌پرداز اسلوونیایی به پرسش‌های ایلنا درباره رشد روزافزون راست افراطی در اروپا و دیگر نقاط جهان پاسخ داده است که شرح آن از نظر می‌گذرد:

سیمون هاجدینی با اشاره به اقبال یافتن امروزه ناسیونالیسم و راست افراطی در میان توده مردم، از آمریکا گرفته تا فرانسه و آلمان، درباره علت رشد روزافزون این ایدئولوژی به خبرنگار ایلنا گفت: اساساً دولت‌های نئولیبرال از دو تناقض درونی در ساختار خود رنج می‌برند. نخستین تناقض کاملا آشکار است؛ دولتِ نئولیبرال از مفهوم دولت همواره نفرت داشته است و در جهت مخالف آن پیش می‌رود. این بیزاری را می‌توان در چهار رأس صورت‌بندی کرد: رفع نظارت دولتی، مالی‌سازی، خصوصی‌سازی و پایداری مالیاتی. در این معنا، نئولیبرالیسم کاتالیزوری است که با سازوکار دیوان‌سالارش، به‌شکلی مضحک، بازار آزاد را از مداخلات زیان‌بار دولت می‌رهاند! آلن بدیو زمانی گفت که شاخص‌ترین ویژگی دولت سیاست‌زدایی‌شده چیزی نیست مگر مدیریت اقتصادی.  آنچه این نقش دیوان‌سالارانه را پررنگ‌تر می‌کند مداخله دولتی است (یکی از بارزترین مثال‌ها در این مورد استفاده پیشگیرانه از ارتش است) که اگر نشود آن را امری نوین دانست دستکم باید آن را بی‌سابقه دانست. در مقیاسی مداوم و رو به گسترش، حفظ و حراست از «جو مناسب اقتصادی» یکی از عوامل محرک این مداخله به حساب می‌آید.

وی ادامه داد: این ما را به تناقض دوم می‌رساند. «جهان‌گراییِ» اصولی دولت نئولیبرال یا نفرتش از دولت‌-ملت. دولت نئولیبرال که خود رقیبی در بازار جهانی است، باید با وفاداری شهروندان پیوستگی درونی خویش را تضمین کند. دیوید هاروی در آثارش به‌خوبی به این مسئله اشاره کرده است. مثالی که هاروی پیش می‌کشد، جنگ فالکلند است که احساسات ناسونالیستی موردنظر برای انتخاب مجدد «مارگارت تاچر»، نخست‌وزیر وقت بریتانیا را فراهم کرد و او نیز این فرصت را یافت تا همچنان به اعمال اصلاحات نئولیبرال خود ادامه دهد. پیروزی نهایی نئولیبرالیسم را «شکست‌های» محلی آن ممکن می‌سازد، آن هم در قالب خیزش‌های مکرر ناسیونالیسم.

این پژوهشگر اسلوونیایی در ادامه افزود: با روی دادن بحران مالی سال ۲۰۰۸، توافق بر سر یکدستی، نئولیبرالیسم را به لرزه درآورد. در نتیجه، حامیانش برای حفظ این ایده به سراغ ناسونالیسم رفتند. در مورد آلمان پرسیدید: نقد صدراعظم این کشور از چندفرهنگ‌گرایی مثالی مشخص در این زمینه است. با این حال قضیه تنها به آلمان خلاصه نمی‌شود: همین حرف را می‌توان در مورد برگزیت، لفاظی‌های مهاجرستیزانه و خیزش راست افراطی و انتخاب «دونالد ترام‍پ»، رئیس‌جمهوری آمریکا، نیز زد. این‌ها همه صرفاً نشانگانی است از هژمونی ذاتی نئولیبرالیسم و رویکردهای ستیزه‌جویانه آن.

وی ادامه داد: تا جایی که به اقبال ناسیونالیسم مربوط می‌شود، بهانه‌های قدیمی سر برمی‌آورند. تناقض‌های سیستماتیک را بر گرده گروه‌های مشخص اجتماعی، قومی و مذهبی می‌اندازد؛ مانند عرب‌ها، یهودی‌ها، مهاجران و پناهجویان. راستش چپ‌ها امروزه مدام از دولتمردان فاسدی سخن به میان می‌آورند که از توده بی‌گناه سوءاستفاده می‌کنند. در نهایت به نظرم نباید چندان به این خیال‌های واهی تکیه کرد. از هگل آموخته‌ایم که مردم می‌توانند به‌راحتی به عقاید منحرفانه و شرورانه دامن بزنند. به نظرم نباید از مسئولیت فرار کرد! مواد اصلی پروپاگاندای سیاستمداران همین نیت‌ها و دیدگاه‌های منفی است، گیرم با پیاز داغ بیشتر.

وی با اشاره به تطابق حمایت راست افراطی از بهبود شرایط زندگی، نابرابری‌ها در نظام سرمایه‌داری و ایدئولوژی چپ رادیکال گفت: شعارها را اصولا نمی‌توان به گروه خاصی نسبت داد، چون مدام از این جبهه به آن جبهه تغییر مکان می‌دهند. به‌آسانی می‌توان شعارها را دزدید و از آن بهره‌برداری کرد. در مقیاس بزرگ‌تر، معنای این شعارها برآمده از موقعیت بیان‌شان است، یعنی فضای اجتماعی-سیاسی جایگاهی که این شعارها از دل آن به گوش می‌رسد. دوستی دارم که پدربزرگش یک نژادپرست به‌تمام معناست، اما مدام برای اثبات این‌که آدمی تساوی‌طلب است از فیلم‌های «سیدنی پوآتیه»، کارگردان باهامایی-آمریکایی و نخستین سیاهپوستی که اسکار بهترین بازیگر نقش اول مرد را به دست آورد، نقل‌قول می‌کند. نکته این نیست که او دروغ می‌گوید، چون این مرد عاشق پوآتیه و فیلم‌هایش است؛ نکته اینجاست که این عشق او به این بازیگر و کارگردان سیاه‌پوست خود تجسد تمام‌وکمال دروغ است؛ فانتزی تساوی‌طلبانه‌ای که از حقیقت نژادپرستانه وجود او حراست می‌کند. بر همین قیاس، علاقه مفرط راست افراطی به «مردم عادی» نیز شاید اصیل باشد اما، در قالب طرحی بزرگ‌تر، هیچ از دروغین بودنش نمی‌کاهد.     

وی گفت: امروزه، چپ رادیکال باید تصدیق تاریک‌اندیشی و مخالفت با روشنفکری را کنار بگذارد. در عوض چپ باید به نقد منفی روی بیاورد. نتیجه این رویکرد منفی، فراتر رفتن از افسانه‌های ایدئولوژیک و باورپذیر و حرافی‌های بی‌معنی است. چنین افسانه‌هایی تنها به کار ترسیم نقشه‌ای ساده‌انگارانه و قابل‌درک از مخمصه اجتماعی‌اقتصادی پیش رو می‌آید. مشکل اصلی اما اینجا نهفته است: باید مسئله را به شکلی مطرح کنیم که از نقایص سازوکار تدافعی و سیاسی چپ پرده بردارد. تنها بدین طریق می‌توان راه را برای بازسازی آنچه چپ باید بدان بدل شود گشود.  

هاجدینی با اشاره به این‌که متفکرانی چون اسلاوی ژیژک معتقدند رشد ناسیونالیسم و راست افراطی می‌تواند فرصتی برای چپ باشد تا ارزش‌های خود را از نو بسازد، گفت: بگذارید بحث را از جایی که رها کردم آغاز کنم. می‌گویند ذات ایدئولوژیک چپ به یغما رفته است؛ چپ‌ها متوجه نیستند که ایده‌هایشان را راست افراطی به‌راحتی می‌دزدد. اما در عین حال از چپ انتظار می‌رود که خود را کنار بکشد، دست‌هایش را پاک نگاه دارد و نوعی ریاضت را پیش بکشد. یکی از کسانی که به این خوانش دست رد زد و از احیای برخی عناصر ایدئولوژی دست‌راستی و ادغام آن را در ساختار فکری چپ سخن به میان آورد، اسلاوی ژیژک بود. وی البته به این امر واقف بود که احیا با رونوشت‌برداری یکی نیست، بلکه مساوی است با تغییر جایگاه بیان این عناصر، به‌شکلی که پیام اصلی ایدئولوژی آن را به محاق ببرد. تلاش ژیژک برای ایده Leitkultur یا همان «فرهنگ پیشرو» از همین‌جا ناشی می‌شود. بی‌تردید حرف ژیژک این نیست که باید از عقاید کسی چون «بسام طیبی»، اسلام‌شناس سوری‌-آلمانی، و تک‌فرهنگ‌گرایی در اروپا حمایت کرد و به لفاظی‌های مهاجرستیزانه و سیاست یکسان‌سازی اجباری میدان داد. نکته اصلی این بود که وی می‌خواست این ایده ناسیونالیستی را به شیوه‌ای تساوی‌گرایانه بازتعریف کند. با وجود این،‌ چپ‌های لیبرال او را به احساسات مهاجرستیزانه و تهییج دیدگاه‌های نژادپرستانه، مذهبی و قومی متهم کردند.

وی ادامه داد: جالب است که طرح فروتنانه ژیژک برای احیای چپ چنین محکومیتی در سراسر جهان و امتناع بیمارگونی داشت. واقعا کدام بخش از حرف‌های او نژادپرستانه بود؟ در سال ۱۹۶۶، موسیقی‌دانی که بعدها نامزد جایزه نوبل شد نیز همچو حرف‌هایی را بر زبان آورد. درست حدس زدید! او باب دیلن بود. او در پاسخ به این‌که نظرش درباره برابری جهانی چیست، گفت: «من به برابری باور دارم، اما به فاصله نیز باور دارم!» خبرنگاری که با دیلن مصاحبه می‌کرد نیز، همانند منتقدان ژیژک، ناگهان از جا پرید که: «منظورت این است که مردم باید فاصله‌های نژادی‌شان را حفظ کنند؟» دیلن پاسخ بی‌مانندی داد: «به نظرم مردم باید هرچه دارند حفظ کنند!» او با این کار پیام نهفته در پرسش مصاحبه‌کننده را به خودش بازگرداند. بر همین قیاس، ژیژک نیز معتقد بود که باید از مفهوم تساهل چندفرهنگ‌گرایانه پا فراتر گذاشت. او آشکارا دلایل این امر را برمی‌شمارد: سوای احساسات لیبرال‌منشانه‌مان، چندفرهنگ‌گرایی یعنی چندنژادپرستی. من این مدعا را به اومانیست نیز تسری می‌بخشم. به نظرم اومانیسم جهانی یعنی نژادپرستی جهانی. روانکاوی به ما آموخته که دیگربودگی دیگری هیچ ارتباطی با هویت (که خوب می‌توانیم آن را تاب آوریم) ندارد، بلکه برآمده از شیوه مشخص کیف به‌مثابه نقطه ناممکنی هرگونه هویت است. به همین خاطر است که مدیریت این هسته زهرآگین کیف (از جمله کیف خودمان!) باید عملی باشد و نه محدود به حوزه قضایی. بر همین اساس، آنچه بدان نیاز داریم نظامی ضداومانیستی و عملی از فاصله‌ای برابرطلبانه است که به مردم اجازه دهد «هر آنچه دارند حفظ کنند»، یعنی شیوه بیمارگون کیف. به عبارت دیگر، این امر سبب می‌شود مردم تفاوت‌هایشان را در نظامی جهانی از بی‌تفاوتی فرهنگی حفظ کنند.

وی در ادامه افزود: بگذارید طور دیگری بگویم: در دوران جنگ سرد، دکترین «نابودی حتمی طرفین» برای حراست از حال‌وهوای صلح در آن دوران اجرا شد. امروزه، برای جلوگیری از نابودی طرفین، به نوعی نوین و عملی از «نابودی حتمی طرفین» نیاز داریم. یعنی، نظامِ فاصله حتمی طرفین از یکدیگر. این به معنای دیوارکشی دور خود و دور کردن پناهجویان نیست. آنچه امروزه علاقه قدرتمندان به دیوارها را بیشتر کرده نبود هرگونه فاصله با دیگری است.  

پژوهشگر دانشگاه لیوبلیانا با اشاره به انطباق ایده‌های ناسیونالیستی در جنبش‌های رهایی‌بخش در بسیاری از کشورها، ازجمله خاورمیانه، گفت: این همترازی تاریخی بدان معناست که ناسیونالیسم اساسا در تضاد با مبارزه با استعمار و منازعات ضدسرمایه‌داری یا حتی برابری‌طلبی چپ‌گرایانه قرار ندارد، درست مانند مفهوم «فرهنگ پیشرو» یا آثار «لنی ریفنشتال»، کارگردان و بازیگر به‌نام آلمانی که بالذاته فاشیستی نیستند.

سیمون هاجدینی در ادامه گفت: حالا که حرف از ریفنشتال شد بگذارید به نکته‌ای اشاره کنم: به جای آن‌که بر شکل‌های فاشیستی و آشکار فیلم‌های تبلیغاتی وی متمرکز شویم، نباید از خصلت ایدئولوژیک پروژه‌های وی در سال‌های پایانی زندگی‌اش به‌آسانی بگذریم که از قرار معلوم بنا بود وی را به‌عنوان یک فیلمساز و هنرمند به رستگاری برساند. سوزان سانتاگ در کتابش عکس‌های ریفنشتال از قبیله نوبا در سودان را تقبیح و آن را نمونه‌ای از زیبایی‌شناسی فاشیستی می‌داند. اما من ترجیح می‌دهم این‌گونه فکر کنم که عکس‌های ریفنشتال به این نژادپرستی نهفته در اومانیسم جهانی که پیشتر حرفش را زدم اشاره دارد، اومانیسمی که هسته یکسان تمام ابنای بشر را گرامی می‌دارد و در عین حال میان توسعه‌یافته‌ها و توسعه‌نیافته‌ها افتراق قائل می‌شود. دلیل اعاده حیثیت از ریفنشتال و استقبال از عکس‌هایش از این قبایل آن بود که وی با این پروژه‌ها به ایدئولوژی لیبرالیسم مشروعیت بخشید. آیا آشکار نیست که در شیوه وقیحانه زیبایی‌سازی‌کردن دیگری آفریقایی، وی به‌شکلی زیرکانه بشردوستی امپرالیستی و استعماری را به کار می‌بندد؟

گفت‌وگو از: کامران برادران

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز