اسلاوی ژیژک:
ترامپ یا کلینتون، مادورو یا گوایدو؟ هر دو بدترند!
بنابراین انتخابی که بریتانیاییها با آن مواجهاند تنها نزاع جهانی میان لیبرالهای معتقد به ساختار و واکنشهای پوپولیستی به آن را بازتولید میکند.
به گزارش ایلنا به نقل از خبرگزاری راشا تودی، «اسلاوی ژیژک» فیلسوف و نظریهپرداز اسلوونیایی در این یادداشت وضعیت انتخابهای سیاسی در جهان امروز را مورد بررسی قرار میدهد.
این روزها، رسانههای صاحبنام و نخبگان سیاسی علاقه دارند تا از گزینههای کاملا متضاد «حمایت کنند.» بدین طریق، گزینههای بهتر، کمتر مورد توجه قرار میگیرند.
زمانی که خبرهای مربوط به دردسرهای برگزیت را میخوانم، نخستین کسی که در ذهنم تداعی میشود استالین است. در دهه ۱۹۲۰، روزنامهنگاری از او پرسید که کدام شکل از انحراف [از ایدئولوژی حزب] بدتر است: شکل راستگرایانه آن (بوخارین و هوادارانش) یا شکل چپگرایانهاش (ترورتسکی و شرکا). پاسخ استالین چنین بود: هر دو بدترند!
شکی نیست که یکی از نشانههای غمبار وضعیتی که گرفتار آنیم این است که زمانی که با انتخابی سیاسی مواجه میشویم و باید جبهه بگیریم، حتی اگر یکی از دو طرف از آن یکی کمتر بد باشد، اغلب این پاسخ خود را آشکار میکند: اما هر دو بد هستند!
این البته بدان معنا نیست که هر دو جبهه به یک نتیجه میرسند. برای مثال، در موقعیتهای انضمامی باید بهطور مشروط از تظاهرات جلیقهزردها در فرانسه حمایت کرد یا با لیبرالها پیمان بست تا جلوی تهدیدهای بنیادگرایان علیه آزادیهایمان را گرفت (برای مثال، زمانی که بنیادگرایان میخواهند دست به سیاستهای آشکارا نژاپرستانه بزنند).
با این حال، معنای این سخن این است که اکثر انتخابهایی که رسانههای بزرگ در برابر ما قرار میدهند، انتخابهایی کاذب هستند و کارکردی ندارند جز مبهم کردن گزینه راستین. درسی غمانگیز در این قضیه نهفته است: اگر یکم طرف منازعه شر است، لزومی ندارد که طرف مقابل در جبهه خیر قرار داشته باشد.
انتخابهای غمانگیز
بیایید وضعیت امروزی ونزوئلا را در نظر بگیریم: «نیکلاس مادورو»، رئیسجمهوری ونزوئلا، بهتر است یا «خوان گوایدو»، رهبر مخالفان این کشور؟
هر دوی این گزینهها بدتر هستند، اما نه به یک شکل و معنا. مادورو از این منظر بدتر است که حکمرانی او ونزوئلا را به ورطه فروپاشی تماموکمال مالی افکنده است و اکثریت مردم این کشور در حقیرانهترین کشل از فقر زندگی میکنند. این وضعیت را نمیتوان صرفا ناشی از کارشکنی دشمنان داخلی یا خارجی دانست.
کافی است به یاد آورد که نظام مادورو چه آسیب جبرانناپذیری به ایده سوسیالیسم زد. در دهههای آینده باید اشکال گوناگون این تم را تحمل کنیم: «سوسیالیسم؟ ببینید چه بلایی سر ونزوئلا آمده است.»
با این حال، گوایدو کمتر «بد» نیست. هنگامی که او خود را رئیسجمهور خودخوانده ونزوئلا اعلام کرد، بدون شک شاهد کودتایی از سوی ایالات متحده بودیم، نه شورشی خودمختار و مردمپسند (امری که سومین گزینه «بهتر»ی بوده که در دوئیت مادورو و گوایدو غایب است).
در عین حال، باید همین منطق را در مورد دوئیت پوپولیستها و لیبرالهای معتقد به ساختار قائل شویم که شکلدهنده دموکراسیهای امروزی غربی است. در رابطه با سیاسیت آمریکا، این امر بدان معناست که در پاسخ به پرسش «ترامپ بدتر است یا کلینتون (یا حالا پلوسی)؟» باید بگوییم: «هر دو بدترند!»
«دونالد ترامپ»، رئیسجمهوری آمریکا، البته «بدتر» است: او عامل «سوسیالیسم اغنیا» است که بهشکلی نظاممند معیارهای حیات متمدن سیاسی را زیر پا میگذارد و حقوق اقلیتها را پایمال میکند و تهدیدهایی را که علیه محیطزیست و دیگر مسائل وجود دارد، دست کم میگیرد.
از طرف دیگر، پایگاه دموکراتها نیز «بدتر» است: هرگز نباید از یاد ببریم که شکست ذاتی جبهه دموکراتها بود که فضا را برای پوپولیسم ترامپ گشود.
بدین ترتیب، نخستین گام برای شکست ترامپ نقد بنیادین نخبگان است که در جای خود مستقر شده و سنگر رفتهاند. چرا ترامپ و دیگر پوپولیستها میتوانند از ترسها و نارضایتیهای مردم عادی بهره گیرند؟ چون این نخبگان به مردم خیانت کردهاند.
این موضوع در عمل به چه معناست؟ هرچند ممکن است موهن به نظر آید، اما یکی از معانی این امر این است که چپ باید از ترامپ بیاموزد.
تردستی
سازوکاری که ترامپ پیش گرفته چگونه است؟ بسیاری از تحلیلگران صراحتا اشاره میکنند که گرچه ترامپ (دست کم در اکثر مواقع) هیچ قانون یا ضابطه مشخصی را زیر پا نمیگذارد، اما به افراطیترین شکل ممکن از این واقعیت سؤاستفاده میکند که این قوانین و ضابطهها بر بافتی پرمعنی از قوانین و رسوم نانوشته تکیه دارد، بافتی که بر چگونگی به کارگیری این قوانین و ضابههای مشخص دلالت دارد؛ ترامپ بهشکلی بیرحمانه از این قوانین نانوشته سرپیچی میکند.
آخرین نمونه (و تا اینجای کار بدترین شکل) از این رویه اعلام وضعیت اضطراری از سوی ترامپ بود. منتقدان ترامپ با تعجب تماشا کردند که چگونه او از این مصوبه که آشکارا برای فجایع عظیمی چون تهدید یا جنگ یا بلایای طبیعی در نظر گرفته شده برای ساخت یک دیوار استفاده کرد، دیواری که بناست از خاک آمریکا در برابر تهدیدی مندرآوردی حفاظت کند.
با وجود این، فقط دموکراتها نبودند که به این وضعیت نقد داشتند؛ برخی راستگرایان نیز به این قضیه اشاره کردند که اعلام وضعیت اضطراری از سوی ترامپ سنتی خطرناک را به راه میاندازد: اگر در آینده رئیسجمهوری چپگرا و دموکرات برای مسئلهای مثل گرمایش زمین اعلام وضعیت اضطراری کند چه؟
حرف من این است که رئیسجمهوری چپگرا باید درست چنین کاری بکند، بالاخص با توجه به این نکته که گرمایش زمین تنها وضعیت اضطراری برای یک ملت نیست. ما همه در وضعیت استثنایی قرار داریم، حالا چه اعلام شود چه نشود.
این امر ما را به بنبست برگزیت میرساند. بنبست تضعیفکنندهای که تصمیمهای آشکار سیاسی در بریتانیا به بار آورده است و شکافی که میان گروههای همیشه غالب شگل گرفته نشان از آن دارد که هر دو سوی جبهه بدترند. دو طرف فاقد بینش منسجم سیاسی هستند و فرصتطلبی را با تحریفهای ایدئولوژیک ترکیب میکنند.
هواداران برگزیت «بدتر» هستند، آن هم به خاطر هسته پوپولیستیناسونالیستی منطقشان. مخالفان برگزیت نیز بهخاطر اینکه به مشکلات نهفته در ساختار اتحادیه اروپا اشاره نمیکنند، «بدتر» هستند.
بنابراین انتخابی که بریتانیاییها با آن مواجهاند تنها نزاع جهانی میان ساختار لیبرال و واکنشهای پوپولیستی به آن را را بازتولید میکند.
هر دو طرف درگیر قادر نیستند وظیفه اصلی را بر دوش بگیرند: اینکه چگونه اروپایی نوین را شکل دهند که بتواند آنچه را که در میراث رهاییبخش اروپایی ارزش حراست را دارد باز پس گیرد. آنان در عوض به این میراث خیانت میکنند؛ یکی با وادار کردن اروپا به تن دادن به سیاستهای دولتملت و دیگری با بدل کردن اروپا به عرصه متخصصان تکنوکرات. اینها دو سویه از یک فاجعهاند.