یادداشتی از «اسلاوی ژیژک»:
پوپولیسم چپگرایانه «جلیقهزردها» نمیتواند سیاست فرانسه را تغییر دهد
آشکار است که معترضان فرانسوی، بهرغم تمام انفجار خواستهها و بیان نارضایتیها، واقعا نمیدانند که چه میخواهند و تصوری از جامعهای که در پی آن هستند در ذهن ندارند. آنان تنها آمیزهای از خواستهها را مطرح میکنند، خواستههایی که گرچه خطاب به نظام حاکم مطرح میشود، اما در چارچوب آن قابل اجرا نیست. این ویژگی بسیار مهمی است: اینکه خواستههای آنها منافعی را پیش میکشد که ریشه در نظام موجود دارد.
به گزارش ایلنا به نقل از پایگاه خبری روزنامه ایندپندنت، «اسلاوی ژیژک»، فیلسوف و نظریهپرداز نامآشنای اسلاوونیایی در این مقاله به تظاهرات اخیر «جلیقهزردها» در فرانسه پرداخته است.
تظاهرات اخیر جلیقهزردها در فرانسه برای پنجمین هفته ادامه یافت. آنان ابتدا در قالب جنبشی عامیانه و محلی پای به صحنه گذاردند که از ناخشنودی گسترده از افزایش مالیات بر بنزین و گازوئیل ناشی میشد. این افزایش قیمت را بسیاری ضربهای بر کسانی میدانند که در خارج از کلانشهرها زندگی و کار میکنند، مناطقی که در آن خبری از حملونقل عمومی نیست. در هفتههای گذشته، این جنبش خواستههای بسیار زیبندهای را مطرح کرده است: از فرگزیت (خروج فرانسه از اتحادیه اروپا) گرفته تا کاهش مالیات، افزایش حقوق و بهبود مخارج شهروندان فرانسه در زمینه انرژی.
اینان نمونهای بیمانند از پوپولیسم چپگرایانه هستند، نمونهای از انفجار خشم مردم در تمام تناقضهایش: کاهش مالیات و بودجه بیشتر برای آموزش و سلامت، سوخت ارزان و نزاع زیستمحیطی... گرچه اعتراض به بالا رفتن قیمت حاملهای سوخت تنها بهانه یا دستاویزی برای تظاهرکنندگان بود و نه آنچه آنها «بهراستی میخواستند»، اما آشکار است که این اعتراضها مخالفتی بود با اقدام علیه گرمایش زمین. تعجبی ندارد که «دونالد ترامپ»، رئیسجمهوری آمریکا با شور و شوق از جلیقهزردها حمایت کند (و حتی این خیال به سرش زد که آنها در خیابان فریاد «ما ترامپ میخواهیم!» سر میدهند!) و اشاره کرد که یکی از خواستههای معترضان خروج از توافق محیطزیستی پاریس بود.
تظاهرات جلیقهزردها درست در سنت چپ سنتی فرانسه مبنی بر تظاهرات بزرگ علیه نخبگان سیاسی (و نه نخبگان مالی و تجاری) قرار میگیرد. با این حال، برخلاف تظاهرات مه ۶۸، اعتراض جلیقهزردها جنبشی است برآمده از مناطق حومهای فرانسه علیه مناطق کلانشهری. امری که بدان معناست که جهتگیری چپگرایانه بیش از همیشه نامشخص است. (هم «مارین لوپن»، رهبر جبهه ملی فرانسه، و هم «ژان-لوک ملانشن»، رهبر حزب چپ این کشور، از تظاهرات حمایت کردند.) همانطور که انتظارش میرفت، مفسران در اینباره گمانهزنی میکنند که کدام جبهه این تظاهرات را از آن خود میکند، لوپن یا چپ نو. پیوریستها نیز خواستار آن هستند که این اعتراضها «ناب» و به دور از سیاست رسمی باقی بماند.
باید صریح بود: آشکار است که معترضان فرانسوی، بهرغم انفجار خواستهها و بیان نارضایتیها، واقعا نمیدانند که چه میخواهند و تصوری از جامعهای که در پی آن هستند در ذهن ندارند. آنان تنها آمیزهای از خواستهها را مطرح میکنند، خواستههایی که گرچه خطاب به نظام حاکم مطرح میشود، اما در چارچوب آن قابل اجرا نیست. این ویژگی بسیار مهمی است: اینکه خواستههای آنها منافعی را پیش میکشد که ریشه در نظام موجود دارد.
نباید از یاد برد که جلیقهزردها خواستههای خود را خطاب به بهترین نظام (سیاسی) در فرانسه مطرح میکنند که نمود آن «امانوئل ماکرون» رئیسجمهوری این کشور، است. این اعتراضات نشان از پایان رؤیای ماکرون دارد. شور و شوقی را که ماکرون [پس از انتخابش بهعنوان رئیسجمهور] به بار آورد به یاد آورید. امیدی که ماکرون به بار آورد نهتنها ناشی از شکست تهدید راست پوپولیست بلکه دیدگاهی جدید از هویتی اروپایی و پیشرو بود؛ امری که فیلسوفانی چون هابرماس و اسلوتردایک را که در نقطه مقابل یکدیگر قرار دارند به یکدیگر نزدیک کرد. به یاد آورید که چگونه تمام نقدهای چپها از ماکرون، تمام هشدارهایی که درباره محدودیت فاجعهآمیز پروژه او داده میشد، بهعنوان حمایت «عینی» از مارین لوپن کنار گذاشته میشد.
امروزه، با اعتراضهایی که در فرانسه شاهدش هستیم، بهشکلی بیرحمانه با حقیقت تلخ اشتیاق و هواداری از ماکرون مواجهیم. نطق تلویزیونی ماکرون خطاب به معترضان که در ۱۰ دسامبر صورت گرفت، اجرایی بود رقتآور، نیمه سازشگرایانه و نیمه عذرخواهانه که هیچکس را قانع نکرد و بهخاطر فقدان بینشش کنار گذاشته شد. شاید ماکرون بهترین کسی باشد که در نظام فعلی وجود دارد، اما سیاست او در مختصات لیبرالدموکراتیک فنسالاری روشنگرانه تعریف میشود.
بنابراین باید بهشکلی مشروط از اعتراضها حمایت کنیم؛ شرطی به این خاطر که آشکار است که پوپولیسم چپ آلترناتیوی عملی در برابر سیستم پیش نمیکشد. بیایید تصور کنیم که معترضان به نحوی پیروز شوند، قدرت را در دست گیرند و در مختصات نظام فعلی کار کنند (مانند سیریزا در یونان). آن وقت چه پیش میآمد؟ احتمالا ماحصل نوعی فاجعه اقتصادی میبود. این بدان معنا نیست که ما صرفا به نظامی اجتماعیاقتصادی نوینی نیاز داریم، نظامی که بتواند به خواستههای معترضان جامه عمل بپوشاند: نکته اینجاست که فرآیند تغییر رادیکال خود به خواستهها و انتظارات متفاوتی میدان میدهد. برای مثال، در زمینه قیمت سوخت، هدف اصلی نه سوخت ارزان بلکه کاستن وابستگی به نفت به دلایل زیستمحیطی است. این امر نهتنها به معنای تغییر شیوه حملونقل بلکه مساوی است با دگرگونی شکل زندگیمان. همین منطق در مورد کاهش مالیات و بهبود نظام سلامت و آموزش هم حاکم است: این سراسر پارادایم است که باید تغییر یابد.
همین قضیه درباره مشکل بزرگ اخلاقیسیاسیمان نیز حاکم است: با موج پناهجویان چه باید کرد؟ راهحل صرفا این نیست که مرزها را باز کنیم و بگذاریم هر کس که میخواهد وارد شود و آن را راهی برای رهایی از گناه تعمیمیافتهمان بدانیم («استعمار بزرگترین گناه ماست که باید تا ابد بهایش را بپردازیم»). اگر در این سطح باقی بمانیم، به نفع قدرتمندانی کار کردهایم که به نزاع میان پناهجویان و کارگران محلی (که این موج را تهدیدی برای خود میدانند) دامن میزنند و موضع برتر اخلاقی خود را حفظ میکنند. بار دیگر، تناقض میان حمایت از مرزهای باز و پوپولیستهای مهاجرستیز، «تضادی است فرعی» و دروغین که کارکرد اصلیاش دور کردن ما از تغییر خود سیستم است: یعنی سراسر نظام بینالمللی اقتصادی که در شکل فعلیاش بحران پناهجویان را به راه میاندازد.
آیا این بدان معناست که باید صبورانه منتظر تغییری بزرگ بمانیم؟ نه، میتوانیم همین اکنون با اقدامهایی آغاز کنیم که در ظاهر میانهرو مینمایاند اما در عین حال بنیان نظام حاکم را زیر سؤال میبرد، مانند حفاری صبورانه و مخفیانه یک موش کور؛ برای مثال، بازبینی کل نظام مالیمان که میتواند بر قوانین حاکم بر اعتبار و سرمایهگذاری اثر میگذارد یا اعمال قوانینی جدید که میتواند مانع استثمار در کشورهای جهان سومی شود که پناهجویان از آن میآیند.
شعار قدیمی مه ۶۸، «واقعگرا باش، ناممکن را طلب کن»، در اینجا کاملا کارکرد دارد، به شرطی که تغییراتی را در نظر بگیریم که این شعار به بار میآورد. نخست «خواست ناممکن» وجود دارد، به این معنا که نظام حاکم با خواستههایی بمباران شود که قادر به برآورده ساختنشان نیست: مرزهای باز، نظام سلامت بهتر، حقوق بالاتر.... امروزه اینجا قرار داریم، در میانه تحریک هیستریک اربابهایمان (متخصصان فنسالار). باید قدمی کلیدی و مهم در پی این تحریک برداشته شود: نه خواست ناممکن از سیستم [فعلی] بلکه خواست تغییرات «ناممکن» در خود نظام. گرچه چنین تغییراتی ممکن است «ناممکن» به نظر برسند (و در چارچوب سیستم نتوان تصورشان کرد)، اما برای معضل زیستمحیطی و اجتماعی فعلیمان باید آنها را تحقق بخشید و به این طریق یگانه راهحل واقعگرایانه را ارائه کرد.