فرید قدمی در گفتوگو با ایلنا:
انقلاب اکتبر پدیدهای متکثر و پارهپاره است/ مردم دنیای امروز نه از «تغییر» که از «ثبات» حرف میزنند/ سوژه انقلابی امروز، سوژهای ادبی است
در جهان امروز تغییر فقط بهشکلی بین المللی میتواند به وجود بیاید، نه محلی و ملی. تغییرات ملی تنها میتوانند به جذب بیشتر دولت-ملتها به نظم حاکم جهانی بینجامد.
«فرید قدمی»، نویسنده و مترجمی است نامآشنا که ترجمه آثار برجستهای را در کارنامه خود دارد؛ از «ولگردهای دارما» نوشته «جک کرواک» نویسنده آمریکایی نسل بیت، گرفته تا اشعار «محمود درویش» شاعر عرب.
به مناسبت صد و یکمین سالگرد انقلاب اکتبر، ایلنا با این نویسنده و مترجم پرکار گفتوگو کرد که شرح آن از نظر میگذرد.
فرید قدمی در رابطه با جایگاه و نقش انقلاب اکتبر، در عصر سلطه سرمایهداری، به ایلنا گفت: بهطور کلی، فکر میکنم انقلاب اکتبر هم مثل رخدادهایی همچون انقلاب فرانسه، کمون پاریس، مه ۶۸، انقلاب مشروطه و بسیاری از رخدادهای دیگر از دو وجه برای ما حائز اهمیت است: یکی، درسهایی است که به ما میآموزد، و دیگری قدرتی است که با فراخواندن ما به ما میدهد. انقلاب اکتبر نیز پدیدهای متکثر و پارهپاره است، مثل هر پدیدهی دیگری، حاوی پارههایی متناقض حتی. ما هم باید به کلیت آن توجه کنیم که انقلابی بزرگ، الهامبخش و در راستای تحقق آزادی و عدالت بود، هم به پارههایی از آن مثل ترور سرخ، قدرتگیری استالین و غیره. بسیاری از متفکران چپ حتی انقلاب اکتبر را یک کودتای بولشویکی غیر دموکراتیک میخوانند که من خودم نیز پیش از این چنین باوری داشتم و از جمله در مقدمه ترجمهام از شعرهای ماندلشتام درباره آن نوشتهام. اما به گمان من چنین باوری به دو دلیل اشتباه است: اول اینکه نقش اعتصابات بزرگ کارگری از باکو تا پتروگراد را در این انقلاب نادیده میگیرد و در واقع پایگاه عظیم مردمی بولشویکها و متحدانشان را انکار میکند که بدون آن تحقق انقلاب محال بود؛ دوم اینکه درباره چیزی قضاوت میکند که اتفاق افتاد، نه آنچه که اتفاق نیفتاد. به بیان دیگر، ما نمیدانیم اما میتوانیم حداقل تصور کنیم که اگر انقلاب بولشویکی اتفاق نمیافتاد، اتحاد دولت موقت و بازماندگان تزاری در شرایط جنگ جهانی و گرسنگی بسیار مردم چه فاجعهای را میتوانست رقم بزند. اما از طرف دیگر نمیتوانیم دوران ترور سرخ و پاکسازیهای استالینی را هم ندیده بگیریم و بگوییم اینها ربطی به انقلاب نداشتند. چه چیزی در ساختار انقلابی نوین بود که منجر به قدرتگیری و اعمال قدرت استالین شد؟ به گمان من همانقدر که نفی انقلاب اکتبر احمقانه است، نفی ارتباط استالین با انقلاب نیز احمقانه است، اگرچه حتی از هشدارهای «ولادیمیر لنین» در وصیتش درباره دور نگهداشتن استالین از قدرت بگوییم. پس برای تفکر و کنش سیاسی امروز تأمل در انقلاب اکتبر هم بهصورت واحدی کلی و هم بهصورت کلیتی پارهپاره ضروری است. انقلاب اکتبر هم نوید تحولات بزرگ را به ما میدهد، هم ما را از خطراتی که تهدیدمان میکند، آگاه میکند.
این نویسنده و مترجم در رابطه با امکان تغییر در جهانی که در آن تصور پایان دنیا از تصور پایان سرمایهداری آسانتر است، گفت: در بخشی از رمان «شوخیِ» میلان کوندرا، شخصیت اصلی داستان که از حزب کمونیست اخراج و به اردوگاه کار اجباری فرستاده شده پس از سالها یکی از عاملان اصلی اخراج و تبعیدش را میبیند که حالا ژست آزادمنشی هم گرفته است. همین کمونیست حزبی سابق جملهای به آشنای قدیمیاش میگوید که به گمان من کاملاً بیانگر روح عصر ماست. او میگوید، مردم دیگر به حزب و سیاست و فلسفه و اینجور چیزها اهمیت نمیدهند، آنها فقط میخواهند خوش بگذرانند. خب، من فکر میکنم وضعیت معاصر ما همین است: اغلب مردم فاقد قوه تخیل شدهاند، آنها آزادی و سعادت را در زندگی فردیشان جستوجو میکنند، در واقع نظم حاکم بر جهان را پذیرفتهاند و فقط برای تغییر جایگاهشان در این نظم تلاش میکنند. در واقع، اغلب مردم دنیای امروز نه از «تغییر» که از «ثبات» حرف میزنند و آن را میخواهند، چراکه ترس دارند که هر تغییری نتیجهی تلاشهاشان را تباه کند. حتا روشنفکران چپ هم دچار همین بیماری شدهاند: آنها جایگاههای مشخصی، در مقام معترض و منتقد، پیدا کردهاند و اغلب ترجیح میدهند نظم حاکم تغییر نکند تا جایگاه مخالفخوان آنها هم حفظ شود. سرمایهداری معاصر دو خصلت مهم دارد: یکی همین که اشاره کردم، یعنی خصلتی فرهنگی دارد، سازوکار فرهنگیاش هم واقعاً غولآساست، طوری که امروز حتی اگر از کسانی که زیر پای سرمایهداری له شدهاند بپرسید، با شما از ثبات حرف خواهند زد. اگر اعتراضی در جایی ازجهان باشد، از ایران گرفته تا آمریکا، اعتراضی به بیثباتی است. خصلت دیگر این سرمایهداری این است که دیگر متمرکز و یکشکل نیست، بلکه شکلهای گوناگونی دارد و دیگر نماد آن آمریکا نیست. سرمایهداری دیگر شکلی از اقتصاد و حکومت نیست، بلکه روح جهان حاضر است، یعنی تمام دولت-ملتهای حاضرِ جهان سرمایهداریاند، از سرمایهداری نولیبرالی آمریکایی گرفته تا سرمایهداری مافیایی رانتی روسی. جهان دیگر جهانی دو قطبی نیست، بلکه همهی ما زیر ابرِ سرمایهداری زندگی میکنیم. پس برای خروج از این وضعیت، نمیتوان به تغییری ملی بسنده کرد، در واقع در چنین جهانی امکان تحقق یک دولت کمونیستی وجود ندارد، بلکه باید از تغییر شرایط جهان، از تغییر روح جهان، حرف زد، و اینجاست که دوباره باید روی شکلگیری انترناسیونال تمرکز کرد. به گمان من اگر چپ میخواهد تغییری واقعی ایجاد کند، جای آنکه بهعنوان بخشی از وضعیت حاضر ژست خودش را حفظ کند، باید در تدارک شکلگیری انترناسیونال باشد.
نویسنده کتاب «سیاست ادبیات» با اشاره به خیزش جنبشها و رهبران پوپولیست در سراسر جهان، درباره درسی که میتوان برای مقابله با این وضعیت از انقلاب اکتبر آموخت، گفت: همانطور که گفتم، همه مردم دنیا به دنبال «ثبات» هستند، نه تغییر. قوه تخیل آنها ازشان گرفته شده و دیگر نمیتوانند درک کنند که به قول «والتر بنیامین»، دوزخ همین لحظه اینجا و اکنون است، نه آنچه که در آینده از راه میرسد. در اروپا مردم به سیاستمدارانی رای میدهند که براشان «ثبات» بیاورد، بخشی از این ثبات با طرد سیستماتیک مهاجران و اقلیتها ایجاد میشود. هر کاندیدایی که وعدههای ضد مهاجران و اقلیتها بدهد، محبوبتر است. از رئیسجمهوری آمریکا گرفته تا رئیسجمهوری جدید برزیل. اگر در فرانسه هم دختر «ژان ماری لوپن»، رهبر پیشین حزب راست افراطی، رای نمیآورد به خاطر این نیست که فاشیست است، بلکه به خاطر این است که مردم فکر میکنند با آمدن او ثبات از بین میرود، برای همین یک بانکدار محافظهکار رئیسجمهور میشود. به گمانم بهوضوح داریم از آن موقعیت تاریخیای که با پایان جنگ دوم جهانی آغاز شد، خارج میشویم و رهبران جهان روز به روز گستاخانهتر از گرایشهای فاشیستیشان حرف میزنند، چراکه گویا افکار عمومی دیگر به این چیزها حساسیت نشان نمیدهد. در کشورهای غیر دموکراتیک هم تلاش مردم نه برای تغییر که برای رسیدن به ثبات از طریق حل و ادغام شدن در نظم جهانی است.
مترجم آثار «ویلیام باروز» و «جک کرواک»، با اشاره به تغییر سوژه انقلاب، از اکتبر ۱۹۱۷ تاکنون، ماهیت این عامل را در دنیای امروز چنین تعریف کرد: قبل از هر چیز فکر میکنم سوژه انقلابی امروز سوژهای ادبی است؛ یعنی سوژهای است که قدرت تخیل خروج از وضعیت حاضر را دارد. خب، این قدرتی است که ادبیات به ما میدهد. ماشین غولآسای فرهنگیِ نظمِ حاکمِ جهان مردم را از «تغییر» ترسانده است. حالا همه آن جمله مهمل «ساختن بهشت به ساختن جهنم منجر خواهد شد» را طوطیوار تکرار میکنند، مثل این است که بگویی «تلاش برای نواختن قطعهای از باخ به نواختن آهنگی از جواد یساری منجر خواهد شد». مضحکتر از این جمله هم مگر میشود گفت؟ پس فرهنگ حاکم جهانی چه پیشنهادی دارد؟ حالا که تلاش برای ساختن بهشت به ساختن جهنم منجر میشود، برای رسیدن به بهشت باید دست در کار ساختن جهنم باشیم؟ در چنین جهانِ عاری از تخیلی، ادبیات تنها چیزی است که میتواند با ایجاد فرمهای تازهی زندگی و تفکر تخیل ما را دوباره قوی کند و به ما قدرت ساختن جهانی نو را بدهد.
در وهله دوم، جهان ادبیات از پیش جهانی انترناسیونال است. ادبیات خصلتی ضدفرهنگ، هویتگریز و بینالمللی دارد. من عبارت برساخته «موریس بلانشو»، فیلسوف نامآشنای فرانسوی، را برای توضیح این امر به کار میبرم: «کمونیسم ادبی». در حالی که فرهنگ بهخاطر هویتمحوریاش ملتها را از هم جدا میکند، ادبیات بهخاطر هویتگریزیاش پیونددهنده ملتها است. در واقع، ادبیات میتواند زیربنای تشکیل انترناسیونال آینده باشد. پس سوژه انقلابی امروز باید سوژهای ادبی باشد که کنش سیاسیاش را از تخیل وضعیتی نو آغاز میکند و در جستوجوی تحقق آن در مسیر تشکیل انترناسیونالی ادبی گام برمیدارد.
فرید قدمی در رابطه با امکان تغییر و تحول، ۱۰۱ سال پس از انقلاب اکتبر، گفت: انقلاب اکتبر از نگاه من انقلابی ادبی بود، ادبی به معنای وسیعش؛ شخصیت مرکزی و الهامبخش این انقلاب لنین بود که تفکر و عملش را از تخیلی به دست آورده بود که زاده خواندن آثار مارکس، داستایوسکی، بیچراستو و دیگران بود. هیچ انقلابی را در تاریخ جهان نمیبینید که اینقدر ادبیاتی باشد. از شاعران و نویسندگانی که در این انقلاب حضور داشتند گرفته تا مردمی که تحت تأثیر ادبیات به آن پیوستند و بازتابی که این انقلاب در ادبیات جهان داشت، از شعر نیما یوشیج در ایران گرفته تا شعر مایاکوفسکی در شوروی و برشت در آلمان. حتی در دوره استالین توجه خاصی به حذف و تحدید شاعران و نویسندگان میشود، از ماندلشتام گرفته تا پاسترناک و آخماتوا. ماندلشتام جمله جالبی دارد که میگوید در هیچجای دنیا مثل شوروی آنقدر به شعر اهمیت نمیدهند که شاعری را بهخاطر شعرش بکشند. خب، این اتفاقی بود که برای خود ماندلشتام افتاد. ماندلشتام برای نوشتن شعر هجویه استالین، که فقط چند نفر شنیده بودندش و در جایی هم منتشر نشده بود، بازداشت و تبعید شد و در نهایت هم بهخاطر شرایط وحشتناکش در اردوگاه کار اجباری استالین مرد. استالین دقیقاً میدانست که برای چپاول انقلابی ادبی، نخست باید نویسندگان و شاعرانش را مهار کرد یا کشت. در واقع، نخست باید ادبیات را مهار کرد.
در نهایت، اگر بهطور خلاصه بگویم، به گمان من در جهان امروز تغییر فقط بهشکلی بینالمللی میتواند به وجود بیاید، نه محلی و ملی. تغییرات ملی تنها میتوانند به جذب بیشتر دولت-ملتها به نظم حاکم جهانی بینجامد. برای مثال، امروز اگر انقلابی مثلاً در چین اتفاق بیفتد، این انقلاب تنها در راستای سازگار شدن بیشتر چین با نظم سرمایهداری امروز است. همانطور که گفتم تمام حکومتهای فعلی جهان زیر باران ابر سرمایهداری زیست میکنند، منتهی با درجههای مختلف. تغییرات محلی فقط میزان این درجهها را تغییر میدهد. تغییر واقعی و انقلابی تنها تغییری جهانی است، تغییری در روح جهان، تغییری که به گمان من صرفاً میتواند از جهان ادبیات عبور کند. هر انقلاب بزرگی انقلابی ادبی است.