خبرگزاری کار ایران

جمال خاشقجی و ملالت‌های آن؛ پدر، نمی‌بینی دارم می‌سوزم؟

جمال خاشقجی و  ملالت‌های آن؛ پدر، نمی‌بینی دارم می‌سوزم؟
کد خبر : ۶۸۰۷۷۱

نکته طنزآمیز و در عین حال تلخ ماجرا اینجاست در مقایسه با پرونده روزنامه‌نگار سعودی، قتل ‌خبرنگار بلغار به حوزه سیاست عملی تعلق دارد. قاعدتا پرونده فساد در اروپا و سوءاستفاده از منابع مالی این اتحادیه از سوی دولتمردان باید توجه‌های بیشتری را به خود جلب کند تا ناپدید شدن و احتمالا قتل روزنامه‌نگار عربستانی که تنها تکرار اعمال وحشیانه رژیمی سرکوب‌گر و تمامیت‌خواه است.

به گزارش ایلنا، یکی از مشهورترین روایت‌های «زیگموند فروید» در کتاب «تفسیر رؤیا» رؤیای پدری است که پسر جوانش به‌تازگی مرده است. وی در کنار پیکر فرزندش به خواب رفته و پسرش را می‌بیند که در میان شعله‌های آتش در کنار بستر او ایستاده و نکوهشش می‌کند که «پدر، نمی‌بینی دارم می‌سوزم؟» اندکی بعد پدر از خواب می‌پرد و می‌بیند که شمع روشن کنار جسد واژگون شده و بستر را به آتش کشیده است. سازوکار این فرآیند بسیار جالب‌توجه است؛ پدر بوی دود را در خواب احساس کرده و تصویر پسر سوزان خود را در خوابش ضمیمه کرده تا این رویداد مزاحم را به واقعه‌ای طبیعی در رؤیایش بدل کند و بدین طریق بتواند به خوابش ادامه دهد و از واقعیت اصلی فرار کند.

به‌سختی می‌توان مثالی را یافت که بهتر از این رؤیا بتواند جنجال‌های پرونده ناپدید شدن «جمال خاشقچی»، روزنامه‌نگار منتقد سعودی را نمونه‌بندی کند. مقام‌های ترکیه پیش‌تر اعلام کرده بودند که مدارکی در دست دارند که جمال خاشقچی پس از ورود به کنسولگری عربستان در استانبول در تاریخ دوم اکتبر، توسط نیروهای امنیتی کشته شده است. این خبر واکنش بسیاری را در رسانه‌های جهان و مقام‌های رسمی به دنبال داشت. کار به جایی کشید که حتی «دونالد ترامپ» رئیس‌جمهوری آمریکا، نیز تهدید کرد که چنانچه خبرها در مورد پرونده خاشقچی اثبات شود، ریاض به‌سختی تنبیه خواهد شد. بسیاری از کشورهای جهان نیز- از جمله فرانسه، آلمان و بریتانیا- از عربستان خواسته‌اند تا در این زمینه توضیح دهد. 

از سوی دیگر، «جیمی دیمون» مدیرعامل شرکت جی‌پی مورگان، از شرکت در کنفرانس سرمایه‌گذاری در عربستان، در پی ناپدید شدن خاشقچی انصراف داد. این در حالی است که «بیل فورد» رئیس شرکت فورد، نیز اعلام کرد که در این کنفرانس، موسوم به «داووس در بیابان»، شرکت نخواهد کرد.

تمام این هیاهوها در نهایت همان رویداد مزاحمی است که در ناخودآگاه جهان برای طول کشیدن رؤیای جامعه جهانی درباره عربستان کارکرد دارد. «محمد بن سلمان»، ولیعهد عربستان، از زمان به قدرت رسیدن توجه‌های بسیاری را به خود جلب کرده است. مدعاهای او درباره اصلاحات، دست آخر توانست توجه‌ها را از ائتلاف به رهبری عربستان در یمن و به بار آوردن یکی از فجایع بزرگ انسانی عصر حاضر و همچنین سرکوب گسترده مخالفان این کشور منحرف کند. آنچه در تمام های و هوی‌های برآمده از پرونده خاشقچی از نظرها دور مانده، این است که عربستان سال‌هاست که خبرنگاران و فعالان مدنی را سرکوب می‌کند و این مورد آخر تنها تکه‌ای است از کوه یخ. 

«تئودور آدورنو» زمانی گفت که شعار «آلمان، بیدار شو!» که حزب نازی آن را تبلیغ می‌کرد، نوعی کارکرد معکوس دارد: چنانچه فرد به این ندا گوش فرا دهد، در واقع همچنان به خواب و رؤیای خود ادامه می‌دهد و می‌تواند چشم و گوش خود را بر تعارض‌های جامعه ببندد. مورد پرونده خاشقچی نیز چنین است: مدعاهای مبتنی بر شفافیت در زمینه سرنوشت خاشقجی در نهایت وسایل رسیدن به این هدف را می‌پوشاند. قراردادهای چرب و نرم دولت‌هایی چون آمریکا و کانادا با ریاض و مسامحه جامعه جهانی با دیگر اقدامات وحشیانه عربستان در نهایت زیر جنجال‌ها بر سر سرنوشت روزنامه‌نگار نگون‌بخت سعودی پنهان می‌شود و کسی از خود نمی‌پرسد که چطور شد که کار به اینجا کشید!

هم‌زمان با ناپدید شدن خاشقجی، یک خبرنگار بلغارستانی در پارکی در کنار رود دانوب مورد تجاوز قرار گرفت و سپس کشته شد. 

«ویکتوریا مارینووا»، ۳۰ ساله، در حالی در اثر خفگی و ضربه سنگین به سرش کشته شد که در برنامه‌ای تلویزیونی از فساد گسترده و سوءاستفاده از بودجه اتحادیه اروپا از سوی بسیاری از دولتمردان و تجار پرده برداشته شد. 

نکته شرم‌آور ماجرا اینجاست که پرونده خاشقجی به‌آسانی توانست قتل وحشیانه این خبرنگار زن را در سایه ببرد. به‌جز یکی دو خبر محدود درباره بازداشت دو مظنون در رابطه با این پرونده، رسانه‌های سراسر جهان وقع چندانی به مقوله مارینووا نگذاشتند. 

امروزه لیبرال‌ها مدام می‌گویند که زمان پرداختن به پرسش‌های اساسی و اتوپیایی دیگر به سر آمده و جهان پیش رو، جهان سیاست عملی (realpolitik) است. هنگامی که طغیانی از خشم معترضان به سرمایه‌داری در هر گوشه از دنیا سر بر می‌آورد، روشنفکران و مبلغان نئولیبرال صدایشان بلند می‌شود که در جهان پس از تز «پایان تاریخ» دیگر رؤیابافی و خیال‌پردازی محلی از اعراب ندارد و باید تنها بر مضامین انضمامی تکیه کرد. 

جمال خاشقجی و  ملالت‌های آن؛ پدر، نمی‌بینی دارم می‌سوزم؟

نکته طنزآمیز و در عین حال تلخ ماجرا اینجاست در مقایسه با پرونده خاشقجی، قتل ‌ویکتوریا مارینووا عینا به حوزه سیاست عملی تعلق دارد. قاعدتا پرونده فساد در اروپا و سوءاستفاده از منابع مالی این اتحادیه از سوی دولتمردان باید توجه‌های بیشتری را به خود جلب کند تا ناپدید شدن و احتمالا قتل روزنامه‌نگاری عربستانی که تنها نمودی دیگر از اعمال وحشیانه رژیمی سرکوب‌گر و تمامیت‌خواه است. در مورد قتل مارینووا نه خبری از اعلام همبستگی کشورهای اروپایی است، نه تهدیدهای دونالد ترامپ و نه پوشش هرروزه خبرگزاری‌های جهان.

آنچه قضیه را غمگین‌تر می‌کند این است که از بخت بد، ویکتوریا مارینووا بلغار بود. بلغارستان در طوب تاریخ همواره بازنده همیشگی منازعات جهانی بود، از جنگ بالکان اول و دوم گرفته تا جنگ جهانی اول و دوم. حتی پس از برداشته شدن دیوار برلین نیز این کشور همچنان درگیر گرفتاری‌های خود بود. 

تصور این قضیه چندان دشوار نیست که اگر مارینووا اهل فرانسه بود چه موجی جهان را برمی‌داشت؛ تردیدی نیست که جامعه جهانی، متحد و یکدل، از قتل بربرانه یک خبرنگار زن فرانسوی ابراز تاسف می‌کرد و حتی امکان داشت شعارهایی چون «من مارینووا هستم» (Je suis Marinova) هم بر سر زبان‌ها بیفتد. 

جمال خاشقجی و  ملالت‌های آن؛ پدر، نمی‌بینی دارم می‌سوزم؟

در اینجا، منطق هولناکی دوگانه‌ای در کار است: گرچه کمابیش همگان می‌دانند که حواشی قتل خبرنگار بلغار از اهمیت بیشتری برخوردار است و نور بیشتری بر تاریکی‌های جهان می‌اندازد، اما در نهایت این قضیه (همچو پدری که خواب پسر سوزانش را می‌بیند) بدل به رویدادی طبیعی می‌شود تا جهان همچنان در خواب شیرین نئولیبرالیسم فرو برود و درنیابد که تابوتی در برابرش آتش گرفته است. 

تمام این رویدادها را می‌توان در کنار متممی ظاهرا بی‌ربط قرائت کرد. چندی پیش تابلویی از «بنکسی»، آرتیست خیابانی مشهور، در یک گالری به فروش رفت و بلافاصله خود به خود تا نصفه ریش‌ریش شد. آنچه به‌شکلی عجیب نظرها را به خود جلب می‌کند، خوانش بسیاری از تحلیل‌گران به این واقعه به‌عنوان «کنشی رادیکال و بنیان‌فکن» است. اما در نهایت کمتر کسی به این نکته توجه می‌کند که این خود بخشی از سیاست جهان امروزه ماست؛ جهانی که در آن اعتراض و انقلاب نیز بدل به یکی از هنرهای زیبا شده است. اگر زمانی معترضان به کالایی‌شدن هنر در برابر گالری‌ها و نمایشگاه‌های گوناگون تجمع می‌کردند، امروزه هنرمندان «رادیکال» (!) خودِ مفهوم سرکشی را بدل به کالایی برای عرضه در بازار کرده‌اند. در نهایت خودِ فرم ریش‌ریش شدن این تابلو نیز بر ماهیت کالایی‌شده آن صحه می‌گذارد. [۱] امری که نشان از آن دارد که در «جامعه نمایش» کنونی، آنچه به‌عنوان واقعیت تجربه می‌کنیم، بیش از پیش شکلی از پیش ساخته و دروغین به خود می‌گیرد. 

در عصری که در آن اعتراض بدل شده به بخشی از هنرهای زیبا و داستان‌های پلیسی بدل شده به تیتر شماره یک خبرگزاری‌های ‌جهان، آیا می‌شود انتظار داشت که کسی توجهی به وضعیت خبرنگارانی چون مارینووا داشته باشد؟ دست آخر، همانند رؤیای مورد بحث فروید، آنچه معمولا در رؤیا آشکار می‌شود، حقیقتی است که واقعیت اجتماعی بر مبنای سرکوب آن شکل می‌یابد. [۲]

 

یادداشت:

[۱] بنگرید به: https://meidaan.com/archive/58083

[۲] Slavoj Zizek, London Review of Books, Vol.28, No. 10, 25 May 2006

 

 

 

گزارش از: کامران برادران

 

 

انتهای پیام/
ارسال نظر
پیشنهاد امروز