تحلیلگر مسائل سیاسی غرب در گفتوگو با ایلنا:
تروریسم واکنشی به خشونت جهانیسازی است/ ۱۱ سپتامبر نخستین گام در جهانیسازی ترور و تروریسم بود/ جهان کنونی، پارانوئید و برآمده از منطق وحشت است
۱۱ سپتامبر نخستین گام در جهانیسازی ترور و تروریسم بود. همانگونه که امروزه همهچیز در همهجا میتواند به راحتی در دسترس باشد، تروریسم نیز بدل به چیزی شد که هر آن میتواند سر بر آورد. این را در دنیای امروز، ۱۷ سال پس از این حملهها هم میتوان دید: هر لحظه ممکن است شهروندی عادی چاقویی بیرون بکشد و در یک آن بدل شود به یک تروریست بالفطره.
«محسن اصفهانیزاده»، مترجم و تحلیلگر مسائل سیاسی است. وی آثاری را از فلاسفهای چون «ماکس وبر» و «اسلاوی ژیژک» به فارسی ترجمه کرده است.
اصفهانیزاده با اشاره به گذشت ۱۷ سال از واقعه ۱۱ سپتامبر به خبرنگار ایلنا گفت: پرسشی که ابتدا باید پرسید این است که اصولاً ۱۱ سپتامبر چه بود. ۱۱ سپتامبر، اعلام وجود تروریسم بود، نوعی رخداد نمادین علیه جهانیسازی. در این معنا، ۱۱ سپتامبر را میتوان آغازی بر پایان جهانیسازی دانست. پس از پایان جنگ سرد و آغاز قرنی مبهم، میل و انگیزه شدیدی به آنچه میتوان با واژگان «اسلاوی ژیژک»، فیلسوف اسلوونیایی، «اشتیاق به امر واقعی» نامید، وجود داشت. مثالی که خود ژیژک در این زمینه مطرح میکند، گروه «بادرنماینهوف» است، گروهی که پس از جنبش سال ۱۹۶۸ سر برآورد؛ این گروه معتقد بود که استفاده از روشنگری و آموزش برای تغییر عقیده مردمی که درگیر سرمایهداری و مصرف هستند دیگر پاسخگو نیست و در نتیجه اعضایش به بمبگذاری در مکانهای عمومی روی آوردند. همین منطق را میتوان در مورد حمله به برجهای تجارت جهانی نیز به کار بست؛ تروریسم بینالملل خود را با این اقدام وارد عرصه جهان میکند.
در جریان این رویداد، ما با فوران خشونت در عرصه حیات عمومی مواجهایم. این اعلام وجود علیه جهانیسازی شکل گرفت؛ علیه یکهتازی جهان سرمایهداری نئولیبرال مبتنی بر بازار آزاد. این رویداد در واقع جنگی بود که جهانیسازی علیه خود به راه انداخت. تروریسم واکنشی بود به این جهان و همانطور که خشونت جهانیسازی نامرئی و متکثر است، واکنش به آن نیز همچو کارکردی دارد.
این تحلیلگر مسائل سیاسی در پاسخ به اینکه تفاوت نمادین رویدادهایی چون ۱۱ سپتامبر با دیگر حوادث تروریستی پیش از خود چه بود، گفت: تفاوت ۱۱ سپتامبر با دیگر نمونه اقدامهای تروریستی این بود که این حادثه باعث شد خشونتی افسارگسیخته قدم به حیات روزمره مردم بگذارد. از یاد نبریم که جای پای این حمله همواره بر گستره منتهن نیویورک حس خواهد شد.
در اینجا دیگر مرزی وجود ندارد! انگار بخشی از جهانی که مردم دنیای غرب هر روز در صفحه تلویزیونهاشان، بهعنوان بخشی از رویدادهای جهان مفلوک شرق، تماشا میکردند، وارد زندگیشان شد. حباب گرم و نرم جهانیسازی با این رویداد برای همیشه شکسته شد. حتی گمان میکنم بتوان قدمی هم فراتر گذاشت و گفت که ۱۱ سپتامبر نخستین گام در جهانیسازی ترور و تروریسم بود. همانگونه که امروزه همهچیز در همهجا میتواند به راحتی در دسترس باشد، تروریسم نیز بدل به چیزی شد که هر آن میتواند سر بر آورد. این را در دنیای امروز، ۱۷ سال پس از این حملهها هم میتوان دید: هر لحظه ممکن است شهروندی عادی چاقویی بیرون بکشد و در یک آن بدل شود به یک تروریست بالفطره. تروریسم هم مانند دیگر چیزها به منطق سرمایهداری پیوست، اما این بار برای نابودی خود این نظام. این چیزی است که بهخوبی میتوان آن را پس از حملات پاریس نیز مشاهده کرد.
شاید حتی بتوان با نگاهی افراطی اینگونه در نظر گرفت که به راه افتادن پول الکترونیکی و بیپشتوانه، تروریسم نیز بدل به شبحی شد که هر آن ممکن است در جایی خود را نشان دهد.
اصفهانیزاده درباره علت حمله آمریکا به افغانستان پس از این حملات گفت: مثالی که در این رابطه به ذهنم میرسد این است؛ دیوانهای را در نظر آورید که کلیدش را در یک خیابان گم کرده، اما مدام در حال گشتن به دنبال آن در زیر یک چراغ روشن است. و وقتی هم که ازش میپرسند که چرا اینجا داری دنبال کلیدت میگردی و ممکن است اصلا دستهکلیدت اینجا نیفتاده باشد پاسخ میدهد که دستکم زیر چراغ نور بیشتری هست! همین رویکرد پارادوکسیکال را میتوان درباره حمله آمریکا به افغانستان، پس از ۱۱ سپتامبر، به کار بست. در نهایت آمریکا به جایی حمله کرد که میتوانست در زیر نور آن به شکلی منفعلانه خود را در حال مبارزه با تروریسم نشان دهد، در حالی که در اصل نکته اینجاست که باید در جای دیگری به دنبال این موضوع گشت.
اما پرسشی که باید مطرح کرد این است که چرا در جهان بهشت نئولیبرال همچنان شاهد اشکال افسارگسیخته بنیادگرایی هستیم. در پاسخ باید گفت که در اینجا میبایست از یک تمایز بهره برد، تمایز میان «امر جهانی» و «امر کلی». امر کلی همان مسائلی است که در میان بسیاری از ملل میتواند مشترک قلمداد شود، مانند حقوق بشر و آزادی و فرهنگ و دموکراسی. امر جهانی اما چیزی است که همه را در مجموعهای یکدست میگنجاند. در دنیای فعلی ما با افول امر کلی و ظهور امر جهانی مواجهایم که در نهایت جوهره جهانیسازی تلقی میشود. و تروریسم، اصولا معاصر با جهانیسازی است! همانگونه که میتوان، با استفاده از واژگان «ژان بودریار» فیلسوف فرانسوی، اینگونه استدلال کرد که در نهایت برجهای تجارت جهانی در واکنش به منطق بازار دست به خودکشی زدند!
این نظم نوینی که پس از فرو ریختن دیوار برلین و تکقطبی شدن جهان شکل گرفت، سبب شد شکلی آنتروپی بیمارگون قدم به عرصه بگذارد.
وی با اشاره به تلاشهای جامعه جهانی برای مبارزه با تروریسم و بنیادگرایی گفت: به گمان من، اصولا میلی برای نابودی این آنتروپی وجود ندارد. در نهایت، تمام حرفهایی که درباره ضرورت مبارزه با تروریسم زده میشود، چیزی نیست جز یک مشت مهملات فریبنده! برای مثال، اگر «رجب طیب اردوغان»، رئیسجمهوری ترکیه، همان فشار و عزمی را که برای مبارزه با نیروهای مخالف کُرد به کار بست، بر روی داعش هم اعمال میکرد، چهبسا امروز در جهانی دیگری زندگی میکردیم! بنابراین هیچ اعتقادی به شعارهای نخنمای مبارزه همگانی با تروریسم ندارم! اما چرا این اراده وجود ندارد؟ به خاطر سود! ساده است: مگر میشود گروههایی چون داعش و القاعده، بدون حمایت برخی کشورها، از زیر بته سبز شوند و بتوانند دوام داشته باشند؟ شبح تروریسم، برای حیات همچنان به شبح سرمایهداری نیاز دارد، اما بهشکلی منحرفانه و معکوس!
این تحلیلگر مسائل غرب در پایان، با اشاره به جهان امروز و میراثی که ۱۱ سپتامبر برای بشر به جای گذاشته گفت: جهان پس از ۱۱ سپتامبر، جهانی است پارانوئید و برآمده از منطق وحشت! زمانیکه قطار سرمایه بهصورت افسارگسیخته به سوی جلو میرود، طبیعی است که نتیجه نوعی بنیادگرایی باشد که در خشونت و دهشت دست قرونوسطا را هم از پشت بسته است!
جهان امروز همچنان جهان وحشت است، نه صرفاً به خاطر گروههایی چون داعش! بلکه همچنین به خاطر رشد راست افراطی در کشورهایی چون سوئد و در واقع سراسر اروپا! این اقبال در واکنش به موج پناهجویان است که خود نوعی پارانویا است و بیتردید به فجایعی بیشتر خواهد انجامید! من امید چندانی به وضعیت فعلی ندارم. تا وقتی چرخ جهان براساس امر جهانی میگردد، انتظار دیگری هم نمیتوان داشت!
گفتوگو: کامران برادران