از سرمایهداری به جنگ جهانی؛
روزگاری جنگی در گرفت
بسیاری آنقدر زنده نماندند تا پایان جنگ را شاهد باشند. شاید هم شانس آوردند! جهان آنچنان از هم گسیخته بود که دیگر نمیشد آن را باز شناخت.
«گوتفرید بن»، شاعر و مقالهنویس پرآوازه آلمانی در سال ۱۹۱۳ در مجموعه «فرزند»، تصویری آخرالزمانی از جهان پیرامونش ترسیم میکند و مینویسد: «خورشید میایستد، جهان در خاموشی فرو میغلتد». در همان روزها، «گئورگ هایم»، نویسنده و شاعر آلمانی، در یکی از دفاتر شعر خود اوفلیای «آرتور رمبو» را غوطهور در آب تصویر میکند، در حالیکه لشکری از خفاشان در پیاش روانند و موشها در میان گیسوانش لانه کردهاند. کمتر نویسنده پیشرو و کاردرستی را میتوان در آن روزها یافت که چنین نوشتار فاجعهای در آن جای نداشته باشد؛ بماند که شاعری چون «گئورگ تراکل» در اشعارش از «جستوخیز دیوانهوار موشها» و «بارش باران سیاه در مزرعهای پُر از کاهبُنِ ذرت» سخن به میان میآورد.
دیدگاههایی از این دست البته در آن زمان خریدار چندانی نداشت. اندیشیدن به فاجعه و بحران در آن دوران کاری عبث بود. طبقهای که امثال هایم و تراکل بدان تعلق داشت هیچگاه چنین خوشبخت نبود. خانههای مبله و رنگارنگ این طبقه، روشنی، فرهنگ و راحتی برآمده از کاغذ دیواریهای گلدار و بازی گلف و تنیس در اوقات فراغت، همه و همه نشان از عصری طلایی میداد. درست است که در فاصله سالهای ۱۸۷۳ تا اواسط دههی ۱۸۹۰ جهان چند بحران جدی را از سر گذراند اما در ضرباهنگهای اساسی رشد اقتصاد خللی ایجاد نشده بود. از ۱۸۸۰ تا اوایل قرن بیستم، جمعیت بریتانیا از ۳۵ میلیون و ۵۰۰ هزار نفر به ۴۵ میلیون رسید. مردم فرانسه، رشد جمعیتی از ۳۷ میلیون و ۶۰۰ هزار نفر به ۴۰ میلیون و آلمانیها از ۴۵ میلیون و ۲۰۰ هزار به ۶۵ میلیون نفر را تجربه کردند. نرخ بیسوادی از ۱۸۵۰ به بعد کاهش چشمگیری یافت و در سال ۱۹۱۳- سالی که جهان سرمایهداری روزهای خوشی را از سر میگذراند- از ۳۰ درصد به زیر ۱۰ درصد رسید. تولید کالاهایی اساسی چون قهوه، پنبه و نیشکر به طور میانگین در این سالها رشدی ۶۴ درصدی را شاهد بود و رشد تولید فولاد، این سادهترین و در عین حال مهمترین شاخص صنعتی شدن یک کشور، در سالهای ۱۸۷۰ تا ۱۸۹۰ ۲۰ برابر شد.
پس چگونه است که بسیاری از مورخان و هنرمندان این سالها و قرنی را که در راه بود دوره «بحران بزرگ» نام گذاشتند؟
مدتها پیش، «کارل مارکس»، فیلسوف پرآوازه آلمانی، در کتاب «گروندریسه: مبانی نقد اقتصاد سیاسی» نوشت: «تغییرات حاصل در بنیاد اقتصادی دیر یا زود به دگرگونیهایی در کل ساختار عظیم روساخت منجر میشود» (مارکس، ۱۳۶۲، ۴۷۵). بدین معنی، شکلهای مشخص اجتماعی از دل رابطه میان ساختار اقتصادی جامعه (زیر ساخت) و موجودیت قانونی و سیاسی (رو ساخت) پدید میآید. بر همین اساس بود که مارکس توانست درست بر همان نقطهای انگشت بگذارد که سرمایهداری در آن سالها به آن میبالید: «رقص آمارهای “پیشرفت ملت”».
بینش عمیق مارکس مانع از آن شد که فریب اظهاراتی را بخورد که مقامها در قالب گزارشهای پرطمطراق و وجدآمیز منتشر میکردند و از سود سرشار اقتصادی و بهبود وضعیت معیشت مردم حرف میزدند. او در خطابه آغازین «بینالملل اول» (۱۸۶۴) به بررسی دلایل این «پیشرفت» پرداخت و پرسید که چگونه، برای نمونه، درآمدهای مشمول مالیات در بریتانیا در فاصله هشت ساله ۱۸۵۳ تا ۱۸۶۱، ۲۰ درصد افزایش یافت؟ پاسخ مشخص است؛ به قیمت نابودی طبقه کارگر از لحاظ جسمی و روحی. در این دوران تمام کشورها رشدی بیسابقه را شاهد بودند، اما در این میان تنها تغییری که به راستی صورت میگرفت افزایش تعداد سرمایهداران بود، نه بهبودی وضعیت طبقه کارگر. حقوقها البته اندکی بالاتر رفت اما «در بیشتر موارد، افزایش نقدی دستمزدها به هیچوجه مبین دسترسی واقعی به رفاه بیشتر نبود... در همهجا، بخش اعظم بدنه طبقات کارگر، در حال سقوط به مراتب فروتر بودند، آن هم دستکم با همان شتابی که بالاسریهای آنها در حال صعود از نردبان مدارج اجتماعی بودند» (مارکس، ۱۳۹۲، ۷).
آن سالها، آن دهه پرشور رشد و بالندگی، سردی و شقاوتی را در دل خود پنهان کرده بود؛ سالهایی که اتحاد میان فرانسه و بریتانیا، سایه رعبآور یک شک را بر گسترده جهان افکنده بود؛ جنگی تمامعیار و خانمانسوز!
بینش شاعرانی چون تراکل و بن، همچون مارکس، سبب شد که آنان در شادیهای کوچک و ناچیز برآمده از قرن «پیشرفت ملت» شریک نشود. اینان نمیتوانستند به قیلوقال بازار آزاد گوش کنند، بی آنکه «صدای شیپور و کوبش درهای زیرزمین» را نادیده بگیرند. رخدادهای برآمده از آن دوران، همه مولود جهانی بودند که در آن سرمایهداری کهن در حال برچیده شدن بوده و نوع جدیدی در راه بود؛ سرمایهداری متکی بر انحصار و بانکداری.
آنچه به راستی در پس تولید و صادرات و واردات بیسابقه و در نتیجه، گردش سرمایه قرار داشت در خطر افتادن سوددهی بود. بسیاری از کالاها دچار افت شدید قیمت شدند؛ بهای گندم در سال ۱۸۹۴ به کمتر از یکسوم بهای آن در ۱۸۶۷ رسید. با وجود آنکه این کاهش قیمت و رشد منفی تورم، فرصت بادآوردهای برای بسیاری از مصرفکنندگان بود اما در درازمدت به فاجعهای برای طبقه کارگر، روستاییان و کارگران صنعتی، بدل شد. البته کاهش ناگهانی قیمتها و پایین آمدن نرخ سود را میشد با گسترش وسیع بازار و دستآویختن به «بازار آزاد» جبران کرد اما سرمایهداری روبهرشد آن دوران امکان تحقق این امر را در دل خود نابود کرده بود؛ از طرفی روشهای نوین تولید، حجم خروجی کالا را به طرز سرسامآوری افزایش داده بود. از دیگر سو، رقابت بازار آزاد سبب شده بود شمار مؤسسات رقیب به سرعت بالا رود و این امر به افزایش شدید ظرفیت تولید جهانی انجامید. و در نهایت، بازار تودهای، برخلاف حجم فزاینده تولید، رشدی آرام داشت. همین امر سبب شد که نرخ تجارت جهانی در خلال سالهای ۱۸۸۰ تا ۱۹۰۰ به پایینترین میزان خود برسد.
این بود جهان آبستن جنگی جهانی و تمامعیار، جهانی که در آن امر واقع (وضعیت حقیقی امور) در تضاد کامل با واقعیت (رُشدی که آن سالها شاهدش بود) قرار داشت. بیدلیل نیست که شاعری چون تراکل در یکی از نوشتههایش به نام «سرزمین خواب و خیال» نوشت: «گاه آن روزهای آرامی را به یاد میآورم که با خرسندی و شگفتی زندگی میگذراندم و میتوانستم به راستی [از جهان] لذت ببرم... و آن شهر کوچک در پایین دره هنوز در خاطرم هست، با آن خیابان اصلی عریضش که به کوچهای بلند پوشیده از ردیف درختان لیمو ختم میشد. با آن پیادهروهای کجومعوجش که مملو بود از رازها و جان میگرفت از زندگی شلوغ کسبه و صنعتگران... با این همه، شهر همچون رؤیایی از یک زندگی بربادرفته در نظرم میآید» (تراکل، ۲۰۰۵: ۱۵۹).
تراکل نیز چون مارکس به خوبی این تغییرات را مشاهده و درک میکرد و دریافته بود که جهان در شرف تغییر است و هیچچیز دیگر مثل سابق نخواهد بود.حق با او بود! آن روزها همچون رؤیایی از دسترفته به نظر میرسیدند. سرمایهداری برآمده از شرکتهای بزرگ و بنگاهی به نحوی فزاینده بر همهی سطوح زندگی غالب میشد. دیگر از تجارتهای خردهپا و مغازههایی که نیازهای توده را تامین میکردند خبری نبود. اینان جای خود را به مؤسسههایی با ابعاد ملی و یا چندملیتی میدادند که در سراسر کشور و جهان صدها شعبه داشتند. دیگر بحث نه بر سر تامین نیاز، بل بر سر سودِ صرف بود و این تمرکز مستقیماً به انحصار منجر میشد، چه، «ده دوازده بنگاه غولپیکر به راحتی میتوانند با هم به توافق برسند و از طرفی دیگر، ابعاد عظیم بنگاهها بر سر راه رقابت مانع ایجاد میکند و گرایش به سمت انحصار را دامن میزند» (لنین، ۱۳۸۹: ۲۲).
آن دنیای آرامی که بشر آن روزها رؤیایش را میدید، میرفت تا برای همیشه از دست برود. آدمی گوری را پیشاروی خود میدید که از مدتها پیش برای بشریت کنده شده بود و برای خودش هم چارهای جُز تا انتهای آن فرو رفتن نمانده بود. آقایان «وینستون چرچیل»، نخستوزیر بریتانیا، «فرانسیسکو فرانکو»، دیکتاتور اسپانیایی، و دیگر بازیگران تئاتر قساوت جهان، همه مولود این گوری بودند که جهان سرمایهداری از سالها پیش دست به حفرش زده بود.
البته در آن سالها، پیشرفت از منظری به یکباره سراسر جهان را فرا گرفت. کشورها، سوار بر لوکوموتیو رشد اقتصادی، در حال گسترش بودند و بر ظرفیت تولیدشان افزوده میشد. دیگر کشورهایی چون بریتانیا و فرانسه غول بلامنازع صنعت و پیشرفت نبودند. سرزمینهایی که پیشتر هیچ نقشی در معادلات جهانی نداشتند قدم پیش گذاشته بودند. اکنون کشورهایی چون اتریش-مجارستان و ژاپن و حتی کشورهای حوزه اسکاندیناوی نیز کوپهای مخصوص به خود در این قطار داشتند. شهرنشینی در اروپا رشدی ۱۴ و ۹ دهم درصدی را شاهد بود و این یعنی اقتصاد مصرفی به سرعت در حال پا گرفتن بود و تعداد بیشماری از مصرفکنندگان آماده مصرف!
جهان دیگر تکمحوری نشده بود و بدل شده بود به عرصه رقابت دولتهای کهن و نوظهور. به بیان دیگر، «این همان عنصر جدیدی بود که الگوهای سنتی را که سیاست بینالمللی در قالب آنها جریان داشت، متزلزل میکرد» (هابسبام، ۱۳۸۵: ۴۳۷).
همین پخش شدن قدرت در نقاط مختلف سبب شد میان ابرقدرتهای جدید و قدیم رقابت روزافزون سیاسی و اقتصادی درگیرد. با این همه زمانی که این منازعات در نهایت به جنگی تمامعیار انجامید، همه غافلگیر شدند، حتی سوسیالیستهایی که در انتظار نشانههای نابودی سرمایهداری نشسته بودند. حتی با وجود شعلهور شدن آتش جنگ، همگان باور داشتند که این قائله بهزودی با راهحلی مسالمتآمیز فرو مینشیند.
قرنی که برای مردمانش همچو موزهای از معصومیت ارزشهای بورژوازی و گنجینهای ارزشمند مینمود، با فرا رسیدن عصری نوین و وقوع جنگی که به مخیله کمتر کسی خطور میکرد، به یکباره ناپدید شد. ناگهان، آن پوسته گرم و نرمی که بورژوازی اروپایی میتوانست در پس آن چشم خود را بر بسیاری از حقایق ببندد، از هم گسیخت.
بسیاری آنقدر زنده نماندند تا پایان جنگ را شاهد باشند. شاید هم شانس آوردند! جهان آنچنان از هم گسیخته بود که دیگر نمیشد آن را باز شناخت.
اما در میان ویرانههای برآمده از جنگ میشد همچنان آوای انترناسیونال را شنید، آوایی که بار دیگر توانست، به قول تراکل، «قلب شبزده» بشر را به لرزه درآورد.
گزارش: کامران برادران
فهرست منابع:
۱. مارکس، کارل، ۱۳۶۲، گروندریسه: نقدی بر اقتصاد سیاسی، جلد اول، ترجمه باقر پرهام و احمد تدین، انتشارات آگاه، چاپ اول، تهران.
۲. مارکس، کارل، ۱۳۹۲، اسناد بینالملل اول، ترجمه مراد فرهادپور و صالح نجفی، انتشارات هرمس، چاپ اول، تهران.
۳. لنین، ولادیمیر ایلیچ، ۱۳۸۹، امپریالیسم- بالاترین مرحله سرمایهداری، ترجمه مسعود صابری، نشر طلایه پُرسو، چاپ دوم، تهران.
۴. Trakl, Georg, 2005, Poems and Prose, Translated and with an introduction by Alexander Stillmark, Northwestern University Press.