یادداشتی از «اسلاوی ژیژک»:
ترامپ چیزی جز یک تفاله خطرناک نیست
رئیسجمهوری آمریکا پیشتر از علاقه به رژههای نظامی پرده برداشته و پیشنهاد کرده بود که چنین مراسمی در واشنگتن ترتیب داده شود، اما آمریکاییها از قرار معلوم چندان از این ایده خوششان نمیآید. بنابراین اگر دوست جدید کرهای بتواند به او کمک کند چه؟
«اسلاوی ژیژک»، فیلسوف و نظریهپرداز بهنام اسلوونیایی است. وی در این مقاله که در پایگاه اینترنتی «ایندپندنت» منتشر شده به شرایطی که تصمیمهای جنجالآفرین رئیسجمهوری آمریکا و همراهانش برای مخالفان ایجاد کرده، پرداخته است و آن را فرصتی میداند برای سیاستی رهاییبخش و پیشرو:
چندین دهه پیش، تبلیغی دلفریب از یک نوشیدنی در تلویزیون بریتانیا به نمایش درآمد. در بخش نخست این پیام بازرگانی، همان حکایت معروف قصههای پریان به نمایش درآمد: دختری در کنار نهری قدم میزند، قورباغهای را میبیند، او را بهآرامی به دامن میگیرد و میبوسدش. البته قوباغه زشت بهشکلی معجزهآسا بدل به یک مرد جوان و زیبا میشود. با این حال داستان هنوز پایان نیافته است: در تبلیغ مذکور، پس از این اتفاق، مرد جوان نگاهی آزمند به دختر میاندازد و به او ابراز علاقه میکند و دختر بدل به یک بطری نوشیدنی میشود و مرد آن را با پیروزی در دست میگیرد.
برای زن، نکته اینجاست که عشق و محبت او قورباغه را به مردی زیبا، بدل کرده است: برای مرد، نکته کاستن زن به مرتبه چیزی است که فروید آن را ابژه جزئی مینامید؛ یعنی زن در این نگاه، علت اصلی میل مرد است.
پس در اینجا با دو سناریو سروکار داریم؛ یک زن با یک قورباغه، یا یک مرد و یک بطری نوشیدنی. آنچه هیچگاه به دست نمیآید زوج «طبیعی» زن و مردی زیبا است. چرا؟ چون تکیهگاه فانتاسماتیک (تصورشده اما ناممکن) این «زوج ایدهآل» تصویر نامتجانس قورباغهای میبود که یک بطری نوشیدنی را در آغوش گرفته است.
چنین فانتزی بیمعنایی را میتوان مدلی دانست برای سیاستهای «دونالد ترامپ»، رئیسجمهوری آمریکا. پس از دیدار ترامپ و «کیم جونگاون»، رهبر کره شمالی، در سنگاپور، رئیسجمهوری آمریکا اعلام کرد که بنا دارد همتای خود را به کاخ سفید دعوت کند. این قضیه رؤیایی را به جان من انداخته است؛ رؤیایی نه چون آنچه «ماترین لوترکینگ»، رهبر جنبش مدنی سیاهپوستان آمریکا، در سر داشت، بلکه رؤیایی بس غریبتر (که البته درک آن از رؤیای لوترکنیگ بسیار آسانتر است).
ترامپ پیشتر از علاقهای به رژههای نظامی پرده برداشته و پیشنهاد کرده بود که چنین مراسمی در واشنگتن ترتیب داده شود، اما آمریکاییها از قرار معلوم چندان از این ایده خوششان نمیآید. بنابراین اگر دوست جدید ترامپ، کیم جونگاون، بتواند به او کمک کند چه؟ اگر رهبر کره شمالی ترامپ را به کشورش دعوت کند و نمایشی را در استادیوم بزرگ پیونگیانگ برای او ترتیب دهد چه، آن هم در حالی که صدها هزار سرباز آموزشدیده کره شمالی، با پرچمهای رنگارنگ، تصویری متحرک از کیم و ترامپ را در حال لبخند زدن شکل دهند؟
آیا این همان فانتزی مشترکی نیست که حلقه ترامپ و کیم را شکل میدهد، یعنی قورباغهای (ترامپ) که یک بطری نوشیدنی (کیم جونگاون) را در آغوش گرفته است؟
یک مورد جالب دیگر: «استیو بنن» مشاور ارشد رئیسجمهوری ایالات متحده، در ماه جاری میلادی، در مصاحبهای با شبکه خبری سیانان، اعلام کرد که ایدهآل سیاسی او این است که احزاب پوپولیست راست و چپ در برابر سازوکار قدیمی سیاسی با یکدیگر متحد شوند. وی، با ستایش از اتحاد حزب راستگرای لیگ شمال و جنبش چپگرا و پوپولیستی پنج ستاره که اکنون قدرت را در ایتالیا به دست گرفتهاند، مدعی شد که سیاست امروز فراسوی گرایشهای چپ و راست پیش میرود؛ اینجا نیز بار دیگر، فانتزی نهایی قورباغهای (احزاب راست افراطی) است که جنبش «برنی سندرز»، سناتور سوسیالیست آمریکایی، را در آغوش گرفته و آن را بدل به یک بطری نوشیدنی کرده است.
البته خطر این ایده منزجرکننده (چه از منظر سیاسی و چه زیباییشناسانه) این است که در پی آن تضاد اجتماعی اساسی تیره و تار میشود و به همین سبب چنین دیدگاههایی محکوم به نابودی است؛ هرچند که پیش از شکست پایانیاش میتواند دردسرهای فراوانی را ایجاد کند.
گرچه اتحاد میان بنن و سندرز به دلایل آشکاری از معادلات کنار گذاشته شده، یک عنصر اساسی استراتژی چپ باید این باشد که با بیرحمی تمام از شکاف ایجاد شده در اردوگاه دشمن بهرهبرداری کرد و از هواخواهان بنن حمایت کرد. خلاصه بگویم، چپ اگر میخواهد به پیروزی دست یابد، راهی جز این ندارد که با اغماض اتحادی با نیروهای ضدسیستم شکل دهد.
نباید از یاد برد که دشمن حقیقی ساوزکار سرمایهداری جهانی است و نه جنبشهای نوظهور دستراستی و پوپولیستی که تنها واکنشی به این وضعیت هستند. اگر این نکته را فراموش کنیم، چپ بهسادگی از روی نقشه جهان محو خواهد شد، همانگونه که در حال حاضر همچو اتفاقی برای چپ میانهرو و سوسیالدموکرات در بیشتر نقاط اروپا افتاده است (آلمان و فرانسه دو نمونه آشکار در این زمینه هستند). «اسلاومیر سیراکوفسکی»، یکی از رهبران جنبشهای چپگرا در لهستان، بهخوبی از این موضوع پرده برمیدارد: «با فروپاشی احزاب چپگرا، یگانه راهحل باقیمانده برای رایدهندگان محافظهکاری یا پوپولیسم دستراستی است.»
به این خاطر است که، بهرغم تعجب بسیاری از دوستانم (که البته اکنون دیگر دوست من نیستند)، پس از انتخابات ریاستجمهوری آمریکا در سال ۲۰۱۶ مدعی شدم که پیروزی ترامپ برای آینده نیروهای پیشرو سودمندتر است. البته، ترامپ چیزی نیست جز یک تفاله خطرناک، اما انتخابات اخیر آمریکا چهبسا امکانهایی را ایجاد و چپ لیبرال را به موضعی رادیکالتر رهنمون کند.
چیزی که باعث تعجبم شد این بود که «دیوید لینچ»، فیلمساز آمریکایی، در مصاحبهای که مدتی پیش منتشر شد، همچو ایدهای را بسط داده بود. لینچ (که در انتخابات سال ۲۰۱۶ به برنی سندرز رای داد!) گفت که ترامپ «میتواند بدل به یکی از بزرگترین رؤسای جمهوری آمریکا شود، چراکه همهچیز را بسیار دگرگون کرده است. هیچکس نمیتواند به شیوهای هوشمند با این آدم طرف شود!»
به عقیده لینچ، گرچه ترامپ کار خود را در مقام رئیسجمهوری بهخوبی انجام نمیدهد، اما او فضایی را ایجاد میکند تا شاید دیگران بتوانند در آن عملکرد مثبتی داشته باشند. وی در ادامه مصاحبهاش گفت: «این بهاصطلاح رهبرانمان دیگر نمیتوانند کشور را به جلو برانند، نمیتوانند کاری بکنند. درست مثل بچهها هستند. ترامپ این را به همه نشان داده است.»
اما آیا چپ قدرت خود را جمع میکند و از این روزنه استفاده میکند، یا در پی دفاع از وضع کنونی برمیآید؟ پاسخ چپ به فانتزی ترامپ مبنی بر قورباغهای که یک بطری نوشیدنی را در آغوش گرفته باید این باشد که از شر آن قورباغه راحت شد و برای همه یک نوشیدنی خوب مهیا کرد.